در آستانه ژنو 2؛
خاورمیانه در آتش و خون میسوزد
در آستانه ژنو2 خاورمیانه از عراق و سوریه گرفته تا مصر، لبنان، غزه و لیبی و ادامه آن در غرب تا سودان و نیجریه و در شرق تا افغانستان و پاکستان و در جنوب تا یمن و بحرین در آتش و خون میسوزد. آتش خونی که نزدیک به سه سال قبل از تونس با خودسوزی یک جوان دانشجوی زحمتکش تحت لوای جنبش بهار عربی و مبارزه دموکراتیک برای سرنگونی حکومتهای مستبد جهان عرب آغاز شد و حکومتهای بن علی، مبارک، قذافی، عبدالله صالح و...
را یکی پس از دیگری در هم پیچید و میرفت تا در ایستگاه سوریه و بحرین نسخه حکومتهای مستبد حاکم بر این کشورها را هم در هم بپیچد که شرایط تغییر کرد و قمر در عقرب قرار گرفت و یک مرتبه با تغییر آرایش تضادها و تغییر ماهیت جنبش بهار عربی، نبرد دموکراسی خواهانه خلق عرب تحت لوای جنبش بهار عرب بدل به جنگ شیعه دولتی با تسنن دولتی شد و جنگ هژمونی طلبانه دو قدرت ارتجاعی منطقه یعنی حکومت ارتجاعی سعودیهای عربستان به عنوان نماینده تسنن وهابیگری دولتی و حکومت ارتجاعی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران به عنوان نماینده تشیع فقاهتی دولتی، جای خود را به مبارزه رهائیبخش خلقهای منطقه داد و از این مرحله بود که جنگهای صلیبی مذهبی موج خون را از آسیای جنوب شرقی تا غرب افریقا به راه انداخت.
البته جنگ صلیبی این بار نه مانند جنگ صلیبی قرون وسطی بین مسلمانان و کاتولیکهای مسیحی بود، - که بسترساز رنسانس اروپا گردید - بلکه بالعکس جنگ صلیبی این بار بین دو اسلام فقاهتی دولتی ارتجاعی منطقهائی که هر دو به جای صلیب، هلال اسلام را حمل میکنند و از این هلال اسلام ساطوری ساختهاند که با آن موج خون در منطقه راه افتاده است - و برعکس فونکسیون تاریخی جنگ صلیبی قرون وسطی که بسترساز رستاخیز رنسانس اروپا شد - جنگ هلالیون منطقه خاورمیانه، این بار دستاوردی جز کشت و کشتار، ویرانی، آوارگی، تسویه حسابهای تاریخی، تثبیت حاکمیت صهیونیستی و امپریالیستی غرب دستاورد دیگری برای مردم منطقه نخواهد داشت. جنگی که به قول ماکس وبر بین دو گروه مسلمانی که با هم میجنگند بدون آنکه هم دیگر را بشناسند و بدون آنکه بدانند برای چه می جنگند، از برای دو دولت ارتجاعی منطقه که هم دیگر را خوب میشناسند بدون آنکه با هم بجنگند. در همین رابطه این جایگزینی جنگ هژمونی طلبانه دو حکومت مرتجع منطقه به جای جنبش دموکراسی طلبانه بهار عربی باعث تغییر و تحولات کیفی در تضادهای منطقه شده است که در اینجا به شرح آن میپردازیم:
1 - با عنایت به اینکه در یک نگاه کلی جنبش بهار عربی در طول سه سال گذشته سه فرآیند مختلف داشته است که این سه فرآیند عبارتند از:
الف – فرآیند ضد استبدادی،
ب - فرآیند ضد ارتجاعی،
ج – فرآیند ضد شیعی، در هر کدام از این سه فرآیند آرایش تضادها و مضمون مبارزه جنبش بهار عربی صورتی متفاوت داشته است.
در فرآیند اول که از تونس و مبارزه با حکومت مستبد بن علی شروع شد و از آنجا به ایستگاه مصر و سرنگونی حکومت مستبد مبارک انجامید، در ایستگاه مصر و سرنگونی مبارک از آنجائیکه سرنگونی مبارک بسترساز حاکمیت اخوان المسلمین در مصر شد با عنایت به موقعیت ژئوپولتیکی و ژئواستراتژیکی مصر در جهان عرب، رژیم ارتجاعی سعودی در عربستان - که پرچم اسلام فقاهتی وهابیگری بر دوش خود حمل میکند با حاکمیت اخوان المسلمین در مصر، - هژمونی منطقهائی خود را در خطر دید و لذا از این مرحله کوشید به عنوان یک فاکتور تعیین کننده وارد معادله منطقه بشود و قبل از اینکه از طریق یمن و بحرین حریق بهار عربی وارد خانه سعودیها بشود، به موازات ورود سعودیها - تحت لوای اسلام فقاهتی وهابیگری - در معادلات منطقه بود که شرایط تغییر کرد و جهت آتش کرد، چراکه سعودیها کوشیدند جهت تغییر مضمون و مسیر حریق در منطقه به صورت همه جانبه وارد کارزار بشوند که در این رابطه به صورت هم زمان در چهار جبهه سوریه، مصر، یمن و بحرین به صورت مستقیم و عریان و در دو جبهه تونس و لیبی به صورت غیر مستقیم به تحریف این آتش ضد استبدادی پرداختند.
از این مرحله بود که با ورود مستقیم و غیرمستقیم سعودیها شرایط تغییر کرد، زیرا مبارزه ضد ارتجاعی جایگزین مبارزه ضد استبدادی شد و رژیم ارتجاعی سعودی در هر کشوری از کشورهای عربی که به صورت مستقیم و غیرمستقیم وارد میشد، میکوشید توسط مکانیزمی متفاوت از کشور دیگر بر حسب شرایط آن کشور عربی به تحریف این آتش بپردازد. که صد البته با یک نگاه کلی سعودیها در راستای تغییر ماهیت حریق بهار عربی به صورت مشخص با دو قدرت رقیب در منطقه در راستای آرمان هژمونی طلبانه خود روبرو بودند که این دو رقیب عمده عبارت بودند از:
اول – اسلام دولتی اخوانالمسلمین که با حاکمیت مرسی در مصر، به خاطر اینکه قبل از آن توسط رجب طیب اردوغان در ترکیه حاکم بود به صورت یک دیوار از ترکیه تا مصر ادامه پیدا کرد و میرفت تا با استقرار در تونس و لیبی کل منطقه و جهان عرب را تحتالشعاع خود قرار دهد که حاصل استقرار این دیوار بتونی برای سعودیها چیزی جز به محاق رفتن هژمونی سعودیها در منطقه نبود.
دوم – رقیب دوم سعودیها، هلال شیعه فقاهتی دولتی بود که با سرنگونی حکومت صدام در عراق توسط تجاوز غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا و حاکمیت اسلام شیعه فقاهتی دولتی توسط آمریکا بر عراق، این هلال شیعه در برابر سعودیها از ایران تا عراق و سوریه و جنوب لبنان ادامه پیدا کرد که محصول اولیه تکوین این هلال شیعه متلاشی شدن هژمونی حکومت سعودیها در منطقه بود که تا قبل از سقوط صدام و حاکمیت شیعه فقاهتی دولتی بر عراق این هژمونی سعودیها پس از سقوط شوروی سابق در افغانستان و بعد از متلاشی شدن اردوگاه شرق از جنوب آسیا، یعنی افغانستان و پاکستان شروع میشد و در شمال تا بوسنی ادامه داشت و در غرب تا شمال افریقا یعنی تونس و نیجریه پیش رفته بود و در مرکز از مصر و اردن گرفته تا کشورهای شیخ نشین خلیج فارس ادامه داشت. اما با سرنگونی صدام و حاکمیت شیعه فقاهتی دولتی در عراق توسط ارتش امپریالیسم آمریکا این چتر هژمونی سعودیها و اسلام فقاهتی وهابیگری توسط تکوین هلال شیعه فقاهتی دولتی تحت هژمونی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران پاره شد و از این مرحله بود که رژیم ارتجاعی سعودی به هر آب و آتشی میزد تا بتواند با رخنه و متلاشی کردن این هلال شیعه دوباره سقف گذشته هژمونی خودش را به قبل از سقوط صدام در عراق بکشاند که در این رابطه تجربه سقوط شوروی در افغانستان برای سعودیها بیشترین فونکسیون را داشت، چراکه سعودیها به خوبی دریافته بودند که در افغانستان آنچه که باعث شکست شوروی شد جنگ ایدئولوژی اسلام وهابیگری با ایدئولوژی کمونیست دولتی بود که سعودیها بنیانگذار آن بودند، زیرا سعودیها توانستند با سازماندهی وهابیهای پاکستان تحت تشکیلات مدارس طلبهائی که طالبان افغانستان را تشکیل دادند و وارد کردن جبهه وهابیهای عرب از کشورهای عربی به افغانستان و ایجاد پیوند قبیلهائی با مذهب وهابیگری یک صف آهنین در برابر ارتش شوروی بر پا کنند که بالاخره این جبهه توانست ارتش شوروی را به زانو در آورد.
لذا در این رابطه بود که سعودیها برای مقابله با هلال شیعه پس از سقوط صدام کوشیدند از تجربه افغانستان (البته با یک تغییر رنگ یعنی از صورت جنگ اسلام فقاهتی وهابیگری دولتی با کمونیست دولتی یا مارکسیست دولتی به صورت جنگ اسلام فقاهتی وهابیگری دولتی با شیعه فقاهتی دولتی) حداکثر بهره وری کنند، از این مرحله بود که جنگ شیعه و سنی در لوای دو اسلام فقاهتی از عراق شروع شد و با فراگیر شدن جنبش بهار عربی و ورود جنبش بهار عربی در سوریه، - زمانی که سعودیها تصمیم به دخالت مستقیم در معادلات منطقهائی در عرصه جنبش بهار عربی برای تثبیت هژمونی از دست رفته خود توسط اسلام اخوانالمسلمین و شیعه دولتی فقاهتی گرفتند - سعودیها کوشیدند تا این آتش شیعه و سنی از عراق به سمت سوریه و لبنان هدایت کنند تا توسط آن بتوانند هلال شیعه در منطقه را مهار و متلاشی کنند.
بنابراین به موازات ورود مستقیم سعودیهای وهابی فقاهتی دولتی به شطرنج معادلات نظامی بهار عربی در منطقه، فرآیند دوم بهار عربی تکوین پیدا کرد که همان جایگزینی مبارزه ضد ارتجاعی به جای مبارزه ضد استبدادی بود که در این فرآیند دوم برعکس فرآیند اول، - که مرکز آن در تونس، مصر، لیبی و یمن بود - فرآیند ضد ارتجاعی مرکز آن در عراق و سوریه و مصر بعد از کودتای نظامی بر علیه مرسی بود. در فرآیند دوم سعودیهای وهابی فقاهتیِ ارتجاعیِ دولتی سکاندار جنبش بهار عربی شدند و کوشیدند با دو اسلام دولتی اخوان و شیعه فقاهتی همزمان - جهت بازگشت هژمونی از دست رفته خود - بجنگندند که صد البته رفته رفته هر چه جنگ در سوریه و عراق طولانیتر میشد از دل فرآیند دوم بهار عربی فرآیند سوم یعنی جنگ شیعه و سنی هم زایش میکرد. به این ترتیب بود که جنگ شیعه و سنی بر کل منطقه سایه افکند و جنگ ضد اخوان در مرحله دوم اهمیت قرار گرفت.
به هر حال آنچه که میتوان در خصوص این دو فرآیند ضد ارتجاعی و فرآیند ضد شیعه فقاهتی بهار عربی مطرح کرد اینکه پرچمدار و رهبری این دو فرآیند در دست رژیم فقاهتی وهابی ارتجاعی سعودی میباشد که به هر طریق میکوشد هژمونی گذشته خود را توسط جنگ با دو اسلام دولتی اخوان و اسلام دولتی فقاهتی شیعه به دست آورد.
2 - آنچه در خصوص فرآیند سوم یعنی فرآیند ضد شیعه فقاهتی بهار عربی قابل توجه است تضاد آنتاگونیست بین جریانهای اسلام فقاهتی وهابیگری در عراق و سوریه در راستای شیعه کشی آنها است که البته این تضاد در شرایط فعلی بین دو جریان جبهه النصره و داعش که همان جریان دولت اسلامی شامات میباشد تبلور یافته است. آنچنانکه قبلا هم به اشاره مطرح کردیم این دو جریان انتقال یافته جبهههای وهابیگری افغانستان در جنگ با شوروی سابق و پیروزی طالبان افغانستان میباشد، لذا تضاد موجود بین جبهه النصره و داعش بازگشت پیدا میکند به تضاد دو جریان زرقاوی و ابوبکر بغدادی از یک طرف و بن لادن و ایمن الظواهری از طرف دیگر در افغانستان، که هر دو جریان جزو جبهه عربی جنگ طالبان افغانستان بودند با این اختلاف که زرقاوی و ابوبکر بغدادی اهل عراق و سوریه یا همان شامات هستند اما بن لادن اهل عربستان بود و ایمن الظواهری اهل مصر میباشد که البته ریشه تضاد این دو جریان (که در افغانستان به علت اینکه نام پادگانهائی نظامی که در زمان طالبان این دو جریان در آن بودند معروف به القاعده بود، معروف به گروه القاعده شدند) در این است که جریان بن لادن – ایمن الظواهری اولا معتقد به یک مبارزه ضد آمریکائی در عرصه بینالمللی هستند، در ثانی این جریان معتقد به جنگهای کشوری و منطقهائی به صورت چریکی و کلاسیک نیستند بلکه با شیوههای انتحاری و انفرادی در عرصه جهانی به جنگ آمریکا و غرب میروند، از تخریب ساختمان دو قلوی نیویورک گرفته تا زدن ساختمان پنتاگون واشنگتن و زدن ناو آمریکا در اقیانوس هند و غیره.
اما جریان دوم یعنی جریان زرقاوی – ابوبکر بغدادی برعکس آنها معتقد به تشکیل دولتهای منطقهائی و مبارزه با دولتهای شیعهگری به جای مبارزه بینالمللی با غرب و آمریکا میباشند، لذا در این رابطه این جریان که از طالبان پاکستان و طالبان افغانستان آغاز شد - با ورود زرقاوی به عراق پس از سقوط صدام و ابوبکر بغدادی به سوریه گروه داعش یا دولت اسلامی شام را تشکیل دادند - امروز معتقد به تشکیل حکومت وهابیگری در کشورهای عراق و سوریه و لبنان و صحرای سینا میباشند و در این رابطه دست به هر جنایتی جهت نیل به مقصود خود میزنند که موج شیعه کشی امروز آنها یکی از تاکتیکهای آنها میباشد. جنگ اینها با جبهه النصره که طرفدار ایمن الظواهری و القاعده میباشد و با ارتش حر یا آزاد سوریه که نیروهای ملی سوریه هستند همه در راستای نبرد هژمونی طلبانه داعش بر جبهه النصره و ارتش آزاد سوریه میباشد.
3 - بنابراین در این مرحله زمانی که جنگ خاورمیانه و در راس آنها سوریه در آستانه ورود به ژ نو2 میباشد، تضاد غالب بر منطقه تضاد هژمونی طلبانه بین دو دولت ارتجاعی عربستان و رژیم مطلقه فقاهتی ایران میباشد که این تضاد در شرایط فعلی تمامی تضادهای دیگر منطقه را تحت تاثیر خود قرار داده است و هر گونه تحولی در عراق و سوریه و لبنان تحت تاثیر این تضاد میباشد.
والسلام