سلسله درسهای اسلام شناسی- درس دوازدهم - قسمت سی و سه
اسلام تقلیدی- اسلام تحقیقی، اسلام تعقلی- اسلام تعبدی، اسلام عقلی- اسلام نقلی، اسلام تعلیمی- اسلام تکلیفی
4 - از این زمان دو نوع اسلام تعقلی و اسلام تعبدی یا اسلام عقلی و اسلام نقلی یا اسلام شرعی و اسلام عقلی یا اسلام تقلیدی و اسلام تحقیقی در بستر اسلام تاریخی ظاهر گردید؛ در یک طرف اشاعره بودند که با اعلام تعطیلی و ناتوانی عقل انسان در تشخیص «حسن و قبح احکام و شریعت و اصول» دستور تعطیلی عقل و تقلید محض را از احکام و شریعت صادر کردند و در طرف دیگر معتزله بودند که تنها وسیله شناخت و فهم انسان را عقل انسان میدانستند و معتقد بودند که؛
انسان تنها از طریق عقل میتواند بشناسد و هرچه را که انسان بتواند از طریق عقل بشناسد پس میتواند برای او حجت باشد و هر چه را انسان نتوانست از طریق عقل درک کند، پس نباید به آن اعتقاد پیدا نماید، هرچه که از طریق عقل وجود داشته باشد قابل شناخت میباشد (به طور مثال؛ شناخت جن از طریق عقل، با این که قرآن هم گفته باید آن را انکار کنیم، که در همین رابطه معتزله جن را انکار میکردند و میگفتند این ادبیات زمان پیامبر بود که او مجبور به ذکر آن شده است) و عقل انسان تنها میزان فهم و شناخت میباشد و هیچ چیز نمیتواند جای عقل انسان را بگیرد؛ لذا تمامی احکام اسلام هم ما باید با عقل انسان شناخته شود و به صحت و سقم آن حکم کنیم.
5 - در سر آغاز درس اسلام شناسی مطرح کردیم که موضوع «تفکیک شرع و عقل» ریشه در تفاوت کیفیت بعثت پیامبر اسلام با پیامبران ابراهیمی قبل از خود او داشت. پیامبران ابراهیمی تنها منبع شناخت انسان را شرع و وحی میدانستند و برای انسان جز وحی و شرع هیچ منبع دیگر شناختی قائل نبودند، این امر باعث میشد تا در آئین این انبیاءء عقل انسان هیچ جایگاه مناسبی جهت عرض اندام نداشته باشد، اما چنانکه اقبال لاهوری میگوید؛ «بزرگترین کشف پیامبر اسلام و بزرگترین معجزه پیامبر اسلام کشف عقل انسان بود.» (فصل پنجم از کتاب بازسازی فکر دینی «تحت عنوان روح فرهنگ و تمدن اسلامی» صفحات 143 تا 165)؛
و امام علی میگوید که؛ «...فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ اَلْعُقُولِ... - خداوند پیامبران خود را در میان مردم بر انگیخت تا... گنج پنهان عقل انسان را کشف کنند. (خطبه شماره یک - نهج البلاغه).
از نظر اقبال لاهوری «پیامبر اسلام جهت کشف عقل انسان از طریق طرح دو منبع شناخت طبیعت و تاریخ در کنار تک منبع شناخت پیامبران سلف خود که وحی بود این امر را به انجام رسانید» (بازسازی فکر دینی با ترجمه احمد آرام صفحه 147 سطر 13 مقاله پنجم)
و باز علامه اقبال لاهوری در صفحه 146 مقاله پنجم مطرح میکند که؛ «پیامبر اسلام توسط عقل تاریخی و عقل طبیعی انسان توانست علاوه بر اینکه زمینه قطع وحی نبوی بر بشر را فراهم کند و خاتمیت خود را اعلام نماید، بشریت را از جهان غریزه و دوران کهن به جهان عقل و دوران نوین هدایت نمود.»
بنابراین کار بزرگ یا بزرگترین کاری که پیامبر اسلام انجام داد همین کشف عقل طبیعی و عقل تاریخی انسان توسط دو منبع شناخت طبیعت و تاریخ در کنار منبع شناخت وحی (که از انبیاءء ابراهیمی به ارث میرسید)، بود و به این ترتیب اسلام بدل به اسلام تعقلی و تحقیقی گردید. اما این تحول در اسلام شناسی پیامبر اسلام نتوانست (به علت عمر کوتاه پیامبر اسلام و طولانی شدن دوران تاسیس و فتوحات و نظامیگری مدینه پیامبر) در دوران خلفای بعد از او نهادینه گردد، لذا پیدایش دو مشرب یا دو جریان فکری - اشاعره و معتزله- یک امر کاملا طبیعی بود که در راستای نگاه به دو نوع؛ «اسلام شناسی تقلیدی و تعبدی» پیامبران ما قبل و «اسلام شناسی تحقیقی و تعقلی» پیامبر اسلام شکل بگیرد؛ و نتیجه میشود که؛ از نظر نصب شناسی تاریخ معرفتی افکار اشاعره و هم افکار معتزله دارای زمینه تئوریک قبلی بوده است.
6 - اگرچه نحلههای اشاعره و معتزله از یک آبشخور کلامی برخوردار بودند (در اواخر قرن اول یا اوایل قرن دوم هجری در دوران بنیامیه) و در جامعه مسلمان آغاز شدند ولی فوقا مطرح کردیم که به علت وجود زمینه و بستر نظری فلسفی و منطقی و تاریخی در اسلام و وحی و قرآن که داشتند به تمام عرصههای - فقهی و فلسفی و عرفانی و تفسیری- و فرهنگ اسلامی مسلط شدند و به عنوان انقلاب نظری عامل «پلوریزاسیون فقهی و فلسفی و عرفانی و تفسیری و حتی سیاسی» گشتند، که ما شاهد هستیم طی گذشت چهارده قرن از اسلام تاریخی «پلوریزاسیون تاریخی» حتی تا هم اکنون ادامه پیدا کرده است، چنان که امروز تمامی حوزههای - فقهی و عرفان و فلسفه و تفسیر- چه در تسنن و چه در تشیع گرفتار بینش دگماتیسم اشاعره میباشند.
7 - بزرگترین فاجعه فرهنگی در تاریخ اسلام؛ نحله های اشاعره و معتزله دو گانه فرهنگ یا «تاریخی- سیاسی» بودند! ما فوقا مطرح کردیم که گرچه این دو مشرب کلامی اشاعره و معتزله در اواخر دوران بنیامیه شکل گرفتند و در آغاز اندیشه آنان بر پایه یک بحث کلامی (حسن و قبح اعمال و افعال ذاتی است یا اینکه اعتباری است؟ عقلی است؟ یا اینکه شرعی است؟) آغاز شد و به علت همان بستر تاریخی و نظری که در تاریخ وحی و اسلام بود به سرعت توانست رشد کند، بنیامیه که گرفتار تضادهای مهلک اجتماعی و سیاسی داخلی خود بودند هرگز اعتنائی به اینگونه امور تئوریک نداشتند و این امر باعث گردید که این مباحث در آغاز در زمان بنیامیه سیاسی نشود و روند معرفتی و نظری خود را به صورت طبیعی طی کند. با سقوط بنیامیه و حاکمیت بنیعباس آنان که بر عکس بنیامیه و (غیر از معاویه که فرد سیاستمداری بود) اکثر خلفای آنان به خصوص یزید افراد غیر مدبری در حکومت بودند. خلفای بنیعباس چون هارون الرشید و مامون و معتصم و متوکل و... افرادی سیاست مدار بودند و همین امر باعث گردید تا بنیامیه با این همه قدرت و جنگ افروزی و نظامی گری کمتر از یک قرن حکومت کنند اما بنیعباس بیش از پانصد سال بر جامعه مسلمان حکم فرمائی کردند. یکی از مسائل مهمی که بنیعباس در بدو حاکمیت خود انجام میدادند موضوع سیاسی بودن جامعه مسلمانان بود (که از مدینه النبی زمان پیامبر اسلام به ارث برده بودند) و همین مسئله باعث گردید تا حکومت بنیامیه در طول صد سال حاکمیت خود پیوسته در بحران سیاسی و اجتماعی به سر برد و «عثمان خلیفه سوم مسلمین به دست همین مردم سیاسی و به رهبری عمار یاسر بر روی قرآن - خود نوشته- کشته میشود و جسد او تا سه روز از ترس مردم قیام کرده بی صاحب رها میگردد»! در پاسخ به این تجربه تاریخی بود که بنیعباس و در راس آنها هارون الرشید و مامون و معتصم تنها راه حل را در «سیاست زدائی مردم» پیدا کردند (آنان برای پرهیز از گرفتاری بحران سیاسی اجتماعی دوران بنیامیه باید کاری میکردند که مسلمانان غیرسیاسی بشوند یعنی مسئولیت اجتماعی و سیاسی برای خود تعریف نکنند و برای سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود ارزش قائل نباشند!).
بنیعباس توانستند از طریق «مذهب و فرهنگ و فکر» جامعه مسلمانان را دپلیزه کنند، بنیعباس با این استدلال که؛ آنچه باعث شد تا مردم مسلمان در آغاز سیاسی شوند «اسلام و وحی و قرآن و پیامبر اسلام» بود و مردم از طریق آنها سیاسی شدهاند، پس از همان طریق هم آنان دپلیزه میشوند و برای تحقق طرح خود از فرهنگهای تاریخی مناطق تحت کنترل خود شروع کردند؛ در دوران بنیعباس اسلام به اروپا رفته بود و اندلس و اسپانیا بخشی از جغرافیای حکومت بنیعباس محسوب میگشتند، ورود مسلمانان به اروپا باعث شد تا بنیعباس با فرهنگ غرب و فلسفه یونان آشنا بشوند که این موضوع باعث گردید تا بنیعباس در تجویز نسخه دپلیزاسیون فرهنگی خود بر «فلسفه یونانی و در راس آنها فلسفه و منطق ارسطو» تکیه بکنند (البته از فلسفه سیاسی ارسطو استفاده نشد زیرا بر دموکراسی و دولت شهرهای یونان استوار بود)، و طبیعی بود که سرازیر کردن فلسفه یونان به اندیشه مسلمانان نیازمند یک بستر نظری بود، مولانا علامه اقبال لاهوری میگوید؛ «روح قرآن اصولا ضد تعلیمات یونان است و آنان از آن جهت که اعتماد تمام به متفکران یونان داشتند نخستین محرک ایشان آن بود که قرآن را در روشنی فلسفه یونان فهم کنند و از آنجا که روح قرآن به امور عینی توجه داشت و فلسفه یونانی به امور نظری میپرداخت و از حقایق عینی غفلت میورزید آن کوششهای نخستین ناچار محکوم به شکست و بی ثمری شد» (کتاب بازسازی فکر دینی با ترجمه احمد آرام- فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی در صفحه 148 سطر چهارم).
علامه اقبال لاهوری به درستی مطرح میسازد که؛ «فلسفه یونانی نیروی فرهنگی بزرگی در تاریخ اسلام بوده است ولی تحقیق دقیق در قرآن و مکاتب کلامی که به الهام اندیشه یونانی طلوع کرد این واقعیت قابل توجه را آشکار میسازد که در عین آنکه فلسفه یونانی به دامنه دید متفکران اسلامی وسعت بخشید ولی به طور کلی بینش ایشان را در باره قرآن دچار تاریکی کرد زیرا سقراط تمام توجه خویش را تنها به جهان آدمی محدود کرده بود و برای وی موضوع بحث شایسته آدمی تنها خود آدمی بود و نه جهان گیاهان و حشرات و ستارگان، درست در مقابل قرآن که در زنبور عسل ضعیفی جایگاهی برای وحی الاهی میبیند و پیوسته از خوانندگان خود میخواهد که به تغییر دایمی بادها، به توالی شب و روز، به ابرها و آسمانهای پر ستاره و به سیارات شناور در فضای نامتناهی، توجه داشته و آنها را مشاهده کنند. افلاطون شاگرد سقراط به مدرکات حسی به چشم بی اعتباری مینگریست به نظر وی از این امور تنها اعتقادی به دست میآید نه اینکه سبب رسیدن به علم حقیقی باشند، درست بر عکس قرآن که «سمع» شنیدن و «بصر» دیدن را ارزندهترین هدایای الاهی میشمارد و چشم و گوش را جوابگوی آنچه مردمان در این جهان کردهاند میشناسد و این همان چیزی است که طلاب حوزههای ما در نتیجه افسون تعلیمات و پژوهشهای یونانی کاملا فراموش کرده بودند، آنان قرآن را در پرتو فکر یونانی تلاوت کردند و مدت 200 سال طول کشید تا دریافتند که روح قرآن ضد فلسفه یونانی است» (کتاب بازسازی فکر دینی- فصل معرفت و تجربه دینی- صفحه 6 سطر ششم).
بنیعباس برای انتقال فلسفه یونان به جامعه مسلمانان دو نحله معتزله و اشاعره را بهترین بستر نظری و عامل انتقال تشخیص دادند زیرا هر دو چنان که علامه اقبال لاهوری میگوید؛ «نهضت اشاعره تنها مدافعه سنت دینی با سلاح منطق یونانی بود و معتزلیان به دین مثل مجموعه ای از معتقدات مینگریستند و از جنبه دیگر دین که واقعیتی حیاتی است غافل و جاهل بودند و هیچ توجه ای به روشهای غیر تصوری برای نزدیک شدن به حقیقت نداشتند و دین را تنها دستگاهی از تصورات منطقی میدانستند که به اتخاذ وضع منفی میانجامد و از درک این مطلب عاجز ماندند که در زمینه معرفت علمی یا معرفت دینی استقلال کامل «فکر از تجربه عینی» امکان ناپذیر است» (بازسازی فکر دینی- فصل معرفت و تجربه دینی- صفحه 7 سطر 16).
8 - با سیاسی شدن دو مشرب فوق گردونه فونکسیون از صورت مجادله «عقل و شرع» خارج شد و ماهیت عوام فریبانه به خود گرفت، یعنی دستگاه خلافت بنیعباس به این میاندیشید که در شرایط موجود با کدامیک از آنها میتواند بیشتر استحمار کند و به این علت بود که هر دو مشرب وارد قشون کشی سیاسی شدند؛ یک روز هارون الرشید و مامون و معتصم به حمایت معتزله میپرداختند و به جنگ و سرکوب قهرآمیز طرف داران اشاعره میرفتند، روز دیگر متوکل عباسی معتزله مورد تکریم (مامون و هارون و معتصم) را به زندان و کشتار میکشید و به شدت سرکوب میکرد، آن چنان که نطفه معتزله در جهان اسلام گم شد!
9 - متوکل با سرکوب قهرآمیز و خونین معتزله نتوانست به نابودی کامل آن دست یابد و حاکمیت مطلق اشاعره به رهبری احمد حنبل با اتمام غائله معتزله در جهان مسلمانان پایان یافت، ولی جدال این دو جریان به صورت نظری و خزنده و در تمامی رشتههای فرهنگی (فقهی، فلسفی، عرفانی، کلامی، تفسیری، حدیثی و...) به صورت اسلام تاریخی جاری و ساری گردید.
10 - نظر به این که پایان جدال عینی دو جریان اشاعره و معتزله در عصر متوکل (در قرن سوم هجری) به حاکمیت مطلق اشاعره و محکومیت مطلق معتزله پایان یافت باعث گردید تا از آن زمان تا کنون اندیشه اشاعره یا «اشعریگری» (در اشکال اسلام قشری و دگماتیسم و تکلیفی و نقلی و تعبدی) به صورت یک اپیدمی تمامی ارکان فکری و فلسفی و تفسیری و کلامی و فقهی و... را در جهان مسلمانان تحت تاثیر قرار دهد یا بر آن حاکم گردد.
11 - به علت وجود مبارزه فکری- فرهنگی ائمه شیعه با اندیشه اشعریگری این اندیشه نتوانست به صورت رسمی وارد تفکر اقلیت شیعه بشود و شیعه تا قرن دهم هجری به لحاظ اجتماعی و سیاسی نهادینه نشده بود وبه این دلیل فکر اشعریگری نتوانست مانند اهل تسنن در اندیشه شیعه فراگیر شود، اما از قرن دهم اولین حکومت شیعه توسط سلسله صفویه نهادینه گردید و آنان مانند متوکل عباسی برای آن که جامعه شیعه را به دلخواه نهادینه کنند، کوشیدند تا یک نهضت اشعریگری در صورت شیعه به راه بیاندازند و از آن حمایت کنند که توسط محمد استرآبادی و ملا امین استرآبادی - نهضت اخباریگری- به این منظور در دوران صفویه ظهور کرد، اما این نهضت در دوران حکومت زندیه که نهضت مقابل آنها بود و همان معتزله شیعه میباشد، تحت عنوان «اصولیون» به توسط وحید بهبهانی و مرتضی انصاری تکوین یافتند.
12 - نهضت اخباریگری و اصولیون شیعه بر عکس نهضت اشاعره و معتزله (که دو مشرب کلامی بودند) دو «مشرب فقهی» میباشد، اخباریون مبانی فقه شیعه را که عبارت بود از؛ کتاب، سنت، اجماع و عقل مورد نقد قرار دادند و از این میان «کتاب و اجماع و عقل» را رد کردند و فقط بر سنت تکیه کردند. از نظر آنان سنت عبارت بود از؛ هر گونه حدیتی - چه راست و چه دروغ- که از پیامبر و ائمه به ما رسیده باشد، اخباریگری کاری به صحت و سقم احادیث نداشتند و میگفتند هرچه نام حدیث بر آن نوشته باشد معتبر است و عقل ما قادر به آن نیست که بتواند صحت و سقم احادیث را تشخیص بدهد. اخباریگری در خصوص قرآن یا کتاب هم معتقد بودند که؛ فهم و شناخت قرآن برای ما و بشر ممکن نیست و تنها ائمه هستند که میتوانند قرآن را فهم کنند لذا ما هرگز نباید مستقیما و بدون واسطه به قرآن مراجعه کنیم بلکه لازم است تا با چراغ احادیث ائمه به قرآن رجوع کرد، اخباریون قرآن را هم مانند عقل و اجماع کنار گذاشتند و پس از این که «کتاب و عقل و اجماع» کنار رفت و پس از آن؛ سنت را هم به - احادیث و هرچه که به نام احادیث ائمه به ما رسیده است- معنی کردند، به وخامتی افتادند که بسیار دگماتیسم تر و قشریتر از مهلکه اشاعره بود! و به این دلیل که مذهب و دین به علت «ویژگی ماورء الطبیعه» استعداد پذیرش دگماتیسم را دارد در اسلام تاریخی (به علت شرایط عقب ماندگی تاریخی مسلمانان از قرن ینجم به بعد) این استعداد بیشتر در آن وجود پیدا کرد لذا این موضوع عاملی گردید تا از زمان صفویه که اشاعره در لباس اخباریگری وارد فقه و حوزههای شیعه شد، فرصت آن را پیدا کند تا از طریق روحانیت شیعه وارد جامعه بشود و در حوزههای شیعه و جامعه ایران رشد کند، آنچنان که در حوزه سیاست و جامعه اشاعره در برابر معتزله به قشونکشی دست زد و اخباریگری هم در جامعه شیعه همین فونکسیون را بوجود آورد و کشت و کشتار و بگیر و ببند که در عراق و ایران به خصوص در کشورهای خلیج فارس به راه افتاد. گرچه اخباریگری به ظاهر در حوزههای روحانیت شیعه و با سلطه اصولیون به مانند وحید بهبهانی و شیخ مرتضی انصاری از دوران قاجاریه به بعد مغلوب شدند، اما در وصف اشاعره گفتیم که اخباریگری هم نیز به صورت یک اپیدمی نظری ذهنی درآمد و تمامی اندیشههای فقهی و تفسیری و فلسفی و کلامی حوزههای روحانیت و جامعه ما را گرفتار دگماتیسم کرد، به طوری که برای همیشهعقل و اجتهاد و فکر و اندیشه را در حوزههای روحانیت شیعه تعطیل کرد و روحانیت دیگر نتوانست در برابر اخباریگری قد راست کند و به اندیشه و عقل و تفکر بر گردد تا بتواند اسلام تحقیق و تفکر و اندیشه پیامبر اسلام و علی ابن ابی طالب را از زیر چتر اخباریگری رها کند، اندیشه ای که در حوزههای روحانیت شیعه بدل به اسلام فقه شد (آن هم فقه تکراری و منجمد و فرا تاریخی و مقلد ساز) و توسط این فقه منجمد مقلدساز قشری روحانیت حوزه بود که جامعه شیعه از دوران صفویه به خواب مذهبی فرو رفت و هرگونه تفکر و اندیشه و عقلانیت توسط اسلام فقهی و اسلام مقلد ساز و اسلام قشری و دگماتیسم حوزه و روحانیت شیعه در جامعه شیعه تعطیل گردید و این دوره هم زمان با رشد جوامع غربی بود که بر پایه رنسانس فرهنگی از خواب قرون وسطائی اسکولاستیک بیدار شده بودند. به میزانی که غرب با رنسان فرهنگی از خواب قرونوسطائی بیدار میشد جامعه شیعه با حاکمیت اندیشه اخباریگری به خواب میرفت! فقه و دگماتیسم و تعطیلی عقل و اندیشه و تفکر و تقلید فرو رفت و این مساله چندان اوج گرفت که بنابه گفته آقای منتظری (کتاب خاطرات منتظری)؛ در سال 1335 هجری یعنی تقریبا در نیمه دوم قرن بیستم و در دوران زعامت بروجردی بر بزرگترین حوزه فقاهتی شیعه یعنی حوزه فقهی قم و بزرگترین مرجع تقلید تاریخ شیعه، علامه طباطبائی تصمیم میگیرد تا در کنار حوزههای منجمد فقاهتی شیعه کلاس درس فلسفه و تفسیر قرآن بر پا کند تا توسط مباحث فلسفه که یک موضوع عقلی است بتواند یک تحرک فکری و فلسفی و عقلانی در حوزهها ایجاد بکند (البته آن هم توسط فلسفه یونانی ارسطو و افلاطونی)، که آیت الله بروجرودی با آن مخالفت میکند[1].
در این جا نتیجه میگیریم که؛
1 - با استقرار حکومت صفویه اخباریگری به توسط محمد استرآبادی و ملا امین استرآبادی و با حمایت سیاسی حکومت صفویه وارد جامعه مسلمان شیعه شد.
2 - اشعریگری از طریق کلام وارد اندیشه مسلمانان شد اما اخباریگری از طریق فقه حوزه وارد جامعه شیعه شد.
3 - اشعریگری جامعه مسلمانان تسنن را گرفتار جمود و دگماتیسم و تقلیدگرائی و قشریگری کرد و اخباریگری جامعه شیعه را گرفتار جمود و دگماتیسم و قشریگرائی و فقه زدگی و تعطیلی فکر و اندیشه نمود.
4 - اشعریگری با روحانیت تسنن و حوزههای فقهی روحانیت در جامعه مسلمین تسنن را به جمود و انحراف و خشک مغزی و تقلیدگرائی و قشریگری کشانید و از آن طرف اخباریگری در جامعه مسلمان شیعه توانست به انجماد و قشریگری و تقلیدگرائی تبدیل گردد که از طریق حوزههای فقهی و روحانیت شیعه صورت گرفت.
5 - از قرن سوم اشعریگری با غلبه نظری بر فرهنگهای اسلامی توانست تمامی شاخههای فرهنگ اسلام تاریخی را (فلسفه، عرفان، کلام، ادبیات، شعر و هنر تا فقه و تفسیر و حدیث) تحت سیطره خود در آورد. از زمان استقرار صفویه اسلام تاریخی شیعه با حمایت حکمرانان صفویه توانست با اندیشه اخباریگری تمامی رشتههای دیسپلین در حوزههای روحانیت شیعه را در تحت سیطره خود درآورد، طوری که به مدت چهارصد سال است در حوزههای روحانیت شیعه به واسطه اخباریگری - جمود و قشریگری و دگماتیسم و تقلیدگرائی و فرار از فکر و عقل و اندیشه بر فلسفه و کلام و تفسیر و فقه و عرفان و... حاکم میباشد. دستاورد علمی چهارصد سال از حوزههای روحانیت شیعه هم جز یک خروار کتابهای فقهی فرا تاریخی و تکراری اسکولاستیک که کوچکترین تاثیری برای جامعه شیعه در بر ندارد و جزمقلد پروری و کشتن فکر و عقل و اجتهاد چیزی به ارمغان نیاورد.
6 – ما تا زمانی که در خصوص «آفتهای اشعریگری و اخباریگری در جامعه مسلمانان» دست به آسیب شناسی جدی نزنیم امکان نجات و رهائی مسلمانان و احیاء - اسلام تحقیقی به جای اسلام تقلیدی و اسلام محمد به جای اسلام فقاهت و اسلام حقیقت به جای اسلام شریعت و اسلام عقلی به جای اسلام نقلی- وجود نخواهد داشت.
7 - امروز روحانیت در جامعه ما بر اندیشه نسل جوان و روشنفکران مذهبی نیز لباس اخباریگری پوشانده است که به عنوان نمونه میتوانیم به عبدالکریم سروش اشاره کنیم که با مطلق نمودن اندیشه مولوی و سعدی و اجتماعی کردن آن بعد از انقلاب بهمن 57 به این عمل روی آورد که خود یک آفت استراژیک برای جامعه امروز ما میباشد! زیرا چنان که معلم کبیرمان شریعتی در درس پنجم اسلام شناسی ارشاد (فلسفه حج) مطرح کرد که؛ من طرح اندیشه مولوی را در جامعه مضر میدانم... به این دلیل است که؛ چارچوب و استیل اندیشه مولوی و سعدی اشعریگری میباشد و تاکید بر اندیشه این دو در نظرات سروش و انتقال آن به سطوح روشنفکری به عنوان یک اندیشه اجتماعی و کلامی و فلسفی و تفسیری و اخلاقی و حتی سیاسی باعث گردید تا جامعه امروز ایران به مانند جامعه مصر «که در زمان سید جمال - ابن فارض زده- بود» آبستن بیماری اشعریگری مهیبی بشود که بدون تردید این مصیبت با اندیشه سروش و در راستای منافع حوزه فقاهتی روحانیت و بینش اخباریگری برجامعه روشنفکر مسلمان شیعه ایران وارد شده است! البته مشارالیه گاها با طرح شعارهای عقلگرائی سعی میکند حرکت اشعریگری خود را در زیر ابر اعتزالیگرائی پنهان کند ولی با یک نگاه به جایگاه اندیشه اشعری مولوی و سعدی در دیسکورس اندیشه سروش تمامی این ادعاها را باید بر باد رفته تلقی کرد.
8 - همانگونه که نهضت اخباریگری موجب گشت تا در اندیشه فقهی روحانیت «اجتهاد و کتاب و اجماع و عقل» کنار رود و - حدیث- به عنوان مهمترین شاخص در اندیشه دینی تعیین گردد، برای مقابله با اخباریگری نیز با همان مکانیزم وارد میشویم تا بتوانیم برای زنده کردن دوباره «اجتهاد و کتاب و اجماع و عقل» اقدام کنیم.
9 - ترمهائی مثل علم و اجتهاد که با تکیه بر علم اصول و به واسطه افرادی همچون شیخ مرتضی انصاری و وحید بهبانی جهت مقابله با اخباریگری مطرح گردید در چارچوب بینش فقاهتی قابل تبیین میباشد، و لذا مبارزه فکری ایشان نتوانست با اخباریگری مقابله جدی کند بلکه بینش اخباریگری را پیچیده تر کرد و دامنه محیط آن را فراگیر نمود. بنابراین تنها راه مقابله با اشعریگری و اخباریگری احیاء دوباره اجتهاد در اصول و فروع در حوزههای روحانیت و جامعه مسلمان و اهل اندیشه است، زیرا همان طور که علامه اقبال لاهوری میگوید؛ «اکنون وقت آن است که (بر پایه اجتهاد در اصول) اصول اساسی اسلام را مورد تجدید نظر قرار داد» (کتاب بازسازی فکر دینی از اقبال لاهوری با ترجمه احمد آرام- فصل معرفت و تجربه دینی- صفحه 12 سطر اول).
10 - پایه اولیه کلامی ما بین دو نحله اعتزالی و اشعریگری «حسن قبح ذاتی یا اعتباری افعال» بود که این نزاع در مرحلهدوم به نزاع «عقل و شرع» و تعبد و تعقل و اسلام عقلی و اسلام نقلی درآمد و در فرآیند سوم به موضوع «حادث یا قدیم بودن کلام خداوند یا قرآن» ختم گشت که مطابق آن معتزله معتقد به حادث بودن قرآن در زمان پیامبر بودند و به همین علت بود که آنان باور داشتند که قرآن تنها با چراغ عقل انسان قابل فهم میباشد، اما اشاعره برعکس معتقد به قدیم و غیر حادث بودن قرآن بودند و لذا به همین علت کمیت عقل انسان جهت شناخت و فهم قرآن را لنگ میدانستند.
11 - معتزله بر مبنای درک از «حادث یا قدیم بودن قرآن» به عقل مستقل از وحی اعتقاد داشتند لذا پای عقل انسان را به حوزههای «اعتقادی و اخلاقی و سیاسی» باز گذاشتند، برعکس اشاعره و اخباریون که به عقل مستقل از شریعت اعتقادی نداشتند، پای عقل انسانی را چوبین و بی تمکین میدانستند؛
هرچه آن خسرو کند شیرین کند / چون درخت تین که جمله تین کند
مثنوی مولوی
ج - راه نجات از اشعریگری و اخباریگری از زبان شریعتی و اقبال لاهوری؛
چرا اقبال لاهوری در کتاب - بازسازی فکر دینی و در فصل معرفت و تجربه دینی- بر توجه مسلمانان به طبیعت و جهان مادی آغاز میکند؟ چرا علامه اقبال در - کتاب سیر فلسفه در ایران- این سوال را مطرح میکند که؛ به چه علت در شرق و جوامع مسلمان ما شاهد رشد دو مشرب فلسفی مشائی و اشراقی (ارسطوئی و افلاطونی) بودهایم اما ما در غرب شاهد مکتبهای رنگارنگ فلسفی هستیم که شکل گرفته است؟ چرا علامه اقبال جامعه مسلمانان را آفت زده میداند؟
شبی پیش خدا بگریستم زار / مسلمانان چرا زارند و خوارند
ندا آمد نمیدانی که این قوم / دلی دارند محبوبی ندارند (ارمغان حجاز از دیوان کلیات - ص 445)
چرا اقبال: رمز آفت زدگی مسلمانان را چنین تبیین میکند؟
شرق حق را دید و عالم را ندید / غرب در عالم خزید از حق رمید (کلیات- فصل جاوید نامه - صفحه 290)
چرا علامه اقبال لاهوری افت جامعه امروز غرب را این چنین تبیین میکند که؛
از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ / عقل تا بال گشود است گرفتارتر است
عجب آن نیست که اعجاز مسیحا داری / عجب آن است که بیمار تو بیمارتر است (کلیات- پیام مشرق - صفحه 258)
چرا سیدجمال الدین اسدآبادی در واپسین عمر خود و پس از آگاهی به شکست استراتژی خود به مصر آمد و جهت مقابله با اشعریگری و تصوف ابن فارض در مصر به تدریس اشارات بوعلی روی آورد؟
چرا شریعتی استراتژی سازمانگرایانه حزبی خود را بر پایه این جمله روسو استوار کرد؟ روسو میگوید؛ «برای مردم راه نشان ندهید فقط به آنها بینائی ببخشید خود راهها را به درستی خواهند یافت.»(مجموعه آثار چهارم صفحه 94)
چرا شریعتی اصل آگاهی به عنوان موتور تحول اجتماعی جوامع مسلمان را مطرح میکند؟ «اول مردم باید آگاهی پیدا کنند و سپس به خودآگاهی دست بیابند، نباید مردمی که آب قنات ندارند به دنبال آب حیات اسکندر روانه کرد، آنهائی که عشق را در زندگی خلق جانشین نان میکنند فریب کارانند» (مجموعه آثار 13- صفحه 1266).
چرا شریعتی برادری را باعینک برابری نگاه میکند نه برابری را با عینک برادری؟ «زندگی برادرانه در یک جامعه جز بر اساس یک زندگی برابرانه محال است» (مجموعه آثار 20- صفحه 481).
چرا شریعتی دستیابی به اسلام تحقیقی و اسلام عقلی را در گرو نجات از اسلام تقلیدی و اسلام نقلی میداند؟ «یکی از علل و عوامل بازگشت این نسل سرکش و حق طلب و حقیقت پرست به اسلام و خدا و ایمان این است که دیگر این نسل مذهب را از پس پردههای زشت و کهنه و کافر ارتجاع روحانیت و حوزه نمیبیند. پردههائی که صدها لکه تیره و چرکین ریا و تخدیر و جهل و تعصب و خرافه و توجیه و محافظه کاری و مصلحت پرستی و سازشکاری و رکود و جمود و تنگ اندیشی و تعبد و تقلید و تحقیر عقل و اراده و تلاش انسان و قرابت نامشروع با قدرت و ثروت حاکم را بر دامن اسلام محمد نشانده است!» (مجموعه آثار یک صفحات 42 تا 44).
والسلام
[1]. بروجردی پس از اینکه با اعلام چندین بار تذکر برای تعطیلی کلاسهای طباطبائی موفق نمیشود، از منتظری میخواهد تا او مخفیانه مامور این کار شود و به کلاس طباطبائی برود و نام طلبههائی که در آنجا مشغول آموزش فلسفه هستند یادداشت کند تا حقوق این طلبهها را قطع کند، که البته منتظری با اعتراض این جاسوسی را قبول نمیکند.