اسلام شناسی محمد در ترازوی قرآن
قرآن و محمد: عبدالرحمن بن خلدون تونسی در قرن هشتم نخستین اسلام شناس و جامعه شناس و متفکری بود که بعد از امام علی در نهج البلاغه توانست تعریفی نو از محمد به بشریت عرضه بکند، چراکه او اولین اندیشمندی بود که بعد از امام علی در نهج البلاغه محمد را با پراکسیس تعریف کرد. تا قبل از ابن خلدون (به غیر از نهج البلاغه امام علی) تمامی تعریفهائی که از پیامبر اسلام شده بود دلالت بر یک محمد خدا خواسته و خدا ساخته میکرد[1]، اما این تنها امام علی و در ادامه آن ابن خلدون بود که بر پایه تعریفی نو از محمد در عرصه پراکسیس محمد خود ساخته را جایگزین محمد خدا خواسته و خدا ساخته کردند. امام علی در خطبه 160 صفحه 162 از سطر 9 نهج البلاغه شهیدی در باب کاراکتر پیامبر اسلام چنین میگوید:
«قَضَمَ اَلدُّنْيَا قَضْماً وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً أَهْضَمُ أَهْلِ اَلدُّنْيَا كَشْحاً وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ اَلدُّنْيَا بَطْناً عُرِضَتْ عَلَيْهِ اَلدُّنْيَا فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا وَ عَلِمَ أَنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئاً فَأَبْغَضَهُ وَ حَقَّرَ شَيْئاً فَحَقَّرَهُ وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِينَا إِلاَّ حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَكَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اَللَّهِ - دنیا را به پستی و خواری گرفت و با گوشه چشم هم به آن نگاه نکرد. پهلوهایش لاغرترین اهل دنیا بود و گرسنهترین اهل دنیا در کشمکش بود. دنیا به او عرضه و پیشنهاد شد ولی او از قبول آن خودداری کرد و چون میدانست که خدای سبحان چیزی را دشمن داشته او نیز دشمن داشت و خدا چیزی را خوار داشته است او نیز خوار داشت و چیزی را خدا کوچک شمرده است او نیز کوچک شمرد و اگر نبود در ما جز دوست داشتن آنچه که خدا و پیغمبرش آن را دشمن میدارند و بزرگ شمردن ما آنچه را که خدا و پیغمبرش حقیر شمردهاند این عمل ما در جدائی و دوری از خدا و مخالف نمودن امر او کفایت کند - وَ لَقَدْ كَانَ ص يَأْكُلُ عَلَى اَلْأَرْضِ وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ اَلْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَ يَرْكَبُ اَلْحِمَارَ اَلْعَارِيَ وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ وَ يَكُونُ اَلسِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ اَلتَّصَاوِيرُ فَيَقُولُ يَا فُلاَنَةُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَيِّبِيهِ عَنِّي فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَكَرْتُ اَلدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا فَأَعْرَضَ عَنِ اَلدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ لِكَيْلاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً وَ لاَ يَعْتَقِدَهَا قَرَاراً وَ لاَ يَرْجُوَ فِيهَا مُقَاماً فَأَخْرَجَهَا مِنَ اَلنَّفْسِ وَ أَشْخَصَهَا عَنِ اَلْقَلْبِ وَ غَيَّبَهَا عَنِ اَلْبَصَرِ وَ كَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئاً أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ وَ أَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ - پیامبر روی زمین غذا میخورد و مانند برده مینشست و با دست خود کفش پاره خود را وصله میزد و با دست خود لباس خود را میدوخت. سوار الاغ برهنه میشد و دیگری را پشت سر خود سوار میکرد و آنگاه که بر در خانهاش پرده نقش دار آویخته میشد به همسر خود فرمود آن را از نظر من پنهان بکن و دور بدار زیرا چون نظرم به آن میافتد دنیا و زینتهای آن را به یاد میآورم پس با قلب خود از دنیا اعراض نمود و یاد آن را از خود دور ساخت و دوست میداشت زینت دنیا از چشمش پنهان شود تا از آن برای خود اسباب تجمل فراهم کند و دنیا را جای استقرار و پایداری نداند و هرگز در آن امید اقامت نداشته باشد پس آن را از نفسش بیرون کرد و از قلبش کوچانید و دور کرد و از چشم و نظرش پنهان گردانید.»
پراکسیسی که امام علی و ابن خلدون برای باز تعریف محمد خود ساخته مطرح کردند عبارتند از:
الف – قرآن؛
ب - مدینه النبی یا جامعه سازی محمد.
در کلمات قصار شماره 125 - صفحه 382 سطر 13 نهج البلاغه جعفر شهیدی امام علی با بیان «الاسلام هو العمل الصالح» اصلا خود اسلام را عمل صالح یا پراکسیس تعریف میکند: «لَأَنْسُبَنَّ اَلْإِسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي اَلْإِسْلاَمُ هُوَ اَلتَّسْلِيمُ وَ اَلتَّسْلِيمُ هُوَ اَلْيَقِينُ وَ اَلْيَقِينُ هُوَ اَلتَّصْدِيقُ وَ اَلتَّصْدِيقُ هُوَ اَلْإِقْرَارُ وَ اَلْإِقْرَارُ هُوَ اَلْأَدَاءُ وَ اَلْأَدَاءُ هُوَ اَلْعَمَلُ الصالح الاسلام هو العمل الصالح - اسلام را آنچنان تعریف خواهم کرد که کسی پیش از من چنین تعریف نکرده است، اسلام عبارت از تسلیم به حق شدن که تسلیم به حق شدن همان یقین در شناخت حق است و یقین در شناخت حق همان تصدیق حق است و تصدیق حق همان اقرار ایمان است و اقرار ایمان همان عمل به ایمان است پس اسلام همان عمل صالح یا پراکسیس است.»
و در آخرین وصایایش قبل از فوت خود قرآن را برای عمل میداند نه تجلیل و تکریم و استخاره و قرائت. نهج البلاغه شهیدی - صفحه 321 سطر 8 - «والله الله فی القرآن لایسبقکم بالعمل به غیرکم - خدا را! خدا را! مبادا در عمل به قرآن دیگران از شما سبقت بگیرند.»
در خطبه 158 - صفحه 158 سطر 18 نهج البلاغه شهیدی در باب قرآن میگوید: «أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ اَلرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ اَلْأُمَمِ وَ اِنْتِقَاضٍ مِنَ اَلْمُبْرَمِ فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ اَلَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ اَلنُّورِ اَلْمُقْتَدَى بِهِ ذَلِكَ اَلْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ أَلاَ إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي وَ اَلْحَدِيثَ عَنِ اَلْمَاضِي وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُمْ - خداوند پیامبرش محمد را در زمانی برگزید که امتها خفته بودند و وحی انبیاء سلف تعطیل شده بود و دین و قانون در جامعه بشریت شکسته شده بود پس قرآن که تصدیق کننده تمامی انبیاء گذشته و کتابهای آنها بود الان در پیش روی شما است این قرآن نوری است که شما باید به آن اقتداء کنید قرآن را با عمل خود به سخن بیاورید چرا که تا زمانی که شما قرآن را با عمل خود به سخن در نیاورید قرآن هرگز با شما سخن نمیگوید آگاه باشید که علم آنچه میآید و تاریخ آنچه گذشته در قرآن وجود دارد و در قرآن درمان دردهای اجتماعی و انسانی شما وجود دارد.»
در خطبه 108 - صفحه 100 سطر ماقبل آخر به بعد نهج البلاغه شهیدی در باب پیامبر و رسالتش میفرماید: «اِخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ مِشْكَاةِ اَلضِّيَاءِ وَ ذُؤَابَةِ اَلْعَلْيَاءِ وَ سُرَّةِ اَلْبَطْحَاءِ وَ مَصَابِيحِ اَلظُّلْمَةِ وَ يَنَابِيعِ اَلْحِكْمَةِ فتنة بني أمية و منها طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ اَلْحَاجَةُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ اَلْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ اَلْحَيْرَةِ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ اَلْحِكْمَةِ وَ لَمْ يَقْدَحُوا بِزِنَادِ اَلْعُلُومِ اَلثَّاقِبَةِ فَهُمْ فِي ذَلِكَ كَالْأَنْعَامِ اَلسَّائِمَةِ وَ اَلصُّخُورِ اَلْقَاسِيَةِ - خداوند محمد را از درختی که رستنگاه پیامبران است و از چراغ دانی پر نور و از چراغهای تاریکی و آبشخور حکمت برگزید، محمد طبیب سیاری است که مرهمهای خود را محکم و سالم ساخته است این مرهمها را به هر جایی از قلبهای کور و گوشهای کر و زبانهای لال مینهد که در آنجا نیازمند به طبابت میباشد کسانی که از چراغ دانش او بهرهائی نیندوختند پس آنان چون اشتر و گوسفندند که پیوسته سر گرم چرا میباشند یا خرسنگهای سختی هستند که در آنها هرگز گیاهی توان روئیدن نخواهد داشت.»
از نظر امام علی و ابن خلدون محمد انسان پیش ساخته و خدا خواسته و خدا ساخته نیست بلکه پیامبری خود خواسته و خود ساخته و در عمل و پراکسیس پرورش یافته میباشد. محمد خدا ساخته و خدا خواسته آن محمدی نیست تا بتواند برای بشریت الگو و اسوه و نمونهائی برای شدن باشد چراکه اگر آنچنانکه امام محمد غزالی در «کیمیای سعادت» نقل میکند «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق - هدف بعثت پیامبر اسلام تکمیل اخلاق بشریت بوده است» محمد این هدف رسالت خودش را با مکانیزم شدن خودش به دست و اراده خودش به نمایش میگذارد آنچنان خودی که هر فرد انسانی استعداد آن را دارد که با قرار دادن محمد به عنوان یک الگو، خود را بر سان محمد بسازد لذا طبیعی است که محمد خدا ساخته و محمد خدا خواسته هرگز نمیتواند برای بشریتی که باید بدست خود، خود را بسازد الگوی شدن اخلاقی باشد، تنها محمد خود ساخته است که میتواند برای بشریت در همه دورانها به عنوان نمونه شدن مطرح گردد.
حال پس از اینکه توانستیم بین سه محمد خدا خواسته و محمد خدا ساخته و محمد خود ساخته تفکیک قائل بشویم و به این حقیقت آگاهی پیدا کنیم که هرگز محمد خدا خواسته و محمد خدا ساخته نمیتواند برای بشریت الگوی شدن باشد و تنها محمد خود ساخته است که آنچنانکه قرآن میگوید: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...» (سوره احزاب - آیه 21)، «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيكُونَ الرَّسُولُ عَلَيكُمْ شَهِيدًا...» (سوره بقره - آیه 143) برای بشریت به عنوان الگوی شدن مطرح باشد. سوالی که در اینجا و در این رابطه مطرح میشود اینکه اگر این تنها محمد خود ساخته است که میتواند به عنوان الگوی شدن بشریت مطرح بشود، این محمد با چه مکانیزمی به خودسازی خودش پرداخته است؟ در اینجا است که پای پراکسیس به عنوان تنها بستری که محمد توان آن را پیدا کرد تا در بستر آن هم به خودسازی خودش بپردازد و هم به تاریخی کردن قرآن و وحی و اسلام اقدام نماید و این حقیقتی است که قرآن به صراحت بر آن اعتراف دارد، زیرا برعکس آنچه که اسلام روایتی و اسلام فقاهتی در باب معراج و اسرای پیامبر اسلام مطرح میکند، معراج و اسرای محمد در قرآن داستان بورس سیر و سیاحت به کرات آسمانی توسط سوار شدن بر اسب «براق» نیست، بلکه تبیین مانیفست پروسس شدن محمد خود ساختهائی است که در دو عرصه تکامل عمودی انسانی و تکامل افقی اجتماعی بیش از 23 سال به خودسازی پرداخت تا توانست از خود و جامعه خود که همان مدینه النبی است الگوئی برای شدن بشریت در همه تاریخ بسازد چراکه از نظر قرآن خودسازی محمد خود خواسته در دو عرصه معراج و اسرا به انجام رسیده است.
«وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى - مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى - وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى - إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يوحَى - عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى - ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى - وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى - ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى - فَكَانَ قَابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْنَى - فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى - مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى - أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يرَى - وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى - عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى - عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى - إِذْ يغْشَى السِّدْرَةَ مَا يغْشَى - مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى - لَقَدْ رَأَى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى - قسم به ستارگان و آن زمانی که این ستارگان غروب میکنند - هرگز محمد از صراط مستقیم ما منحرف نمیشود - و هرگز از روی هوای نفسش با مردم سخن نمیگوید - آنچه محمد به نام ما میگوید جز وحی نبوی نمیباشد - تعلیم این وحی نبوی بر محمد توسط خداوند شدید القوی انجام گرفته است - البته خود محمد دارای عقل و رائی محکمی میباشد که بر پایه آن میتواند بر پروسه اخذ وحی نبوی مسلط بشود - این توان و پتانسیل محمد به خاطر آن بود که او توانست خود را تا افق اعلی تکامل بدهد - همان تکاملی که آنچنان محمد بالا رفت که به مقام قرب الهی رسید - آنچنانکه بیش از دو کمان محمد تا خدا فاصله نداشت پس از این تکامل افقی محمد بود که وحی نبوی نصیب محمد شد - محمد در مرحله اخذ وحی نبوی با قلبش جذب میکرد نه با چشمش - قلب محمد در جریان اخذ وحی به محمد دروغ نمیگفت - آیا شما با محمد مجادله میکنید تا محمد منکر آنچه که با قلبش دیده بشود - علاوه بر مرحله اسرا که محمد توانست بر پایه تکامل افقی به وحی نبوی دست پیدا کند یکبار دیگر در عرصه تکامل عمودی یا معراج هم محمد تا سدره المنتهی بالا رفته بود - در مرحله تکامل عمودی محمد تا آخرین درخت سدر پیش رفت همان درخت سدری که محمد با وجود خود آن را پوشانده بود - آنچه محمد در مرحله اخذ وحی نبوی با قلب خود دیده بود از آیات کبرای الهی بود نه طغیان نفسانی» (سوره نجم - آیات 1 تا 18)
«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيهُ مِنْ آياتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ - منزه است خداوندی که محمد را در شبی سیر شبانه از مسجد اقصی تا مسجد الحرام داد تا بدینوسیله در سیر شبانه در تاریکی شب آیات خود را به محمد نشان بدهد» (سوره اسراء - آیه 1)
قابل توجه است که در این آیه که تبیین کننده تکامل افقی در پروسس افقی یا اجتماع سازی محمد میباشد، آیه اولا با کلمه لیل و در ثانی با کلمه اسری که خود دلالت بر حرکت در شب میکند دو بار بر شبانه بودن حرکت محمد تاکید میکند تا اذهان را از سیر و سیاحت فیزیکی به طرف سیر و شدن وجودی سوق دهد، چراکه در شب که نمیشود چیزی دید که خداوند بخواهد در عرض یک شب در تاریکی شب محمد را از مسجد القصی به طرف مسجد الاحرام ببرد تا در آن تاریکی شب به او آیاتش را نشان بدهد. به عبارت دیگر آیه به وضوح نشان میدهد که این سیر و حرکت محمد یک سیر وجودی بوده است که هر دو عرصهائی که محمد در بستر آن تکامل عمودی و افقی کرده است، صورت پراکسیسی داشته است با این تفاوت که در تکامل عمودی پراکسیس وجودی محمد صورت فردی داشته است ولی در تکامل افقی پراکسیس وجودی محمد صورت اجتماعی داشته است، لذا در این رابطه است که در اینجا برای شناخت محمد خود ساخته مجبور به شناخت پراکسیسی هستیم که در بستر آن پراکسیس «چگونه محمد، محمد شد؟» چند پاسخ در این رابطه میتوان مطرح کرد.
یکی اینکه بگوئیم آیا محمد در عرصه زندگی غارنشینی حرا، محمد شد؟ دیگر آنکه بگوئیم آیا محمد در عرصه مسافرتهای تجاری با کاروان خدیجه محمد شد؟ سوم اینکه بگوئیم آیا محمد در عرصه شب زنده داریهای عابدانهاش محمد شد؟ نه چراکه همه این پروسسها غیر از محمد در همان زمان همراه محمد افرادی دیگری هم انجام میدادند ولی نتوانستن محمد بشوند بنابراین هنوز تا اینجا ما نتوانستهایم پاسخی برای سوال خود پیدا کنیم یعنی اینکه دریابیم که محمد چگونه محمد شد؟ برای پیدا کردن پاسخ به این سوال باید توجه داشته باشیم که :
الف - محمد یک وجود دائما در حال شدن بوده؛
ب - این محمد دائما در حال شدن بر حسب مراتب شدن خودش نیازمند به نوع خاصی از پراکسیس بوده است؛
ج - به موازات تحول و اعتلای کیفی شخصیت محمد، شدن محمد نیازمند به یک بستر و پراکسیس پیچیده تری میشده که این پراکسیس پیچیده تر باید مقدم بر مراحل آتی شدن محمد باشد، به عبارت دیگر تا زمانی که پراکسیس و بستر شدن محمد فراهم نگردد امکان شدن و تعالی او وجود نداشته است، بنابراین برای محمد غارنشین و محمد عضو گروه حنفا هر چند شدنش در گرو پراکسیس میباشد اما نباید اینچنین بیاندیشیم که پراکسیس بسترساز این شدن در این مرحله از حیات محمد مانند پراکسیس تکامل محمد در مرحله وحی نبوی بوده است.
د - باید به این امر توجه کنیم که پراکسیس مراتب قبلی شدن محمد در مراتب بعدی شدن محمد از حیز انتفاع ساقط میشده یعنی اینطور نیست که فکر کنیم مثلا محمد در مرحله وحی نبوی هم میتوانسته توسط پراکسیس غارنشینی تعالی و تکامل پیدا کند و به همین دلیل است که در هیچ جای تاریخ ما گزارشی حمل بر اینکه محمد پس از نیل به وحی نبوی باز به غار حرا میرفته نمییابیم و اصلا آیات اول سوره مدثر و مزمل که بلافاصله بعد از نیل محمد به مرحله وحی نبوی توسط تکامل وجودی حاصل شده دلالت بر همین لزوم تغییر پراکسیس برای محمد میکند.
«يا أَيهَا الْمُدَّثِّرُ - قُمْ فَأَنْذِرْ - وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ - وَثِيابَكَ فَطَهِّرْ - وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ - وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ - وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ - ای محمد غارنشین و در خود فرو رفته از خود برون آی و غارنشینی را رها کن و پراکسیس اجتماعی را از سر بگیر تا جامعه را انذار کنی - و با این پراکسیس جدید پروردگارت را تکبیر بگوی - و عمل یا پراکسیس خودت که برای تو حکم جامه دارد اصلاح کن - و با تغییر پراکسیس رسوبات وجودی را از خود دور کن - و در این رابطه بر جامعه و مردم منت نگذار چون اینها شرط تکامل وجود خود تو است - و در بستر پراکسیس اجتماعی مقاومت کن» (سوره مدثر - آیات 1 تا 7)
و در همین رابطه باز در سوره مزمل میفرماید:
«يا أَيهَا الْمُزَّمِّلُ - قُمِ اللَّيلَ إِلَّا قَلِيلًا - نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا - أَوْ زِدْ عَلَيهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا - إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيكَ قَوْلًا ثَقِيلًا - إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيلِ هِي أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِيلًا - إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلًا - وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلْ إِلَيهِ تَبْتِيلًا - رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا - وَاصْبِرْ عَلَى مَا يقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلًا - ای محمد غارنشین و در خود فرو رفته اکنون که به مرحله وحی نبوی رسیدهائی آن پراکسیس غارنشینی و در خود فرو رفتن را رها کن - و به جای آن پراکسیس دو مولفهائی انتخاب کن در شب پراکسیس باطنی بر گزین و جهت استمرار تکامل عمودی خود پارهائی از شب بجز اندکی از آن یا نصف آن را و یا کمی کمتر از نصف آن و یا اندکی بر نصف بیفزا برخیز و با خود خلوت کن و آیات قرآنی که برتو نازل شده با تامل و تدبر و تفکر به صورت شمرده برای خود بخوان - و با این پراکسیس و تکامل عمودی زائیده آن خودت را برای پراکسیس آینده وحی نبوی که سنگینتر میشود آماده کن - چراکه شبها به علت سکوت و تنهائی بهترین زمان برای پراکسیس باطنی میباشد - در روز به جای پراکسیس عمودی باطنی شب باید پراکسیس اجتماعی افقی انتخاب بکنی - ذکر پروردگارت بگو و با طرح نیازهایت به او خود را به او نزدیک کن همان پروردگاری که بر کل جهان حاکم میباشد بر او تکیه کن و او را وکیل خود کن که محکمترین تکیه گاهها و کیل ها است - بر ناملایمات و سختیهای پراکسیس اجتماعی صبر کن و اگر هم خواستی فاصله بگیری یک فاصله گرفتن ملایم باشد.» (سوره مزمل – آیات 1 الی 10)
ه - اگر تا قبل از محمد وحی نبوی پراکسیس غارنشینی و عبادت فردی و باطنی میتوانسته برای محمد تعالی آفرین باشد، در مرحله محمد وحی نبوی این تنها قرآن و وحی بوده که محمد میتوانسته به عنوان پراکسیس تعالی آفرین بر آن تکیه بکند.
و - به علت پراکسیس وحی یا پراکسیس شدن قرآن بود که پراکسیس جامعه سازی محمد مطرح شد، به عبارت دیگر خود پراکسیس مدینه سازی یا جامعه سازی محمد بسترساز پراکسیس شدن قرآن و وحی نبوی گردید یعنی اگر پراکسیس نبوی محمد وارد گردونه جامعه سازی نمیشد هرگز وحی نبوی محمد آنچنان که در عصر موسی دیدیم نمیتوانست به صورت یک پراکسیس در آید، یعنی آنچه وحی نبوی محمد را به صورت یک پراکسیس در آورد پراکسیس مدینه سازی محمد بود، بنابراین تفکیک بین جداسازی بین دو پراکسیس مدینه سازی محمد و پراکسیس وحی نبوی محمد امکان پذیر نمیباشد.
ز - بنابراین تنها بر بستر پراکسیس وحی نبوی محمد و پراکسیس جامعه سازی او بود که محمد میتوانست خود را بیافریند، یعنی به موازات آفرینش وحی و مدینه نبی پابپای آن وجود محمد هم آفریده بشود.
ح - آنچه ابن خلدون در رابطه بین محمد و پراکسیس وحی نبوی و پراکسیس مدینه النبی یا جامعه سازی محمد مطرح میکند جز این نیست که محمد به موازات هر کلمه وحیائی که از وجودش سرازیر میشد محمدتر میشد، همچنین محمد به موازات هر حرکت و تلاش و جهادی که در راه برپائی مدینه النبی میکرد محمدتر میشد. به همین دلیل است که از نظر ابن خلدون علت اینکه آیات مکی از آیات مدینه کوتاه تر میباشد این است که در مکه محمد از آنچنان ظرفیتی که در مدینه بر اثر پراکسیس برخوردار شده بود، برخوردار نبود. یعنی محمد اگر هم میخواست نمیتوانست در مکه آیات بلند مدنی را دریافت کند این توانمندی برای محمد میبایست در بستر 23 سال پراکسیس حاصل شود و باز در همین رابطه است که ابن خلدون مدینه سازی یا جامعه سازی محمد را به صورت معجزه دوم محمد مطرح میکند. پس حاصل آنچه تا اینجا مطرح کردیم اینکه:
ا - محمد خدا ساخته و محمد خدا خواسته با محمد خود ساخته متفاوت میباشد.
2 - محمد خدا ساخته مانند عیسای خدا ساخته نمیتواند برای بشریت امام بشود و دارای فونکسیون تکاملی باشد.
3 - محمد خدا خواسته مانند موسای خدا خواسته تنها به درد معجزه آوردن میخورد نه معجزه آفریدن.
4 - تنها محمد خود ساخته است که مانند ابراهیم خود ساخته میتواند برای همیشه بشریت الگوی شدن بشود.
5 - علت اینکه پیامبر اسلام بیش از همه پیامبران به ابراهیم تکیه میکرد به خاطر همان اعتقاد پیامبر اسلام به محمد خود ساخته بوده است، چراکه از نظر قرآن ابراهیم الگوی انسان کاملی است که به صورت خود ساخته در عرصه پراکسیس ضد شرک تکوین پیدا کرده است.
6 - محمدی که امام علی در نهج البلاغه و ابن خلدون در مقدمه دو جلدی «تاریخ العبر» خود مطرح میکند یک محمد خود ساخته میباشد که در عرصه پراکسیس وحی نبوی و پراکسیس مدینه سازی پیامبر اسلام تکوین پیدا کرده است.
7 - مقصود از طرح پراکسیس در اینجا در رابطه با محمد خود ساخته این است که محمد به همان اندازه که وحی نبوی بر قلبش شکل میگرفت، محمدتر میشد.
8 - تنها معجزه محمد وحی نبوی یا قرآن و کتاب بود که پیامبر اسلام با پراکسیس کردن آن دو معجزه خودساخته، از آن یک معجزه خدا خواسته آفرید معجزه اولی که محمد از پراکسیس 23 ساله وحی آفرید معجزه مدینه النبی یا جامعه سازی محمد بود که پیامبر اسلام در ادامه حرکت جامعه سازی موسی - که قوم بنی اسرائیل را ساخت - مدینه النبی را بر پا کرد، دومین معجزهائی که پیامبر اسلام آفرید شخصیت خودش به صورت محمد خود ساخته در ادامه حرکت ابراهیم خلیل نخستین پیامبر خود ساخته در بستر پراکسیس وحی و پراکسیس مدینه النبی بود.
9 - بنابراین پیامبر اسلام در میان پیامبران سلف خودش دو مقتدا داشت، از یک طرف در جامعه سازی به موسی اقتدا میکرد چراکه موسی تنها پیامبری است که در میان پیامبران ابراهیمی سلف خودش اقدام به جامعه سازی کرد و لذا در همین رابطه است که در قرآن بیش از همه پیامبران نام موسی برده شده است (136 مرتبه) و در کمتر سورهائی از قرآن است که از قوم بنی اسرائیل ذکری نشده باشد و خود پیامبر بارها امتش را سفارش میکرد که از قوم بنی اسرائیل درس و پند بگیرند چراکه پیامبر معتقد بود که هر گونه مصیبت و مشکلات و انحرافاتی که نصیب قوم بنی اسرائیل شده نصیب امت و مدینه النبی او هم خواهد شد، آنچنانکه بعدا مشاهده کردیم که اینچنین نیز شد. دومین مقتدای پیامبر اسلام ابراهیم خلیل بود که بعد از موسی بیش از همه پیامبران در قرآن از او یاد شده است (76 مرتبه) و دلیل این امر هم آن است که ابراهیم در میان پیامبران سلف پیامبر اسلام تنها پیامبر خود ساختهائی بود که آنچنانکه قرآن میگوید از یک خانواده مشرک و یک پدر بت پرست و بت ساز پراکسیس خود سازی خود را شروع کرد و تا مبارزه با بت پرستی جامعه و مقابله با نمرود پیش رفت و با برپائی کعبه نخستین یادگار توحید را بر پا کرد و به همین دلیل در قرآن ابراهیم به عنوان امام انسان در آمد و اندیشه توحیدی و خود ساخته او به عنوان ملة ابراهیم مطرح گردید، داستان پراکسیس توحیدی خودساخته ابراهیم در قرآن بیش از 76 مرتبه ذکر شده است.
10 - هر دو معجزه خود ساخته محمد در طول 23 سال به وسیله پراکسیس کردن وحی نبوی برای محمد حاصل شد.
11 - تفاوت وحی نبوی محمد با وحی نبوی موسی در این است که وحی نبوی موسی صورت پکیجی و خدا ساخته داشت و موسی هیچگونه دخالتی جز انتقال آن نداشته است، در صورتی که وحی نبوی محمد به صورت یک پراکسیس 23 ساله بر محمد نازل گردید که محمد در بستر این پراکسیس 23 ساله معمار دو معجزه بزرگ دیگر گردید، یکی جامعه سازی مدینه النبی دوم خودسازی امام گونه شخصیت خودش که اگر نبود وحی نبوی به صورت پراکسیس 23 ساله پیامبر اسلام نه میتوانست معجزه مدینه النبی را بیافریند و نه میتوانست معجزه خودساخته خودش را بیافریند.
12 - تفاوت مکانیزم نزول وحی نبوی محمد با وحی نبوی موسی در این بود که وحی نبوی موسی بر گوش برونی او نازل شد در صورتی که آنچنانکه قرآن میگوید وحی نبوی محمد بر قلب او که همان آبشخور معرفت و شناخت پیامبر میباشد نازل شده است که معنا و مفهوم این حقیقت آن است که محمد با اعتلای خود ساخته وجودی خودش توانسته است از وجود خود مهبط وحی نبوی بسازد.
13 - از نظر قرآن پروسس مهبط سازی پیامبر اسلام در دو مؤلفه مهبط افقی و مهبط عمودی انجام گرفته است.
14 - قرآن مهبط سازی عمودی پیامبر اسلام جهت اخذ وحی نبوی معراج مینامد در صورتی که قرآن مهبط سازی افقی پیامبر اسلام جهت اخذ وحی نبوی اسری میخواند.
15 - مهبط سازی عمودی پیامبر اسلام توسط خود پیامبر اسلام در عرصه پراکسیس باطنی شکل گرفته است، در صورتی که مهبط سازی افقی پیامبر اسلام توسط خود پیامبر اسلام در عرصه پراکسیس اجتماعی حاصل شده است.
16 - هم پراکسیس باطنی و عمودی پیامبر اسلام و هم پراکسیس اجتماعی و افقی پیامبر اسلام امری ذومراتب بوده نه یکنواخت که معنا و مفهوم این حقیقت این میشود که پیامبر اسلام به موازات اعتلا در مراتب تکامل عمودی و وجودی و تکامل افقی اجتماعی از نظر بستر یا پراکسیس روندی رو به پیچیدگی داشته است و به موازات تجربه مراحل قبل و ورود به مراحل بعد پراکسیس مرتبه قبل رها میکرده است.
17 - علت اینکه قرآن برعکس تورات دارای نظم پریشانی میباشد و آیات یک سوره قرآن به لحاظ موضوعی یکدست نمیباشند آن است که اولا قرآن یک امر تجربی است، در ثانی این امر تجربی توسط خود محمد در بستر پراکسیسهای مختلفی تجربه شده است به این ترتیب که بعضی آیات برای پیامبر اسلام در عرصه پراکسیس باطنی و عمودی خودش حاصل شده است و بعضی از آیات در عرصه پراکسیس اجتماعی یا افقی برای پیامبر اسلام حاصل شده است.
18 - داستان معراج و اسری در قرآن گزارش سفرنامه سیر و سیاحتی پیامبر توسط اسب «براق» به کرات آسمانی و حرکت شبانه در تاریکی شب از مکه به بیت المقدس نیست، بلکه تبیین دو پروسس تکامل افقی یا اجتماعی و تکامل عمودی یا وجودی محمد میباشد.
19 - موضوع شق القمر در آیه 1 - سوره قمر (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ) گزارش پائین کشیدن ماه از آسمان و دو نیمه کردن و به گردن آویختن آن توسط پیامبر اسلام نیست، بلکه آنچنانکه در آغاز این آیه بیان میکند داستان تحول طبیعت در روز قیامت است که در جای جای قرآن با صورت گوناگون این تحول طبیعت در روز قیامت از آن یاد شده است.
20 - پیامبر اسلام با پراکسیسی کردن وحی نبوی علاوه بر اینکه توانست آن را به صورت وحی تدریجی درآورد[2] همچنین بستر تاریخی شدن خود وحی نبوی یا قرآن را هم فراهم کرد.
والسلام
[1] . که این محمد خدا خواسته و خدا ساخته بدون آنکه خود محمد در تکوین شخصیت خویش دخالتی داشته باشد قبل از آدم خلق شده بود و تمامی جهان به خاطر او خلق شده بود و از دوران کودکی توسط ملائکه محافظت میشد و توسط ملائک پرورش مییافت و از زمانی هم که در غار حرا به مرحله نبوت رسید، وحی نبوی او توسط جبرائیل از آسمان به صورت پکیج یا سیگنال یا نوار بر او نازل میشد و خود او هیچگونه دخالتی در تکوین وحی نبوی خود نداشت و اسری و معراج او که در قرآن به عنوان پروسس تکامل عمودی و افقی پیامبر آمده به صورت یک سیر و سیاحت کرات آسمانی در آمد، بطوریکه در اسری و معراج ملائکه او را سوار اسبی به نام «براق» کردند و با آن اسب او را در آسمانها و بهشت و جهنم سیر دادند، یعنی اسری و معراج او جنبه درونی و وجودی نداشته است بلکه تنها یک بورس مسافرتی اهدائی از جانب خداوند بوده است. معجزه محمد برای مردم بادیه نشین عربستان شق القمر بود و شق القمر به این شکل بوده که محمد برای جذب مردم بادیه نشین عربستان یک شب در حضور آنها کره ماه با آن بزرگی و سنگینی را از آسمان پائین میآورد و سپس با شکافتن کره ماه آن را به دو قسمت تقسیم میکند و سپس ماه دو قسم شده را دور گردن خودش میاندازد تا بدین ترتیب مردم عربستان به او ایمان و اعتماد پیدا کنند. این محمد در انتقال قدرتش هم معتقد به وراثت بوده و به همین دلیل در داستان غدیر خم در سال پایان عمرش علی را در غدیر خم به جانشینی خودش انتخاب میکند. علت پیروزی محمد در جنگهایش نه به خاطر مدیریت و لیاقت شخصیاش بوده بلکه به خاطر کمکهائی بوده است که ملائک با حضور جمعی خود در جنگها به او میکردند این محمد آنقدر دستش در معجزه کردن باز بود که زمانی که پسرش ابراهیم فوت کرد خورشید در عربستان با کسوف برای او عزادار شد.
[2] . که به جای نزول دفعی مانند تورات در مدت 23 سال بر پیامبر اسلام نازل شد که همین تدریجی شدن 23 ساله نزول وحی نبوی باعث گردید تا پیامبر اسلام هم پای آن اقدام به آفریدن دو معجزه دیگر خودسازی و جامعه سازی بکند.