ژئوپولیتیک بحران در جهان
1 - مقدمه: این درست است که از دو هزار سال پیش با پیدایش دو امپراطوری بزرگ ایران و روم در جهان به خاطر تقسیم باز تقسیم جغرافیای جهانی جنگ بین این دو قدرت جریان داشته است، اما از همان تاریخ تاکنون آخرین منطقه مورد اختلاف بین قدرتهای حاکم بر جهان همین منطقه خاورمیانه بوده است که پیوسته به عنوان یک منطقه بحران ساز و بحران آفرین بین ابرقدرتها عمل میکرده است و اصلا نام گذاری تقسیم بندی شده خاور نزدیک و خاور دور و خاورمیانه - با عنایت به اینکه خاور به عنوان شرق و مشرق میباشد - بر پایه فاصله جغرافیائی این مناطق با دو ابرقدرت حاکم بوده است. به این ترتیب که خاور نزدیک که شامل کشورهای ترکیه تا ارمنستان و... میباشد به عنوان نزدیکترین منطقه به آنها و خاور دور که شامل کشورهای آسیای جنوب شرقی میباشد، دورترین کشورهای جغرافیائی به آنها میباشد و خاورمیانه که منطقه مابین خاور دور و خاور نزدیک میباشد شامل کشورهای بین خاور دور و خاور نزدیک است و در همین رابطه بوده است که از آنجائیکه در تقسیم جغرافیای جهانی که پس از شکست یکی از این دو قدرت و فاتح شدن قدرت دیگر صورت میگرفته، اختلافی در منطقه خاور دور بوجود نمیآمده و خاور دور دست به دست منتقل میشده است و در خاور نزدیک هم غیر از تقسیم ارمنستان اختلافی پدید نمیآمده است و این منطقه به راحتی از قدرت مغلوب به قدرت غالب دست به دست میشده است . تمامی نزاعها در خاور نزدیک بر سر ارمنستان بوده است که دلیل آن هم به خاطر مرز مشترک ارمنستان بین دو ابرقدرت حاکم بر جهان بوده است. ولی در خاورمیانه قضیه صورت عکس ارمنستان داشته است چراکه این منطقه از دو هزار سال پیش پیوسته به عنوان ژئوپولیتیک بحران بین قدرتهای برتر جهان بوده به این دلیل که هیچکدام از دو قدرت مغلوب و غالب جهان حاضر نمیشده تا به راحتی دست از این منطقه بکشد و به قدرت رقیب تحویل بدهد و دلیل آن هم این بوده است که این منطقه علاوه بر اینکه از همان آغاز دارای ویژگی ژئوپولیتیکی بوده، ارزش ژئواستراتژیکی نیز داشته است. هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ ترانزیتی و هم به لحاظ تاریخی و فرهنگی و هم به لحاظ سرپل ارتباطی که بین جغرافیای اقتصادی و نظامی و سیاسی آن زمان جهان داشته است . به همین دلیل از همان دو هزار سال پیش تاکنون منطقه خاورمیانه پیوسته بین قدرتهای بزرگ به عنوان ژئوپولتیک بحران مطرح بوده است و تمامی جنگهای بین قدرتهای بزرگ و زمینه و بستر سازش منطقه خاورمیانه بوده است و باز در همین رابطه بوده است که هرگز آتش جنگ و خونریزی در این منطقه خاموش نشده است . دو هزار سال است که این منطقه در آتش بین نزاع قدرتهای بزرگ جهانی میسوزد. یک روز تحت عنوان نزاع بین روم و ایران، روز دیگر تحت عنوان جنگ صلیبی و روزی دیگر حمله بیابان نشینهای هلاکو و تیمور و... بالاخره جنگ بین امپراطوری عثمانی و حکومت صفویه، جنگ بینالملل اول و دوم و اکنون امپریالیست جهانی به سرکردگی آمریکا و صهیونیسم بینالمللی و... این منطقه را به کانون بحران جهانی بدل کردهاند.
2 - خاورمیانه از بعد از جنگ بینالملل اول و دوم تا شروع بهار عربی: گرچه تضاد بین ابرقدرتها در طول تاریخ دو هزار سال گذشته بسترساز کوره بحران خاورمیانه بوده است ولی از جنگ بینالملل اول با شکست امپراطوری عثمانی و تقسیم منطقه خاورمیانه تحت تیول امپراطوری شکست خورده عثمانی بین قدرتهای امپریالیستی فاتح جنگ و به موازات آن تحمیل کشور اسرائیل در سرزمین اشغال شده فلسطینیها تحت هژمونی صهیونیست بینالملل از آنجائیکه این تحولات سیاسی و جغرافیائی خاورمیانه در این فرآیند تاریخی در عصری انجام گرفت که سرمایهداری به صورت یک سونامی فراگیر جهانی وارد عرصه کار و پراتیک شده بود و در راستای یافتن بازار مصرف و منابع اولیه و نیروی کار ارزان همه چیز را در پای این معبد اقتصادی قربانی میکرد، این امر باعث گردید تا خاورمیانه در این فرآیند از بحران، روند جدیدی از سر بگیرد که با فرآیندهای گذشته خود کاملا تغییر ماهوی داشته است. چراکه در این فرآیند نوین خاورمیانه هم صاحب بیش از 70% منابع نفتی و گازی شناخته شده بود (که با توجه به جایگاه این دو منبع سوخت فسیلی در عرصه حیات و رشد سرمایهداری) و هم صاحب یک بازار مصرفی با دلارهای باد آورده نفتی بود و هم در عرصه سیاسی سر پل اتصال بین سه قاره اروپا و آسیا و آفریقا بود. بنابراین خاورمیانه در فرآیند بعد از دو جنگ بینالملل همراه با تکوین اسرائیل در سرزمینهای اشغال شده فلسطینیها موقعیتی جدیدی پیدا کرد که با دوران ماقبل آن در عرصه بحرانزائی آن متفاوت بود. چراکه از این مرحله بود که خاورمیانه به صورت یکپارچه جنگ و نزاع و آتش خاموش نشدنی در آمد آنچنانکه هر چه بیشتر زمان میگذشت این آتش بحران پایدارتر میگشت. البته خود این آتش بحران خاورمیانه در دو فرآیند دوران جنگ سرد و دوران تک سواری امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا باز ماهیتی متفاوت پیدا کرده است بطوریکه در دوران پنجاه ساله جنگ سرد از آنجائیکه رقابت جهانی بر سر بازتقسیم جهان بین دو قدرت بزرگ شرق تحت رهبری اتحاد جماهیر شوروی سابق و قدرت امپریالیسم غرب تحت رهبری امپریالیسم آمریکا بوده است، این امر باعث گردید تا دو قدرت برتر جهانی به خاورمیانه هم به عنوان خاکریز اول رویاروئی سیاسی خود بنگرند و هم به عنوان تامین کننده منابع اولیه صنعتی و انرژی ارزان و هم بازار مصرفی کالاهای نظامی توسط دلارهای نفتی خود ببینند و هم بر آن به عنوان تامین کننده نیروی کار ارزان برای انجام تولیدات صنعتی خود تکیه کنند. در این رابطه بوده است که در نیم قرن پر تلاطم فوق در عرصه جنگهای سه گانه اعراب اسرائیل، خاورمیانه کاملا صورت جنگی عریان به خود گرفته بود و جنگی بی پایان در عرصه اقتصادی و نظامی و سیاسی بین قدرتهای دو گانه جهانی و دولتهای منطقه و خلقهای منطقه فرا گرفت که نخستین قربانی این جنگ بی پایان خلق مظلوم فلسطین بود که به صورت رایگان با تشکیل اسرائیل وجه المعامله این تضاد استخوان سوز شدند. بطوریکه در طول نیم قرن دوران جنگ سرد خاورمیانه به صورت بزرگترین انبار و بازار کالاهای نظامی دو قدرت برتر جهان شد که هر کدام تلاش میکرد تا در این عرصه گوی سبقت را از دیگری برباید.
به هر حال با پایان دوران جنگ سرد در پایان قرن بیستم و اضمحلال قدرت شرقی و یکه سوار شدن امپریالیسم غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا، جهان در بستر نظم نوین جهانی دچار یک تقسیم باز تقسیم جدید قدرت شد که در این تقسیم باز تقسیم قدرت امپریالیسم آمریکا به علت تک سواری در هژمونی جهانی برای خود سهم شیر طلب میکرد که در این مرحله هم باز خاورمیانه به عنوان کانون بحران این باز تقسیم قدرت شد، بطوریکه دوباره آتش جنگ در منطقه شعلهور شد. البته در این مرحله جنگ امپریالیستی مانند فرآیند قبل برای تقسیم بازار بین قدرتهای غالب جهانی بود بلکه بالعکس، برای تسویه الحساب و جایگزین کردن دولتهای وابسته به خود در کشورهای این منطقه نبود چرا که در این مرحله بود که پروژه خاورمیانه بزرگ تحت هژمونی اسرائیل توسط امپریالیسم غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا کلید خورد و در مسیر تحقق این پروژه بود که تمامی منطقه خاورمیانه دوباره آتش و خون شد، که جنگ ایران و عراق، جنگ خلیج فارس برای نابودی ارتش عراق، استحاله و تغییر دولتهای منطقه در عرصه یک بازی دومینوی و بالاخره پروژه بالکانیزه کردن خاورمیانه و توسط آن تجزیه کشورهای بزرگ منطقه از عراق و افغانستان گرفته تا سودان و لیبی و... همه در این رابطه قابل تفسیر میباشد.
3 - خاورمیانه در بستر بهار عربی: آنچنان که در طول دو هزار سال گذشته هر فاکتور جدیدی که در عرصه سیاسی و نظامی و اقتصادی وارد کارزار میشد خاورمیانه را وارد فرآیند جدیدی از بحران میکرد، بهار عربی طوفانی بود که با شعار آزادیخواهانه و طلب حقوق دموکراتیک از شمال افریقا رو به آغازیدن گرفت (و در مدت کوتاهی مانند یک سونامی تمام جهان عرب را دچار تلاطم کرد و پرونده مستبدین نظامهای توتالیتر کشورهای عربی امثال بن علی، مبارک، عبد الله صالح و... را در هم پیچید) از آنجائیکه این جنبش فراگیر جهان عرب صورتی بالبداهه و خالی از عقبه تئوریک و تشکیلات بود، مانند جنبش اجتماعی ملت ایران در سال 57 بستر موج سواری فرصت طلبان داخلی و خارجی گردید که هر کدام توسط مکانیزمی تلاش میکردند تا با کسب هژمونی باد آورده خود، به تثبیت قدرت خود و تسویه حساب با نیروهای آلترناتیو بپردازند که همین امر باعث گردید تا بهار عربی در فرآیند دوم حرکت خود که از لیبی آغاز شد (فرآیند اول بهار عربی از تونس آغاز شد و به مصر رسید و از مصر به یمن و بحرین گسترش پیدا کرد) دچار انحراف بشود. بطوریکه اگرچه قذافی یک دیکتاتور بود و برای مردم لیبی هیچگونه حقوق دموکراتیک و سیاسی و اجتماعی قائل نبود و تنها به حکومت توتالیتری خود فکر میکرد ولی با همه این احوال او توانسته بود یکپارچگی کشور لیبی را در عرصه مقابله با رقابت بینالمللی در بستر یک سلسله پروژههای دولتی مثل آموزش رایگان و بهداشت رایگان و... به پیش ببرد، که به علت همین ماهیت هژمونی طلبانه ضد سردمداران عربستان و قطر و غرب از آمریکا گرفته تا اروپا و... قذافی بود که باعث گردید تا با ورود بهار عربی از تونس و مصر به کشور لیبی بهار عربی توسط قدرتهای ارتجاعی فوق از عربستان و قطر گرفته تا آمریکا در لیبی هدایت بشود و همین هدایتگری عاملی شد تا به محض ورود بهار عربی به کشور لیبی، برعکس بهار عربی در تونس و مصر که صورت دموکراتیک و غیر آنتاگونیستی داشت صورت قهرآمیز و مسلحانه به خود بگیرد که این موضوع آنتاگونیستی شدن جهتدار بهار عربی در لیبی باعث گردید تا آنتاگونیسم بسترساز انحراف بهار عربی در لیبی بشود، بطوریکه قدرتهای امپریالیستی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا در زیر چتر نظامی ناتو و هم فاز با دولتهای هژمونی طلب مرتجع عرب توانستند در این آشفته بازار اجتماعی کشور لیبی که با قبیلهگی شدن جنبش بهار عرب در این کشورها همراه شده بود، اقدام به ماهیگیری در آب گل آلود بکنند که خروجی نهائی این پروژه هدفدار برای مردم لیبی آن شد که بر پایه استراتژی بیابان سوخته امپریالیسم جهانی - گرچه یک سال از کشته شدن قذافی و سرنگون شدن حکومت او میگذرد - در این مدت ملت لیبی نه تنها نتوانستهاند به حداقل خواسته دموکراتیک خود دست پیدا کنند، بلکه هر چه زمان میگذرد جنگ تضادهای درون خلقی و قبیلگی و قدرت طلبانه و هژمونی خواهانه هر چه بیشتر این دستاوردهای حداقلی را هم در آتش خود میسوزاند.
البته همین پروسس در کشور سوریه هم مانند کشور لیبی اتفاق افتاد چراکه بهار عربی پس از ورود به سوریه مانند لیبی فورا از صورت مبارزه دموکراتیک مانند مردم تونس و مصر و یمن و بحرین خارج شد و مانند کشور لیبی چهره آنتاگونیستی به خود گرفت و همین آنتاگونیستی شدن سریع بهار عربی در کشور سوریه باعث گردید تا بهار عربی در کشور سوریه هم مانند کشور لیبی دچار انحراف بشود. البته در اینجا نیاز به تاکید و تکرار دوباره نیست که وقتی که میگوئیم بهار عربی در کشورهای لیبی و سوریه دچار انحراف شد این به معنای تائید ماهیت دسپاتیزمی و توتالیتری و مستبدانه رژیمهای اسد و قذافی نمیباشد بلکه تکیه ما در اینجا تنها به شیوه مبارزه و استراتژی میباشد که وقتی گرفتار انحراف بشود عامل آفت ساز و آفت آفرین برای جنبشها میشود. آنچنانکه این موضوع در رابطه با سازمان مجاهدین خلق در کشور خودمان تجربه کردیم و دیدیم که چگونه بحران استراتژی ارتش خلقی و چریکی این جریان را مرحله به مرحله از ضربه تابستان سال 50 تا کودتای اپورتونیستی 55 و بالاخره حرکت قهرآمیز 30 خرداد 60 و خروج به عراق و پیوند با صدام تا امروز در غرب و آمریکا و... پیش برده و مسیری بدون امکان بازگشت برای آنها ایجاد کرده است که در یک نگاه واقع بینانه و تئوریک این همه فراز و نشیب این سازمان تنها معلول همین بحران استراتژیک این سازمان میباشد و تا زمانی که بحران استراتژی این سازمان حل نشود امکان نجات این جریان وجود ندارد. در خصوص وضعیت بهار عربی در لیبی و سوریه هم بسترساز انحراف بهار عربی در این دو کشور بحران استراتژی میباشد که این بحران استراتژی در این دو کشور توسط آنتاگونیستی شدن فوری جنبش بهار عربی به نمایش گذاشته شد و لذا از بعد از آنتاگونیستی شدن فوری و سزارین کردن بهار عربی در این دو کشور بود که بستر جهت دخالت نیروهای خارجی از ارتش ترکیه گرفته تا سر پنجههای دولتهای مرتجع عربی فراهم گردید. البته نکتهائی که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم جایگاه سیاسی و جغرافیائی و ژئوپولیتکی کشور سوریه میباشد که به خاطر اینکه در قلب خاورمیانه سیاسی و اقتصادی و نظامی قرار دارد این انحراف بهار عربی باعث گردید تا سوریه به عنوان قلب ژئوپولتیکی بحران در خاورمیانه و منطقه و جهان در آید.
4 - خاورمیانه در بستر بحران سوریه: در مدت زمان 14 ماهی که از بحران سوریه میگذرد بهار عربی در سوریه در بستر بحران خاورمیانه توانسته است از سه فرآیند مختلف عبور کند که عبارتند از:
الف - فرآیند داخلی؛
ب - فرآیند منطقهائی؛
ج - فرآیند بینالمللی.
در مرحله فرآیند داخلی به علت سرکوب عریان رژیم بعثی سوریه هژمونی جنبش آنتاگونیست بهار عربی به جای بازگشت به استراتژی دموکراتیک بهار عرب مانند کشورهای تونس و مصر و یمن و بحرین کوشیدند جهت فراگیر کردن این حرکت آنتاگونیست و تبدیل کردن جنبش بهار عربی به جنگ داخلی در سوریه به جای تکیه بر بسیج مردمی مانند مصر و تونس و یمن و بحرین جهت کسب تدارکات این حرکت آنتاگونیستی بر پشتیبانی منطقهائی و جهانی از ترکیه گرفته تا ارتجاع عرب و قدرتهای امپریالیستی غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا تکیه کنند. همین امر باعث گردید تا با منطقهائی شدن مبارزه در داخل با دولت مرکزی رفته رفته از یک طرف کُردها در شرق و از طرف دیگر شیعیان و علویان در غرب و مسیحیان در مرکز به حمایت مستقیم و غیرمستقیم از دولت مرکزی بپردازند که این موضوع بستر حمایت همه جانبه ارتش سوریه از دولت مرکزی را فراهم کرد که آخرین خروجی این تحولات:
الف - فرسایشی شدن جنگ جنبش با حکومت مرکزی؛
ب - رشد تضادهای داخلی بین جریانهای مختلف مسلحانه جنبش؛
ج - ایجاد یک صف بندی منطقهائی از لبنان تا خلیج فارس شد.
علی هذا با توجه به همه این عوامل بوده است که باعث گردیده تا بحران در سوریه، امروز به کانون بحران منطقه و جهان تبدیل گردد، چراکه از یک طرف این بحران باعث گردیده تا تقریبا اکثریت کشورهای منطقه خاورمیانه درگیر این بحران بشود بطوریکه از 19 اکتبر با جریان انفجاری که در منطقه مسیحی نشین اشرفیه شهر بیروت صورت گرفت و توسط این انفجار وسام حسین رئیس بخش اطلاعات نیروهای امنیتی لبنان که از منتقدین حکومت سوریه و از حامیان جریان 14 مارس به رهبری خانواده حریری بود، ترور شد و در سخنرانی که فواد سینور رهبر گروه 14 مارس در مراسم تشییع جنازه وسام حسین کرد و شعار سرنگونی حکومت نجیب میقاتی منتخب گروه 8 مارس به رهبری حزب الله لبنان سر داد، جریان بحران سوریه وارد کشور لبنان بشود. آنچنانکه قبل از آن دولت مرکزی سوریه با عقب نشینی در برابر خواسته خودمختاری منطقه کردستان سوریه آتش بحران سوریه را توسط جریان پ ک ک که رهبری 25 میلیون کردهای ترکیه را به عهده دارد، به داخل کشور ترکیه کشانیده بود و در عراق جریان سلفیگری تحت رهبری دولت قطر که رهبری جنبش قهرآمیز بر علیه دولت مرکزی عراق به رهبری مالکی با ورود به خاک سوریه و حمایت از ارتش حر سوریه این بحران را به خاک عراق کشانیده بود و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران با حمایت فراگیر و همه جانبه نظامی و مالی و سیاسی از دولت مرکزی سوریه آتش این بحران را به خاک ایران کشانیده بود و دولتهای چین و روسیه با حمایت شش دانگه از دولت مرکزی این آتش بحران را به عرصه جهانی کشانیدند. بنابراین در این رابطه است که بحران سوریه امروز به عنوان کانون بحران خاورمیانه و جهان در آمده است و همین امر باعث گردیده است تا هر چه زمان میگذرد این بحران روندی پیچیده به خود بگیرد و از اهداف اولیه خود دورتر گردد و بستری جهت حل تضادهای بینالمللی بین چین و روسیه و کشورهای امپریالیستی غربی به رهبری امپریالیسم آمریکا و حل تضادهای منطقهای بین جریان سلفیگری به رهبری قطر و جریان وهابیگری به رهبری عربستان با جریان شیعهگری به رهبری رژیم مطلقه فقاهتی حاکم ایران بشود.
والسلام