پیروزی هوگو چاوز در ونزوئلا، قرائتی نوین از سوسیال دموکراسی
1 - دو قرائت از دموکراسی: قرائت لیبرال دموکراسی سرمایهداری غرب، قرائت سوسیال دموکراسی نوین: از پنج قرن قبل از میلاد که دولت - شهرهای یونان و آتن بر پایه اندیشه دموکراسی بنا گردید (گرچه سقراط معلم اول اخلاق نخستین قتیل این معبد پرفروغ بشریت بود و افلاطون نخستین تئوریسین مبارز ضد این دموکراسی بود و ارسطو نخستین تئوریسین مدافع آن با همه این احوال) موضوع دموکراسی برای بشریت صورت آتش پرومتهائی پیدا کرد که هرگز بشریت نمیتوانست دامن خود را از آن دور نگه دارد و لذا در این رابطه است که مدت 2600 سال است که بشریت با این تئوری دست و پنجه نظری و عملی کرده است و از قرن هیجدهم با متولد شدن تئوری لیبرالیسم از دامن اندیشههای جان لاک و روسو و منتسکیو (از آنجائیکه لیبرالیسم در اشکال مختلف آن اعم از لیبرالیسم سیاسی، لیبرالیسم اخلاقی و لیبرالیسم فلسفی مولود لیبرالیسم اقتصادی بود و لیبرالیسم اقتصادی خود بسترساز مناسبات سرمایهداری شد) لیبرالیسم به علت مضمون و جوهر فردی آن نمیتوانست برای بشریت به عنوان یک ایده آرمانی مطرح باشد. در همین رابطه جهت تکمیل این خلاء آرمانی بشریت، لیبرالیسم کوشید با پیوند به دموکراسی نظریه لیبرال دموکراسی را مونتاژ کند که مدت نزدیک به 300 سال است که این نظریه لیبرال دموکراسی که همان لیبرال -سرمایهداری میباشد در اشکال مختلف اقتصادی، سیاسی، فلسفی و اخلاقی آن خود را یکه سوار و وارث تئوری 2600 ساله دموکراسی آتن میداند و آنچنانکه فوکویاما مدعی است تئوری لیبرال دموکراسی به عنوان آخرین دستاورد بشریت در عرصه تئوری نظام سیاسی و نظام اقتصادی و نظام معرفتی میباشد که بعد از آن دیگر برای بشریت آلترناتیوی کاملتر از این متولد نخواهد شد. اما از آنجائیکه لیبرالیسم و بالطبع لیبرال دموکراسی بر فرد و حقوق فردی تکیه میکند و حقوق جامعه را در آینه فرد تماشا میکند این امر باعث شده تا در این اندیشه جامعه هم در کانتکس حقوق فردی تعریف گردد که همین یک آفت باعث میگردد که در لیبرال دموکراسی جامعه در پای فرد و طبقه بورژوازی قربانی بشود آنچنانکه امروز در تمامی جوامع سرمایهداری غرب مشاهده میکنیم 95% جامعه در پای 2 تا 5 درصد جامعه در حال قربانی شدن هستند و اصلا اعتراض جهانی نهضت وال استریت بیانگر همین مضمون و همین عصیان میباشد. اما از نیمه دوم قرن نوزدهم از زمانی که بشریت دریافت که دموکراسی را نمیتواند در بستر لیبرالیسم معنی کند و لیبرالیسم هر چند بسترساز مناسب و خوبی به صورت ذهنی و عینی برای مناسبات سرمایهداری میباشد ولی هرگز کانتکسی جهت تعریف حقوق اجتماعی بشریتی که منادی آن است نیست، لذا در همین رابطه بود که از نیمه دوم قرن نوزدهم تاکنون بشر جهت دستیابی به حقوق اجتماعی میکوشد تا دموکراسی را به جای اینکه در کانتکس لیبرالیسم تعریف کند در چارچوب سوسیالیسم معنی نماید تا توسط آن بتواند برعکس لیبرالیسم که حقوق جامعه را چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ سیاسی و چه به لحاظ اخلاقی و معرفتی در چارچوب حقوق فردی معنی میکند، حقوق فرد را در کانتکس حقوق جامعه تعریف نماید، از اینجا بود که از نیمه دوم قرن نوزدهم دکترین سوسیال دموکراسی متولد شد. البته پروژه سوسیال دموکراسی مانند پروژه لیبرالیسم یک ایدئولوژی و مکتب تعریف شده بسته نبود بلکه بالعکس، سوسیال دموکراسی مانند اگزیستانسیالیست یک رویهائی بود که در عرصههای مختلف نظری فکری و فلسفی و اجتماعی و مذهبی از مسیحیت تا اسلام و... با زبان و اندیشه خاص خود به تعریف آن پرداختند و همین موضوع باعث گردید تا برعکس لیبرالیسم که یک تئوری بود که تنها با زبان سرمایهداری تعریف گردید، سوسیال دموکراسی یک پروژهائی بشود که مانند اگزیستانسیالیست با زبانهای مختلفی از مارکسیسم گرفته تا مسیحیت و اسلام تعریف بشود و طبیعی است که این تنوع تعریفی برای سوسیال دموکراسی برعکس لیبرال سرمایهداری غرب عرصه یک رقابت نظری و عملی را فراهم کرد. به طوری که مثلا اگر سوسیال دموکراسی در نیمه دوم قرن بیستم نتوانست در کانتکس مارکسیسم معنی پیدا کند در عرصههای مختلف شروع به تعریف باز تعریف مجدد کرد که حاصل این امر آن گردید تا هر چه زمان میگذرد پروژه سوسیال دموکراسی بیشتر بتواند به باز تعریف مجدد خود بپردازد که در میان این تعریف باز تعریفهای مجدد یکی از عرصههائی که سوسیال دموکراسی در آنجا از اواخر قرن بیستم شروع به تعریف مجدد کرد، آمریکای مرکزی و جنوبی بود که در سرلوحه آنها نیکاراگوئه و ساندنیستها و اورتگا قرار دارد که از بعد از شکست تعریف سوسیال دموکراسی در بستر مارکسیسم، برعکس کوبا و کاسترو کوشیدند تا سوسیال دموکراسی در کانتکس سوسیالیسم و دموکراسی بومی شده تعریف نمایند تا نمونه تازهائی از این تجربه خود ارائه دهند. از این جا بود که نیکاراگوئه و ساندنیستها و اورتگا به عنوان نخستین معمار تجربه سوسیال دموکراسی در آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی مطرح شدند که در ادامه این مسیر امروز این جنبش به هوگو چاوز در ونزوئلا رسیده است که در اینجا به شرح و بررسی آن میپردازیم .
2 - پیروزی هوگو چاوز در انتخابات ونزوئلا پیروزی سوسیال دموکراسی آمریکا مرکزی و جنوبی بر لیبرال -سرمایهداری غرب است: در انتخابات اخیر ونزوئلا هوگو چاوز توانست با کسب 54% آراء بر رقیب خود انریکه کاپریلس - که حتی با حمایت چپ میانه ونزوئلا نتوانست بیش از 42% از 81% مشارکت مردمی بدست آورد در بستر یک انتخابات آزاد که صحت و سلامت آن حتی از بوقهای امپریالیستی هم اعلام گردید - توانست به یک پیروزی تعیین کننده دست پیدا کند که این تجربه تاریخی در این شرایط دوران ساز که لیبرال دموکراسی غرب دوران بحران سیاسی و اقتصادی و تئوریک خود را طی میکند، میتواند دارای دستاوردهای تئوریک زیر باشد. لذا در این رابطه است که کوشیدیم در این شماره از نشر مستضعفین به بررسی این تجربه نوین از سوسیال دموکراسی بپردازیم:
الف - گرچه هوگو چاوز قبل از این انتخابات با اصلاح قانون اساسی طی یک همه پرسی ملی دوره ریاست جمهوری در ونزوئلا از محدودیت دو بار به مدت نامحدود تغییر داد باعث شد یکی از معیارهای عام لیبرال دموکراسی را به چالش بکشد، ولی هرگز در عرصه نظام سیاسی و حقوقی کشورش (برعکس رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران که کمترین حقوقی در این رابطه برای اپوزیسیون و مردم ایران قائل نیست) معیارهای عام دموکراسی (که عبارتند از: انتخابات آزاد؛ حق اپوزیسیون جهت تبلیغ و نظارت و کاندید شدن؛ وجود آزادی قلم و مطبوعات و احزاب) نقض نکرده است.
ب - در رقابت انتخاباتی اخیر منهای بعضی بسترهای دولتی که جبرا در اختیار کاندید حاکم میباشد، هوگو چاوز کوشید هیچگونه محدودیت مستقیم و غیر مستقیم (مثل لباس شخصیها یا چماق داران 34 ساله رژیم مطلقه فقاهتی ایران) برای رقیب خود ایجاد نکند و آقای انریکه کاپریلس با آزادی کامل به رقابت بپردازد و به همین دلیل اولین کسی که بعد از پیروزی هوگو چاوز به او تبریک گفت خود انریکه کاپریلس بود.
ج - رقابت بین آقای هوگو چاوز و انریکه کاپریلس یک رقابت برنامهائی بود (نه مانند رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران یک رقابت مافیائی و هیستریک و فرصت طلبانه و قدرت خواهانه) که در این رقابت آقای انریکه کاپریلس از برنامه اقتصاد آزاد و سرمایهداری غرب و لیبرال دموکراسی حمایت میکرد ولی آقای هوگو چاوز از سوسیال دموکراسی بومی شده آمریکای مرکزی و ونزوئلا دفاع میکرد.
د - مشارکت مردمی در این انتخابات آزاد و بی عیب و نقص 81% بوده است که 54% آنها به چاوز و برنامه او و 42% این 81 % به آقای انریکه کاپریلس رای دادند، بنابراین اختلاف بین برنده و بازنده در این انتخابات حدود 12% بوده است که یک رقم قابل توجه میباشد.
3 - دستاوردهای سوسیال دموکراسی هوگو چاوز در طی 10 سال گذشته در ونزوئلا عبارتند از:
1 - طبق گزارش کمیسیون اقتصادی آمریکای لاتین که یک نهاد معتبر بینالمللی میباشد، فقر در ونزوئلا در سال 1998 که چاوز توانست قدرت را به صورت دموکراتیک بدست بگیرد 60% بوده است که چاوز توانست این آمار را در سال 2002 یعنی چهار سال بعد به 6/46% و در سال 2008 به 6/27% برساند و در شرایط فعلی آن فقر 60% را توانسته است 50% کاهش دهد که خود یک آمار قابل توجه میباشد.
2 - هم اکنون در ونزوئلا بهداشت و درمان در تمام سطوح رایگان میباشد (نه مانند رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران که با خصوصی کردن بیمارستان و درمان و بهداشت امروز بعد از هزینه مسکن، بزرگترین مشکل جامعه ایران هزینه درمان طبقاتی شده قرار داده است که گاها برای پاسخگوئی این هزینه سرسام آور یا بیمار را در بیمارستانها رها میکنند و البته بیمارستانها هم از قافله عقب نمیمانند آنها هم بیمارها را با رختخواب و تشک کنار جادهها رها میکنند و میروند یا اینکه بیمار حاضر میشود مثلا کلیه خود را به فروش گذارد تا هزینه درمانش را فراهم کند).
3 - در ونزوئلای امروز آموزش از مقطع ابتدائی تا آخرین سطوح دانشگاهها و حتی پس از فارغ تحصیل شدن دانشگاهها برای همه مردم رایگان میباشد و البته به صورت مساوی در دسترس همه مردم هم قرار دارد (نه مثل آموزش در نظام مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران که در قانون اساسیاش رایگان میباشد اما در عمل پس از 34 سال طبقاتیترین و سهمیه بندیترین و تبعیض آمیزترین نظام آموزشی تاریخ را بر جامعه ایران تحمیل کرده است).
4 - یارانه مواد غذائی جهت عمومی سازی آن در تمامی سطوح کالاهای غذائی وجود دارد.
5 - در عرصه آزادیهای اجتماعی اپوزیسیون در ونزوئلا علاوه بر آزادی بیان و مطبوعات و قلم از آزادی تشکیلات و احزاب برخوردار میباشد.
بنابراین در این رابطه ضمن آرزوی موفقیت برای مردم ونزوئلا امید آن داریم که تجربه سوسیال دموکراسی آمریکای مرکزی در ادامه راه نیکاراگوئه بتواند در ونزوئلا هم بارور گردد.
والسلام