جنبش آزادیخواهانه بهار عربی در کشاکش سه فرآیند مختلف اعتلا، رکود و انحراف
فرآیندهای سه گانه جنبشهای بهار عرب: هر چه زمان بیشتری بر جنبش بهار عربی میگذرد به خاطر فرسایشی شدن جنبش و دخالتهای بینالمللی و منطقهائی، پروسس جنبش بهار عربی دچار تحولات کیفی میشود که در یک نگاه کلی میتوانیم این تحولات کیفی را در سه فرآیند خلاصه کنیم: ا- فرآیند اعتلائی 2- فرآیند رکودی 3- فرآیند انحرافی.
1 - فرآیند اعتلائی: فرآیند اول فرآیند اعتلائی جنبشهای بهار عربی است که این فرآیند در کشورهای تونس و مصر به صورت مشخص به انجام رسید. مشخصه این فرآیند جنبش عبارتند از:
الف - مضمون آزادیخواهانه و دموکراتیک جنبش؛
ب - وابستگی تمام عیار سیاسی و نظامی و اقتصادی دیکتاتورهای حاکم بر این دو کشور (یعنی بن علی و مبارک)؛
ج - غیر قهرآمیز بودن مبارزه جنبش آزادیخواهانه در این دو کشور؛
د - مردمی بودن جنبش توسط استراتژی بسیج تودهائی؛
ه - نداشتن رهبری سازمانگر و تشکیلات عمودی و افقی لازم؛
و - نداشتن تجربه قبلی مبارزات دموکراتیک در این دو کشور به علت حاکمیت چتر اختناق دستگاه سیاسی؛
ز - عدم توانائی و امکان حمایت مستقیم حامیان خارجی این دیکتاتورها به خاطر همگانی و فراگیر شدن جنبش ضد استبدادی و آزادیخواهانه مردم؛
ح - سقوط زود هنگام دیکتاتورها به خاطر عدم دارا بودن پایگاه مردمی، عدم حمایت مستقیم خارجی، عدم حمایت ارتش و سازمانهای سرکوب در این دو کشور از آنها؛
ط - سلامت سازمانهای نظامی و انتظامی سرکوب این دو کشور در مرحله گذار و سقوط این دو دیکتاتور به خاطر دخالتهای غرب به سرکردگی امپریالیسم آمریکا که سازمانهای نظامی و ارتشهای تا بن دندان مسلح کشورهای پیرامونی و تحت سلطه به عنوان بزرگترین پایگاه دفاعی خود میدانند؛
ی - توقف جنبش در فرآیند اول مبارزه به علت عدم پتانسیل هژمونی، عدم سازماندهی فراگیر جنبش جهت انجام یک مبارزه درازمدت، عدم وجود تئوری و برنامه مدون مرحله بندی شده به خاطر خود به خودی بودن جنبش دموکراتیک بهار عربی؛
ک - عدم توانائی طبقه کارگر جهت شرکت همه جانبه و کسب هژمونی این جنبشها به علت ضعف تشکیلاتی، ضعف تجربه مبارزاتی و گستردگی طبقه متوسط و به علت اینکه طبقه کار گر در این کشورها در شعارهای جنبش خواسته و مطالبات تاریخی خودش را نمیبیند و در نتیجه تمایل به حضور صنفی و طبقهائی و تشکیلاتی در این جنبشها ندارد که همین غیبت طبقه کارگر در این جنبشها یا حضور فردی و اتمیزه کارگر در این جنبشها باعث شده تا تمامی این جنبشها آبستن آفات رکود و انحراف بعدی بشود.
2 - آفت شناسی فرآیند اعتلائی جنبشهای دموکراتیک بهار عربی: به علت خودویژگیهای یازده گانه فوق جنبش آزادیخواهانه در این دو کشور در نیمه راه متوقف گردیده و هر زمان شرایط جهت انحراف و بازگشت به گذشته در این دو کشور فراهم میباشد. آفاتی که این دو جنبش به شدت در این شرایط تهدید میکند عبارتند از:
الف - ضعف تشکیلاتی، تئوریک، تجربی و خصلتی هژمونی به قدرت رسیده در این دو کشور که عامل به گل نشستن کشتی مبارزه در این کشورها شده است؛
ب - غیبت طبقه کارگر و یا حضور اتمیزه کارگران در این جنبشها به علت ضعف تشکیلاتی، ضعف تجربی و هژمونی طبقه متوسط و حداقلی بودن شعارها و مطالبات جنبش بهار عربی؛
ج - ضعف تئوری و برنامه حداقلی و حداکثری این جنبشها که بسترساز حاکمیت تشکیلات و اندیشه مذهب سنتی گذشتهگرا بر جنبشهای دو گانه این دو کشور شده است؛
د - عدم وجود تجربه، تشکیلات، برنامه و تئوری مبارزاتی در طبقه متوسط این دو کشور که رهبری عملی مبارزه را در دست دارند؛
ه - سلامت دستگاههای نظامی و انتظامی سرکوب در این دو کشور در مرحله گذار و عدم وجود تشکیلات و سازماندهی مردمی جایگزین که خود این آفت - آنچنانکه در این دوران کوتاه حکومت مرسی در مصر دیدهایم - باعث کشاکش مستمر بین مرسی و نهادهای نظامی قدرت در مصر شده است. بطوریکه هرگز نظامیان حاکم بر مصر حاضر به بازگشت به پادگانهای خود نیستند و مرسی و اخوان المسلمین مصر را در منگنه و فشار انتخاب قرار دادهاند که آخرین آنها موضوع شورش گروههای بنیادگرا و کشتار مرزبانان رفح و توطئه کودتای طنطاوی بر علیه مرسی و بازنشست کردن این گروه توسط مرسی و... میباشد.
و - عدم اعتقاد هژمونی در این دو کشور جهت سازماندهی مردم در عرصه صنفی، اجتماعی و سیاسی به علت ماهیت طبقاتی و اندیشههای تحجرگرایانه مذهبی؛
ز - دخالت تشکیلات سنتی - مذهبی به علت خلاء سازماندهی نیروهای مترقی و خلاء تشکیلاتی طبقه کارگر در این دو کشور.
3 - فرآیند رکودی جنبشهای بهار عربی: فرآیند دوم پروسس دموکراتیک جنبشهای بهار عربی، فرآیند رکودی این جنبش میباشد که در دو کشور یمن و بحرین تحقق پیدا کرده است که خودویژگیهای این فرآیند عبارتند از:
الف - حمایت و دخالت کشورهای مرتجع منطقهائی و بینالمللی از دو طرف حکومت و جنبش در این دو کشور؛
ب - حمایت نهادهای سرکوب نظامی در این دو کشور از دستگاه سیاسی حاکم توسط رویاروئی قهرآمیز و سرکوب مردم؛
ج - فرقهائی شدن مبارزه در این دو کشور به علت بافت قوی فرقههای قومی و مذهبی در یمن و بحرین؛
د - دخالت مستقیم سیاسی و نظامی ارتجاع عرب به رهبری عربستان در این دو کشور به علت همسایهگی این دو کشور با عربستان که باعث شده تا جنبش در این دو کشور به صورت شیشه عمر عربستان درآید، چراکه رژیم مرتجع عربستان به خوبی میداند که پیروزی جنبش دموکراتیک در هر یک از این دو کشور به مثابه به چالش کشیدن ثبات سیاسی این کشور و شعله ور شدن جنبش دموکراتیک در این کشور خواهد شد؛ لذا در این رابطه است که رژیم مرتجع عربستان که داعیه رهبری جهان عرب را یدک میکشد با تمام قدرت نظامی، سیاسی، اقتصادی و دیپلماسی خود تلاش میکند تا جنبش در این دو کشور را به گل بنشاند، لذا هر چند در یمن، عربستان با دخالت خود زمینه خروج عبدالله صالح از کشور را فراهم کرد، ولی دستگاه سیاسی و نظامی یمن بدون هیچ گونه تغییری تا این تاریخ باقی مانده است. در بحرین هم به علت شیعی شدن چهره این جنبش، رژیم ارتجاعی عربستان سعودی حاکمیت سیاسی یک جریان دیگر شیعی را در کنار عراق و ایران به معنای تیر خلاص تاریخ حاکمیت خود تلقی میکند، در نتیجه میکوشد با دخالت مستقیم نظامی در این کشور به سرکوب این جنبش و شیعیان بحرین که بیش از 80% آنها را تشکیل میدهند، بپردازد.
ه - بافت قبیلهگی یمن در کنار بافت مذهبی آن، برعکس بحرین - باعث شده تا جنبش آزادیخواهانه مردم یمن بستر آمادهتری جهت قهرآمیز شدنش داشته باشد (برعکس جنبش دموکراتیک در بحرین که به علت اکثریت قابل توجه شیعیان بحرین و تضاد سیاسی خود اهل تسنن بحرین با دستگاه سیاسی حاکم، امکان قهرآمیز شدنش وجود ندارد، هر چند دستگاه آل خلیفه با حمایت نظامی عربستان میکوشد تا توسط سرکوب عریان جنبش دموکراتیک مردم بحرین شرایط قهرآمیز شدن آن را فراهم کند که طبیعتا قهرآمیز شدن جنبش دموکراتیک مردم بحرین، شرایط را جهت سرکوب همه جانبه آنها توسط ارتش عربستان و بحرین فراهم میکند).
4 – آفتشناسی فرآیند دوم جنبش بهار عربی: آفتهائی که جنبشهای فرآیند دوم بهار عربی را در دو کشور یمن و بحرین تهدید میکند عبارتند از:
الف – فرقهگرائی یا قبیلهگرائی: بی شک یکی از محورهای کلیدی جنبشهای دموکراتیک، وحدت درون خلقی است که بر پایه این وحدت درون خلقی شرایط برای بسیج همگانی جهت مقابله کردن با دستگاه سیاسی دسپاتیزم حاکم را فراهم میکند؛ لذا آنچه که باعث میگردد تا تور اختناق و رعب و وحشت در اینگونه کشورهای استبداد زده فرو بریزد و توتالیترهای حاکم را به زانو در آورد، تنها و تنها بسیج همگانی و صفآرائی عمومی خلق در برابر دستگاه سیاسی حاکم میباشد. به همین دلیل بزرگترین ترفند حاکمیتهای مرتجع و همپیمانان منطقهائی و جهانی آنها در راستای سرکوب جنبش خلقها، ایجاد تفرقه درون خلقی میباشد - که بسترهای ایجاد تفرقه درون خلقی در این گونه کشورها یا ایجاد تفرقه مذهبی است و یا تفرقه قومی و قبیلهائی و یا در نهایت تفرقه نژادی میباشد - که کشورهای فرآیند دوم جنبش آزادیخواه بهار عربی یعنی یمن و بحرین آبستن این آفت استراتژیک میباشد، چراکه در بحرین به علت وجود اختلاف مذهبی - با عنایت به اینکه بیش از 80 % مردم بحرین شیعه هستند و کمتر از 20% آنها اهل تسنن میباشند - از آنجائیکه دستگاه سیاسی آل خلیفه خود را نماینده سنیهای بحرین میداند و 80% شیعه بحرین هم از طرف رژیم مطلقه فقاهتی ایران مورد حمایت معنوی و مادی قرار میگیرند، لذا حکومت آل خلیفه از طرف حکومتهای مرتجع منطقه و در راس آنها عربستان سعودی مورد حمایت مادی و معنوی و نظامی قرار میگیرد، چراکه هر کدام از دولتهای مرتجع شیخ نشین منطقه و در راس آنها دولت ارتجاعی عربستان، تشکیل یک حکومت شیعه در این منطقه را به معنای نابودی حاکمیت خود میداند؛ لذا در این رابطه است که این کشورهای مرتجع منطقه با تمام توان در جهت جلوگیری از تکوین یک حکومت شیعه - مانند عراق - در منطقه به شدت مقاومت میکنند که این امر باعث گردیده تا توسط بر افروختن آتش تفرقه مذهبی در میان مردم بحرین، شرایط جهت سرکوب و بن بست این جنبش در کشور بحرین را فراهم کنند که خروجی نهائی این ترفند ارتجاع منطقه آن شده که امروز جنبش آزادیخواه بهار عربی در بحرین یک جنبش صد در صد شیعی بشود (که البته رژیم مطلقه فقاهتی بسترساز این امر میباشد) و تحقیقا 20% مردم سنی مذهب بحرین اگر نگوئیم که به حمایت غیر مستقیم از دستگاه سیاسی آل خلیفه معتقد هستند، میتوانیم به طور قطع و جزم بگوئیم که نسبت به این جنبش موضع بی تفاوت دارند که این موضوع یک آفت بزرگ و یک خطر استراتژیک برای جنبش آزادیخواه در بحرین میباشد که اگر با آن مقابله جدی نشود این جنبش را قطعا در بحرین به گل خواهد نشاند. البته در یمن هم گرچه شرایط جهت فرقهگرائی مذهبی آماده میباشد و جناحی از شیعیان از قدیم در یمن در حال نزاع با حاکمیت عبدالله صالح و عربستان میباشند ولی در یمن به علت وجود بافت قبیلهائی منهای تفرقه مذهبی شرایط جهت شکل گیری تفرقه قومی و مذهبی آمادهتر از بحرین میباشد که اینها در نهایت تهدید کننده وحدت درون خلقی در این دو کشور میباشد و عاملی هستند که باعث شده تا امروز جنبش آزادیخواهانه مردم یمن پس از رفتن عبدالله صالح بدون اینکه دستگاه سیاسی حاکم کوچکترین تغییری بکند، جنبش مردم یمن گرفتار بحران بشود.
ب – آنتاگونیستگرائی یا قهرآمیز شدن جنبش: دومین آفتی که کشورهای فرآیند دوم بهار عربی را تهدید میکند، آنتاگونیستگرائی یا قهرآمیز شدن برخورد جنبش با حاکمیت است که به علت بافت فرقهائی و قبیلگی و مذهبی این کشورها و عدم وجود تشکیلات رهبری کننده جنبش دموکراتیک در این دو کشور، قهرآمیز شدن جنبش، شرایط جهت سرکوب جنبش را فراهم میکند و در همین رابطه است که دستگاه سیاسی حاکم در این کشورها میکوشند تا با قلع و قمع نظامی جهت قهرآمیز کردن بر خورد جنبش بستر سازی کنند تا شرایط جهت سرکوب نظامی آنها بیشتر فراهم گردد.
ج - عدم وجود سازماندهی و تشکیلات عمودی و افقی جنبش: آنچه که برای جنبشهای دموکراتیک و سوسیالیستی جهت انجام مبارزه درازمدت بستر سازی میکند، سازماندهی و تشکیلات درون خلقی است که خود توان سازمانگری - هم محصول و هم عامل مبارزه دموکراتیک و سوسیالیستی - گروههای اجتماعی میباشد. طبیعی است که تا زمانیکه جنبشهای دموکراتیک و آزادیخواه نتوانند به سازماندهی سیاسی و اجتماعی و صنفی دسترسی پیدا کنند - علاوه بر اینکه امکان نهادینه شدن جنبشهای دموکراتیک در این کشورها وجود ندارد - شرایط جهت کسب تجربه مبارزه دموکراتیک هم از بین میرود که این خلا در عرصه جنبشهای دموکراتیک و سوسیالیست باعث میگردد تا به موازات درازمدت شدن مبارزه این جنبشها به رکود کشانیده شوند. آنچنانکه نمونه عینی این امر در کشور خودمان در سال 88 شاهد بودیم و دیدیم که چگونه رژیم مطلقه فقاهتی موضوع خلاء تشکیلات و سازماندهی جنبش اجتماعی سال 88 تحت هژمونی جنبش سبز را بستری کرد تا با سرکوب عریان و سوق دادن آن از یک مبارزه کوتاه مدت به سمت مبارزه درازمدت، شرایط را برای رکود و بحران جنبش اجتماعی 88 فراهم کند. به عبارت دیگر تنها عاملی که باعث گردید تا رژیم مطلقه فقاهتی حاکم کودتای انتخاباتی 88 را با موفقیت پشت سر بگذارد و جنبش اجتماعی سال 88 به رهبری جنبش سبز را به رکود بکشاند، فقط و فقط عدم سازماندهی و تشکیلات جنبش و خلاء حضور جنبش کارگری بود و از آنجائیکه رهبری جنبش اجتماعی سال 88 توان مقابله کردن با این خلاء را نداشت این امر باعث گردید تا جنبشهای دموکراتیک سال 88 ایران از جنبش دانشجوئی گرفته تا جنبش اجتماعی و جنبش زنان و... همگی در این زمان گرفتار بحران و رکود بشوند و دلیل اصلی این رکود و بحران آنچنانکه قبلا هم مطرح کردیم، عدم داشتن پتانسیل جهت مبارزه درازمدت است و این ضعفی است که رژیم مطلقه فقاهتی حاکم به خوبی از آن مطلع میباشد و لذا میکوشد تا تحت ظل سرکوب و سر نیزه به هر شکلی که شده این مبارزات را از صورت کوتاه مدت به سمت مبارزه درازمدت سوق دهد. در ایران به علت خلاء سازماندهی پیشگام و جنبش، هر گونه مبارزه کوتاه مدتی امکان موفقیت دارد، اما همین که این مبارزهها صورت درازمدت پیدا کند به رکود کشیده میشود (شاید در همین رابطه بد نباشد که در همین جا به این نکته اشاره کنیم که علت موفقیت انقلاب ضد استبدادی بهمن ماه 57 و سرنگونی شاه همین کوتاه مدت شدن مبارزه مردم به علت بسیج فراگیر ضد استبدادی مردم ایران بود، قطعا اگر شاه میتوانست توسط موج سرکوب مانند رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در طول این 33 ساله گذشته هزینه مبارزه تودهها را افزایش دهد و مبارزه را درازمدت کند، میتوانست مانع سرنگونی فوری حکومت خود بشود و شاید مهندس بازرگان در این رابطه درست گفته باشد، زمانیکه خبرنگاری از او میپرسد که شما عامل انقلاب بهمن 57 را چه میدانید او در پاسخ میگوید عامل آن دو تا بود: «اعلیحضرت که با استبداد عریان خود بستر بسیج همگانی را فراهم کرد، خمینی که با هژمونی مذهبی خود این انقلاب را مصادره کرد»، البته تنها فونکسیون مشترکی که این دو عامل داشت همان مبارزه کوتاه مدت و عدم فرسایشی شدن مبارزه ضد استبدادی سال 57 بود).
5 - فرآیند انحرافی جنبشهای بهار عربی: فرآیند سوم پروسس جنبشهای آزادیخواهانه بهار عربی در دو کشور لیبی و سوریه شکل گرفت که به علت اینکه در این دو کشور مطالبه مردم و جنبش و به ویژه رهبری جنبش از شعار اصلی جنبش بهار عربی که آزادیخواهانه و دموکراتیک بود فاصله گرفت و کسب قدرت سیاسی و سرنگونی دیکتاتورهای این دو کشور، به هر شکل و به هر طریق جانشین مطالبات دموکراتیک مردم گردید، ما این فرآیند سوم پروسس جنبشهای بهار عربی را فرآیند انحرافی مینامیم، که خودویژگیهای فرآیند سوم که در دو کشور لیبی و سوریه در حال جریان میباشد عبارتند از:
الف - عدم وابستگی سیاسی حاکمین مستبد این دو کشور به قدرتهای جهانی سرمایهداری و امپریالیستی برخلاف حاکمین توتالیتر کشورهای فرآیند اول و دوم، امثال بن علی، مبارک، عبد الله صالح و آل خلیفه که همگی سر سپردگان سیاسی قدرتهای جهانی سرمایهداری به رهبری امپریالیسم آمریکا بودند و هستند.
ب - دخالت مستقیم کشورهای منطقه و قدرتهای جهانی به صورت نظامی، سیاسی و اقتصادی در این دو کشور، برعکس کشورهای فرآیند اول و دوم (هر چند در بحرین شورای همکاری خلیج تحت رهبری حکومت مرتجع عربستان اقدام به دخالت نظامی و سیاسی و اقتصادی کردند ولی قدرتهای جهانی تاکنون در همان بحرین هم به صورت مستقیم و عریان دخالت نظامی و سیاسی و اقتصادی جهت سرکوب جنبش نکردهاند، در صورتی که در دو کشور لیبی و سوریه مانند عراق و افغانستان هم دولتهای منطقه و هم قدرتهای جهانی سرمایهداری به رهبری ناتو و امپریالیسم آمریکا دخالت نظامی و سیاسی و اقتصادی عریان داشتهاند).
ج - قهرآمیز شدن بر خورد جنبش در این دو کشور: در دو کشور لیبی و سوریه جنبش بهار عربی برعکس کشورهای چهارگانه تونس، مصر، یمن و بحرین از همان بدو تکوین بدون هیچگونه طی کردن پروسهائی به صورت قهرآمیز درآمد. عواملی که باعث جهش فوری مبارزه جنبش در این دو کشور به سمت آنتاگونیست گردید، منهای سرکوب دستگاه سیاسی این کشورها، دخالتهای خارجی کشورهای منطقه و قدرتهای جهانی سرمایهداری به رهبری امپریالیسم آمریکا بود (که شاید اگر بگوئیم کفهائی سنگینتر از جنبش در ترازوی مبارزه داخل این دو کشور دارند سخنی به گزاف نگفته باشیم).
د - غلبه فرهنگ مذهبی دگماتیسم وهابیگری (که بستر ساز هژمونی ارتجاع عرب به رهبری حکومت مرتجع سعودی و هم پیمان او قطر میباشد) بر جنبشهای این دو کشور که باعث گردیده تا جنبشهای این دو کشور علاوه بر اینکه چهره فرقهائی و قبیلهگی به خود بگیرند، جوهر ترقیخواهی مبارزه دموکراتیک هم از جنبشهای این دو کشور خالی بشود، که این امر باعث گردیده که هدف نهائی جنبشهای این دو کشور فقط و فقط سرنگونی حکومت و کسب قدرت بشود. طبیعی است که در تحلیل نهائی خروجی تغییر قدرت در این دو کشور هرگز تحقق خواسته دموکراتیک و مطالبات دموکراتیک مردم نخواهد بود، بلکه حداکثر دستاوردی که با تغییر حکومت در این دو کشور حاصل خواهد شد یا جنگ و خونریزی داخلی خواهد بود یا دستگاه سیاسی خشنتر از حکومت فعلی بر مردم این دو کشور حاکم خواهد شد و تازه اگر این دو هم نشود بالکانیزه شدن و قطعه قطعه شدن کشور همان موضوعی که امروز در لیبی در حال انجام میباشد، خروجی نهائی جنبش بهار عربی در این دو کشور خواهد بود.
ه - جایگزینی تشکیلات نظامی و شبه نظامی در این دو کشور به جای سازماندهی، تشکیلات صنفی و اجتماعی و سیاسی جنبش که خود این موضوع هم یکی از آفتهائی است که این دو کشور را به طرف جنگ داخلی بعد از سرنگونی حکومت پیش میبرد. - همان موضوعی که بعد از سرنگونی حکومتهای وابسته به بلوک شرق در افغانستان شاهد آن بودیم که دیدیم چگونه وجود این تشکیلات نظامی ساخته غرب و ارتجاع منطقه به رهبری ناتو و امپریالیسم آمریکا اعم از طالبان و القاعده و مجاهدین تاجیک و ازبک و... بعد از سرنگون دولتهای وابسته به شوروی سابق به جان هم افتادند و مدت 40 سال است که ملت مظلوم افغانستان در حال پرداخت هزینه سنگین جنگ قدرت بین این سازمانهای نظامی داخلی میباشند - امروز در دو کشور لیبی و سوریه هم دیگر این جنبشهای فراگیر مردمی مانند تونس و مصر و یمن و بحرین نیست که با حاکمیت در حال مبارزه میباشد، بلکه این سازمانهای نظامی تکوین یافته بدست ارتجاع منطقه و سرمایهداری جهانی به رهبری ناتو (که تا بن دندان با سلاحها و دلارهای آنها مسلح شدهاند) است که به نیابت از مردم یا حاکم میباشند و یا با حکومتهای مستبد داخلی در حل جنگ هستند، طبیعی است که این جریانهای نظامی به جز کسب قدرت به هیچ ارزش دیگری در مبارزه پای بند نیستند و استفاده از مطالبات مردمی به صورت شعار تنها جنبه ابزاری دارد، نه خواسته برنامهائی. البته باز هم تاکید میکنیم که اعلام ضعف این جریانهای نظامی به معنای تقدیس دستگاههای سیاسی مستبد حاکم در این دو کشور در گذشته و حال نیست.
و - اعتقاد به دخالت خارجی جهت انجام تحول داخلی در این دو کشور: آنچه وجه مشخص دو فرآیند اعتلا و رکود جنبشهای بهار عربی در چهار کشور تونس، مصر، یمن و بحرین میباشد اینکه، به هر حال جنبشهای آزادیخواه و دموکراتیک در این چهار کشور معتقدند که عامل انتقال قدرت و ایجاد تغییر در قدرت و تحقق مطالبات دموکراتیک جنبش تنها بوسیله قدرت داخلی که همان جنبش و بسیج همگانی مردم میباشد انجام پذیر است و لذا در همین رابطه است که جنبشهای آزادیخواهانه بهار عربی در این چهار کشور از همان آغاز با هر گونه دخالت قدرت خارجی اعم از قدرت منطقهائی و قدرتهای سرمایهداری جهانی به رهبری ناتو و امپریالیسم آمریکا مخالف بودند، اما در دو کشور لیبی و سوریه وضعیت جنبش متفاوت میباشد، چراکه اندیشه حاکم بر سازمانهای نظامی در این دو کشور که خود را، جنبش مردم در این دو کشور میدانند اصلا معتقدند که تنها دخالت نظامی و تسلیحاتی و سیاسی و اقتصادی قدرتهای منطقهائی و جهانی هست که میتواند در این دو کشور تغییر ایجاد کند نه بسیج همگانی مردم. البته این تئوری خطرناک در این دو کشور باعث شده تا استراتژی بیابانهای سوخته توسط قدرتهای جهانی سرمایهداری به رهبری ناتو و امپریالیسم آمریکا در این دو کشور پیاده شود (البته همین جا بد نیست که به این نکته اشارهائی داشته باشیم که متاسفانه در میان بعضی از جریانهای سیاسی جنبش سیاسی ایران در خارج کشور هم این تئوری فاسد وجود دارد که معتقدند به جای تکیه بر جریانهای داخل رژیم، جهت تحول سیاسی آنچنانکه اصلاح طلبان میگویند و به جای ایجاد بسیج همگانی جهت وارد کردن فشار از پائین بر رژیم در راه انجام تغییرات حکومتی، آنچنانکه تحول خواهان میگویند، باید چشم امید به دخالت نظامی و سیاسی و اقتصادی خارجی داشته باشیم تا با دخالت نظامی و سیاسی و اقتصادی در ایران بتوانند بستر تغییرات رژیم مطلق فقاهتی حاکم بر ایران را فراهم کنند، که این تئوری آنچنانکه فوقاً مطرح کردیم یکی از خطرناکترین اندیشههائی است که به صورت یک اپیدمی از بعد از تجاوز امپریالیسم آمریکا به افغانستان و عراق و صربستان و... در میان جریانهای سیاسی، خواهان قدرت سیاسی بوجود آمده است).
پایان