اسلام توحیدی، توحید اسلامی   - بخش 16

مقدمه:

ابن خلدون در مبحث نبوت در کتاب (مقدمه تاریخ العبر) خود دو معجزه بزرگ برای پیامبر اسلام مطرح می‌کند که در طول حیات 23 ساله پیامبرانه‌اش حادث شده است. یکی از معجزات پیامبر اسلام همان معجزه کبیر و کتبی‌اش - قرآن کریم- می‌باشد که وی با نردبان وحی توانست - با زمینی و تاریخی کردن حکمت آسمانی- از این معجزه کتبی خود یک فانوس هدایت و راهنمای همیشگی برای بشریت بسازد؛ و اما معجزه دوم پیامبر اسلام که ابن خلدون مطرح می‌کند (و تقریبا تا قبل از ابن خلدون کسی به طرح این معجزه پیامبر اسلام نپرداخته است) معجزه انسانی می‌باشد که در کانتکس جامعه‌سازی یا تکوین مدینه‌النبی محمد مطرح می‌شود؛ که پیامبر اسلام در طول حیات 23 ساله پیامبرانه خود توانست آن را با ایجاد وحدت در بین قبایل وحشی عرب‌های بادیه نشین در عربستان و در راس آن‌ها در شهرهای مکه و مدینه به انجام رساند، یعنی توسط قبایلی که وحشی گری و بربریت آن‌ها تا آنجا پیش رفته بود که گاها به خاطر مکان چرای گوسفند یک قبیله‌ائی که به مرتع قبیله دیگری رفته است، چهل سال باهم می‌جنگیدند و خون یکدیگر را می‌ریختند! و این همان موضوعی است که امام علی در دو خطبه نهج البلاغه که در وصف شرایط تاریخی زمان بعثت پیامبر اسلام مطرح می‌کند از آن به عنوان بزرگ‌ترین فونکسیون بعثت پیامبر اسلام یاد برده و به تبیین آن در نهج البلاغه - خطبه 26 - صفحه 82 می‌پردازد: «إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً (ص) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ أَمِيناً عَلَى التَّنْزِيلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِينٍ وَ فِي شَرِّ دَارٍ مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَيَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَ تَأْكُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ الْأَصْنَامُ فِيكُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِكُمْ مَعْصُوبَةٌ و منها فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ... - همانا خداوند محمد را برانگیخت تا این که نذیری برای تاریخ و انسان باشد و امینی برای وحی، در حالی که شما ملت عرب بدترین دین و بدترین جامعه را داشتید و غذاهای خشک می‌خوردید و خون یکدیگر را می‌ریختید و ارحام خود را قطع می‌کردید- بت‌ها در شما نصب شده بودند و گناهان مثل دستمال سر شما را احاطه نموده بود.»

این همان موضوعی است که جواهر لعل نهرو در نامه‌هائی که در زندان برای دختر خود می‌نوشت به عنوان یکی از عجایب تاریخ بشریت یاد می‌کند و می‌نویسد که؛ چگونه پیامبر اسلام توانست در مدت کمتر از سی سال از قبایل عرب بدوی و صحراگرد جاهلی و وحشی در بیابان‌های عربستان، جامعه و امتی بسازد که بر تمامی جهان مسلط بشوند و تمدنی به پا کنند که از غرب آفریقا تا جنوب شرقی آسیا گسترش پیدا کند و دو امپراطوری بزرگ جهان یعنی ایران و روم را به زانو در آورد. سوالی که هنوز در تاریخ بشر مطرح می‌باشد آن که؛ چگونه پیامبر اسلام توانست (به قول ابن خلدون و جواهر لعل نهرو) این معجزه دوم خود یعنی «جامعه سازی» را به انجام برساند و این قبایل وحشی و بدوی را به آن درجه از رشد و تعالی برساند که از درون خود - مدینه النبی- را رویش دهند؟ پاسخ این سوال عظیم و فربه در خود قرآن و در سوره قریش به این شکل مطرح می‌شود: «لِإِيلَافِ قُرَيشٍ - إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّيفِ - فَلْيعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيتِ - الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» برای پیوند و الفت بین قبایل قریش که تا قبل از پیامبر اسلام تنها عامل پیوند آن‌ها فقط کوچ زمستان و تابستان بود، پیامبر اسلام عبودیت به خدای کعبه را به عنوان عامل وحدت و الفت این قبایل پراکنده عنوان کرد و گفت که این عبودیت پروردگار دو فونکسیون برای آنها به بار آورد؛ یکی عدالت اقتصادی و دیگری عدالت سیاسی بود، که آن‌ها توسط عدالت اقتصادی از گرسنگی نجات پیدا کردند و با عدالت سیاسی از ترس و فشار زمامداران خود رها گشتند. عامل و اهرمی که پیامبر اسلام توانست به توسط آن قبایل بدوی بادیه نشین و جاهلیت عرب را منقلب کند و با آن‌ها اقدام به برپائی یک مدینه‌النبی یا جامعه الگو برای همه تاریخ بشر بسازد «توحید» بود، همان توحیدی که در مدت سه سال در شعار محمد فقط به: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» خلاصه می‌شد، و زهره ابن عبدالله در مصاف با رستم فرخ زاد سر فرمانده لشکر ایران در زمانی که رستم فرخ زاد از او پرسید: «شما عرب‌های وحشی و بیابان نشین[1] از حمله به تمدن بزرگ ایران چه آرزوئی را دنبال می‌کنید؟ زهره ابن عبدالله در پاسخ به سوال رستم فرخ زاد تمامی توحید را در سه شعار خلاصه کرد و گفت: بعثت لنخرج العباد من عباده العباد الی عبادت الله (توحید انسانی) - ومن جور الادیان الی العدل الاسلام (توحید اجتماعی) - ومن ذل الارض الی عز السماء (توحید تاریخی).»

1 - توحید کلامی - توحید ابراهیمی:

بنابراین پیامبر اسلام با اهرم توحید توانست قبایل بدوی عرب را متحول کند اما کار بزرگ‌تر او تحول خود توحید بود، چراکه موضوع وجود خدا و عبودیت پروردگار امر تازه ای نبود که پیامبر اسلام برای قبایل عرب به ارمغان آورده باشد، کاری که پیامبر اسلام کرد عبودیت پروردگار را در قبایل عربی (که گرفتار خرافات و سنت‌ها و بت پرستی شده بودند) صیقل داد و از صیقل دادن آن در عرصه مبارزه با بت پرستی بود که محمد توانست «درخت توحید را در دل بت پرستی جاهلیت عرب غرس نماید» و بدین ترتیب بود که محمد برای قبایل بدوی عرب‌های عربستان صرفا حامل و ناقل توحید نبود بلکه مانند ابراهیم خلیل معمار توحید برای بشریت و قبایل عرب بدوی بود. به عبارت دیگر پیامبر اسلام و ابراهیم خلیل برای بشریت موضوع - وجود خداوند در جهان- را نیاوردند، بشریت در زمان ابراهیم خلیل و هم در زمان پیامبر اسلام خدا پرست بودند، حتی چنان که خود قرآن هم در سوره زخرف - آیه 9 می‌گوید: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ - و اگر از این‌ها سوال کنید که خالق زمین و آسمان چه کسی است، خواهند گفت خداوند عزیز علیم.»

از نظر قرآن اگر از این مشرکین هم بپرسید که خالق زمین و آسمان چه کسی است نخواهند گفت که این بت‌ها خالق زمین و آسمان هستند، بلکه خالق زمین و آسمان از نظر آن‌ها همان خداوند عزیز و علیم می‌باشد! پس انبیاء برای بشریت خدا پرستی را به ارمغان نیاوردند، بشریت همیشه بدون پیامبران خدا پرست بوده‌اند، آنچه انبیاء ابراهیمی برای بشریت آوردند «چگونگی پرستش خداوند بود» که همان توحید می‌باشد و لذا آنچه در تعریف توحید در همین جا می‌توانیم بگوئیم: توحید عبارت از چگونگی پرستش خداوند است، زیرا بشریت همیشه بر پایه جهان بینی خودش خدا را پرستش می‌کرده است، و همین عینک جهان بینی او در پرستش خداوند باعث شد تا خدائی را پرستش کند که یا بر مثال خودش باشد و یا بر مثال آن خدائی باشد که خداوندان - زر و زور و تزویر- در عرصه جامعه برای تثبیت موقعیت خویش برای او می‌ساختند. وجه فردی آن عین همان مطلبی است که مولوی در داستان موسی و شبان[2] مطرح می‌کند، در این داستان مولوی ابتدا به تفسیر شکل خدا پرستی چوپان می‌پردازد که در کانتکس جهان بینی چوپانی خود یک خدای شبانی را می‌پرستید، که هم شیر می‌خورد و هم می‌خوابد و هم جامه‌اش کثیف می‌شود و هم لباسش شپش می‌زند وهم...

دید موسی یک شبانی را به راه  /  کو همی گفت ای خدا و ای اله

تو کجائی تا شوم من چاکرت  /  چارقت دوزم کنم شانه سرت

جامه‌ات شویم شپش‌هایت کشم  /  شیر پیشت آورم ای محتشم

دستکت بوسم بمالم پایکت  /  وقت خواب آید بروم جایکت

ای فدای تو همه بزهای من  /  ای به یادت هی هی و هی‌های من

و موسی در همین رابطه با چوپان گفتگو می‌کند و بر پایه توحید ابراهیمی به تبین خداپرستی غیر پرسونال (توحید ابراهیمی و تصحیح خدا پرستی پرسونال) شبان می‌پردازد:

 با که می گوئی تو این با عم و خال  /  جسم و حاجت در صفات ذو الجلال

شیر او نوشد که در نشو و نما است  /  چارق او پوشد که او محتاج پا است

دست و پا در حق ما استایش  /  در حق پاکی حق آلایش است

لم یلد لم یولد او را لایق است  /  والد و مولود را او خالق است

هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست  /  هرچه مولود است او زین سوی جوست

زانک از کون و فساد است و مهین  /  حادث است و محدثی خواهد یقین

چنان که مشاهده می‌کنید خدای چوپان - یا به عبارت صحیح‌تر خداپرستی چوپان- یک خداپرستی پرسونال بود در صورتی که خداپرستی و خدای موسی یک خدای غیر پرسونال - یا خداپرستی اجتماعی- می‌باشد. البته مولوی در تبین خداپرستی انسان بیش‌تر از محدوده خداپرستی فردی و شخصی نمی‌رود در صورتی که بزرگ‌ترین رسالت انبیاء ابراهیمی مبارزه در جهت تصحیح «خداپرستی اجتماعی انسان» بوده است که حاکمین برای تثبیت و توجیه حاکمیت خودشان - خداوندان زر و زور و تزویر- را بر مردم یک جامعه تحمیل می‌کردند، این مبارزه پیامبران ابراهیمی با خداپرستی اجتماعی تحمیلی خداوندان قدرت که در تاریخ بشر شکل گرفت، به صورت مبارزه با بت پرستی تبلور پیدا کرده است که از ابراهیم خلیل تا پیامبر اسلام ادامه داشت و مهم‌ترین بخش از دعوت پیامبران در «کانتکس مبارزه با بت پرستی» بوده است، بنابراین توحید ابراهیمی که از ابراهیم خلیل تا پیامبر اسلام در تاریخ ادامه پیدا کرده است حرکتی در جهت تصحیح خداپرستی فردی و اجتماعی بشر بوده است و این تعریف از توحید است که تمامی حرکت و هدف بعثت انبیاء ابراهیمی (از ابراهیم خلیل تا پیامبر اسلام) را شامل می‌شود به طوری که می‌توانیم بگوئیم اصلا هدف انبیاء و در راس آن‌ها ابراهیم خلیل و پیامبر اسلام فقط «توحید» است و تمام مبارزه آن‌ها در جهت تعریف اصل توحید بوده است، آن زمانی که پیامبران ابراهیمی در کانتکس توحید کوشیدند به تصحیح خداپرستی جوامع بشری بپردازند منظورشان این نبود تا به انسان بگویند خداوند یکی است و نه بیشتر! یا بگویند خداوند غیر پرسونال (اجتماعی) است، نه آن چنان که شما می‌گوئید پرسونال (فردی)، یا بگویند این بت‌های کاه گلی و سنگی و خرمائی که شما می‌پرستید خدا نیستند.

آیا پیامبران برای بیان این حرف‌ها لازم بود این همه فداکاری و مبارزه کرده و سهمگین‌ترین پراتیک تاریخ بشر را طی کنند؟ واقعا پیامبر اسلام 23 سال مبارزه سهمگین برای آن انجام داد تا به مردم مکه و مدینه و قبایل اطراف بگوید؛ خدا یکی بیشتر نیست و این بت‌های شما خدا نمی‌باشد! اگر هدف پیامبر در همین حد بود نه تنها مردم عادی قبایل عرب حاضر بودند خدای محمد را بپذیرند، بلکه چنان که خود سردمداران شرک هم مطرح می‌کردند و به محمد پیشنهاد دادند، آن‌ها حاضر بودند خدای محمد را به صورت توافقی و در صورتی که پیامبر اسلام با حاکمیت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی آن‌ها کاری نداشته باشد، بپذیرند و آن را عبادت کنند! اما مساله اصلی پیامبران ابراهیمی استقرار توحید و تصحیح خداپرستی آن‌ها بوده است، اما کدام توحید؟ آن توحیدی که (برعکس اندیشه مولوی) پیامبران ابراهیمی با تکیه بر آن از تصحیح اجتماعی خداپرستی مردم شروع می‌کردند و در کانتکس توحید اجتماعی کوشیدند تا به تصحیح خداپرستی فردی افراد جامعه بپردازند. به این علت بود که پیامبران ابراهیمی اصل جامعه‌سازی را در دستور کار خود قرار دادند و در بستر «پراتیک جامعه‌سازی» که از نظر پیامبران ابراهیمی انجام آن تنها در کانتکس توحید اجتماعی تحقق پیدا می‌کرد، تلاش می‌کردند تا افراد را به تصحیح خداپرستی خود وادار کنند. به عبارت دیگر نوک پیکان دعوت انبیاء ابراهیمی به طرف توحید اجتماعی با «جامعه‌سازی و امت پروری» صورت می‌گرفت و لذا توحید فردی افراد جامعه نیز در بستر توحید اجتماعی به انجام می‌رسید، از این مرحله به بعد است که - ترم توحید در ترمولوژی انبیاء- دارای معنی می‌شود.

اما توحید در بعد از مرگ پیامبر اسلام نخستین اصلی بود که گرفتار آسیب و آفت‌های اجتماعی و تاریخی گردید، تمامی سردمداران قدرت و به خصوص سلسله بنی عباس به خوبی در یافتند که حیات آن‌ها در گرو استحاله و مسخ توحید است و مسخ توحید از نظر آن‌ها - با ذهنی کردن توحید و بیرون آوردن آن از صحنه انسانی و تاریخی و اجتماعی- ممکن می‌باشد به این ترتیب بود که از اواخر قرن اول هجری علم کلام بوجود آمد که هدف آن مسخ توحید و به ذهنیت کشاندن توحید بود، که این مقصود با شکل گیری - نحله کلامی اشاعره و نحله کلامی معتزله و تثبیت اشعری‌گری- به انجام رسید، از این زمان بود که - توحید کلامی متکلمین- خود را در جایگاه توحید اجتماعی و انسانی و تاریخی محمد جلوس داد! و لذا توحید جامعه ساز پیامبر اسلام که تمامی حرکت پیامبر اسلام بود به صورت یک اصل نظری در کنار دو اصل نبوت و معاد، و یا - چهار اصل نبوت و معاد و عدل و امامت- در آمد و از این مرحله بود که تعریف توحید مسخ شد و توحید دارای تعریف جدیدی گردید که عبارت بود از: «توحید صفاتی، توحید افعالی، توحید ذاتی»، که انجام این توحیدها یک سلسله امور کلامی می‌باشد که توسط متکلمین اشاعره و معتزله به صورت ذهنی و نظری درآمد، به طوری که اثبات و انکار آن هیچ فونکسیون و تاثیر مفیدی به حال جامعه مسلمین نداشت، بدین ترتیب بود که توحید کلامی جایگزین توحید اجتماعی شد و جنگ حیدر و نعمتی متکلمین که آتش به یار معرکه آن‌ها اربابان قدرت در اجتماع بودند (در میان خلفاء عباسی بیش از هر کس مأمون به این امر دامن می‌زد)، جایگزین مبارزه عدالت خواهانه پیامبران ابراهیمی گردید که برای تحقق توحید اجتماعی قیام کرده بودند.

ادامه دارد



[1] . که به قول فردوسی: زشیر شتر خوردن سوسمار /  عرب را به جائی رسیده است کار

که تاج کیانی کند آرزو  /  تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

 

[2] . در دفتر دوم از مثنوی چاپ نیکلسون در صفحه 248 سطر 1717 به بعد