روزه

روزه امکان استحاله عادت‌های شرک به توحید نفسانی را فراهم می‌سازد.

از خلاف آمد عادت بطلب کام که من / کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم (حافظ)

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ - ‏ای کسانی که ایمان آوردید برنامه روزه بر شما تعیین شد آنچنانکه بر قبل شما نیز تعیین شده بود هدف از روزه اینکه از ایمان شما برایتان ایجاد تقوی بکند - سوره البقره – آیه 183»

توحید تطبیقی، توحید انطباقی، توحید دگماتیسم: اگر آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی در تبیین توحید تطبیقی می‌گوید اصل توحید نه به عنوان یک مقوله مجرد ذهنی[1]، بلکه به صورت یک نظام حاکم بر تمامی نمایشگاه بزرگ وجود اعم از طبیعت - انسان - اجتماع - تاریخ - اپیستمولوژی و یک واقعیت عینی برونی که هم زیربنای دین ابراهیمی (از ابراهیم تا محمد) می‌باشد و هم زیربنای تبیین وجود در تمامی عرصه‏های هستی‏شناسی - انسان‏شناسی - جامعه‏شناسی و تبیین تاریخ نیز می‌باشد.

بزرگ‌ترین ره آورد محمد برای بشریت چه بود؟ بزرگ‌ترین سوالی که در رابطه با انفجار تاریخی - جهانی محمد در قرن هفتم میلادی که به قول جواهر لعل نهرو از قریه‏ای دور افتاده و لم یزرع و دور از تمدن بشریت با حداقل توان ممکن توانست بزرگ‌ترین تمدن بشریت را بر پا کند و به قول اقبال حتی تمدن روم و یونان را به محاق بکشاند این می‌باشد که، محمد با کدامین دستاورد خود توانست چنین انفجاری و بعثتی در تاریخ بشریت را بوجود آورد؟ که به قول اقبال لاهوری بشریت را از مرحله غریزه وارد مرحله اندیشه کند و پارادایم جهان قدیم را بدل به پارادایم جهان مدرن و نو نماید.

1 - آیا بحران نظامی بوجود آمده در اردوگاه‏های نظامی امپرطوری‏های جهانی عصر، یعنی روم و ایران و... توسط 63 لشکرکشی محمد در طول 6 سال عمرش از سال دوم هجری تا سال 8 هجری که آخرین جنگ‏های دوران محمد می‌باشد) که توانست در عرض کمتر از پنج سال پس از مرگش تمامی امپروطوری‏های بزرگ را یکی پس از دیگری به زانو در آورد، بزرگ‌ترین دستاورد محمد برای بشریت بود؟

2 - آیا بحران عقلانیتی که به قول اقبال لاهوری، محمد توانست در عقلانیت بشریت در قرن هفتم میلادی توسط چند منبعی کردن شناخت بشریت در عرصه اپیستمولوژی و نجات دادن بشریت از تک منبعی شناخت[2]، بزرگ‌ترین دستآورد محمد برای بشریت بود؟

3 - آیا بزرگ‌ترین دستاورد محمد برای بشریت قرن هفتم و بعد از آن بحران سیاسی - اقتصادی - اجتماعی بود که محمد توانست با بسیج و سازماندهی طبقه محروم و مستضعف مکه از بلال گرفته تا عمار، صهیب، میثم، یاسر، ابوذر و... بر ضد نظام برده داری حاکم بر مکه به سردمداری اکرم - امه ابن خلف، ابوسفیان، ابی لهب، ابوجهل و... بوجود آورد، تا آنچنانکه شاه ولی الله دهلوی به قول اقبال لاهوری می‌گوید از این عمل اجتماعی خود الگوئی بسازد برای همه بشریت در عرصه تاریخ تا بر پایه: «وَنُرِیدُ آن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ - سوره قصص - آیه 5» کلید نجات بشریت در حاکمیت مستضعفین بر زمین بداند؟

4 - آیا بزرگ‌ترین دستاوردی که محمد در قرن هفتم میلادی برای بشریت به ارمغان آورد که با آن توانست بشریت را در تند پیچ گذار از مرحله «در خود» به بشریت «برای خود» عبور دهد، بحران هویتی بود؟ مقصود از بحران هویت ایجاد شده توسط محمد در جامعه جاهلیت عرب نفی تمامی استانداردهای هویتی موجود در جامعه جاهلیت عرب توسط محمد بود که این‌ها عبارت بودند از:

الف - نفی القاب توسط محمد

ب - نفی لباس‏های بلند توسط محمد

ج - نفی ریش‌های بلند توسط محمد

د - نفی نصب‌های بلند هویتی قبیله‏ای توسط محمد

ه - نفی بت‌های ذهنی و عینی به دست خود افراد توسط محمد

و - نفی حتی قبرهای بلندتر از خاک توسط محمد

که در بشریت ماقبل محمد و خود عصر محمد از فراعنه مصر تا آن زمان به عنوان یک معیار هویتی سردمداران زر و زور و تزویر قرار داشت و محمد برای ایجاد بحران هویتی در جامعه جاهلیت عرب حتی با این معیار هویتی هم مقابله کرد، به طوری که آخرین کلامی که با امتش گفت این بود که «خدا لعنت کند امتی را که قبر محمد را زیارتگاه خود سازد»، برای این کار محمد با لباس‏های پائین‏تر از زانو مخالفت می‌کرد، با ریش‌های بیرون از مشت مخالفت می‌کرد و آن را شریک آتش دوزخ می‌دانست، با القاب قبلی عرب جاهلی که بر پایه نصب‌های گذشته شکل یافته بود مخالفت می‌کرد و خودش القاب نوینی مثل ابوتراب که به علی داد و یا ابوهریره و ابودرداد و... ابداع می‌کرد و بالاترین لقبی که برای خود انتخاب کرد لقب عبدالله بود «کان رسول الله یجلس جلوس العبد و یاکل کما اکل العبد یعلم انه هوالعبد» و آنچنانکه هر روز 9 بار در نماز یومیه موظفیم بگوئیم «اشهد آن محمد عبده و رسول - شهادت می‌دهم محمد بنده و رسول خداست»، یعنی اول عبد است، بعد رسول، نه اول رسول بعد عبد. همیشه بر شتر بدون زین سوار می‌شد و پشت خود هم یکی سوار می‌کرد تا استانداردهای هویتی اشرافیت عرب از میان برود، هر قبیله‏ای را موظف می‌کرد تا بت خودشان را به دست خود بشکند و هرگز محمد با دست خود بت قبیله‏ای را خورد نمی‌کرد تا با این عمل بحران هویتی در قوم و قبیله و جامعه جاهلیت عرب ایجاد کند و...

آری محمد در بشریت قرن هفتم میلادی هم بحران عقلانیت ایجاد کرد و هم بحران نظامی بوجود آورد و هم بحران اقتصادی - سیاسی - اجتماعی بر پا کرد و هم بحران هویتی ایجاد و گسترش داد و... ولی هیچکدام از این بحران‌ها پایه جنبش و استراتژی محمد در آن عصر را تشکیل نمی‌داد.

هرکه کارد قصد گندم بایدش / کاه خود اندر تبع می‏آیدش

قصد در معراج دید یار بود / وزتبع عرش و ملائک هم نمود (مولوی)

محمد برای بشریت علم سیانس به ارمغان نیاورد، محمد برای جامعه جاهلیت عرب دیسکورس نوینی به ارمغان نیاورد، محمد با همان دیسکورس و عقلانیت موجود عرب با بشریت صحبت می‌کرد، محمد با همان اصطلاح جن و ملائکه و سحر و معجزه و شیطان و آسمان مسقف و آسمان مطبق و شتر و حورالعین و... که عقلانیت و دیسکورس عرب جاهلیت بود در قرآن با مردم سخن می‌گفت و هرگز این دیسکورس عرب را با اینکه غلط بود، عوض نکرد. محمد بنیانگزار عقلانیت سیانتیسم جدید - آنچنانکه در رنسانس اروپا شاهد آن بودیم - نبود، محمد حتی به صورت تحمیلی روابط تولیدی برده داری در قرآن نه به صورت تاسیسی، بلکه به صورت امضائی تائید کرد، محمد در قرآن جن و آسمان مسقف و مطبق و سنگ‏های شیطان و قصاص و اعدام و... را نفی نکرد، چراکه رسالت خود را اینها نمی‌دانست، محمد برای عرب جاهلی و بشریت قرن هفتم خدا نیاورد چراکه همگی به خدا اعتقاد داشتند. آنچه محمد برای بشریت و عرب جاهلیت به ارمغان آورد و با آن بشریت را برای همیشه متحول کرد و راه جدیدی در تاریخ باز کرد و تمدن فراگیری به قول نهرو شکل داد در یک کلمه عبارت بود از توحید.

توحید در نگاه محمد یک بحث ذهنی و مجرد آنچنانکه اسلام دگماتیسم فقاهتی معتقد است نبود.

توحید در نگاه محمد یک اصلی در کنار دو اصل دیگر نبوت و معاد نبود.

توحید در نگاه محمد اینکه خدا یکی است و بیشتر نیست، نبود.

توحید در نگاه محمد عبارت بود از کانتکسی از وجود که وجود در آن معنی پیدا می‌کند.

«قُلْ آن صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ، لاَ شَرِیکَ لَهُ وَبِذَلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ - بگو همانا صلاتم و نیایشم و حیاتم و مماتم و... از آن اوست واحد است به این امر مامور شدم و خودم اولین مسلمانم - سوره انعام – آیات 162-163»

«کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ - هر چیزی از این کانتکس بیرون رود هلاک می‌شود - سوره قصص – آیه 88»

«اِنَّا لِلّهِ وَاِنَّا اِلَیْهِ رَاجِعونَ - حرکت در این کانتکس از او به طرف اوست، اول و آخر این کانتکس اوست - سوره بقره – آیه 156»

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ - هستی در این کانتکس بیهوده نیست - سوره المومنون – آیه 115»

«رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً - در این کانتکس خلقت باطل نیست  - سوره آل عمران – آیه 191»

هر نفس نو می‌شود دنیا و ما / بی خبر از نو شدن اندر بقا

عمر همچون جوی نو نو می‌رسد / مستمری می‌نماید در جسد

از وجود آدمی جان روان / می‌رود در غیب چون آب روان

این جهان جنگ است چون کل بنگری / ذره ذره همچو دین با کافری

رفت از وی جنبش طبع و سکون / از چه؟ از اِنَّا اِلَیْهِ رَاجِعونَ

بار دیگر از ملک پران شوم / آنچه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون / گویدم اِنَّا اِلَیْهِ رَاجِعونَ

پس محمد با توحید، بشریت را متحول ساخت و با توحید بود که توانست بحران‌های فوق را در بشریت بوجود آورد. حال که پاسخ فوق سوال ما به اینجا رسید، سوال دیگری که در همین جا مطرح می‌شود اینکه، توحید با بشریت قرن هفتم و قرون بعد چه کرد که این همه ارزش‌ها شروع به زایش کرد؟ آنچه باید در پاسخ این سوال گفت اینکه در یک کلام نگاه بشریت را عوض کرد.«مَّا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ - ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِأً وَهُوَ حَسِیرٌ - اگر در این کانتکس شرکی دیدی اشکال از کانتکس نیست اشکال از نگاه تو است پی نگاهت را عوض کن دوباره وجود را نگاه کن آیا باز شرکی در هستی می‌بینی اگر دیدی بازهم نگاهت را اصلاح کن مطمئن باش این بار جز توحید چیزی نخواهی دید - سوره الملک – آیات 3و 4»

جمله اجزای هستی در نهان / با تو می‌گویند روزان و شبان

ما سمیعیم و بصیریم و هشیم / با شما نامحرمان ما خاموشیم

چون شما سوی جمادی می‌روید / محرم جان جمادی می‌شوید

جمله اجزا در تحرک و در سکون / ناطقان کانا الیه راجعون

محمد زمانی که توانست در بستر توحید نگاه‌ها را عوض کند شروع به تعریف باز تعریف وجود کرد، اما این بار برای اینکه بشریت در عرصه تعریف، به دره فلاسفه یونان در نغلطد به جای اینکه از خدا آغاز کند، از انسان شروع به تعریف کرد و برای اینکه انسان را تعریف کند محمد مجبور شد از انسان مجرد فلاسفه یونان فرار و فلاسفه یونان دوری گزیند و برای این کار تنها راهی که برایش باقی ماند اینکه انسان را در بستر جامعه و تاریخ تعریف کند تا انسان مشخص و کنکرت حاصل شود، لذا در همین راستا بود که محمد انسان اجتماعی و انسان تاریخی را معنی کرد.

ابعاد توحید در نگاه محمد: پس توحید در نگاه محمد - برخلاف توحید دگماتیسم که یک توحید ذهنی است، - یک توحید عینی می‌باشد و برخلاف توحید انطباقی که از طبیعت شروع می‌کند، از انسان شروع می‌کند و برای تعریف انسان برای اینکه باز به تجرد و ذهن گرائی دچار نشود، انسان را در بستر تاریخ و جامعه تعریف می‌کند که حاصل چنین تعریفی از انسان، توحید عینی در نمای تاریخ و جامعه و انسان و هستی نمود پیدا می‌کند.

پس اگر بخواهیم جوهر توحید در عرصه‏های مختلف وجود، جامعه، تاریخ و انسان را مورد بررسی قرار دهیم در یک کلام توحید انسانی می‌باشد که اخلاق نامیده می‌شود و محمد بعثت خود را جهت اتمام این امر یعنی اخلاق دانست: «بعثت لا تمم مکارم الاخلاق - توحید اخلاقی یا رهائی انسان از وابستگی‏های خودی.»

بنده شهوت به تر نزدیک حق / از غلام بندگان مسترق

کاین به یک لفظی شود از خواجه حر / وان زید شیرین و میرد سخت مر

بنده شهوت ندارد خود خلاص / جز به فضل ایزد انعام خاص

در چه‏ای افتاده کانرا غور نیست / این سزای اوست جبر و جور نیست

در چه‏ای انداخت او خود را که من / در خور و قعرش نمی‌یابم رسن

عقده را بگشاده گیر ‏ای منتهی / عقده‏ای سخت است بر کیسه تهی

پس اگر ابعاد توحید محمد را عبارت بدانیم از: «توحید انسانی، توحید طبیعی، توحید اجتماعی، توحید تاریخی»، سنگ زیربنای این توحید، توحید اخلاقی است که در یک کلام عبارت است از نجات «من» انسان از «خود»های اجتماعی -تاریخی - طبقاتی – نفسانی، که وجود انسان که «من» حقیقی انسان می‌باشد در زندان خویش گرفته‌اند و اخلاق هم در یک تعریف عینی و مشخص عبارتند از تلاش انسان برای نجات «من» از زندان «خود»های اجتماعی - طبقاتی -تاریخی – نفسانی. حال سوال بسیار مهمی که در این جا مطرح می‌شود اینکه چگونه این «من» می‌تواند «خود» را از حصار «خود»های محیط بر خود نجات دهد؟ در پاسخ به این سوال است که راه‏های مختلفی مطرح می‌گردد که عبارتند از:

1 - راه عرفا: که همگی بر گرفته از اندیشه‏های عرفانی هندوچین می‌باشد و آن کشتن خودها برای نجات «من» آدمی. به عبارت دیگر در نگرش صوفیانه - عارفانه هندی راه نجات «من» حقیقی کشتن «خود»های محیط بر این «من» می‌باشد، در همین راستا است که در این نگرش تمامی تلاش‌ها برای کشتن «خود» است و پس از کشتن «خود» است که «من» می‌تواند حیات پیدا کند.

2 - راه محمد: برای نجات «من» از خود، رابطه «خود» و «من» رابطه هوی نیست بلکه رابطه شرط و اساس است. بدین ترتیب که «من» مانند یک بذری است که در خاک «خود»ها مدفون شده است، اگر این بذر بخواهد از دل این خاک رشد پیدا کند راهی ندارد جز اینکه از این خاک تغذیه کند تا بتواند از دل این خاک بیرون بیاید و نهالی گردد.

«وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا - فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا - وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا - کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا - سوره الشمس – آیات 7، 8، 9، 10» قسم به «من» حقیقی انسان و آنچه که این «من» حقیقی را پرورش داد پس رابطه «خود»های انسان بر این «من» حقیقی به دو صورت مادیت پیدا می‌کند، یا «خود»ها جهت نفی «من» حقیقی به کار برده می‌شوند که در این صورت خودها بدل به فجور می‌شوند، یا اینکه برعکس، «خود»های انسان برای این «من» صورت کشتزاری برای رشد و تکامل در می‌آید که در این صورت «خود»ها می‌شوند تقوا، انسان در این صورت حالت فلاح یا کشاورزی پیدا می‌کند که یا توانائی آن را پیدا می‌کند که این دانه را درون خاک خودی رشد دهد. در این صورت رستگار است ولی اگر بذر «من» درون خاک «خود»ها نابود شد در این صورت او زیانکار می‌باشد.

نقش روزه در تنظیم رابطه «من» و «خود»های محیطی: مکانیزم‏هائی که توسط آن می‌توانیم به پرورش «من» در خاک «خود»های محیطی آن بپردازیم عبارتند از:

الف - عبادات همراه با تامل و مراقبه

ب - پراتیک اجتماعی

ج - پراتیک اقتصادی

در میان این سه عامل نجات بخش «من» حقیقی انسان، روزه جزو عامل اول نجات بخش انسان می‌باشد. چراکه در روزه هم مراقبه است و هم تامل در خویش یعنی در روزه هم ابزار شناخت «خود»های محیط بر «من» وجود دارد و هم ابزار شناخت «خود» بذر قابل پرورش، یعنی «من» حقیقی. حال سوالی که در همین جا باید به طرح آن بپردازیم اینکه روزه چگونه می‌تواند ابزار شناخت «خود»های محیط بر «من» گردد؟ برای پاسخ به این سوال است که باید به طرح مکانیزمی که حافظ در بیت پایین مطرح می‌کند بپردازیم و آن:

از خلاف آمد عادت به طلب کار که من / کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

شاید بیت فوق یکی از اعجایب و شگفتی‏های اندیشه حافظی باشد که «خود» مبین این حقیقت می‌باشد که حافظ در عرصه طریقت فرس رانده و این بیت از بزرگ‌ترین ره آوردهای طریقت حافظی می‌باشد، که حافظ آن را نه به صورت ذهنی بلکه به صورت تجربی کسب کرده است. البته فردریک انگلس در یکی از نوشته‌هایش با اشاره به بیت فوق از حافظ - که معلوم نیست چگونه توانسته است به این بیت حافظ دست پیدا کند - می‌گوید «قبل از ما اندیشه‏هائی توانسته‏اند اصل دیالکتیک را در تجربه صاحب شوند» که برای نمونه این بیت حافظ را مطرح می‌کند که در شرح این بیت تکیه بر مصرع دوم بیت فوق می‌کند آنجا که می‌گوید: «کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم» و انگلس دو اصل متناقض جمعیت و پریشان را به عنوان پیوند یا صدور تز و آنتی تز یا صدور تز از دل آنتی تز مطرح می‌کند. به هر حال از این موضوع که بگذریم اگر بیت فوق به قول انگلس اصل دیالکتیک هم تبیین نکند یک اصل مهمی مطرح می‌کند که آن هم دست کمی از اصل دیالکتیک ندارد و آن اینکه حافظ در این بیت مکانیزم نجات «من» از «خود»های محیط، توسط مکانیزم خلاف عادت مطرح می‌کند. به عبارت دیگر برای اینکه بتوانیم «من» را از حصار خودها نجات دهیم باید به پراتیک خلاف عادت متوسل شویم، چراکه عادت در بستر روتین آن، مهم‌ترین زندان برای «من» انسان می‌شود که راه نجات آن خلاف عادت می‌باشد و اینجا است که نقش روزه به عنوان خلاف عادت مشخص می‌شود، چراکه بزرگ‌ترین کاری که روزه می‌کند اینکه با عمل خلاف عادت در عرض یک ماه زندگی یک ساله را به زیر سوال می‌کشاند که با آن «خود»های محیط نسبت به «من» حقیقی از حالت فعالی حالت انفعالی به «خود» می‌گیرند که این عمل سر آغاز اعتلای «من» حقیقی در انسان می‌باشد.



[1] . آنچنانکه اسلام فقاهتی و دگماتیسم در باب توحید دگماتیسم می‌گوید و توحید دگماتیسم را با تاسی از فلسفه ذهنی ارسطوئی بر پایه تقسیم ذهنی و مجرد توحید دگماتیسم به توحید مجرد ذاتی، توحید مجرد صفاتی، توحید مجرد افعالی و... بیان می‌کنند و نه به عنوان قانون مونیستی حاکم بر نظام طبیعت، آنچنانکه اسلام علمی انطباقی در تبیین جهان از توحید انطباقی یاد می‌کند.

[2] . بزرگ‌ترین دستاورد محمد در عرصه اپیستمولوژی این بود که محمد طبیعت و تاریخ و عقل را به عنوان سه منبع شناخت در کنار تنها منبع شناخت قبلی بشر که وحی بود قرار داد و با آن بشریت را در عرصه اپیستمولوژی به بشر چند منبعی در عرصه شناخت مبدل کند و بشر غریزی را بدل به بشر اندیشمند کرد یعنی محمد با طرح طبیعت و تاریخ و عقل به عنوان سه منبع شناخت در کنار تک منبع شناخت قبلی بشر که وحی بود بزرگ‌ترین بحران عقلانیت تاریخ بشریت را ممکن ساخت.