تفسیر سوره انشراح
سوره انشراح تبیین پروسس بودن تکوین شخصیت محمد و وحی و تدوین قرآن و اسلام - قسمت اول
أَلَمْ نَشْرَحْ لَک صَدْرَک - وَوَضَعْنَا عَنک وِزْرَک - الَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَک - وَرَفَعْنَا لَک ذِکرَک - فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا - آن مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا - فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ - وَإِلَی رَبِّک فَارْغَبْ - آیا سینه تو را شرح نکردیم یا آیا ما به تو شرح صدر ندادیم و با آن شرح صدر بار و سختی مسئولیت تو را سبک نکردیم، همان سختی مسئولیتی که اگر شرح صدر اهدائی ما نبود پشت تو را در عرصه مسئولیت در هم شکسته بود، شرح صدر اهدائی ما به تو صورت مکانیکی نداشته، بلکه مولود حل شدگی تو در مشکلات و سختیهای مسئولیت اجتماعی و تاریخی رسالتت بوده است پس بدان که با خود سختیهای مسئولیت اجتماعی - به خاطر اینکه ایجاد شرح صدر میکند - آسانی است و این یک قانون کلی وجود است که خود سختی مسئولیت اجتماعی ایجاد شرح صدر و آسانی میکند، لذا اگر میخواهی رشد و تکامل پیدا کنیای محمد به فراغت و کناره گیری از مسئولیت اجتماعی تن نده بلکه هر زمان که به آسایش و فراغت رسیدی فورا خودت را دوباره به پراتیک اجتماعی و مسئولیت اجتماعی بزن، چرا که تکامل و رشد و ارتقاء تو در سختیهای پراتیک اجتماعیات میباشد، در چنین مسیری میتوانی با تکامل وجودی خودت در عرصه معراج و اسری وجودیات به پروردگارت روی آوری مسیر نیل به پرودگارت از سنگلاخ و سختیهای پراتیک اجتماعی مسئولیت رسالتت میگذرد نه از دور جستن از سختیها و تن به آسایش و رفاه دادن.»
مقدمه: سوره انشراح از سور مکی میباشد که در نه آیه پس از سوره الضحی در اوایل حرکت پیامبر یعنی زمانی که چشمه وحی در وجود محمد اکتیو شده بود و بشریت در تند پیچ پروسه تاریخ تکامل خود قرار گرفته بود، محمد آخرین چوپان هدایتگر مرحله هدایت غریزی تاریخ بشریت آمده بوده تا بشریت را در حرکت پلکانی تکامل تاریخی خود گامی دیگر که آخرین پله هدایت بیرونی و غریزی بشر بود به پیش ببرد و به قول اقبال لاهوری «افسار هدایتگری بشر را از وحی و غریزه بگیرد و تحویل عقل استدلال گر و خودبنیان بشری بدهد». پس آنچنانکه اقبال لاهوری میگوید محمد، در عصر گذار بشریت از مرحله هدایت بیرونی غریزه به مرحله هدایت درونی عقل استدلال گرو خودبنیان بشری قرار داشت، چرا که به قول اقبال محمد به لحاظ منبع وحی که چشمه فعال آن در سینه محمد قرار داشت و به صورت وحی یا غریزه بر بشریت جاری میشد وابسته به عصر کهن و دوران غریزه بشریت بود اما به لحاظ محتوای وحی، یا محتوای قرآن که رسالتش شورانیدن عقلانیت بشر بود وابسته به دوران عقلانیت استدلال گر و نوین بشریت بود. این بود که بعثت محمد در مرحله غریزه تاریخ معرفت بشری قرار داشت اما هجرت محمد و بنیان مدینه محمد و تمدن اسلام بر پایه محتوای وحی محمد یا قرآن که یک محتوای عقلانی بود، استوار میباشد.
محمد در مرحله انتقال هدایت بشری از صورت برونی به هدایت درونی که همان عقل خودبنیاد استدلال گر میباشد، قرار داشت. و به همین خاطر است که باید محمد و وحی محمد یا قرآن محمد را سر پل انتقال بشریت از مرحله غریزه به مرحله عقل خودبنیاد بدانیم، چرا که آنچنانکه اقبال لاهوری میگوید این اوج رشد و تکامل و خودآگاهی و فهم محمد بود که دریافت که با توجه به زایش و ولادت عقل خودبنیاد و عقلانیت بشری در عصر خود که معلول جهش پروسه تکامل تاریخی حیات بود با آیه ذیل اعلام ختمیت خود کرد:
«مَّا کانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکمْ وَلَکن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَکانَ اللَّهُ به کلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا - محمد پدر هیچکدام از رجال شما نمیباشد او رسول خداست و خاتم انبیاء ارسالی از جناب پروردگار میباشد حکم چرا که محمد خوب دریافته بود که با تولد عقل خودبنیاد و استدلال گر بشریت دیگر محلی برای زایش و رویش وحی و هدایت بیرونی در بستر پروسه تکامل حیات بشری باقی نمیماند و خاک تاریخ تکامل بشریت دیگر پیامبر خیز نخواهد بود - سوره احزاب - آیه 40» به قول اقبال لاهوری:
نقش قرآن چونکه در عالم نشست / نقشهای پاپ وکاهن را شکست
فاش گویم آنچه در دل مضمر است / این کتابی نیست چیز دیگر است
چونکه در جان رفت جان دیگر شود / جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
با مسلمان گفت جان در کف بنه / هر چه از حاجت فزون داری بده
بنابراین محمد در قرن ششم میلادی آخرین چوپان مبعوث هدایتگر برونی تاریخ تکامل بشریت بود که رسالتش انتقال بشریت از مرحله غریزه به مرحله عقل خودبنیان استدلال گر بود که این رسالت را محمد توسط انتقال بشریت از مرحله معرفت تک منبعی شناخت مرحله کهن و غریزه بشریت که فقط وحی بود به مرحله معرفت سه منبعی شناخت مرحله مدرن یا نوین تاریخ معرفت بشری که عبارت بودند از: طبیعت، تاریخ، عقل بشری یا عقلانیت بشری به انجام رسانید.
به عبارت دیگر محمد عصای عقلانیت بشری را گرفت و از سرزمین تک منبعی شناخت به سرزمین چند منبعی شناخت، هدایت کرد و با آن دوران عقلانیت بشر آغاز شد و دوران وحی به پایان رسید و ختم نبوت توسط محمد برای همیشه توسط محمد اعلام گردید و به قول وایتهد «پروفسور»ها جانشین پیامبران شدند و به قول محمد: «علما ء امتی افضل من الانبیا بنی اسرائیل» و به قول قرآن «یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ» جانشین پیامبران گردیدند.
«إِنَّ الَّذِینَ یَکفُرُونَ به آیاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ به غیرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الِّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم به عذابٍ أَلِیمٍ - سوره آل عمران - آیه 21» و به همین دلیل است که به قول اقبال لاهوری ختم نبوت محمد در قدم اول ختم ولایت محمد بود، چرا که اصل ولایت محمد که گوهر نبوت محمد را تشکیل میداد از نظر اقبال لاهوری عبارت بود از تکیه محمد بر شخصیت و تجربه شخصی خود به جای تکیه بر دلیل و استدلال و عقلانیت در طرح ایدههای اجتماعی -انسانی - تاریخی - هستیشناسی - معرفتشناسی - وظیفهشناسی - ارزششناسی یا اخلاق خود میباشد یعنی محمد برخلاف استدلالیون و عقلیون و متکلمان در طرح ایدههای خود به جای استدلال و ارائه دلیل شخصیت خود را جایگزین عقل میکرد. یعنی میگفت چون من تجربه کردهام پس باید بشر و جامعه و تاریخ بپذیرید و به آن عمل کنید، این بود که محمد در آخرین مرحله غریزه تاریخ تکامل بشریت، ولایت خود را جایگزین عقل و دلیل و استدلال کرد تا توسط آن امکان انتقال بشریت از مرحله معرفت برونی - غریزی - وحیای به مرحله عقلانیت و عقل خودبنیان و استدلال گر فراهم کند. پس از اینکه با حرکت محمد بشریت به مرحله زایش عقل خودبنیان و استدلال گر و عقلانیت رسید، دیگر علت جانشین ولایت به جای عقل از میان رفت و اصل ولایت توسط محمد ختم و تعطیل شد و اصل دلیل جانشین علت و ولایت گردید و در همین رابطه بود که ختم نبوت محمد به ختم ولایت محمد منتهی شد و عقل خودبنیان استدلال گر، جانشین اصل ولایت شد و لذا آنچنانکه اقبال میگوید با مرگ محمد هیچ احدی دیگر نمیتواند مدعی ولایت بر بشریت به هر شکل آن چه ولایت سیاسی، چه ولایت فقهی، چه ولایت معنوی و... بشود، چرا که با طرح کلمه ولایت اصل تعطیلی عقل و عقلانیت یک اصل محتوم خواهد بود و با تعطیلی اصل عقلانیت اصل انتخاب و آزادی فرد و اجتماع هم تعطیل میشود و با تعطیلی اصل اختیار و انتخاب به قول کانت اصل تکلیف جانشین اصل حق میگردد و این بلائی است که باعث میشود به قول رادها کریشنان توسط آن زور لباس تقوی به تن میکند و با این لباس هر جنایتی در جامعه مباح خواهد بود[1]. پس طرح اصل ولایت در هر شکل آن در اسلام پس مرگ محمد به معنای نفی آزادی، اختیار، عقلانیت و آگاهی بشر خواهد بود که باید به شدت جهت ریشه کن کردن آن تلاش کرد و باز در همین رابطه است که آنچنانکه قرآن میگوید رسالت ولایت محمد شوراندن عقول مردم میباشد:
«الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ... وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ - رسالت محمد پاره کردن غلها و زنجیرهایی بود که بر اندیشه و عقلانیت بشر بسته بود - سوره اعراف - آیه 157»
و یا آنچنانکه امام علی در خطبه شماره یک نهج البلاغه در باب هدف رسالت انبیاء مطرح میکند:
«فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ اَلْعُقُولِ - پیامبران خدا مبعوث شدند تا بر طبق میثاقی که با بشریت داشتند از بشریت بخواهند و نعمت فراموش کرده بشریت که هم تن عقل او بود برای آنها مطرح کنند - و با طرح عقل بشریت با بشریت اتمام حجت کنند - و گنجهای مدفون شده عقل بشری را بر آشوبند» بنابراین پروسه تکامل تاریخی حیات بشریت در عصر محمد بود که با زایش عقل و عقلانیت بشری دست محمد را باز گذاشت تا افسار هدایت بشریت را در دستان عقل خودبنیان استدلال گر بشر قرار دهد تا بشر از آن مرحله خود با هدایتگری عقلانیت خود گردونه تکامل تاریخی خود را به کف گیرد و پروسه تکامل فردی - اجتماعی - تاریخی خود را هدایت نماید و آن را به سر منزل مقصود برساند.
تاریخی بودن شخصیت محمد، وحی محمد و اسلام محمد: حال با عنایت به مقدمه فوق و در نظر گرفتن جایگاه وحی محمد و شخصیت محمد در انتقال معرفتی تاریخ بشریت از مرحله غریزه به مرحله عقلانیت استدلال گر خودبنیان، نخستین اصلی که باید بر شخصیت محمد و وحی محمد استوار باشد اصل دینامیسم است که باید هم بر شخصیت محمد که بر پایه اصل ولایت استوار میباشد و هم بر وحی محمد که مستلزم پایههای دینامیک ساختاری و پروسه شکل گیری تاریخی قرآن میباشد، حاکم گردد که بدون این اصل نه وحی محمد میتواند الگوی هدایتگر تاریخ بشریت باشد و نه شخصیت محمد. آنچنانکه قرآن میگوید:
«وَکذَلِک جَعَلْنَاکمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَکونُواْ شُهَدَاء عَلَی النَّاسِ وَیَکونَ الرَّسُولُ عَلَیْکمْ شَهِیدًا – و بدینسان گردانیدیم شما را امتی نمونه تا بر همه تاریخ الگو باشید آنچنانکه محمد بر شما الگو است میتواند هدایتگر حیات تکامل انسانی- تاریخی بشریت باشد – سوره البقره – آیه 143» ولی سوال مهمی که در اینجا مطرح میشود اینکه چگونه میتواند اصل دینامیسم منهای اصول دینامیک ساختاری وحی محمد، بر قرآن محمد و شخصیت محمد حاکم گردد؟ پاسخی که به این سوال مهم میتوان داد در یک کلام عبارت است: ماهیت تاریخی پیدا کردن پروسه شکل گیری دو پدیده شخصیت محمد و قرآن محمد میباشد. به عبارت دیگر اگر قرآن محمد بخواهد مانند ده فرمان موسی به صورت غیر تاریخی یعنی جدای از پراتیک اجتماعی - تاریخی - آنچنانکه بر موسی نازل شد - بر محمد هم نازل شود دیگر هر چند قرآن محمد به لحاظ ساختاری هم از پایههای دینامیسم برخوردار باشد، نمیتواند پتانسیل دینامیک خود را در پروسه تاریخی حفظ کند. پس برای اینکه اصل دینامیسم در شخصیت و قرآن محمد حفظ شود باید هر دو پدیده فوق در تکوین خویش ماهیت تاریخی به خود گیرند که برای این منظور باید این دو پدیده در بستر پراتیک اجتماعی - تاریخی تکامل پیدا کنند و در همین رابطه است که باید بگوئیم لازمه حفظ دینامیسم در شخصیت و قرآن محمد عبارتند از:
الف - اینکه این دو پدیده در پراتیک اجتماعی - سیاسی - تاریخی شکل گیرند.
ب - اینکه تکامل و رشد تکوینی این دو پدیده به صورت دفعی نباشد بلکه شکل تدریجی داشته باشد.
ج - اینکه پروسه تکامل آنها در بستر تاریخ بشر ادامه داشته باشد و هرگز متوقف نشود.
آنچه در همین رابطه باید بگوئیم اینکه دقیقا تمامی اصول سه گانه فوق هم در پروسه شکل گیری شخصیت محمد بر محمد حاکم بوده است و هم در پروسه شکل گیری قرآن و آن اینکه هر دو پدیده فوق ماهیتی تاریخی داشته و دارد و رمز اینکه قرآن یک مرتبه بر محمد مانند موسی نازل نشد، بلکه در یک پروسه 23 ساله سخت و پر فراز و نشیب بر محمد نازل شد، همین مساله میباشد و باز همین موضوع شکل گیری تدریجی شخصیت محمد در بستر پراتیک اجتماعی - تاریخی علل ماندگاری و نمونه بودن و رشد پیوسته شخصیت محمد میباشد و شاید اولین کسی که این کلید شکل گیری شخصیت محمد را توانست کشف کند عبدالرحمان ابن خلدون تونسی بود که در کتاب «مقدمه تاریخی» خود شخصیت محمد را به عنوان یک پروسس مطرح کرد که در عرصه پراتیک اجتماعی تاریخی 23 ساله توانست رشد پیدا کند. از دیدگاه ابن خلدون شخصیت محمد قبل از وحی و ابتدای وحی و حتی در مرحله 13 ساله مکی با شخصیت مدنی محمد کاملا متفاوت است چرا که محمد در مرحله مکی قبل از بعثت یک فرد گوشه نشین میباشد که بزرگترین پراتیک اجتماعی او یکی و دو سفر تجارت به شام بوده که در معیت ابوطالب یا به عنوان کارگر خدیجه به انجام رسانده است که طبیعی است که این چنین شخصیتی توانائی خلق یک پراتیک تاریخی - اجتماعی برای بشریت نخواهد داشت و برای اینکه بتواند از آنچنان پتانسیلی برخوردار گردد باید وارد یک پراتیک اجتماعی - تاریخی نفس گیر و سهمگین شود که در مرحله مدنی محمد اتفاق میافتد و از سال دوم یا سوم هجرت محمد این پراتیک به اوج خود میرسد و محمد پا به پای شکل گیری آن پراتیک قرآنی، محمد با آن پراتیک ساخته میشود و رشد میکند و تکامل مییابد و به همین خاطر است که ابن خلدون میگوید صبر و طاقت محمد در مکه کمتر از دوران مدینه بود و به همین خاطر است که ابن خلدون میگوید آیاتی که در مکه بر محمد نازل میشود آیاتی کوچک میباشد، چرا که محمد هنوز از آنچنان صبری برخوردار نمیباشد که بتواند آیات کثیره تحمل کند ولی در مدینه محمد به خاطر ظرفیتی که در عرصه پراتیک تاریخی و اجتماعی توانسته است کسب نماید دارای آنچنان صبر و تحملی شده است که آنچنانکه در شان نزول آیات و سور مدنی مفسرین مطرح کردهاند بیش از نیمی از آیات سوره توبه به یکباره زمانی که محمد سوار ناقه بوده است بر محمد نازل شده است. بنابراین آنچه از این نظریه ابن خلدون میتوان نتیجه گیری کرد اینکه شخصیت محمد در بستر پراتیک اجتماعی - سیاسی - تاریخی شکل گرفته و تکامل پیدا کرده است و محمد پا به پای پراتیک اجتماعی که خود میساخته است، خود نیز ساخته میشده است و همین رمز پراکسیس بودن ماهیت پراتیک اجتماعی محمد میکند، چراکه اصل پراکسیس مبین چیز دیگری غیر از این نمیباشد که انسان به همان میزان که خالق پراتیک خود میباشد، آن پراتیک مخلوق انسان در فونکسیون دیگر خالق خود آن آفریننده خود میباشد. مثلا زمانی که استاد ابوالقاسم فردوسی در طوس در قریهای از خراسان مشغول سرودن شاهنامه میباشد، اگرچه در زمان سرودن ابیات شاهنامه این فردوسی است که شاهنامه را میسراید و خالق شاهنامه میباشد، اما همین ابیات شاهنامه در فونکسیون دیگر به ازای هر بیت خود فردوسی را، فردوسیتر میکند. یعنی مخلوق، خالق آفریننده خود میشود و این است تعریف پراکسیس که در رابطه با محمد و قرآن کاملا صدق میکند. چرا که آنچنانکه قرآن در 23 سال توسط پراکسیس باطنی و درونی محمد ساخته میشود همین قرآن در عرض 23 سال توسط پراکسیس برونی محمد را میسازد و محمد غارنشین و گوشه گیر خلوت گزین را به بزرگترین سردار و فرمانده و رهبر اجتماعی تاریخ بدل میکند. مولوی در دفتر سوم مثنوی در داستان مسجد مهمان کش رمز پراکسیس بودن حرکت محمد اینچنین مطرح میکند :
گفت پیغمبر: سپهدار غیوب / لا شجاعة یا فتی قبل الحروب
وقتِ لافِ غزو، مستان کف کنند / وقت جوش جنگ، چون کف بی فنند
وقت ذکر غزو، شمشیرش دراز / وقت کرّ و فرّ، تیغش چون پیاز
وقت اندیشه، دل او زخم جو / وقت ضربت میگریزد، کو بکو
من عجب دارم ز جویای صفا / کاو رمد در وقت صیقل از جفا
عشق، چون دعوی، جفا دیدن، گواه / چون گواهت نیست، شد دعوی تباه
چون گواهت خواهد این قاضی مرنج / بوسه ده بر مار، تا یابی تو گنج
آن جفا با تو نباشد ای پسر / بلکه با وصف بدی، اندر تو در
بر نمد، چوبی که آن را مرد زد / بر نمد آن را نزد، بر گرد زد
گر بزد مر اسب را، آن کینه کش / آن نزد بر اسب، زد بر سکسکش
تا ز سکسک وارهد، خوش پی شود / شیره را زندان کنی، تا میشود
آن یکی میزد یتیمی را به قهر / قند بود آن لیک بنمودی چو زهر
دید مردی آنچنانش زار زار / آمد و بگرفت زودش در کنار
گفت: چندان آن یتیمک را زدی / چون نترسیدی ز قهر ایزدی؟
گفت: او را کی زدم؟ ای جان و دوست / من بر آن دیوی زدم کاو اندر اوست
مادر ار گوید تو را: مرگ تو باد / مرگ آن خو خواهد و، مرگ فساد
آن گروهی کز ادب بگریختند / آب مردی، و آب مردان ریختند
عاذلانشان از وغا واراندند / تا چنین حیز و مخنّث ماندند
لاف و غرهی ژاژخا را کم شنو / با چنینها در صف هیجا مرو
زانکه زاد و کم خبالا گفت حق / کز رفاق سست بر گردان ورق
که گر ایشان با شما همره شوند / غازیان بی مغز همچون کُه شوند
خویشتن را با شما هم صف کنند / پس گریزند و دل صف بشکنند
پس سپاهی، اندکی، بی این نفر / به که با اهل نفاق آید حشر
هست بادام کم خوش بیخته / به ز بسیار به تلخ آمیخته
تلخ و شیرین گر به صورت یک شیاند / نقص از آن افتاد که هم دل نیاند
گبر، ترسان دل بود، کاو از گمان / میزید در شک ز حال آن جهان
میرود در ره، نداند منزلی / گام ترسان مینهد اعمی دلی
چون نداند ره، مسافر چون رود؟ / با ترددها و دل پر خون رود
هر که گوید:های این سو راه نیست / او کند از بیم، آنجا وقف و ایست
ور بداند ره دل باهوش او / کی رود هرهای و هو در گوش او؟
پس مشو همراه این اشتر دلان / زانکه وقت ضیق و بیمند آفلان
پس گریزند و تو را تنها هلند / گر چه اندر لافِ سحر بابلند
تو ز رعنایان مجو هین کارزار / تو ز طاوسان مجو صید و شکار
طبع، طاوس است و، وسواست کند / دم زند تا از مقامت بر کند
بنابراین رابطه محمد با قرآن یک رابطه پراکسیسی است، یعنی محمد با تک تک آیات قرآن چنین رابطهای دارد و آن اینکه قرآن بر خلاف کتاب موسی که به صورت چند لوح یکباره در طور و صحرای سینا بر موسی نازل گردید، یا کتاب انجیل مسیح از آنجائیکه هر آیهای از قرآن که در عرض 23 سال بر محمد نازل میشد محمد موظف بود تا مادیت ابژکتیو آن را در جامعه در بستر پراتیک اجتماعی - سیاسی خود به نمایش بگذارد. در این رابطه به موازات شکل گیری پروسه 23 ساله تکوین قرآن پروسه تکوین شخصیت محمد هم به انجام میرسید که همین موضوع اصل پراکسیس برونی بودن قرآن و آیات قرآن در رابطه با شخصیت محمد را به نمایش میگذرد و همین موضوع پراکسیس برونی بودن قرآن و آیات قرآن تفاوت شخصیت محمد با شخصیت عیسی را به نمایش میگذارد، چرا که شخصیت عیسی که در جوانی حداکثر در سن 35 سالگی به فتوای علمای یهود به صلیب کشیده میشود، اصلا مانند شخصیت محمد به صورت تجربی و به صورت تدریجی در بستر پراتیک اجتماعی یا پراکسیس برونی شکل نگرفته بود و لذا در همین رابطه پیام و کتاب عیسی هم مانند پیام و کتاب محمد به صورت تدریجی و تجربی بر عیسی نازل نشده بود، بلکه هر دو هم پیام عیسی و هم شخصیت عیسی به صورت دفعی شکل گرفته است به همین خاطر قرآن هنگامی که به طرح شخصیت عیسی در سوره مریم میپردازد میگوید، عیسی در گهواره گفت:
«قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا - عیسی در گهواره گفت همانا من بنده خدا هستم و خدا به من کتاب داد و گردانید مرا پیامبر – سوره مریم – آیه 30» خوب طبیعی است که کودک درون گهواره اصلا پراتیکی نداشته تا شخصیتش شکل گیرد اما در باب محمد آنچه ما تا قبل از چهل سالگی او از تاریخ نویسان امثال طبری و سیره ابن هشام و غیره میدانیم و میخوانیم این بوده که شخصیت محمد یک شخصیت عادی بوده، یعنی یک جوان گوشه گیر عزلت نشینی بوده که یکی و دو سفر به شام مسافرت کرده و بقیه آن هم حداکثر چیزی که تاریخ در باره او گفته، پناه میبرده به عزلت گزینی و گاها ماهها به غارنشینی میپرداخته و در غار حرا بیتوته میکرده است. این حداکثر اطلاعی است که ما تا سن 40 سالگی از شخصیت محمد داریم، خوب طبیعی است که اینچنین فرد غارنشین عزلت گزین نمیتواند آن محمدی باشد که بزرگترین تمدن بشری که از تمدن یونان و روم به قول نهرو برتر بود، بخواهد بنا کند. پس این شخصیت باید در کوره پراتیک اجتماعی بر پایه پراکسیس قرآن و خودش قطره قطره ساخته شود تا بتواند شخصیتی گردد که از آیات قرآن، مدینه پیامبر بنا کند. اینجا بود که محمد در عرض 23 سال به موازاتی که آیات قرآن را ابر مبنای پراکسیس درونی خودش از وجودش استخراج میکند در فونکسیون برونی آن آیات بر مبنای پراکسیس برونی به آن آیات قرآن مادیت خارجی میبخشد تا مدینه النبی را بر پا کند و این رمز تدریجی بودن نزول قرآن برخلاف تورات و انجیل که نزول آنها صورت دفعی داشته است بیان میکند.
ادامه دارد
[1] . نمونه بارز و کنکرت و مشخص و مصداق عینی آن وضعیت سیاسی - اجتماعی - تاریخی کشورمان از بعد از انقلاب فقاهتی 22 بهمن سال 57 تاکنون میباشد که با سلطه اسلام فقاهتی بر انقلاب 22 بهمن توسط خمینی اصل ولایت فقیه به عنوان ستون خیمه نظام اتوکراتیک رژیم فقاهتی حاکم در آمد که با آن رژیم فقاهتی حاکم فعلی توانست تمام قدرت اقتصادی - سیاسی - نظامی- اداری - اجتماعی را در کف ولی فقیه نگه دارد و با آن مخوفترین اتوکراسی و دسپاتیزم تاریخ بشریت را شکل دهند و با طرح شعار دروغین مشروعیت و مقبولیت یا جمهوریت و اسلام، قدرت را از خدا به امام زمان منتقل کنند و سپس از امام زمان هم به خودشان. و با طرح شعار «اگر همه مردم بگویند آری، اسلام (بخوان حکومت اتوکراسی فقاهتی خودشان) بگوید نه، نه است» تمامی آزادی اجتماعی و مبانی دموکراسی را از مردم گرفتند و به خودشان منتقل کردند و جلو هر گونه ریزش قدرت از مقام عظمی ولایت بر مردم گرفتهاند و طبیعی است که تا زمانی که این اصل بر قانون اساسی کشورمان حاکم باشد صحبت از اصلاحات و دموکراسی و انتقال قدرت در این کشور کردند خیانتی بیش نخواهد بود و هر گروه و فردی که در این جامعه بخواهد به شکلی قیم و پشتیبان و نگهدارنده این اصل در قانون اساسی کشورمان باشد جزو خائنین به این مردم و کشور میباشد و در همین رابطه است که شعار اصلاحات در این کشور اولین خاکریزی که باید پشت سر بگذارد نفی اصل ولایت فقیه در قانون اساسی به هر شکل و صورت آن میباشد، چرا که وجود این اصل به معنای تعطیلی عقل، عقلانیت، آزادی، انتخاب، حق و رای، دموکراسی، نوخواهی، نوگرائی و... خواهد بود و به خاطر همین است که اقبال لاهوری در همین رابطه میگوید «که ما مسلمانان به خاطر اعتقاد به اصل ختم ولایت محمد، آزادترین مردمان جهان و تاریخ هستیم» چرا که با طرح ختم اصل ولایت توسط محمد دیگر هیچ زنجیر و مانعی در سر راه عقل بشر نخواهد بود و بشریت میتواند با تمام آزادی در بستر لایتنهای عقلانیت خود جولان کند.