مبارک باد کریسمس، عید مسیح، عید اخلاق، عید نجات بخش، عید رهائی و... عید انسان بر تمام ره پویان مسیر نجات­بخش انسانیت

گرامی باد 25 دسامبر روز تولد مسیح منادی حیات و آگاهی و رهائی انسان مظلوم.

خجسته باد سال نو میلادی بر تمامی آنهائی که مسیح­وار به انسان و اخلاق و انسانیت می‌اندیشند.

سلام بر عیسی روح خدا

سلام بر مسیح فدیه نجات­بخش انسانیت

سلام بر عیسی فریاد خاموش مصلوب مستضعفین زمین

سلام بر ماهیگیر ماهی صفت و ماهی منش و ماهی خوی بحر احمر

سلام بر عیسی تندیس اخلاق خطه فلسطین

سلام بر مسیح برهم زننده نظام سامریان موسی نمای کنیسه

سلام بر مسیح حیات­بخش انسانیت

سلام بر عیسی پیامبر رهائی انسان

سلام بر عیسی مصلوب رنج و مشقت انسانیت مظلوم

سلام بر عیسی فریاد منتقد جهل توده‌ها

سلام بر عیسی منتقد جهل و جمود کنیسه

سلام بر مسیح پیامبر اخلاق و ایثار و انسان

سلام بر عیسی وارث ابراهیم عاصی بعل و نمرود

سلام بر عیسی وارث موسی چوپان عاصی زر و زور و تزویر

سلام بر روز تولد عیسی

سلام بر روز به صلیب کشیده شدنش

سلام بر روز بازگشت دوباره عیسی بر زمین

سلام بر قیام اول عیسی، قیام انسانیت، اخلاق، آگاهی

سلام بر قیام دوم عیسی، قیام بر علیه ظلم و جور و جهل بشریت

سلام بر مریم مادر عیسی

سلام بر مریم پاکی عریان

سلام بر مریم اخلاص مجسم

سلام بر مریم زن رهائی

سلام بر مریم منادی ایمان

و آخرین سلام ما بر تمامی آنهائی که در زمین و زمان عیسی­وار متولد می‌شوند، عیسی­وار در راه نجات انسان و کاهش درد رنج انسانیت تلاش می‌کنند و عیسی­وار برای نجات انسانیت خود را از تمامی تعلقات و وابستگی‌ها بودن آزاد می‌کنند و عیسی­وار سنت­های گذشته زمان و تاریخ کنیسه را به نقد می‌کشند و بالاخره عیسی­وار برای رهائی انسان مصلوب به صلیب کشیده می‌شوند.

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید / که زانفاس خوشش بوی کسی می‌آید

از غم هجر مکن ناله و فریاد که من / زده‌ام فالی و فریاد رسی می‌آید

زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس / موسی اینجا بامید قبسی می‌آید

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید / دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد

هنوز گرمی خورشید روز 25 دسامبر با سردی زمین وداع نکرده بود که خورشیدی در پس کوچه فلسطین در کنار بحر احمر از وجود مریم طلوع کرد، که با نیم روز حیات خویش بشریت رها شده از خویشتن و بیگانه با خویش را که سر گردان بودن خویش بود به وادی شدن خویش باز گردانید تا در دامان خویشتن خویش از بی خویشی گذشته خویش به خویش باز آیند. درست در زمانی که بشریت در گورستان دنیاگرائی و مادیت غرق شده بود و در آستانه خدایان زر و زور و تزویر پیشانی به زمین می‌مالید و انسانیت وجه­المعامله بی اخلاقی خدایان زمین شده بود.

در عصری که از داستان فرار به آزادی و رهائی و برخورداری این جهانی چوپان شورشی سینا جز لاشه گرفتار در زنجیر زئوس و مثله شده در چنگال کرکس‌ها چیزی باقی نمانده بود و انسان گرفتار شده در داستان گوساله زرین دنیاگرایانه سامری عاصی بر موسی، آخرین وداع خود را با آن آتش پرومته طور سینائی می‌کرد که آن چوپان فراری باید بیضای خویش از آسمان خدایان زر و زور و تزویر یعنی فرعون و قارون و بلعم باعورا مخفیانه به زمین سبطیان هابیلی گرفتار شده در زنجیر استبداد و استثمار و استحمار قبطیان قابیلی آورده بود.

در زمانی که بعل خدای بزرگ در بت­خانه در هم شکسته بابل دوباره در غیاب ابراهیم بت شکن به جولان در آمده بود و آگاهی و اخلاق و انسانیت به چالش می‌کشید.

درست در دورانی که اخلاق افلاطونی، فلسفه و متد ارسطوئی، جهان بینی بطلمیوسی و خدای فلسفی یونانی چهار صد سال بود که بشریت را در محاق اخلاقیت و انسانیت و توحش و جزمیت و دگماتیسم و نفاق نگه داشته بود.

در عصری که از کنیسه سامری این آتشکده خاموش چوپان سرزمین نور و اسیر در زنجیر زئوس و مثله شده در زیر چنگال کرکسهای آدم خوار و دنیاگرایان صاحب آن گوساله طلائی که در آخور زراندوزان و تزویرگران و زورمداران سرزمین فرعون و قارون و بلعم باعورا، گاو شده بود جز سه آتش فریب و نفاق آذر گشنسب و برزین مهر و خرین چیزی باقی نمانده بود.

در دورانی که اخلاق قدرت و اخلاق ثروت و اخلاق نفاق و تزویر مانیفست اخلاق انسانیت حقیقت خیر و زیبائی شده بود.

در کوچه و پس کوچه­های سرزمین زیتون و کنار بحر احمر ماهی گیری ماهی صف که چون ماهیان آزاد از همه تعلق‌های بودن انسانی بود، ماهی­ائی ظاهر شد که در دریای تاریخ تاریک انسانی برای رهائی انسانیت خود را در مشقت صلیب جهل و جور و جمود مصلوب ساخت تا صلیبیان زمین را به سرزمین اخلاق، آگاهی و عدالت برساند.

عیسی مریم به کوهی می‌گریخت / شیرگویی خون او می‌خواست ریخت

آن یکی در پی دوید و گفت خیر / در پیت کس نیست چه گریزی چو طیر

با شتاب او آنچنان می‌تاخت جفت / کز شتاب خود جواب او نگفت

یک دو میدان در پی عیسی براند / پس به جد جد عیسی را بخواند

کز پی مرضات حق یک لحظه بیست / که مرا اندر گریزت مشکلیست

از کی این سو می‌گریزی ای کریم / نه پیت شیر و نه خصم و خوف و بیم

گفت از احمق گریزانم برو / می‌رهانم خویش را بندم مشو

گفت آخر آن مسیحا نه توی / که شود کور و کر از تو مستوی

گفت آری گفت آن شه نیستی / که فسون غیب را ماویستی

چون بخوانی آن فسون بر مرده‌ای / برجهد چون شیر صید آورده‌ای

گفت آری آن منم گفتا که تو / نه ز گل مرغان کنی‌ای خوب‌رو

گفت آری گفت پس ای روح پاک / هرچه خواهی می‌کنی از کیست باک

با چنین برهان که باشد در جهان / که نباشد مر ترا از بندگان

گفت عیسی که به ذات پاک حق / مبدع تن خالق جان در سبق

حرمت ذات و صفات پاک او / که بود گردون گریبان‌چاک او

کان فسون و اسم اعظم را که من / بر کر و بر کور خواندم شد حسن

بر که سنگین بخواندم شد شکاف / خرقه را بدرید بر خود تا به ناف

برتن مرده بخواندم گشت حی / بر سر لاشی بخواندم گشت شی

خواندم آن را بر دل احمق بود / صد هزاران بار و درمانی نشد

سنگ خارا گشت و زان خو بر نگشت / ریگ شد کز وی نروید هیچ کشت

گفت حکمت چیست کآنجا اسم حق / سود کرد اینجا نبود آن را سبق

آن همان رنجست و این رنجی چرا / او نشد این را و آن را شد دوا

گفت رنج احمقی قهر خداست / رنج و کوری نیست قهر آن ابتلاست

ابتلا رنجیست کان رحم آورد / احمقی رنجیست کان زخم آورد

آنچ داغ اوست مهر او کرده است / چاره‌ای بر وی نیارد برد دست

ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت / صحبت احمق بسی خون‌ها که ریخت

اندک اندک آب را دزدد هوا / دین چنین دزدد هم احمق از شما

گرمیت را دزدد و سردی دهد / همچو آن کو زیر کون سنگی نهد

آن گریز عیسی نه از بیم بود / آمنست او آن پی تعلیم بود

زمهریر ار پر کند آفاق را / چه غم آن خورشید با اشراق را (مثنوی - دفتر سوم – بخش 117)

 

درس­هائی که عیسی به بشریت آموخت:

1 - خودشناسی رمز اولیه خداشناسی و جهان­شناسی و جامعه­شناسی: (مثنوی - دفتر دوم صفحه 209)

گشت با عیسی یکی ابله رفیق / استخوان‌ها دید در حفره‌ی عمیق

گفت ای همراه آن نام سنی / که بدان مرده تو زنده می‌کنی

مر مرا آموز تا احسان کنم / استخوان‌ها را بدان با جان کنم

گفت خامش کن که آن کار تو نیست / لایق انفاس و گفتار تو نیست

کان نفس خواهد ز باران پاک‌تر / وز فرشته در روش دراک‌تر

عمرها بایست تا دم پاک شد / تا امین مخزن افلاک شد

خود گرفتی این عصا در دست راست / دست را دستان موسی از کجاست

گفت اگر من نیستم اسرار خوان / هم تو بر خوان نام را بر استخوان

گفت عیسی یا رب این اسرار چیست / میل این ابله درین بیگار چیست

چون غم خود نیست این بیمار را / چون غم جان نیست این مردار را

مرده‌ی خود را رها کردست او / مرده‌ی بیگانه را جوید رفو

 

2 - انسان اخلاقی تنها بر پایه ایمان به خدا حاصل می‌شود: (مثنوی - دفتر چهارم - صفحه 627)

گفت عیسی را یکی هشیار سر / چیست در هستی ز جمله صعب‌تر

گفتش ای جان صعب‌تر خشم خدا / که از آن دوزخ همی لرزد چو ما

گفت ازین خشم خدا چه بود امان / گفت ترک خشم خویش اندر زمان

 

3 - با خود سازی است که انسان می‌تواند از خود محاط به من محیط دست پیدا کند: (مثنوی - دفتر ششم صفحه 1116 )

هم‌چو عیسی بر سرش گیرد فرات / که ایمنی از غرقه در آب حیات

گوید احمد گر یقینش افزون بدی / خود هوایش مرکب و مامون بدی

هم چو من که بر هوا راکب شدم / در شب معراج مستصحب شدم

 

4 - رهائی انسان از تعلقات، شرط آزادی­خواهی انسان است: امام علی در نهج البلاغه:

«مرکب‌های عیسی مسیح دو پایش بودند و برده­ها و غلام‌های او دو دستش بودند.»

 

بیا که قصر امل سخت سست بنیادست / به یار باده که بنیاد عمر بر بادست

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود / ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب / سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست

که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین / نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست

تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر / ندانمت که در این دامگه چه افتادست

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر / که این حدیث ز پیر طریقتم یادست

غم جهان مخور و پند من مبر از یاد / که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای / که بر من و تو در اختیار نگشادست

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد / که این عجوز عروس هزار دامادست

نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل / بنال بلبل بی دل که جای فریادست

حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ / قبول خاطر و لطف سخن خدا دادست (حافظ)

 

5 - بزرگ‌ترین آفت اجتماعی و انسانی تمرکز ثروت است:

«اگر شتری با بارش بتواند از سوراخ یک سوزن بگذرد یک سرمایه دار می‌تواند وارد بهشت شود.»(انجیل)

6 - تکیه بر خویش در رفتن شرط استمرار رفتن می‌باشد:

«از راهی نروید که ره روان آن بسیارند، از راهی بروید که ره روان آن کمند.»(انجیل)

 

 والسلام