به مناسبت 22 بهمن
آری اینچنین شد شریعتی!
گزارش عملکرد سی و یک ساله حکومت مطلقه فقاهتی به معلم کبیرمان شریعتی
شاید تنها حقیقتی که برای هیچ متفکر و مورخی و نویسندهائی و صاحب نظری چه راست باشد و چه چپ، چه داخلی باشد و چه خارجی، چه مذهبی باشد و چه غیر مذهبی، جای هیچ شک و شبههای ندارد، این حقیقت است که، اگر بخواهیم سلسله جنبان فکری دو انقلاب مشروطیت و انقلاب فقاهتی 57 را مشخص کنیم باید سیدجمال الدین اسدآبادی را به عنوان متفکر و تئوریسین و سلسله جنبان سوبژکتیو انقلاب مشروطیت اعلام گردد و دکتر شریعتی را به عنوان متفکر و تئوریسین و سلسله جنبان سوبژکتیو اولیه انقلاب 22 بهمن معرفی گردد. اما از عجایب تاریخ اینکه پس از مشخص شدن این دو سلسله الجنبان فکری و سوبژکتیو دو انقلاب (قرن بیستم که در فاصله تقریبا هفتاد ساله از یکدیگر در تاریخ ایران روی دادند) اینکه هر دو متفکر و اندیشمند دو انقلاب اخیر ایران، سرنوشت مشترکی نسبت به پروژه ناتمام خویش پیدا کردند که محورهای مهم این سرنوشت مشترک آن دو عبارت میباشند از:
1 - هر دو متفکر اگرچه توانسته بودند بستر سوبژکتیو دو انقلاب را آماده سازند ولی قبل از شکل گیری ابژکتیو انقلاب فوت کرده بودند، در نتیجه هیچکدام در زمان هدایتگری ابژکتیو دو انقلاب بزرگ ایران زنده نبودند و همین غیبت فیزیکی و خلاء رهبری و هدایتگری آنها باعث شد که پروژه سوبژکتیو آنها در مرحله ابژکتیو انقلاب مانند پوستین پشمینه وارونه شده مثال امام علی در نهج البلاغه در آید «لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً - اسلام مانند پوستین پشیمنه و ارانه شده در آمده است.» (نهج البلاغه صبحی صالح – خطبه 108)
2 - شکل انحراف ابژکتیو هر دو انقلاب نسبت به پروژه سوبژکتیو تنظیم شده قبلی آنها، توسط هر دو اندیشمند صورت واحدی داشت. چرا که به علت خلاء رهبری و عدم تشکیلات پیشگام هدایتگر در هر دو انقلاب با توجه به تشکیلات سنتی روحانیت ایران که از قرن دهم توسط حکومت صفوی در ایران شکل گرفته بود، روحانیت سنتی و کلاسیسم و ریاکشنیزم و دگماتیسم و مرتجع توانستند توسط این تشکیلات سنتی خویش در خلاء رهبری بوجود آمده، هژمونی انقلاب را تصاحب نمایند و انقلاب را در مسیر انحرافی منافع کاست گروهی و اجتماعی و فرهنگی به گل نشسته تاریخی خویش، هدایت نمایند. بطوریکه حاصل ابژکتیو هر دو انقلاب در قیاس با پروژه سوبژکتیو قبلی خود که توسط دو متفکر بزرگ سیدجمال و شریعتی تدوین یافته بود، انحرافی 180 درجه نشان میداد.
3 - هر دو انقلاب بزرگ مشروطیت و فقاهتی 57 ایران در مرحله ابژکتیو خویش در غیاب بنیانگذاران واقعی سوبژکتیو آنها، پس از تصاحب هژمونی غاصبانه میوهچینان شجره انقلاب توسط روحانیت سنتی موج سوار از یک مکانیزم واحد جهت هدایتگری منحرفانه انقلاب استفاده کردند که عبارت بود از:
الف - تکیه بر جامعه و انسان مکلف و تکلیفی.
ب - تکیه بر فتوای مرجعیت سنتی جهت هدایت جامعه مکلف ایرانی.
و همین مکانیزم هدایتگرایانه انحرافی روحانیت موج سوار دو انقلاب بود که باعث گردید تا دو انقلاب مشروطیت و فقاهتی 57 به یک سرنوشت مشترکی گرفتار شوند و آن، به گل نشستن لکوموتیو انقلاب در مراحل اولیه حرکت خویش و قربانی شدن انقلاب و مردم و کشور در راستای منافع غاصبین موج سوار و میوهچینان مرتجع رهبری تازه به دوران رسیده بیریشه، بیبرنامه، بیتئوری و بیفرهنگ هر دو انقلاب بزرگ ایران شد.
4 - ناتمامی پروژه سوبژکتیو دو انقلاب (به علت غیبت هر دو بنیانگذار سوبژکتیو دو انقلاب مشروطیت و فقاهتی 57 ) در مرحله ابژکتیو انقلاب، باعث گردید که دو انقلاب در مرحله اول ابژکتیو خود که آزادی منفی یا رهائی یا نفی سلطنت مطلقه قاجاری و پهلوی بود متوقف گردد و به مرحله آزادی مثبت، که عبارت میباشد از دمکراسی، سوسیالیسم، پلورالیسم معرفتی - حزبی - مذهبی تحت شعار «آزادی - آگاهی – برابری» شریعتی نرسد و همین موضوع عامل اصلی شکست دو انقلاب بزرگ ضد سلطنت مطلقه مشروطیت و فقاهتی 57 و عامل اصلی جایگزینی حکومت مطلقه فقاهتی (که صد درجه دسپاتتر و توتالیترتر و اتوکراتیکتر از سلطنت مطلقه میباشد) گردد، چرا که به قول رادها کریشنان: «هنگامی که زور (ولایت مطلقه فقاهتی) لباس تقوی (شریعت و فقاهت) به تن میکند بزرگترین فاجعه (حکومت مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران) بوجود میآید.»
5 - به علت اینکه ریشه فکری حرکت سوبژکتیو هر دو بنیانگذار انقلاب مشروطیت و فقاهتی 57، اسلام سلفیه بود از آنجائیکه نه سیدجمال و نه شریعتی در پروسه آگاهیبخش خود با سرطان اندیشه فقاهتی حوزه مانند سرطان تشیع صفوی، سرطان فلسفه ارسطوئی، سرطان تسنن اموی، سرطان علم زدگی پزیتویستی بورژوازی و... برخورد نکرده بودند (و این مبارزه ضد سرطان اندیشه فقاهتی حوزه، خلاء حرکت سوبژکتیوی سید جمال و هم شریعتی بود) لذا وجود این خلاء تئوریک در اندیشه هر دو باعث گردید تا در غیاب آن دو بنیانگذار این سرطان مردافکن به صورت هیولائی در دو انقلاب ظاهر شود (و از آنجائیکه بعد از غیبت آنها هیچ اندیشهای جهت مبارزه با سرطان فقاهتی در جامعه ایران وجود نداشت) در نتیجه هر دو انقلاب مشروطیت و فقاهتی 57 توسط هیولای سرطانی اسلام فقاهتی بلعیده شد و سونامی کشتار، غارت، اسارت، خفقان، نسل کشی، استثمار، استحمار و... بعدی هر دو انقلاب معلول این بلعیده شدن دو انقلاب توسط اسلام فقاهتی حوزه بود. طبیعتاً اگر شریعتی و سیدجمال در ادامه مبارزه با فرهنگ غربزدگی، اسلام اموی، تشیع صفوی و فلسفه ارسطوئی خویش به صورت ریشهای نه در شکل سیاسی (و نه به شکلی که احمد کسروی در بعد از شهریور 20 در ایران انجام داد، بلکه آنچنانکه امام محمد غزالی در قرن پنجم یا حافظ در قرن هشتم انجام داد) با هیولای سرطان اسلام فقاهتی پنجه در میافکند، تجربه شوم انقلاب مشروطیت دوباره در عرصه انقلاب فقاهتی 22 بهمن 57 تکرار نمیشد. البته این خلاء بزرگ هنوز در اندیشه شریعتی وجود دارد و باعث آسیب پذیری اندیشه شریعتی گشته است چرا که اندیشه شریعتی هر چند ضد استثماری، ضد استبدادی، ضد استحماری، ضد فلسفه یونانی، ضد تشیع صفوی، ضد تسنن اموی، ضد علم زدگی، ضد ماشینیسم، ضد سرمایهداری و... میباشد ولی مانند اندیشه غزالی و حافظ و حتی مولانا ضد فقاهتی نیست. (البته رگههای ضد فقاهتی در اندیشه شریعتی وجود دارد ولی به علت اینکه این رگهها بیش از آنکه مانند اندیشه غزالی و حافظ مستقیم پایه تئوریک داشته باشد به خاطر اینکه حمله شریعتی به هیولای سرطانی اسلام فقاهتی و روحانیت سنتی از کانال تشیع صفوی صورت گرفته است نه مانند حافظ و غزالی از کانال آسیبشناسی خود اسلام فقاهتی؛ لذا حمله شریعتی به هیولای سرطانی اسلام فقاهتی حاکم به جای اینکه پایه تئوریک به خود گیرد جنبه سیاسی به خود گرفت و همین امر باعث گردیده است که تا ماشین سوبژکتیو و اندیشه شریعتی در عرصه ابژکتیو به غارت رفته انقلاب 22 بهمن به گل بنشیند و نتواند به صورت تئوریک به جنگ اسلام فقاهتی حاکم برود و این امر دستاویزی گردد تا بیشترین دستاورد حرکت شریعتی نصیب میوهچینان غاصب اسلام فقاهتی گردد. بطوریکه ناجوانمردانه از تئوری امت و امامت شریعتی در خدمت تئوریزه کردن تز بیریشه و بته ولایت فقیه و امامت مهیبترین سونامی دسپاتیزم و اتوکراتیک و توتالیتر به کار گرفته شود؛ لذا در همین رابطه بر تمامی اندیشمندان و رهنوردان راستین اندیشه شریعتی که دغدغه حیات دوباره تئوری شریعتی را در سر دارند فرض است که جهت نجات این اندیشه از دست گرگان هار حقیقت سوز و شریعت فروش و مصلحت اندیش و حیله گر، حافظوار یا غزالیوار، نه مانند احمد کسروی و مهدی بازرگان و فرج دباغ [عبدالکریم سروش] این خلاء تئوریک شریعتی را پر کنند تا دیگر دست این غاسقین اذا وقب از تحریف و تفسیر و تاویل اندیشه شریعتی کوتاه گردد)؛ لذا در این رابطه جهت حسن ختام این مقدمه برای روشن شدن موضوع، به ذکر نقد تئوریک اسلام فقاهتی حافظ در اینجا میپردازیم، باشد که قبول افتد و در نظر آید:
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند / پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند / عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز / باطل در این خیال که اکسیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید / مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب / تا خود درون پرده چه تدبیر میکنند
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز / این سالکان نگر که چه با پیر میکنند
صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید / خوبان در این معامله تقصیر میکنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست / قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر / کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب / چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
نشان مرد خدا عاشقی است با خود دار / که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی / دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
و گر فقیه نصیحت کند که می نخورید / پیالهای به دهش گو داغ را ترکن
زکوی میکده دوشش بدوش میبردند / امام شهر که سجاده میکشید بر دوش
گر زمسجد به خرابات شدم خرده مگیر /سخن وعظ دراز است و زمان خواهد شد
حلاج بر سر دار این نکته خوش سر آید / از شافعی مپرسید امثال این مسائل
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند / تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند / چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم زدانشمند مجلس باز پرس / توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
گوئیا باور نمیدارند روز داوری / کین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس / ملالت علما هم زعلم بی عملی است
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر / کنایتیست که از روزگار هجران گفت
بیا به میکده چهره ارغوانی کن / مرو به صومعه کانجا سیاهکاران اند
می خور که صد گناه زاغیار در حجاب / بهتر زطاعتی که به روی ریا کنند
حدیث عشق زحافظ شنو نه از واعظ / اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد
به هر حال پس از ذکر این مقدمه حال که 32 سال از غیبت معلم کبیرمان شریعتی و 31 سال از حاکمیت ولایت مطلقه فقاهتی بر سرنوشت تودههای ما میگذرد، مناسب دیدیم که در ایام 22 بهمن که یادآور 31 سال تاریکی، بیم، خفقان، کشت و کشتار، اسارت، جهل، تکلیف، تزویر و ریا، دین فروشی، زهد فروشی، فقر و فلاکت و... میکند در این سرای بیکسی برای خالی کردن خویش عرض حالی با آن معلم کبیرمان بکنیم چرا که:
سی و دو سال است که آن مشعل خودآگاهی را به ما سپرده است و خود در گوشهای دور تنها و غریب در سرزمین شامیان کاخ سبز در کنار بارگاه اسیر رهائی و پیام آور سرخ آزادی از دادگاه همیشه زنده زمین و زمان عاشورای حسین زینب آرمیده است.
سی و دو سال است که از غیبت آن حامل مشعل خودآگاهی به کویر فرهنگی تودههای ما میگذرد، همان مشعلی که میراث پرومتهائی بود که او آن را از خدایان آسمان مخفیانه به زمین آوره بود و از بعد از گرفتاری در چنگال و زنجیر و کرکسهای زئوس به آن بتشکن گریخته به آزادی سپرده شد که توسط عمال نمرود با منجنیق دین در آتش تقدسی که بر او گل سرخ گردید، گرفتار گردید و او این آتش گل سرخ شده را در صحرای سینا از بالای آن درخت طور به آن چوپان سرگردان گریز پای سبطی گریخته از چنگال قبطیان زمان واگذار کرد و بالاخره آخرین آنها، آن چوپان قراریط مکه شوریده بر زمان بود که او توانسته بود این آتش را از غار حرای جبل نور به ارث ببرد.
به او که تمامی رنجهای زندگیش، رنجهای چگونه زیستن ما در عصر نتوانستن بعد از خود بود، بگوئیم که با رفتن تو در این 32 سال زمانی که حتی حرامیان زمین و زمان نه تنها نامت را و اندیشهات را و هویت گذشتهات را و حسینیهات را و همه و همه را توسط عمال حماقت و موذنین شرک و سامرای گوساله زرین به تیر شریعت و منجنیق فقاهت و عصای جهالت و آتش تقدس به رمی گرفتهاند و حتی بر جنازهات که خود مصباح هدایت است و سفینه نجات، رحم نکردند.
به او بگوئیم هنوز در پشت حصارهای ستم شاهنشاهی اسیر بودیم که خبر مرگت را مانند سیحهائی جانمان را غرق در ماتم ساخت و آن زمان بود که یک مرتبه با خبر مرگ تو در خویش احساس بیخویشی و بیخویشاوندی کردیم و همه چیز را رها کردیم و به تو، ای بارقه امید و ای انفجار در ظلمت و ای پیام آور شعور و شرف و شناخت مشغول شدیم که چگونه آمدی و چگونه زیستی و چگونه رفتی و رسالت ما در نبودن تو چه میشود؟
به او بگوئیم که هنوز در ماتم از دست رفتنت سر در گریبان خویش فرو برده بودیم که هیاهوی آن سیلابی که با دستان خویش در نخلستان بیداری و خودآگاهی بنینجار تنها و مصمم به راه انداخته بودی، از پشت دیوارهای جنایت و قساوت به گوشمان رسید و در نبود تو با بودن همیشه حاضر خویش بر سرمان فریاد زدی که «فاین تذهبون؟» بیدارمان کردی، ولی تا به خود آمدیم آن سیلاب خروشان که تو به راه انداخته بودی دیوارهای زندان بودن و زیستنمان را خراب کرد و ما را مانند سنگی غلطان غلطان به میان مردم شوریده بر خویش با آتش خودآگاهی اعتقادی و اجتماعی و تاریخی که تو به آنها داده بودی، آورد. همه چیز آنچنان بود که تو میدیدی و ما پنهان میکردیم، بندهای عبودیت خلق پاره شده بود، افسار طاعت از دهان تودهها بر داشته شده بود، پردههای جهالت و حماقت همه برچیده شده بود و در دادگاه بزرگ زمان و زمین که تو بر پا کرده بودی همه حاضر بودند. از کارگران گرفته تا دهقانان، دانشجویان، دانشآموزان، زنان، مردان، همه و همه، هر کس در این دادگاه هابیلی به نمایندگی از طرف طبقه و گروه خود آمده بود تا با خودآگاهی که تو به آنها داده بودی بر علیه جلاد حاکم و قابیل انسان کش بر تاریخ شهادت دهند که در زمانی که «آزادی و آگاهی و برابری» مردم وجه المعماله حکومت جلاد حاکم بر زمین بشود، همه باید در دادگاه شهادت بر علیه جلاد حاضر شوند. چرا که این حاکمیت جلاد است که بر سر تودهها بند عبودیت میزند و بر دهان تودهها افسار طاعت میگذارد و بر گردهها تازیانه شرع مینوازد و بر همه دسترنج و زحمت و کار تودهها یورش غارت میبرد و بر همه آزادیها خیمه اختناق میزند و بر همه آگاهیهای تودهها ورد حماقت میخواند و بر همه فریادها شمشیر فلاکت میزند و بر همه اراده تخدیر خفقان تزریق میکند.
به او بگوئیم که هنوز دادگاه تاریخ 57 هابیلیان شوریده بر قابیل تمام نشده بود که دیدیم تمامی کلاغهای به سوراخ خزیده، از دخمههای خود بیرون آمدن و در دادگاه هابیل 57 به نمایندگی از ما، صحنه گردان دادگاه شدن تا شیوه پوشیدن جنایت قتل هابیل را به قابیل قاتل بیاموزند و با این ترفند بود که ختم دادگاه را در روز 22 بهمن 57 اعلام کردند تا با فرار قابیل از صحنه دادگاه، کلاغها خود به عنوان مدعی بمانند. آنچنانکه اینچنین شد، قابیلیان رفتند و کلاغها بر ما حاکم شدند و بودنمان را از بعد از بهمن 57 در زیر سیاهی بال خویش مخفی کردند.
به او بگوئیم که با حاکمیت کلاغها بر دادگاه زمان پس از فرار و مرگ قابیل، کلاغها وارث قابیل گشتند و از فردای این وراثت شوم بود که دوباره ما از فردای 22 بهمن 57 توسط کلاغها با افسار فقاهت و تازیانه شریعت و فتوای جهاد و غارت ذکات و زندان تکلیف و شمشیر فتوا به اسارت گرفته شدیم گاه ما را به نام شرع و دفاع از استقلال و آزادی به جنگ استقلال و آزادی میبردند و زمانی به نام انقلاب آگاهی و فرهنگی ما را به جنگ با آگاهی میکشاندند، زمانی ما را به نام جهاد و دفاع مقدس به جبهههای جنگی میکشاندند که با هم میجنگیدیم، بدون آنکه بدانیم از برای چه میجنگیم، برای آنهائی که نمیجنگیدند اما میدانستند برای چه میجنگند و با آن جنگ، زنانمان آوره شدند، مردانمان به خون درغلطیدند، شهرهایمان ویرانه و قبرستانهایمان آبادان گردید. گاه در داخل به نام دفاع از امنیت، ما را به جنگ برادرانمان و خواهران خودمان بردند. برادرانی که با فتوای قاضی القضات از قبل مهدور دم و مرتد و باغی و خروج کرده بر دین بودند و ریختن خون آنها بی دادگاه واجب، اموال آنها غنایم و ناموس آنها رها و حلال گردید، آنچنانکه کوچه و خیابانهای ما بوی خون گرفت، نسل کشی به راه افتاد، خواهر، برادر میکشد، برادر، خواهر و پدر، فرزند و فرزند، پدر و زندانها دانشگاه شد و دانشگاهها پادگان. تنور جوخههای اعدام شبانه روز گرم بود. آنچنانکه حتی بر زنان حامله هم رحم نکردند، نسل پشت سر نسل به فتوای فقاهت و دادگاه شریعت و شمشیر حماقت یا کشته شدند یا آواره کشورهای دیگر گشتند و یا در زندانهای قرون وسطائی منتظر سرنوشت ناپیدا شدند. بطوریکه یک مرتبه تا به خود آمدیم دیدیم گذشتههای جنایت قابیلی در دوره جنایت حاکمیت کلاغها طلائی شد، دانشگاهها بسته شد و جویهای خون همراه با نسلکشی به راه افتاد، تنور شکنجههای قرون وسطائی به نام تعزیرات فقاهتی داغ گردید، همدیگر کُشی ساری و جاری شد و خودفروشی و دیگرفروشی اخلاق مذهب گردید، سپاه شب، سربازان گمنام... شدند، غارت و استثمار ذکات شد، قتل و برادرکشی جهاد گردید، فرعون پرچمدار موسی شد، نمرود مبلغ ابراهیم و قیصر وارث عیسی و اشراف قریش جانشین محمد، ابوذر دوباره به ربذه رفت و بلال، عمار، سمیه، صهیب و... در بیابانهای مکه به زیر شکنجه رفتند، حجر بن عدی و همراهانشان در مرج العذرای فقاهت و شریعت گردن زده شدند، تو ساواکی شدی و مصدق کافر، طیب حاجی رضائی شهید و انقلابی، همه برادران و خواهرانت با یک فتوا مهدورالدم شدند و خون آنها حلال گردید، اگر قابیل در کل حکومت پنجاه سال خویش 3500 اعدامی از برادران تو داشتند، اینها دهها هزار نفر زندانی بیگناه را با یک فتوای در تابستان 67 اعدام کردند، غارت استثمارگران که حامیان اقتصادی کلاغهای حاکم بودند تنها در عرض شش ماه اول سال 58، میزان سودی که بورژوازی تجاری تازه به دوران رسیده برد، دو برابر کل سودی بود که در عرض پنجاه سال دوران قابیل برد و میزان اعدام رسمی اعلام شده توسط بلندگوهای رسمی کلاغها در 6 ماهه اول سال 60، دو برابر کل اعدامهای سرتاسر جهان در سال 60 بود.
به او بگوئیم که به یکباره در سال 68 پس از اینکه تمامی حلقومها بریدند و تمامی فریادها را خاموش کردند و تمام قبرستانها را دانشگاه کردند و تمام دانشگاهها را قبرستان و تمام دارها را برچیدند و تمام خونها را شستند و شعارهای «جنگ، جنگ تا رفع فتنه در کل جهان» آنها با نوشیدند جام زهر به پایان رسید و نوبت به تقسیم غنایم قدرت و ثروت و معرفت بین گرگان از شکار برگشته گردید. از آنجائیکه هر کدام برای خود سهم شیر تقاضا میکرد، جنگ تقسیم غنایم به جنگ اقتصاد و سیاست و مذهب بین آنها بدل گردید، این بار کلاغها لباس قابیلی گذشته خود را از تن بیرون کردند و هر کدام کوشیدند با پوشیدن لباسی به رنگ مردم در جنگ تقسیم غنائم تودهها را جهت چانهزنی سهم بیشتر با خود همراه کند. یکی لباس سازندگی به تن کرد، دیگری لباس سفید رفرم اصلاحات پوشید و سومی لباس پوپولیسم و مردم فریب به تن کرد و چهارمی همان لباس سیاه گذشته خود را جهت خونخواهی قتل عثمان و انگشتان قطع شده نائله، زن عثمان هنوز به تن نگه داشت. بازار کلاغها یک مرتبه در هم و برهم شد تا چشم باز کردیم دیدیم عجب بازار شامی شده است، این بازی کلاغها -اینجا بود که - دوباره تودههای ما گرفتار فتنه و شبه شدند، چرا که در این بازار، قصاب لباس گوسفند به تن کرده بود و با گوسفندان قابل شناخت نبود و ابوسفیان لباس حمایت از حق عدالت مظلوم علی به تن کرده بود. عمرعاص و معاویه قرآن بر سرنیزه کرده بودند و شاه عباس صفوی لباس عاشورا و دفاع از اهل بیت پوشیده بود، چه میگویم؟ جلاد لباس شهید پوشیده بود و شریح قاضی پیراهن خونآلود حسین، عبای خود کرده بود. چه میگویم؟ کعب الاحبار مدافع ابوذر گردید و امه ابن خلف و ابوجهل وارث بلال و سمیه و یاسر شده بودند، همه چیز در هم شد، جندقها پر شد و فرقانها یا کشته در خاک بودند یا راه در خارج و یا گرفتار شده در بند منادیان انگیزاسیون شورای انقلاب فرهنگی، لباس دموکراسی و لیبرالیسم به تن کردند و به جنگ تو آمدند، هر کس در فکر آن بود که از نمد افتاده غنایم برای خود کلاهی بدوزد، تودهها از صحنه دادگاه گذشته - که تو در سال 57 بنا کرده بودی - مغبون و سر افکنده به خانههای خود باز گشتند، یاس و رکود و سکوت و سکون به یکباره بر همه چیز سایه افکند. تنها جارچیان قدرت در نمایشگاه به بازیگری قدرت ماندند مابقی همه صحنه را ترک کردند و کار قیصر را به قیصر واگذار کردند.
به او بگوئیم که جنگ کلاغان سفید پوش و سرخ پوش و خاکستری پوش و سیاه پوش بر سر قدرت پایان پذیر نبود، بلکه هر روز گرم و گرمتر میشد تا اینکه این جنگ آنقدر در بین کلاغها ادامه پیدا کرد که روز بروز ضعیف و ضعیفتر میشدند و با ضعیف شدن کلاغها بود که دوباره دادگاه هابیل در خرداد 88 نه در جهت محاکمه گذشته قابیل، بلکه این بار در جهت محاکمه کلاغان رنگارنگ بر پا گردید، دادگاهی که بی محابا همه در آن شرکت کردند و دوباره محشر سال 57 برای محاکمه کلاغان قابیلی بر پا گردید، دوباره درهای کارخانهها و دانشگاهها و... باز شد و همه آوارهها و مظلومین به نمایندگی از گروه اجتماعی خودشان در این دادگاه حاضر شدند تا جلاد را به پای میز محاکمه بکشند و 32 سال جنایت را کیفر خواست کنند، در این محکمه هابیلی، همه پردهها کنار رفته است، کلاغهای همه به جان هم افتادهاند تا مرگ هابیل را به گردن دیگری بیاندازد، آنچنان صحرای محشر دادگاه هابیلی شفاف عریان شده است که جلاد لباس خود پوشیده، بلعم چوب دستی موسی را رها کرده و لباس شریح قاضی را به تن کرده و فتوای قتل حسین میدهد که حسین بر دین خدا خروج کرده، باید او را کشت ابوسفیان دوباره به آن طرف خندق رفته و الله را زمین گذشته و لات و هبل و منات را بلند کرده است. بعل خدای بابل به خشم آمده و بر علیه ابراهیم وارد جنگ شده، نیل دوباره بین قبطیان و سبطیان خندق ساخته، همه به دادگاه آمدهاند تا محکمه دادگاه را به نام خود تمام کنند، دانشجو، کارگر، زحمت کش، معلم، دانشآموز، زن، مرد و...
تو ای شریعتی بگو، که در این دادگاه جدید هابیلی ما چه کنیم؟ تا دوباره گرفتار مصائب دادگاه سال 57 قابیلی نشویم، و کلاغان با تعویض رنگ بر ما مسلط نشوند
بر ما دعا کن و ما را پیوسته در نظر داشته باش تا پویندگان صدیق راهت شویم.
والسلام