مصدق مردی که شرق را بیدار کرد

به یاد چهل و سومین سال درگذشت دکتر محمد مصدق پیشوای مبارزات ملی ایران   

خبر کوتاه بود: «با کمال تاسف اطلاع یافتیم که آقای دکتر محمد مصدق سحرگاه امروز پنج شنبه در ساعت 30/4 بامداد 14/12/1345 در سن 87 سالگی در اتاق شماره 62 بیمارستان نجمیه تهران زندگی را بدرود گفت.»

این همه، آن چیزی بود که روزنامه‌های دیروز رژیم توتالی‌تر چهل و سه سال پیش، پایان حیات مردی را اعلام کردند که هفتاد سال برای حیات خلق‌های در زنجیر استبداد، استعمار، استثمار و استحمار مبارزه کرد تا توانست حیاتی سرفراز به همه آنانی ببخشد که زندگی را در مرگ قاهر می‌دیدند و مرگ را در حیاتی مقهور مشاهده می‌کردند.

«فَالْمَوْتُ فِی حَیَاتِکُمْ مَقْهُورِینَ وَ اَلْحَیَاةُ فِی مَوْتِکُمْ قَاهِرِینَ... - مرگ در حیات مقهور است، آنچنانکه زندگی در مرگ قاهر» (نهج البلاغه صبحی صالح – خطبه 51)

خبری ساده بود اما برای اعلام پایان حیاتی که به اندازه تمامی تاریخ بیداری خلق‌های تاریخ مظلوم در عرصه مبارزات رهائی‌بخش خویش بر علیه قداره‌بندان «زر و زور و تزویر»، «استعمار و استثمار و استبداد و استحمار» عظمت داشت.

پایان حیات مردی بود که هفتاد سال موسی‌وار بر زندگی رفاه و لذت و طبقه و برخورداری در حمایت کاخ فرعونی خویش عصیان کرد و خود را آواره صحرای سینای تبعید و زندان و احمدآباد تاریخ و... کرد تا به همه آنانی که زندگی را در خوشوقتی بودن خویش برای همیشه تاریخ معنی می‌کنند فریادی گردد که «مردان! زنان! جوانان! کارگران! دهقانان! زحمتکشان! ای همه خلق‌های دربند استعمار و استثمار و استبداد و استحمار تاریخ! ای شمائی که به تاریخ معنی بخشیدید و به انسانیت جهت و به آزادی موضوع و به سوسیالیسم هدف و به آگاهی مضمون! بدانید که حیات و خوشبختی شما آن زمانی است که تقدیرتان به دست خویش نوشته شود.»

مصدق تک‌سوار یکه تاز سرزمین سوخته صفین امپریالیسم جهان­خواری که دو جنگ بین‌الملل را به بهای قربانی کردن انسانیت در پای بت سرمایه و نظام کاپیتالیسم در بازار آشفته غرب و تاریخ مظلومیت خلق‌های جهان سوم پشت سر گذاشته بود و با عربده «هل من مزید» دوباره‌ی مستانه خویش، تمامی هستی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی خلق‌های مستضعف تحت ستم را به چالش می‌کشید.

مصدق ابراهیم ادهمی که حریت را در رهائی می‌دید، کرامت را در سرنوشت معنی می‌کرد و هویت را در فریاد نشان می‌داد.

مصدق بودای عصیانگر سرزمین خاموش و آرام و سوخته خلق‌های محروم برگشته از جنگ بین‌الملل دوم بود که تمام بودنشان وجه المعامله یا وجه المصاله امپریالیست‌های خونخوار پیروز برگشته از جنگ شده بود.

مصدق منادی دل شکسته و تنها و تبعیدی و زخم خورده از شمشیر زهرآلود نهروان جهالت و حماقت، تحجر، جزمیت، تقلید، تکلیف و فقاهت، کوری، سیاهی و پاسدار شب و گریزان از فجر روحانیت شیعه از کاشانی تا بروجردی از فدائیان اسلام نواب صفوی تا حزب برادران سیدنورالدین شیرازی از تکفیر خمینی تا تمویه محمد تقی فلسفی بود.

مصدق مضروب و مجروح از پای افتاده و به بستر خزیده سرزمین نخلستان بنی‌نجار بود که از درد جمل نفاق و خیانت و خودفروشی، منفعت‌طلبی، گروه‌پرستی، خودمحوری و حسد، کینه، خودخواهی، خودپرستی و سرسپردگی از حزب توده تا حزب زحمت کشان بقائی، از حسین مکی تا خلیل ملکی سر در چاه‌های ینبع کرده و از درد «در خویش»، «بر خویش» می‌نالید.  

مصدق قتیل قرآن‌های بر سر نیزه کرده عمرو عاص و معاویه استبداد، دربار، توتالی‌تر، دسپاتیزم، اتوکراتیک، لمپنیسم و میلیتاریسم از شاه تا اشرف، از رزم آرا تا نصیری، از شعبان بی مخ تا طیب حاجی رضائی، از سیدضیاء طباطبائی تا احمد قوام السلطنه بود.

مصدق آنچنانکه خود گفت: «من ایرانی و مسلمانم و بر علیه هر چه ایرانیت و اسلامیت را تهدید کند، تا زنده هستم مبارزه می‌کنم

آرش کمانگیری بود که برای تعیین سرزمین شرافت و کرامت ایران و اسلام، تمامی بودن خود را در نبرد با استعمار پیر انگلیس و شرکت نفت انگلیس به کار گرفت تا مرز توران استعمار به درازی دادگاه لاهه و شورای امنیت را از سرزمین ایران دور کند. 

مصدق آنچنانکه خود می‌گفت: «تنها گناه من و گناه بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کردم و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیم‌ترین امپراطوری جهان را از این مملکت برچیدم

پرومته‌ای بود که برای رهائی خلق‌های در زنجیر شرق از چنگ کرکس‌های آدم خوار امپریالیسم جهان­خوار غرب، خود را اسیر زنجیر خداوند قدرت زئوس کرد تا به بهای رنج خویش، رفاه و عزت و استقلال و اصلاحات و آزادی برای توده‌ها به ارمغان آورد.

مصدق آنچنانکه خود می‌گوید: «حیات من و مال و موجودیت من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سرفرازی میلیون‌ها ایرانی و نسل‌های متوالی این ملت، کوچک‌ترین ارزشی ندارد و از آنچه برایم پیش آمد هیچ تاسف ندارم و یقین دارم وظیفه تاریخی خود را تا سر حد امکان انجام داده‌ام. عمر من و شما و هر کس چند صباحی دیر یا زود به پایان می‌رسد، ولی آنچه می‌ماند حیات و سر افرازی یک ملت مظلوم و ستمدیده است.» (از دفاعیات مصدق در دادگاه استبداد محصول کودتای 28 مرداد 32)

مسیح سرزمین زیتونی بود که در دادگاه سرزمین کنیسه در پای صلیب انتقام و استبداد و استعمار و استثمار برای رهائی و استقلال و آزادی و آگاهی و عزت و شرافت و کرامت خلق‌های اسیر در زنجیر شرق، جهان سوم و ایران سرفراز فرمان به صلیب کشیدن خویش را و مصلوب شدن خود را به اصحاب استبدادگر و استعمارگر و استحمارگر و استثمارگر کنیسه صادر کرد تا همه خفتگان زمان را به بیداری و همه نشستگان زمین را به قیام و همه روشنفکران جهان را به نگاه و همه پویندگان آزادی و استقلال و آگاهی خلق‌ها را به صبر و حریت و همه سر سلسله جنبان مبارزه خلق‌ها را به استقامت و صبر و تحمل فرا بخواند.

مصدق آنچنانکه خود می‌گفت: «من به تمام مقرراتی که حمایت از رنجبر می‌کند معتقدم. من غیر از حمایت از این طبقه مرامی ندارم و نمی‌خواهم که کارگری به نفع سرمایه‌دار، بیچاره و زبون گردد. ایرانی خود بهترین کسی است که می‌تواند خانه خود را اداره نماید مشروط بر اینکه دیگران در امور او دخالت نکنند. یکی از مزایای دموکراسی آن است که مردم بتوانند آزادانه اظهار عقیده کنند. متاسفانه هر یک از طبقات و صفوف مختلفه کشور را به جهاتی دعوت به سکوت می‌نمایند. از قبیل اینکه دانشجویان فقط درس بخوانند و در سیاست و سرنوشت خویش دخالت نکنند و کشاورزان فقط مشغول زراعت شوند و کاری به حکومت و سیاست و دولت نداشته باشند و کارگران در کارخانه‌ها کار کنند، بی‌آنکه بدانند سرنوشت آن‌ها بدست چه کسانی رقم می‌خورد و دستاوردهای آن‌ها توسط چه کسانی غارت می‌شود و وکیلان در مجلس حرف ملت را نزنند و جار و جنجال که خواب آن‌ها را آشفته می‌کند، ننمایند و احزاب سیاسی هم فقط افراد طرفدار آن‌ها را وارد ادارات و حزب خود کنند تا فریاد مخالفی بوجود نیاید و گاهی برای اینکه مردم اغفال شوند و نگویند حزبی در مملکت نیست در یکی از موضوعاتی که در دانشکده‌ها درس می‌دهند و در روزنامه‌ها می‌نویسند، سخنرانی کنند و صحنه سیاست ایران را برای آن دسته از مردمی که خادم اجنبی هستند قرق نموده تا آن‌ها بتوانند روز را شب نشان دهند و شب را روز، دوست را دشمن کنند و دشمن را دوست

سبطی عاصی بر قبطیان سیاست و اقتصاد و مذهب که همه چیز را برای ربوبیت و الوهیت و ملوکیت بر ناس به بازی می‌گیرند. از زور و سر نیزه تا منبر و کتاب و کلاس و مذهب و از شور عوام تا جهل خواص و از گوساله زرین تا حلقوم مناره‌های معبد و از ساحری صدا و سیما تا خیمه شب بازی‌های مجلس ریا و تزویر و از جعل حقیقت تا نفی صداقت و... همه به کار می‌گیرند تا ابوذر را در ربذه خاموش کنند و حسین را در کربلا ذبح شرعی نمایند و توده‌ها با زنجیر فقاهت به بندگی جهالت بکشانند، حجر را در مرج العذار به تیغ فقاهت سر ببرند و کعب الحبار یهودی را مفسر قرآن و مبلغ فقاهت بکنند، دجال یک چشمی بر سرنوشت توده‌ها حاکم کنند، سبطیان در نیل قبطیان غرق نمایند و ابراهیم در پای بعل، خدای جهالت و حماقت در آتش کهریزک نمرود، زنده زنده بسوزانند. آتشکده خاموش خرین فارس را به نام دفاع از عاشوا و ولایت دوباره بر پا سازند تا آتشکده لرزان رو به افول ولایت مطلقه فقاهت آذرگشسب آذربایجان را جانی دوباره بخشند و آنچنان بر آتش استثمار نظام سرمایه‌داری آتشکده زرین مهر سبزوار بدمند تا توده‌های زحمتکش در بند قارون اجازه به فرعون اندیشیدن را از خیال خود دور کنند و جز به سفره خالی از طعام خویش به چیز دیگری نیاندیشند.

مصدق آنچنانکه خود می‌گوید: «از نظر من اجنبی، اجنبی است شمال و جنوب فرق نمی‌کند و موازنه بین آن‌ها یگانه راه نجات ما است و در سایه این سیاست، ما می‌توانیم تمامی خواسته‌های معنوی و مادی خودمان را که مانند یک ملت مستقل مستحق آن هستیم بر آن‌ها تحمیل نمائیم

خروس بی محلی بود که در تاریکی خاموش «غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ» (که تیغ استبدادگر فقاهت به فتوای استحمارگر شریعت و ستون استثمارگر معیشت فتوای شوم بودن فریاد آن خروس بی محل و حلال بودن ریختن خونش و آبرویش و نانش و نامش و هویتش و... را با تیغ فقاهت صادر کرده بود) پیام مطلع الفجر می‌داد که:

«أَلَیْسَ الصُّبْحُ به قریبٍ - آیا فجر توده‌ها نزدیک نیست» (سوره هود - آیه 81)

«وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ - و به زودی خواهند دانست آنهائی که بر توده‌ها ستم کرده‌اند چه بازگشتگاهی باز خواهند گشت» (سوره الشعراء - آیه 227)

ملولان همه رفتند در خانه ببندید / بران عقل ملولانه همه جمع بخندید

به معراج برایید چو از آل رسولید / رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید

چو او ماه شکافید شما ابر چرایید / چو او چست و ظریفست شما چون هلپندید

ملولان بچه رفتید که مردانه در این ره / چو فرهاد و چو شداد دمی کوه نکندید

چو مه روی نباشید زمه روی متابید / چو رنجور نباشید سر خویش مبندید

چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید / مدانید که چونید مدانید که چندید

چو آن چشمه بدیدید چرا آب نگشتید / چو آن خویش بدیدیت چرا خویش پسندید

چو در کان نباتید ترش روی چرائید / چو در آب حیاتید چرا خشک و نژندید

چنین بر مستیزید زدولت مگر یزید / چه امکان گریزست که در دام کمندید

گرفتار کمندید کزو هیچ امان نیست / مپیچید مپیچید بر استیزه مرندید

چو پروانه جانباز بسائید برین شمع / چه موقوف رفیقید چه وابسته پندید

از این شمع بسوزید دل و جان بفروزید / تن تازه بپوشید چو این کهنه فکندید

ز روباه چه ترسید شما شیر نژادید / خر لنگ چرایید چو از پشت سمندید

همان یار بیاید در دولت بگشاید / که ان یار کلیدست شما جمله کلندید

خموشید که گفتار فرو خورد شما را / خریدار چو طوطیست شما شکر و قندید

(دیوان شمس - صفحه 270- غزل شماره 638 )

سلام بر مصدق منادی آزادی و دموکراسی

سلام بر مصدق پیشوای نهضت مقاومت ملی ایران

سلام بر مصدق بیدار کننده مشرق زمین

سلام بر مصدق سر سلسله الجنبان مبارزه رهائی‌بخش خلق‌های جهان در قرن بیستم

سلام بر مصدق وجدان آگاه زمان

سلام بر مصدق عدالت مظلوم

سلام بر مصدق آگاهی مصلوب

سلام بر مصدق انسانیت مهجور

سلام بر مصدق عاصی بر غاصب

سلام بر مصدق حقیقت همیشه زنده خلق‌های محروم تاریخ

سلام بر مصدق آشوبگر سرزمین امن غارت‌گران نفت جهانی

سلام بر مصدق خادم سرزمین آزادی خلق‌ها