پاسخ به سوالهای رسیده - سؤال دهم
در ترم «پیشگامان مستضعفین»، «مستضعفین کیانند؟» و «پیشگامان کدام؟» - قسمت دوم
چرا شریعتی در تعیین مصداقهای تاریخی مستضعفین از آغاز تکوین تاریخ بشر الی زماننا هذا در اشکال مختلف بردهها و سرفها و دهقانان و کارگران و پرولتاریای صنعتی و قس علی هذا تبیین و تعریف میکند و مستکبرین هم در جایگاه تاریخی آن به طبقات حاکم از آغاز تکوین تاریخ الی یومنا هذا به طبقه بردهدار و طبقه فئودال و زمیندار و طبقه سرمایهدار تعریف مینماید؟
چرا شریعتی در تبیین تاریخ مبارزه طبقاتی بشر از آغاز تا حال، در چارچوب «پدیده مالکیت تاریخی»، تمام تاریخ طبقاتی بشر را به دو دوره «مالکیت فردی» و «مالکیت اجتماعی»، به عنوان زیربنا تقسیم میکند؟
چرا شریعتی در تبیین «مناسبات استثمارگرانه سرمایهداری بر ماشینیسم (نه ماشین) به عنوان یک عامل عمده تکیه مینماید؟»
چرا شریعتی در تبیین استضعاف و مستضعفین در چهار مؤلفه «استثمار و استحمار و استعباد و استبداد» یا «زر و زور و تزویر» استضعافساز تاریخ «عامل استثمار را عمده مینماید» و مؤلفههای دیگر «استحمار نو و کهنه و استعباد و استبداد» را در چارچوب «استثمار در عرصه مناسبات استثمار گرایانه تاریخ» تبیین و تعریف مینماید؟
چرا «مبنای سوسیالیسم شریعتی بر پایه اجتماعی کردن تولید و توزیع و مصرف» استوار میباشد؟
چرا ساختار سه آشکوبهای سوسیالیسم شریعتی عبارت است از «اجتماعی کردن اقتصاد و سیاست و معرفت؟»
چرا شریعتی «اجتماعی کردن اقتصاد در عرصه تولید و توزیع و مصرف با سوسیالیسم علمی تعریف مینماید» و «اجتماعی کردن قدرت در عرصه سیاست را با دموکراسی» مشخص میسازد و «اجتماعی کردن معرفت، توسط پلورالیسم» تعریف میکند؟
چرا از نگاه شریعتی «سه مؤلفه قدرت، اعم از قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی و قدرت معرفتی در عرصه تاریخی، استضعافساز میباشند» و به همین دلیل شریعتی استضعاف از طریق اقتصادی توسط استثمار تبیین مینماید و استضعاف از طریق معرفتی را توسط استحمار تبیین میکند و استضعاف از طریق سیاست و زور را توسط استبداد تبیین میکند؟
چرا «سوسیالیسم شریعتی» که بر پایه اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت، یعنی زور و زر و تزویر استوار میباشد، در برابر «سوسیالیسم دولتی جهانی»، «سوسیالیسم انسانی» نامیده میشود؟
سه پایه «سوسیالیسم و دموکراسی و پلورالیسم» اسلام تاریخی شریعتی، در چارچوب «استثمار تاریخی» چگونه تعریف و تبیین میگردد؟
آیا میتوانیم «مبانی سوسیالیسم تاریخی شریعتی»، یعنی اجتماعی کردن مؤلفههای سه گانه قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی و قدرت معرفتی، «خارج از چارچوب پدیده استثمار تاریخی» به عنوان یک فرایند در پروسس تاریخ غاصب بشر از آغاز تا این زمان تبیین نمائیم؟
آیا میتوانیم پروسس تکوین سه مقوله تاریخی قدرت یعنی زر و زور و تزویر یا استثمار و استحمار و استبداد، در چارچوب پدیده دیگری از قدرت غیر از استثمار تاریخی، مثل استحمار تاریخی یا استبداد تاریخی تبیین نمائیم؟
چرا شریعتی پیوسته تاکید بر این امر داشته است که «غیر از مبارزه تاریخی با زر و زور و تزویر یا استثمار و استبداد و استحمار» هر چه مطرح کرده است اضافی بوده است؟
چرا شریعتی مدل منظومه معرفتی خودش در عرصه مبارزه با سه مؤلفه قدرت یعنی زر و زور و تزویر، نه مدل مارکس میداند و نه مدل ماکس وبر، بلکه برعکس «مدل منظومه اندیشه خودش را در این رابطه به صورت مارکس وبر تعریف میکند؟»
چرا در چارچوب آسیبشناسی بحران تشکیلاتی جریان آرمان مستضعفین از نیمه دوم سال 59 یکی از مبانی بسترساز آن بحران عدم آرایش سه مؤلفه قدرت در تبیین تاریخی سوسیالیسم و مبارزه طبقاتی بشر بوده است که برخورد تثلیثی قدرت در عرصه تبیین تاریخی مبارزه طبقاتی بشر باعث گردید تا عدهای از طرفداران آرمان مستضعفین، استضعاف تاریخی و اجتماعی بشر را توسط عمده کردن استحمار تبیین نمایند، همین امر باعث گردید تا این دسته از هواداران آرمان مستضعفین، استثمار تاریخی و استبداد تاریخی را هم در چارچوب استحمار تبیین نمایند؟ در نتیجه خروجی نهائی این رویکرد آن گردید که این دسته از هواداران آرمان مستضعفین «کار فرهنگی به صورت فردی و جمعی، خارج از کار سیاسی و تحزبگرایانه و تشکیلاتی مطلق کنند»؛ و مبارزه رهائیبخش مستضعفین را در گرو کار فرهنگی صرف تبیین نمایند و هر گونه کار غیر فرهنگی را عبث و اتلاف وقت بدانند. برعکس این گروه از هواداران آرمان مستضعفین، گروه دیگری از هواداران آرمان مستضعفین که «با عمده و مطلق کردن استبداد تاریخی و سیاسی» پروسس تکوین تاریخی استضعاف و مستضعفین تاریخی را تبیین و تعریف میکردند و استبداد سیاسی را به عنوان عامل عمده استضعافساز، تاریخ میدانستند.
در نتیجه این گروه در تشکیلات آرمان مستضعفین، «استثمار تاریخی و استحمار تاریخی را به صورت فراورده، محصول استبداد سیاسی تاریخی تعریف و تبیین میکردند» و تنها فرایند عمده استضعافساز تاریخ بشر را استبداد سیاسی تاریخی میدانستند. در نتیجه این گروه از هواداران آرمان مستضعفین (برعکس گروه اول که تنها استحمار را به صورت فرایند استضعافساز تاریخی میدانستند و استبداد و استثمار را به صورت دو فراورده؛ فرایند استحمار تبیین تاریخی میکردند) به دلیل مطلق کردن استبداد سیاسی، به عنوان یک فرایند استضعافساز تاریخی، مستضعفین مجبور شدن تا با رها کردن مبارزه درازمدت اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی آرمان مستضعفین از بعد از 30 خرداد سال 60 به موازات تثبیت فضای چریکگرائی بر جامعه ایران، به دنباله روی از رویکرد چریکگرائی بپردازند.
پر واضح بود که کلیدواژه اندیشه این گروه در هواداری از حرکت سازمان مجاهدین خلق از بعد از 30 خرداد 60 در همین مطلق کردن استبداد سیاسی نهفته بود، در نتیجه این همه باعث گردید تا از بعد از شکست پلنوم آرمان مستضعفین در سال 60 نظریهپردازان این جریان در راستای ایجاد وحدت تئوریک درون تشکیلاتی به تبیین صحیح استضعاف تاریخی و مستضعفین تاریخی در چارچوب استثمار تاریخی را به عنوان فرایند پرداختند.
چرا تبیین استضعاف تاریخی و مستضعفین در چارچوب استثمار تاریخی، به عنوان یک فرایند (نه یک فراورده) باعث میگردد تا ما در عرصه مبارزه رهائیبخش و مبارزه ضد استثمارگرایانه «به حرکت تحزبگرایانه و سازمانگرایانه جنبشی، تکیه داشته باشیم» و به جای تکیه بر «رهائی فردی و رهائی فرهنگی و نفی مستبدین» به رهائی طبقه زحمتکش و اجتماعی کردن معرفت و نفی استبداد که همه اینها در دموکراسی سه شاخهای دموکراسی سیاسی و دموکراسی اقتصادی و دموکراسی معرفتی تعریف میشوند، تکیه کنیم؟
چرا تبیین استضعاف و مستضعفین تاریخی بر پایه استحمار و استبداد (نه در چارچوب فرایند استثمار تاریخی) باعث میگردد تا به جای تکیه بر حرکت جمعی و سازمانگرایانه پیشگامان مستضعفین، بر حرکت انفرادی روشنفکرانه تکیه نمائیم؟
چرا تبیین استضعاف و مستضعفین تاریخی در چارچوب پدیده استثمار تاریخی به عنوان یک فرایند تاریخی مشمول مؤلفههای دیگر استضعافساز و مستضعفپرور تاریخی، اعم از استحمار نو و کهنه و استبداد سیاسی به عنوان یک فراورده تاریخی میگردد؛ اما تبیین استضعاف و مستضعفین تاریخی در چارچوب استحمار و استبداد به عنوان فرایندهای تاریخی (نه فراوردههای تاریخی) مشمول استثمار تاریخی، به صورت فرایندی نمیگردد؟
چرا تبیین انفرادی و مکانیکی استضعاف و مستضعفین تاریخی، در چارچوب مؤلفه استحمار (چه در شکل استحمار نو و چه در شکل استحمار کهنه) باعث میگردد تا «مبارزه فردی در شکل کار فرهنگی، جدای از کار سیاسی و کار سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی عمده و مطلق کنیم و اهمیتی حاشیهای برای خودآگاهی طبقاتی توسط انتقال تضادهای تاریخی و اجتماعی قائل بشویم و با کار فرهنگی برخوردی غیر تاریخی و غیر اجتماعی و غیر سیاسی بکنیم و بین کار فرهنگی و کار سیاسی دیوار چین بکشیم و نقد تاریخی و اجتماعی قدرت در مؤلفههای مختلف آن اعم از قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت اجتماعی و قدرت معرفتی که بسترساز انتقال آگاهیهای اجتماعی و تاریخی به خودآگاهی تودهها میباشد، به عنوان حرکتی تغییرساز و تحول آفرین اجتماعی تلقی نکنیم و وظیفه پیشگام که انتقال تضادهای طبقاتی و تاریخی و اجتماعی توسط نقد مؤلفههای قدرت به خودآگاهی مردم جهت اقدام سازمانگرایانه جنبشی در اشکال مختلف جنبش اجتماعی و جنبش سیاسی و جنبش دموکراتیک و جنبش سوسیالیستی میباشد، تنها محدود به کار ذهنی و انفسی و سوبژکتیو بکنیم و بین خودآگاهی آفاقی و خودآگاهی انفسی دیوار چین ایجاد نمائیم و حرکت تحولخواهانه و تغییرساز آفاقی و برونی و عینی و ابژکتیو در گرو حرکت یکطرفه و مکانیکی فردی و انفسی و سوبژکتیو بدانیم و کاهش درد رنج و مرارت مردم را در گرو کشف حقیقتی بدانیم که روشنفکر به صورت فردی و ذهنی و انفسی بدنبال آن میباشد؟
چرا تبیین استضعاف در چارچوب استحمار در شکل غیر تاریخی آن باعث میگردد تا علاوه بر اینکه کار فرهنگی را از کار سیاسی جدا کنیم و کار فردی را از کار اجتماعی جدا کنیم و کار آفاقی را از کار انفسی جدا کنیم و کار عینی را از کار ذهنی جدا کنیم و کار ابژکتیو را از کار سوبژکتیو فرق بگذاریم و عقلانیت ابزاری را از عقلانیت نقدی جدا کنیم. در راستای کاهش درد و رنج مردم گرفتار پوپولیسم بی در پیکر بشویم و به جای کار اصلاحگرایانه و تحولخواهانه اجتماعی، گرفتار کار خدماتی پوپولیستی بشویم؟
چرا در تبیین استضعاف و مستضعفین تاریخی در چارچوب استحمار به صورت غیر تاریخی و در شکل فراوردهای نه فرایندی، علاوه بر اینکه باعث میگردد تا «کار ذهنی و انفسی و سوبژکتیو و درونی عمده و مطلق بشوند، کشف حقیقت که رسالت اصلی پیشگام مستضعفین میباشد، صورت نظری و ذهنی و فردی و انتزاعی و مجرد و غیر تاریخی پیدا میکند؟»
چرا در تبیین استضعاف و مستضعفین تاریخی در چارچوب استثمار تاریخی به صورت یک فرایندی که از آغاز تکوین تاریخ الی زماننا هذا ادامه دارد، «کشف حقیقت برای پیشگامان مستضعفین در راستای اقدام عملی سازمانگرایانه جنبشی خود به صورت مبارزه نقادانه نظری و عملی با مؤلفههای قدرت در میآید؟»
چرا در تبیین استضعاف و مستضعفین تاریخی در کادر استبداد سیاسی غیر تاریخی و به صورت فراوردهای نه فرایندی، آنچنانکه نهضت آزادی تحت مدیریت مهندس مهدی بازرگان دنبال میکرد، باعث میگردد تا علاوه بر اینکه نظامهای مستبد سیاسی را «جدای از مناسبات امپریالیسم جهانی و سرمایهداری داخلی تبیین نمائیم» و علاوه بر اینکه نقشی برای جنبشهای اجتماعی و در رأس آنها جنبش مستضعفین و زحمتکشان و کارگران قائل نشویم، جهت مقابله با استبداد و مستبدین حاکم، راهی جز تکیه بر لیبرالیسم برای ما باقی نماند؟
چرا تمام جریانهائی که میخواهند جهت مبارزه با استبداد بر لیبرالیسم در مؤلفههای مختلف آن اعم از لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی و لیبرالیسم معرفتی و لیبرالیسم اخلاقی تکیه کنند جهت بسترسازی نظری آن، قبل از آن میکوشند تا استضعاف و مستضعفین تاریخی را «توسط استبداد غیر تاریخی و منفک از مناسبات اقتصادی تبیین نمایند؟»
چرا تنها عامل نظری که باعث وحدت تئوریک در حرکتهای سازمانگرایانه جنبشی مستضعفین میشود «تبیین استضعاف و مستضعفین تاریخی در چارچوب استثمار به عنوان یک فرایند تاریخی است» که در بستر تاریخ از زمان تکوین مبارزه طبقاتی «این فرایند استثمار تاریخی، باعث تکوین استحمار و استبداد در اشکال مختلف نو و کهنه آن شده است؟»
چرا تکیه نظری حرکتهای سازمانگرایانه جنبشی طرفدار شریعتی به صورت یکسان و بدون آرایش و در نظر گرفتن هیرارشی تاریخی آن بر مثلث «زر و زور و تزویر» یا «استثمار و استبداد و استحمار» بسترساز اصلی تکوین بحران و انشعاب تشکیلاتی میشود و تا زمانیکه این جریانها نتوانند خود را از بحران این تثلیث، توسط عمده کردن مؤلفه استثمار تاریخی و فرایندی و تبیین دو مؤلفه استبداد و استحمار در کادر مؤلفه استثمار نجات بدهند، امکان رهائی از بحران برای آنها وجود ندارد؟
چرا یکی از علل بحران تشکیلاتی سال 59 – 60 آرمان مستضعفین «تکیه تثلیثی به صورت یکسان بر مثلث «زر و زور و تزویر» یا «استبداد و استثمار و استحمار» بود که این تکیه تثلیثی بر مثلث «زر و زور و تزویر» یا «استبداد و استثمار و استحمار» باعث گردید تا علاوه بر اینکه وحدت تئوریک در عرصه تشکیلات آرمان مستضعفین به چالش کشیده شود، از آنجائیکه بالاجبار هر فرد و دسته در تشکیلات آرمان مستضعفین بر حسب سلیقه خود به آرایش این تثلیث میپرداخت، بسترساز آن شد تا نیروی تشکیلاتی آرمان مستضعفین از نیمه دوم سال 59 به سه دسته یا سه شاخه تقسیم شوند:
دسته اول که نیروی غالب بودند و تحت تأثیر فضای چریکی حاکم به سکانداری سازمان مجاهدین خلق قرار داشتند و بعدا هم به آنها پیوستند، افرادی بودند که با عمده و مطلق کردن استبداد سیاسی حاکم و برخورد غیر تاریخی و غیر فرایندی با مؤلفه «زور» یا «استبداد سیاسی»، تلاش میکردند تا دو مؤلفه دیگر قدرت یعنی مؤلفه «زر» و مؤلفه «تزویر» که همان «استثمار و استحمار» میباشند، در چارچوب این مؤلفه به صورت مکانیکی و غیر تاریخی تبیین نمایند، که البته نتوانستند و حرکت زیگزاگی سیاسی مجاهدین خلق از سال 60 الی یومنا هذا نشان داده است که تکیه مکانیکی کردن بر استبداد سیاسی به صورت غیر تاریخی و مطلق کردن آن بشکل غیر علمی، راهی جز این باقی نمیگذارد که مبارزه ضد استثماری و ضد استحماری نظری و عملی خود را هم قربانی این امر بکنیم.
دسته دوم جریانی بودند که با مطلق کردن مبارزه ضد استحماری خارج از چارچوب فرایند تاریخی مبارزه ضد استثماری، گرفتار تلهای شدند که خروجی نهائی آن، این گردید تا آنها کار فرهنگی را به صورت مکانیکی بر کار سیاسی اولویت بدهند و کار فردی را بر کار جمعی برتری بخشند و کار ذهنی را بر کار عملی رجحان دهند و کار انفسی را بر کار آفاقی عمده بکنند و کار نظری را بر کار میدانی ارجحیت بخشند و کار غیر تشکیلاتی و غیر سازمانگرایانه را بر کار تحزبگرایانه و تشکیلاتی برتری دهند و شعارشان این بشود که ما در تشکیلات نمیگنجیم.
جریان سوم آنهائی بودند که گرچه بر موضع ضد استثماری و مبارزه با «زر» تکیه داشتند، اما از آنجائیکه به مبارزه ضد استثماری از زاویه فرایندی و تاریخی نگاه نمیکردند، در نتیجه این رویکرد باعث گردید تا آنها گرفتار ورطه قشریگرائی و زهد صوفیانه و پوزیتیویست بشوند و شعارشان این بشود که «الفقر فخری»، این جریان زهدگرا و صوفیمنش و قشریگرا و پوزیتیویست هم به علت اینکه بالاخره نتوانستند به تغییر رویکرد غیر تاریخی و غیر اجتماعی و غیر فرایندی خود بپردازند، مانند جریان دوم پاسیف شدند و عطای مبارزه را به لقائش بخشیدند؟
ادامه دارد