پاسخ به سوالهای رسیده - سؤال دهم
در ترم «پیشگامان مستضعفین»، «مستضعفین کیانند؟» و «پیشگامان کدام؟» - قسمت پنجم
5 - اقبال اولین متکلم و نظریهپرداز جهان اسلام بود که پروژه ختم نبوت پیامبر اسلام را در عرصه تولد عقلانیت انسانی و جایگزین شدن این عقلانیت در استمرار حیات و هدفداری به جای پروژه وحی نبوی (که از نظر اقبال مربوط به دوران کودکی انسان بود) تبیین کرد.
علی هذا، بدین ترتیب بود که علامه محمد اقبال لاهوری پس از اینکه برای نخستین بار در تاریخ علم کلام مسلمانان، با تفکیک تجربه حسی و تجربه باطنی و تجربه دینی در فصل اول کتاب گرانسنگ «بازسازی فکر دینی» خود (که مانیفست اندیشههای اقبال میباشد) وحی نبوی پیامبر اسلام را از جنس تجربه دینی دانست که توسط پیامبران ابراهیمی و در رأس آنها پیامبر اسلام بوسیله تجربه باطنی و اعتلای وجودی پیامبران که از نظر اقبال همان معراج میباشد، بسترهای نزول وحی نبوی در مهبط وجودی پیامبران ابراهیمی فراهم گردیده است؛ و صد البته هر چند محمد اقبال بین تجربه دینی پیامبران ابراهیمی با تجربه باطنی عرفا تفاوتی از فرش تا عرش قائل است ولی برای فهم جنس تجربه دینی توسط مسلمانان، اقبال جنس تجربه دینی انبیاء ابراهیمی را، از جنس تجربه باطنی میداند که پیامبران ابراهیمی در مرحله فاز حرائی خود، توسط پراتیک باطنی یا تجربه باطنی در راستای معراج وجودی خود تلاش کردهاند و با آن تجربههای باطنی بوده است که بسترهای جذب وحی الهی را در خود ایجاد کردهاند.
به این ترتیب است که از نظر اقبال معرفت دینی توسط وحی نبوی پیامبران ابراهیمی و در رأس آنها پیامبر اسلام تکوین پیدا میکند. لذا در ادامه این پروسس معرفت دینی بوده است که با «ختم نبوت پیامبر اسلام، توسط چند منبعی شدن منابع شناخت انسان توسط قرآن و خروج معرفت انسان، از انحصار تک منبعی قبلی وحی نبوی و طرح طبیعت و تاریخ و درون انسان، در کنار منبع وحی شرایط جهت تولد عقل برهان استقرائی بشر، همراه با معرفت بشری فراهم گردید». لذا از نظر اقبال «تولد معرفت بشری، در عصر پیامبر اسلام همراه با تولد عقل برهان استقرائی، توسط چند منبعی شدن شناخت بشر، بوسیله قرآن حاصل گردید، لذا همین تولد «معرفت بشری» در کنار «معرفت دینی» در عصر پیامبر اسلام، از نظر اقبال شرایط جهت ختم نبوت پیامبر اسلام فراهم کرد و از بعد از تولد «معرفت بشری توسط عقل برهان استقرائی» بود که بین «معرفت بشری و معرفت دینی» رابطه سه گانه «دگماتیسم و انطباقی و تطبیقی» حاصل گردید.
به این ترتیب که «رویکرد دگماتیسم با نفی معرفت بشری، معرفت دینی را مطلق کرد» و برعکس آن «رویکرد انطباقی، با عمده کردن معرفت بشری، معرفت دینی را در استخدام معرفت بشری در آورد» و در«رویکرد تطبیقی، معرفت بشری و معرفت دینی در پیوند دیالکتیکی با هم مطرح شدند»؛ و بدین ترتیب است که اقبال در عرصه پروژه بازسازی فکر دینی خود، به دنبال این «پیوند تطبیقی و دیالکتیکی بین معرفت دینی و معرفت بشری میباشد». البته علامه محمد اقبال لاهوری با «شعار پیوند بین ابدیت و تغییر در پروژه بازسازی خود به دنبال معماری دیالکتیکی بین معرفت بشری و معرفت دینی در راستای دستیابی به اسلام تطبیقی میباشد.»
فراموش نکنیم که کلید واژه علامه محمد اقبال لاهوری «در راستای پیوند بین ابدیت و تغییر یا بین معرفت بشری و معرفت دینی، پروژه اجتهاد در اصول و فروع در کل اسلام، از خداوند تا فقه و از کلام تا اخلاق و اعتقادات میباشد.» باری این پروژه محمد اقبال توسط معلم کبیرمان شریعتی در اسلام شناسی ارشاد بالاخره به بار نشست؛ و بدین ترتیب است که اقبال نخستین متکلمی است که در تاریخ اسلام، توسط تبیین کلامی و فلسفی، ختم نبوت پیامبر اسلام در بستر حیات وهدفداری و توسط تولد عقل برهان استقرائی بشر در عصر بعثت پیامبر اسلام، به تبیین کلامی و فلسفی حرکت «پیشگامان مستضعفین» در ادامه راه انبیاء جهت هدایت مبارزه تودهها برای برپائی قسط و عدالت اجتماعی پرداخت.
6 - از نظر اقبال منابع شناخت «پیشگامان مستضعفین»، در عصر بعد از ختم نبوت پیامبر اسلام، دیگر مانند زمان انبیاء الهی ماقبل پیامبر اسلام، محدود به وحی نبوی یا معرفت دینی نمیشود، چرا که تا زمان تولد عقل برهانی استقرائی بشر در زمان پیامبر اسلام، «بشریت در عرصه شناخت و اپیستمولوژی تک منبعی بودند و تنها منبع شناخت آنها فقط وحی نبوی یا معرفت دینی بود». به همین دلیل اقبال دوران تک منبعی بشر یا دورانی که انبیاء الهی به عنوان پیشگامان ناس جهت قیام برای قسط و عدالت اجتماعی بودند، دوران نابالغی و کودکی بشر میخواند و از زمانیکه «پیشگامان ناس و مستضعفین» در مرحله بعد از ختم نبوت پیامبر اسلام به عنوان هدایتگر قیام ناس مشعلدار حرکت تودهها جهت قیام به قسط و برقراری عدالت اجتماعی شدند، بشریت وارد مرحله بلوغ عقلانی خود گردید.
7 - مشخصه «پیشگامان مستضعفین» از نظر قبال عبارتند از:
الف – عقلانیت.
ب – استمرار رسالت انبیاء الهی در راستای شورانیدن عقول تودهها و مستضعفین جهت برپائی قسط و عدالت اجتماعی.
ج - چند منبعی بودن اپیستمولوژی و شناخت آنها در چارچوب پیوند تطبیقی بین معرفت دینی و معرفت بشری.
د - نقد قدرت در سه مؤلفه اقتصادی و سیاسی و معرفتی آن.
ه - کشف حقیقت در راستای ادامه رسالت انبیاء الهی جهت خودآگاه کردن مستضعفین و ناس برای بر شورانیدن آنها جهت برپائی قسط و عدالت.
و – رسالت «پیشگامان مستضعفین» بر شورانیدن عقول تودهها و مستضعفین جهت برپائی قسط و عدالت اجتماعی در جامعه خود میباشد.
8 - از نظر اقبال برای «پیشگامان مستضعفین»، «معرفت و شناخت برعکس پیامبران الهی دو مؤلفهای میباشد که این دو مؤلفه عبارتند: الف – معرفت دینی، ب – معرفت بشری. در نتیجه به این دلیل است که اقبال رسالت نظری «پیشگامان مستضعفین» در پیوند تطبیقی بین دو مؤلفه معرفت یعنی معرفت بشری و معرفت دینی تعریف میکند. چراکه «پیشگامان مستضعفین» در عصر ختم نبوت، آنچنانکه اقبال میگوید رسالتشان پیوند بین ابدیت و تغییر میباشد. ابدیت از نظر اقبال همان معرفت دینی است که پیشگامان مستضعفین جهت هدایتگری تودهها و بر شورانیدن عقول آنها، موظف به تکیه تطبیقی بر آن میباشند. شاید به همین دلیل باشد که از نظر اقبال بزرگترین وظیفه «پیشگامان مستضعفین» اصلاحگرائی نظری و عملی اسلام و مسلمانان توسط بازسازی اسلامشناسی بر پایه «پیوند بین ابدیت و تغییر» یا «بین معرفت دینی و معرفت بشری» میباشد.
9 - اقبال «ابدیت و معرفت دینی» را همان تجربه نبوی پیامبران الهی و در رأس آنها پیامبر اسلام میداند که توسط آن پیشگامان مستضعفین در عرصه نظری موظفند تا «ابدیت یا معرفت دینی» را برای خود به صورت عصری تعریف نمایند و به همین دلیل آنچنانکه در تقریر فوق دریافتیم اقبال معتقد است که «جوهر وحی نبوی پیامبر اسلام (که از نظر معلم کبیرمان شریعتی این جوهر همان توحید انسانی و توحید اجتماعی و توحید تاریخی و توحید طبیعی میباشد) در عصر ختم نبوت به عنوان ابدیت و معرفت دینی پیشگامان جهت پیوند با تغییر یا پیوند با معرفت بشری ثابت میماند و جزء ذاتیات دین به شمار میآید و تنها در این چارچوب است که از نظر اقبال و شریعتی امکان دستیابی به اسلام تطبیقی یا اسلام بازسازی شده توسط پیوند بین ابدیت و تغییر یا پیوند بین معرفت بشری و معرفت دینی ممکن میباشد.»
بنابراین از نظر اقبال معرفت دینی برای «پیشگامان مستضعفین» همان ابدیت یا جوهر ثابت قرآن است «که این جوهر ثابت عبارت است از همان توحید در مؤلفههای پنج گانه تبیینی آن، اعم از توحید انسانی و توحید اجتماعی و توحید تاریخی و توحید اخلاقی و توحید طبیعی میباشد»؛ اما «معرفت بشری از نظر اقبال که همان تغییر است، عبارت است از تمامی دستاوردهای تجربی بشر که بتواند در پیوند با معرفت دینی مسیر تکامل حرکت جامعه بشری را هموار نماید». چراکه اقبال هدف غائی رسالت همه انبیاء الهی و «پیشگامان مستضعفین» را در مرحله ختم نبوت اعتلای مسیر حیات و تکامل همه وجود میداند.
10 - اقبال جنس معرفت دینی که تعیین کننده ابدیت برای اسلام تطبیقی پیشگامان مستضعفین میباشد را، - در فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام - از جنس تجربه میداند، نه از جنس پکیج ارسالی از ماوراءالطبیعت به طبیعت، آنچنانکه اسلام دگماتیسم اعم از فقاهتی و روایتی و فلسفی یونانیزده و کلام اشعریگری به آن اعتقاد داشتند.
11 - اقبال از سر سلسله جنبان متکلمین و فلاسفهای بود که در عرصه بازسازی اسلام تطبیقی پیشگامان مستضعفین در مرحله ختم نبوت بین معرفت دینی که محصول تجربه نبوی پیامبران الهی میباشد و معرفت بشری که محصول تجربه انسانها است در کادر تفکیک بین ابدیت و تغییر مرزبندی ایجاد کرد.
12 - اقبال در تقریر فوق با اینکه به مرزبندی و تفکیک بین معرفت دینی و معرفت بشری در فرایند تاریخی ختم نبوت معتقد است و با اینکه معرفت دینی را به عنوان ابدیت جوهر وحی نبوی میداند، در عرصه معرفت بشری که از نظر او همان تغییر میباشد و محصول تجربه بشری است، «معتقد به عصری بودن معرفت بشری است» و توسط این عصری بودن معرفت بشری است که اقبال نام معرفت بشری را در دستگاه نظری خود «تغییر» گذاشته است.
13 - اقبال در عرصه مؤلفه معرفت بشری تکوین دهنده عقلانیت پیشگامان مستضعفین بر پیوند دو نوع عقلانیت ابزاری و عقلانیت نقدی میباشد که معرفت بشری پیشگامان مستضعفین فقط محدود به عقلانیت نقدی صرف نمیشود، بلکه با آرایش سه نوع تجربه حسی و تجربه باطنی و تجربه نبوی یا دینی در تلائم با یکدیگر حاصل میشود.
پایان