پاسخ به سؤال‌های رسیده، سؤال یازدهم

«انقلاب چیست؟»، «اصلاحات کدام است؟» و چه تعریفی از «رفرم» دارید؟  - قسمت دوم

 

2 - از آنجائیکه «انقلاب، حرکت گروه‌های مختلف اجتماعی بر پایه خواسته‌های مشترک می‌باشد» این «خواسته‌های مشترک» که موتور انقلاب می‌باشند، به دو شکل «ساختاری و مهندسی شده»، یا «علتی و دلیلی» ممکن است، تکوین پیدا کنند. بنابراین به لحاظ ساختاری شناسی انقلاب:

اولاً باید عنایت داشته باشیم که از آنجائیکه «انقلاب را توده‌ها می‌کنند، نه یک گروه خاص از جامعه» لذا به همین دلیل انقلاب‌ها در شرایط خاص تاریخی – اجتماعی به صورت خودجوش اتفاق می‌افتد، یعنی «انقلاب می‌شود، نه اینکه انقلاب می‌کنند»، به عبارت دیگر انقلاب‌ها برعکس کودتاها فعل لازم هستند، نه فعل متعدی. در صورتی که کودتاها فعل متعدی هستند، نه فعل لازم.

ثانیاً در خصوص بسترهای انقلاب‌ساز، این بسترهای انقلاب‌ساز به دو دسته «بسترهای علتی» و «بسترهای دلیلی» تقسیم می‌شوند که مقصود از «بسترهای انقلاب‌ساز علتی» همان «شرایط عینی انقلاب» است؛ که خود به دو دسته «شرایط عینی اقتصادی» و «شرایط عینی سیاسی» تقسیم می‌شوند.

در خصوص «شرایط عینی اقتصادی» منظور فشارهای اقتصادی زائیده استثمار و ظلم طبقاتی و مناسبات استثمارگرانه حاکم می‌باشد و اما منظور از «شرایط عینی سیاسی» انسداد و اختناق فضای سیاسی حاکم بر جامعه توسط استبداد حاکم می‌باشد؛ و اما بسترهای  «شرایط‌ساز دلیلی انقلاب، عبارت است از آن عواملی که توسط آنها، شرایط علتی یا عینی انقلاب، از واقعیت جامعه وارد خودآگاهی توده‌ها می‌شود»؛ و همین «خودآگاهی دلیلی» است که در تحلیل نهائی «توده‌ها را به حرکت درمی‌آورد

بنابراین، هیچ انقلابی «تنها توسط شرایط عینی و مادی انقلاب، به صورت خود به خودی (نه خودجوش) اتفاق نمی‌افتند»؛ و در همین رابطه بوده است که در تمام دوران برده‌داری با اینکه فشار و ستم بر گرده برده‌ها، بیشترین حد ممکن در تاریخ بشر داشته است، هیچ انقلابی صورت نگرفته است در صورتی که اگر انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 نخستین استارت انقلاب مدرن در تاریخ بشر بدانیم، «این انقلاب در چارچوب تکوین نظام سرمایه‌داری و رنسانس یا روشنگری صورت گرفته است»؛ که نشان دهنده این امر است که منهای شرایط عینی انقلاب مناسبات استثمارگرانه، شرایط ذهنی انقلاب که از دوران روشنگری و رنسانس اروپا تکوین پیدا کرده بود، در انقلاب کبیر فرانسه دخالت داشته است. شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که «خود ظلم و ستم و فشارهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی تا زمانیکه وارد خودآگاهی توده‌ها نشود، نمی‌تواند توده‌ها را به حرکت درآورد

ثالثاً هر چند انقلاب‌ها برعکس کودتاها و رفرم ها، «حرکت‌های خودجوش فراگیر توده‌ای می‌باشند» اما همان بسترها یا شرایط عینی انقلاب، از آنجائیکه پس از ورود به خودآگاهی توده‌ها، حرکت‌ساز توده‌ها می‌شوند، به همین دلیل به لحاظ ساختارشناسی انقلاب‌ها، می‌توانیم «انقلاب‌ها را به دو دسته درون‌زاد و برون‌زاد تقسیم کنیم». مقصود از «انقلاب‌های درون‌زاد» اشاره به آن دسته از انقلاب‌هایی است که مانند «انقلاب مشروطیت دوم ایران» رهبری انقلاب به صورت «دینامیک از دل خود انقلاب رویش می‌کنند»؛ و پس از رویش ستارخان‌ها و باقرخان‌ها، خود این «رهبری خودجوش»، انقلاب را به طرف جلو هدایت می‌کنند.

اما مقصود از «انقلاب برون‌زاد» اشاره به آن دسته از انقلاب‌هائی می‌باشد که مانند انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران، «رهبری آن از بیرون انقلاب، بر انقلاب تزریق گردید»؛ و پس از تزریق رهبری از بیرون انقلاب، بر انقلاب است که این رهبری برون‌زاد، در چارچوب خواسته‌ها و اندیشه‌های خود، «انقلاب را در استخدام خواسته‌ها و اهداف خود درمی‌آورد

پر پیداست که در چارچوب رهبری برون‌زاد انقلاب، «دیگر آن خواسته‌های مشترک گروه‌های مختلف اجتماعی که به عنوان موتور انقلاب می‌باشند، در پای خواسته‌های رهبری برون‌زاد ذبح می‌گردند». آنچنانکه از بعد از انقلاب 57 شاهد ذبح شدن آن خواسته‌های مشترک مردم ایران (که در شعار «استقلال - آزادی – عدالت اجتماعی» تبلور یافته بود، در پای خواسته‌های رهبری برون‌زاد که همان نهادینه شدن رژیم مطلقه فقاهتی بود) بوده‌ایم.

علی ایحاله چه در «انقلاب‌های با رهبری درون‌زاد» و چه در «انقلاب‌های با رهبری برون‌زاد»، هر کدام از این انقلاب‌ها در عرصه آسیب‌شناسی، دارای آفت‌ها و آسیب‌های مخصوص به خود می‌باشند. بطوریکه برای مثال در رهبری درون‌زاد، اگر رهبری خودجوش در عرصه حرکت سازمان‌گرایانه و جنبشی مدنی رویش نیافته باشند، این رهبری آنچنانکه در انقلاب مشروطیت دوم شاهد بودیم، پس از پیروزی انقلاب، در عرصه نهادینه کردن و نظام‌سازی انقلاب، «راهی جز تسلیم در برابر تکنوکرات‌ها و بورکرات‌های وابسته به نظام گذشته برای او باقی نمی‌ماند». لذا همین عدم توانائی رهبری انقلاب، در مرحله پساانقلاب، باعث شکست انقلاب می‌شود. تا آنجا که سنتز اینچنین رهبریتی یا کودتای رضاخانی و یا قیام‌های منطقه‌ای دهه آخر قرن سیزدهم از گیلان کوچک خان تا خیابانی تبریز و تا پسیان خان خراسان و غیره خواهد بود.

این همه باعث می‌گردد تا برای داوری در باب رهبری انقلابی انقلاب‌های گذشته، چنین داوری کنیم که «استمرار انقلاب‌ها در چارچوب مبارزه با گذشته و حرکت به سوی آینده و رو به جلو، تنها در گرو وجود رهبری سازمان‌گر و برنامه‌ریز جمعی می‌باشد»؛ و اگر نه سرانجام هر دو نوع انقلاب، چه با رهبری درون‌زاد باشد و چه با رهبری برون‌زاد، حاصلی جز شکست نتیجه‌ای نخواهد داشت، به همین دلیل در میان سه تحول بزرگ اجتماعی – سیاسی 150 سال گذشته تاریخ ایران، یعنی انقلاب مشروطیت و نهضت مقاومت ملی و انقلاب بهمن 57، تنها این نهضت مقاومت ملی تحت رهبری قهرمان ملی ایران دکتر محمد مصدق بود که توانست به پیروزی نسبی در مرحله پساتحول اجتماعی تا 28 مرداد 32 دست پیدا کند. چراکه در سه رهبری، «درون‌زاد مشروطیت» و «درون‌زاد نهضت مقاومت ملی» و «برون‌زاد انقلاب ضد استبدادی بهمن 57» مردم ایران، این تنها رهبری درون‌زاد نهضت مقاومت ملی بود که قدرت سازمان‌گری و مدیریت و برنامه‌ریزی داشت، هر چند که این رهبری توسط ائتلاف «امپریالیسم جهانی و دربار پهلوی و ارتجاع مذهبی فقاهتی» با کودتای 28 مرداد 32 سرنگون گردید و با سرنگونی او تنها تجربه دموکراسی تاریخ ایران گرفتار شکست شد.

بنابراین به این دلیل است که برای داوری در باب «فرایندهای یک انقلاب» باید ابتدا به «تبیین رهبری آن» بپردازیم و پس از تبیین ماهیت رهبری است که می‌توانیم به «تبیین جوهر» آن انقلاب اجتماعی بپردازیم؛ یعنی وقتی که می‌گوئیم «انقلاب شکست خورده است» باید توجه داشته باشیم که «مراد انحراف رهبری در هدایت انقلاب در فرایندهای بعدی پساکسب قدرت سیاسی می‌باشد». برعکس زمانی که می‌گوئیم «انقلاب یک انقلاب موفقی بوده است، منظور استمرار اهداف انقلاب، در مرحله پساکسب قدرت سیاسی می‌باشد»؛ و گرنه خود انقلاب فی نفسه «مولود حرکت خودجوش توده‌ها یا گروه‌های مختلف اجتماعی در چارچوب خواسته‌های مشترک می‌باشد» و بالطبع انحراف‌پذیر یا شکست‌پذیر نیست، هر چند که رکودپذیر است.

3 - تا زمانیکه مردم در عرصه «زندگی اجتماعی» (نه زندگی جمعی، زندگی اجتماعی با زندگی جمعی متفاوت می‌باشد چراکه مورچه و زنبور عسل و موریانه زندگی جمعی دارند اما زندگی اجتماعی فقط خاص انسان‌ها می‌باشد)، نتوانند خودشان را پیدا کنند، حرکت خودجوش و دینامیک انقلاب تکوین پیدا نمی‌کند. در نتیجه شکل‌گیری و تکوین هر گونه حرکت تحول‌خواهانه و هر گونه انقلاب و اصلاحات از پائین، در گرو آن است که توده‌ها قبل از آن توانسته باشند «خودشان در عرصه زندگی اجتماعی، (نه زندگی جمعی) پیدا کرده باشند.»

لذا در این رابطه است که برای پیشبرد «استراتژی اقدام عملی سازمان‌گرایانه جامعه مدنی حقوق‌محور جنبشی تکوین یافته از پائین، باید قبل از هر چیز پیشگام به این سؤال استراتژیک پاسخ بدهد که، چگونه مردم یا توده‌ها یا گروه‌های مختلف پائینی جامعه در عرصه زندگی اجتماعی می‌توانند همدیگر را پیدا کنند؟»

پر واضح است که مقصود از عنوان «همدیگر پیدا کردن در عرصه زندگی اجتماعی» در اینجا غیر از عنوان «خود پیدا کردن توده‌ها در عرصه زندگی اجتماعی» می‌باشد، چراکه «خود پیدا کردن توده‌ها، در عرصه زندگی اجتماعی» معلول «خودآگاهی دیالکتیکی توده‌ها نسبت به تضادهای ملموس زندگی روزمره و ساعت‌مره آنها در جامعه می‌باشد» که صد البته این مهم در زندگی اجتماعی توده‌ها به صورت خود به خودی انجام نمی‌گیرد. به عبارت دیگر «توده‌ها به صورت خودبخودی نمی‌توانند تضادهای موجود در زندگی اجتماعی و طبقاتی روزمره خود را فهم کنند». این انتقال تضاد از متن جامعه و زندگی اجتماعی و طبقاتی و روزمره توده‌ها می‌بایست توسط پیشگام وارد احساس و خودآگاهی طبقه و توده‌ها بشود، تا توده‌ها توسط این آگاهی به دیالکتیک طبقاتی و اجتماعی زندگی خود، بتوانند به خودآگاهی طبقاتی و اجتماعی دست پیدا کنند.

مهمتر از آن، اینکه توسط این احساس دیالکتیکی طبقاتی و اجتماعی زندگی رومره، «توده‌ها بتوانند خود را پیدا کنند» و با پیدا کردن خود در عرصه «مبارزه زندگی روزمره» در جهت کسب «خواسته‌های صنفی و طبقاتی خود حرکت کنند» و همین «حرکت خودجوش توده‌ها، در طلب خواسته‌های ملموس صنفی و طبقاتی روزمره است که با همبستگی دینامیک گروه‌های مختلف اجتماعی، در راستای خواسته مشترک، باعث ظهور انقلاب در عرصه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در یک جامعه می‌شود»؛ و به همین دلیل است که باور ما بر این امر قرار دارد که «در جامعه، انقلاب نمی‌کنند، بلکه انقلاب می‌شود» و تنها در چارچوب آن همبستگی طبقاتی و اجتماعی و ملی است که در یک جامعه، انقلاب به ظهور می‌رسد و جنگل به حرکت درمی‌آید

یادمان باشد که «طبقه زحمتکش و محرومین و کارگران، مستقیماً و خارج از زندگی روزمره و صنفی خود برای آزادی و دموکراسی مبارزه نمی‌کنند» (هر چند که طبقه متوسط شهری و پیشگام در عرصه تشکیلات عمودی می‌توانند، آنچنانکه هگل می‌گوید، جدای از خواستگاه طبقاتی و زندگی روزمره، برای دموکراسی و آزادی مبارزه کنند)، مبارزه طبقه زحمتکش تحت هژمونی طبقه کارگر برای آزادی و دموکراسی، از کانال مبارزه برای دستیابی به خواسته‌های ملموس صنفی و طبقاتی زندگیشان عبور می‌نماید.

لذا آنچنانکه در سال 88 در جریان مبارزه دموکراسی‌خواهانه جنبش اجتماعی ایران تحت هژمونی جنبش سبز شاهد بودیم، از آنجائیکه این جنبش «مستقیماً استبداد حاکم را به چالش کشیده بود» طبقه زحمتکش تحت هژمونی طبقه کارگر ایران، به خاطر اینکه آن «مبارزه از طریق زندگی و در راه خواسته ملموس روزمره‌شان عبور نمی‌کرد» جنبش سبز را به عنوان نماینده خود تائید نکردند، چراکه مطالبات صنفی و طبقاتی خود را در برنامه جنبش سبز نمی‌دیدند.

در نتیجه این امر باعث گردید تا آنها در جنبش اجتماعی سال 88 در مبارزه با استبداد حاکم تحت هژمونی جنبش سبز شرکت نکنند؛ و همین «عدم شرکت طبقه کارگر و زحمتکشان ایران در جنبش اجتماعی سال 88 باعث شکست این جنبش شد». در صورتیکه در سال 57 جنبش کارگری و زحمتکشان ایران از بعد از 17 شهریور 57 که چنگال خونین رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی در میدان ژاله تهران مشاهده کردند، به این باور رسیدند که «تنها راه دستیابی به خواسته طبقاتی‌شان سرنگونی شاه و حکومت کودتائی پهلوی می‌باشد». لذا به همین دلیل بود که از بعد از 17 شهریور 57 زحمتکشان ایران تحت هژمونی کارگران صنعت نفت، «تن به هژمونی جنبش اجتماعی ضد استبدادی 57 دادند.»

علی ایحاله من حیث المجموع می‌توان گفت که «پیدا کردن خود» غیر از آن است که «توده‌ها و طبقه بتوانند به صورت جمعی، خودشان را پیدا کنند» زیرا در عنوان اول «توده‌ها توسط سلاح خودآگاهی دیالکتیکی طبقاتی، به صورت فردی خودشان را پیدا می‌کنند، اما در عنوان دوم، توده‌ها به صورت اجتماعی (نه جمعی، چراکه بین اجتماعی و جمعی آنچنانکه فوقا به اشاره رفت، تفاوت از فرش تا عرش است) خود را پیدا می‌کنند

نکته‌ای که در این رابطه باید به آن توجه بشود اینکه گرچه لازمه «خود پیدا کردن» اجتماعی توده‌ها، «خود پیدا کردن» فردی آنها توسط خودآگاهی دیالکتیکی طبقاتی می‌باشد، ولی عامل بسترساز دلیلی (نه علتی) انقلاب، همان خود پیدا کردن اجتماعی (نه جمعی) توده‌ها می‌باشد. لذا تا زمانیکه توده‌ها نتوانند به صورت اجتماعی (جدای از فردی) خود را پیدا کنند، در جامعه انقلاب نمی‌شود.

در همین رابطه «پیشگام مستضعفین ایران، در عرصه خودآگاهی‌سازی جهت استراتژی اقدام عملی سازمان‌گرانه جامعه مدنی جنبشی، حقوقی، تکوین یافته از پائین، باید این حرکت خودآگاهی‌بخش خود را به دو مؤلفه عمودی و افقی یا فردی و جمعی تقسیم نمایند». در رابطه با مکانیزم‌های «خودآگاهی‌بخش فردی توده‌ها» پیشگام باید توسط حرکت تبلیغی و ترویجی و در نهایت تهییجی، در چارچوب آگاهی اجتماعی و سیاسی این امر را به انجام برساند، البته نکته‌ای که در این رابطه پیشگام مستضعفین ایران نباید از نظر دور بدارد اینکه، «توده‌های جامعه ایران در این شرایط بیشتر در فرایند شفاهی تاریخی به سر می‌برند تا فرایند کتبی»، لذا پیشگام مستضعفین ایران، در این رابطه باید عنایت داشته باشد که برای انجام این مهم «بیش از اینکه بر تکست و متن و کتابت تکیه کند، جهت خودآگاهی‌سازی فردی توده‌ها، بر صدا و سیما و فیلم و اسلاید و غیره باید تکیه نماید

ادامه دارد