پاسخ به سؤال‌های رسیده - سؤال هفدهم

«پروژه اصلاح دینی» در جامعه ایران از کدامین مسیر باید صورت بپذیرد؟ - قسمت پنجم

 

حال وقت آن فرا رسیده است تا به پاسخ سؤال عنوان این نوشته بپردازیم. اصل سؤال این بود که «پروژه اصلاح دینی در جامعه ایران، از کدامین مسیر باید صورت بپذیرد؟» قبل از پاسخ به این سؤال فربه باید عنایت داشته با شیم که پیش شرط پاسخ به این سؤال، آگاهی مقدماتی مخاطب یا سؤال کننده به چند موضوع کلیدی است که عبارتند از:

الف - جامعه ایران یک جامعه دینی است نه جامعه سکولار.

ب - اسلام در کلیت خود پتانسیل و توان اصلاح‌پذیری دینامیک دارد.

ج - بدون اصلاح دینی به صورت «بازسازی تطبیقی اسلام» امکان «انقلاب فرهنگی» به عنوان عقبه انقلاب اجتماعی در جامعه ایران وجود ندارد و هر گونه «تحول و انقلاب سیاسی» در جامعه ایران در صورتیکه مؤخر بر «انقلاب فرهنگی» و «انقلاب اجتماعی» نباشد محکوم به شکست خواهد بود.

د - از آنجائیکه جامعه ایران یک جامعه دینی می‌باشد هر گونه تلاش برای تکوین شرایط ذهنی و انقلاب فرهنگی فراگیر و عمیق اجتماعی دینامیک باید از کانال دین به جامعه ایران پمپاژ بشود، در چارچوب اعتقاد به اصول فوق است که پیشگام یا پیشگامان مردم ایران می‌توانند به پاسخ سؤال فوق (که پروژه اصلاح دینی به صورت بازسازی اسلام تطبیقی در جامعه ایران از کدامین مسیر باید صورت بپذیرد؟) بپردازند.

عنایت داشته باشیم که از بعد از وفات پیامبر اسلام و قطع وحی نبوی بر بشریت و تاریخی شدن اسلام در فرایندهای مختلف زمانی، این سؤال توسط پیشقراولان نظری و عملی مسلمان به خصوص از بعد از قرن پنجم هجری که جوامع مسلمان گرفتار انحطاط تمدنی شدند مطرح شده است؛ و نظریه‌پردازان مسلمان در حد ظرفیت خود به این سؤال کلیدی پاسخ‌های مختلفی داده‌اند. اولین کسی که این سؤال در فرایند پسا انحطاط مسلمانان در قرن پنجم هجری مطرح کرد ابوحامد امام محمد غزالی بود که به علت اینکه اعتقاد داشت که انحطاط تمدنی مسلمانان، سنتز و مولود انحطاط خود اسلام تاریخی می‌باشد و همچنین از آنجائیکه غزالی اعتقاد داشت که «بدون نجات اسلام از انحطاط نمی‌توان مسلمانان را از انحطاط تمدنی که گرفتار آن شده‌اند نجات داد» از آنجائیکه غزالی انحطاط اسلام تاریخی مولود و سنتز سرطان اسلام فقاهتی حوزه‌های فقهی می‌دانست، طبیعی است که غزالی در پاسخ به سؤال فوق معتقد «به نجات اسلام فقه‌زده، توسط اسلام اخلاقی صوفیانه و اسلام اخلاقی زاهدانه» آنچنانکه در کتاب «احیاء العلوم» خود تبیین می‌کند، باشد.

البته ذکر این موضوع در اینجا لازم است که غزالی اگرچه در راستای انحطاط‌زدائی از مسلمانان بر انحطاط‌زدائی از اسلام تکیه داشت، اما او انحطاط‌زدائی از اسلام را از مسیر «پروژه احیاء» دنبال می‌کرد نه از مسیر «پروژه بازسازی تطبیقی» و نه از مسیر «پروژه به‌سازی انطباقی» و نه از مسیر «پروژه «واسازی» اسلام حداقلی و تحلیلی»، چراکه غزالی انحطاط اسلام را نه مانند طرفداران رویکرد تطبیقی در ویرانی کل اسلام تاریخی می‌دانست و نه مانند طرفداران رویکرد انطباقی، انحطاط اسلام را مولود بدفهمی مسلمانان از اسلام می‌دانست و نه مانند طرفداران رویکرد سلفی‌گری انحطاط اسلام را سنتز فاصله گرفتن از دوران خلافت صدر اسلام می‌دانست و نه مانند طرفداران رویکرد تحلیلی و تقلیلی و اسلام حداقلی، انحطاط اسلام مولود رشد اجتماعی و سیاسی خود می‌دانست، بلکه برعکس همه این‌ها غزالی معتقد بود که انحطاط اسلام مولود «فراموش کردن جوهر اخلاقی و جوهر صوفیانه و جوهر فردی اسلام می‌باشد»؛ و لذا به همین دلیل بود که غزالی جهت انحطاط‌زدائی شعار «احیاء علوم دینی» در دستور کار خود قرار داد. بدین ترتیب است که می‌توانیم مسیرهای مختلف اصلاح دینی در طول بیش از هزار ساله عمر اسلام تاریخی را به پنج رویکرد مختلف تقسیم نمائیم که عبارتند از:

1 - مسیر اول همان «مسیر احیاء» می‌باشد که طرفداران این رویکرد معتقدند که راه اصلاح دینی اسلام، زنده کردن ظرفیت‌های درونی خود اسلام می‌باشد.

2 - مسیر دوم همان «مسیر به‌سازی انطباقی» می‌باشد که طرفداران این رویکرد معتقدند که علت انحطاط اسلام بدفهمی مسلمانان از اسلام بوده است.

3 - مسیر سوم همان «مسیر بازسازی تطبیقی» است که طرفداران این رویکرد معتقدند که کل اسلام تاریخی دچار آفت و ویرانی شده است و انحطاط‌زدائی اسلام در گرو «بازسازی کل اسلام تاریخی در چارچوب بازگشت به قرآن و فرمول پیوند بین ابدیت و تغییر» می‌باشد.

4 - مسیر چهارم همان «مسیر سلفی‌گری» می‌باشد که طرفداران این رویکرد معتقدند که «اسلام حقیقی همان اسلام حکومتی و اسلام خلافتی صدر اسلام» می‌باشد لذا طرفداران این رویکرد معتقدند که جهت انحطاط‌زدائی از اسلام باید برگشت به گذشته و صدر اسلام در عربستان بکنیم و امروز همان پروژه اسلام حکومتی و خلافتی صدر اسلام را در دستور کار خود قرار بدهیم.

5 – مسیر پنجم همان «مسیر «واسازی» تقلیلی و تحلیلی» می‌باشد که طرفداران این رویکرد معتقدند که علت انحطاط اسلام، «خروج از دایره فردی و شخصی و ورود به عرصه اجتماعی و سیاسی» بوده است، لذا طرفداران این رویکرد معتقدند که برای انحطاط‌زدائی از اسلام تاریخی «باید اسلام حداکثری را بدل به اسلام حداقلی بکنیم و اسلام اجتماعی را بدل به اسلام فردی بنمائیم.»

نکاتی که در خصوص این پنج مسیر اصلاح دینی باید در نظر داشته باشیم اینکه در رویکرد اول که همان «رویکرد احیاءگرایانه» می‌باشد که سر سلسله جنبان آن ابوحامد امام محمد غزالی است، در این رویکرد غزالی جهت انحطاط‌زدائی از اسلام معتقد به «اصلاح ترکیبی» جهت فقه‌زدائی کردن اسلام تاریخی توسط «ترکیب زهد صوفیانه با همین اسلام تاریخی» بوده است. لذا در این رابطه او معتقد بود که توسط این «روش ترکیبی» می‌توان با زایش سنتزی اخلاق صوفیانه، علاوه بر اینکه به جنگ اسلام فقاهتی برویم توسط مبارزه با اسلام فقاهتی، به نفی و انکار اسلام فلسفی یونانی‌زده هم دست پیدا کنیم. البته هر چند که بعضی از نظریه‌پردازان مسلمان معتقدند که از بعد از غزالی فلسفه در جوامع مسلمان مرد. ولی داوری محمد اقبال لاهوری غیر از این می‌باشد، چراکه اقبال معتقد است که خود غزالی هم صید فلسفه و منطق ارسطو شده بود.

«به صورت کلی، موضوع نهضت اشاعره تنها مدافعه از سنت دینی با سلاح منطق یونانی بود. معتزلیان که به دین تنها همچون مجموعه‌ای از معتقدات می‌نگریستند و از آن جنبه دین که واقعیتی حیاتی است غافل و جاهل بودند، هیچ توجهی به روش‌های غیر تصوری نزدیک شدن به حقیقت نداشتند و دین را تنها دستگاهی از تصورات منطقی می‌دانستند که به اتخاذ وضعی منفی می‌انجامد، از درک این مطلب عاجز ماندند که در زمینه معرفت علمی یا دینی استقلال کامل فکر از تجربه عینی امکان ناپذیر است. ولی منکر این نمی‌توان شد که مأموریت غزالی، بر سان مأموریت کانت در آلمان قرن هیجدهم، جنبه رسالتی داشت. عقلی‌گری در آلمان همچون یار و متحدی، برای دین آشکار شد، ولی این عقلی‌گری به زودی دریافت که جنبه جزمی و تعبدی دین قابل اثبات نیست. تنها راهی که در برابر آنها باز بود این بود که تعبدیات را از نوشته‌های مقدس حذف کنند. با حذف تعبدیات نظر سودمنگری اخلاق پیش آمد و بدین ترتیب عقلی‌گری حکومت و سلطه بی‌ایمانی را کامل کرد. وضع تفکر درباره مسائل الاهی در آلمان، هنگامیکه که کانت ظاهر شد چنین بود. در کتاب نقد عقل خالص، کانت محدودیت عقل بشری را آشکار کرد و همه کارهای پیروان عقلی‌گری را به مشتی از ویرانه‌ها مبدل ساخت؛ و به حق وی را موهبتی خدایی برای کشورش خوانده‌اند. شکاکی‌گری فلسفی غزالی که کمی از این هم دورتر رفته بود، در جهان اسلام همین کار را کرد و پشت عقلی‌گری مغرور ولی کم عمق را که در همان جهت عقلی‌گری آلمانی پیش از کانت حرکت می‌کرد شکست. با این همه یک اختلاف اساسی میان کانت و غزالی وجود دارد. کانت برای آنکه نسبت به اصول خویش پایبند بماند، نمی‌توانست امکان معرفت خدا را تصدیق کند. غزالی که امیدی به فکر تحلیلی نداشت، به آزمایش باطنی متوسل شد و در آن پایگاه مستقلی برای دین یافت به این ترتیب وی موفق شد که برای دین حق زیستن مستقل از علم و مابعدالطبیعه را تأمین کند. ولی تجلی نامتناهی کلی در تجربه باطنی، وی را به متناهی بودن و غیر قطعی بودن فکر معتقد ساخت و بر آن‌اش داشت که خط افتراقی میان فکر و اشراق رسم کند. وی توفیق آن را نیافت که ارتباط اساسی میان فکر و اشراق را دریابد و به این مطلب توجه کند که فکر، از آن جهت که با زمان گذران مسلسل بستگی دارد، بالضروره با تناهی و عدم قطعیت ملازم است. این تصور که فکر اساساً متناهی و به همین جهت برای فراگرفتن نامتناهی ناتوان است، بر تصور نادرست حرکت فکر در معرفت بنا شده است. نقص فهم منطقی که کثرتی از افراد را که دافع یکدیگرند می‌بیند و هیچ منظره‌ای از بازگشت آن کثرت به وحدت در برابر خود نمی‌یابد، سبب آن می‌شود که ما درباره قطعیت فکر دچار شک شویم...» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل اول – معرفت و تجربه دینی – ص 7 - سطر 16)...«ولی غزالی روی هم رفته پیرو منطق ارسطو باقی ماند در کتاب قسطاس خود، غزالی بعضی از آیات را به اشکال قیاسی منطق ارسطویی در آورده» (ادامه فصل پنجم – روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 148 – سطر 20).

بنابراین به همین دلیل مطابق رویکرد اول یا رویکرد احیایی امام محمد غزالی از آنجائیکه در قرن چهارم و پنجم هجری فقه یا اسلام فقاهتی هم در مذهب شیعه و هم در مذهب تسنن به صورت یک هیولای سرطانی ظهور کرده بودند، همین ظهور هیولای سرطانی فقه در جهان اسلام در کنار دو هیولای یونانی‌زدگی (که از قرن دوم هجری و دوران امپراطوری عباسی وارد جامعه اسلامی شده بود) و هیولای تصوف‌زدگی هند شرقی، این سه هیولای فقه‌زدگی و یونانی‌زدگی و تصوف‌زدگی باعث گردید تا مانند موریانه تمدن اسلامی را از درون نابود کند. لذا به همین دلیل غزالی و طرفداران رویکرد احیائی از قرن پنجم هجری جهت بازتولید تمدن اسلامی و مبارزه با انحطاط اسلام تلاش کردند تا توسط هیولای تصوف‌زدگی به جنگ هیولای سرطان فقه‌زدگی و یونانی‌زدگی بروند که البته شکست خوردند، نکته دوم اینکه رویکرد سلفی‌گری که سرسلسله جنبان آن سیدمحمدرضا رشید رضا شاگرد محمد عبده بود از مرحله پسا رنسانس و پسا پروتستانیسم و پسا انقلاب کبیر فرانسه، از اواخر قرن نوزدهم و دهه اول قرن بیستم ظهور پیدا کردند که در ادامه او توسط حسن البنا شاگرد رشید رضا این رویکرد به سیدقطب رسید و توسط سیدقطب بود که رویکرد سلفی‌گری نهادینه شد.

مطابق رویکرد سلفی‌گری (در تحلیل نهائی برعکس رویکرد احیاگری امام محمد غزالی که معتقد بودند تنها راه انحطاط‌زدائی از اسلام، توسط مبارزه با هیولای اسلام فقاهتی قرن چهارم و پنجم هجری با تکیه بر اسلام ترکیبی صوفیانه و زاهدانه و اخلاقی می‌باشد) در رویکرد سلفی‌گری هر چند مانند رویکرد احیاگری غزالی بر انحطاط‌زدائی اسلام تکیه داشتند، اما برعکس غزالی انحطاط‌زدائی اسلام از مبارزه با اسلام فقاهتی آغاز نکردند و به علت پیوند رشید رضا با خانواده حاکم سعودی در عربستان و گرایش او به رویکرد محمد بن عبدالوهاب و ابن تیمیه این همه باعث گردید تا در رویکرد سلفی‌گری رشید رضا اسلام حکومتی و اسلام خلافت و قدرت جایگاه محوری پیدا کند؛ و همین انحراف بزرگ رشید رضا شاگرد محمد عبده باعث گردید تا او از کانال اسلام حکومتی و اسلام خلافتی به دامن هیولای سرطانی اسلام فقاهتی حوزه‌های فقهی درغلطد.

ظهور هیولای اسلام حکومتی امروز جهان سنی و شیعه و جنگ خونین 40 ساله گذشته این دو گروه مسلمانان زائیده همین رویکرد سلفی‌گری رشید رضا و سیدقطب می‌باشد. همچنین ظهور هیولای رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران و جریان‌های القاعده و داعش و غیره از میوه‌های جهنمی شجره سلفی‌گری رشید رضا – سیدقطب می‌باشد. مطابق رویکرد سلفی‌گری رشید رضا – سیدقطب راه انحطاط‌زدائی اسلام (به جای اسلام اخلاقی زاهدانه و صوفیانه غزالی) برگشت زمانی به صدر اسلام می‌باشد؛ بنابراین شعار سلفیه طرفداران این رویکرد به معنای برگشت به اسلام اولیه می‌باشد که البته آفت اصلی این رویکرد منهای برگشت زمانی به گذشته، سرپل انجام این برگشت می‌باشد که بالاخره نظریه‌پردازان را دچار انحراف کرد و باعث شد تا آنها گرفتار ورطه هولناک اسلام دگماتیست فقاهتی حوزه فقهی بشوند که بالاخره با ظهور هیولای اسلام حکومتی در 40 سال گذشته این رویکرد هم مانند رویکرد اول شکست خورده است. نکته سوم اینکه برعکس رویکرد ترکیبی امام محمد غزالی و رویکرد دگماتیست- سلفی‌گری رشید رضا - سیدقطب، رویکرد تطبیقی – بازسازی که سر سلسله جنبان آن محمد اقبال لاهوری می‌باشد؛ و در ادامه در جامعه ما به شریعتی رسید، بر این محورها استوار است:

الف – در پروسه جنگ آزادی‌بخش مسلمانان در این شرایط تندپیچ رهائی‌بخش، آنچنانکه شریعتی معتقد بود «جنگ آزادی‌بخش اسلام باید قبل از جنگ آزادی‌بخش مسلمانان صورت پذیرد و بدون پیروزی در جنگ آزادی‌بخش اسلام (توسط اصلاح بازسازی تطبیقی اسلام) امکان پیروزی در جنگ آزادی‌بخش مسلمانان نیست.»

ب - در جنگ آزادی‌بخش اسلام تنها توسط «اجتهاد در تمام اصول و فروع اسلام تاریخی آن هم بشکل تطبیقی (نه انطباقی یا تحلیلی و ترکیبی) امکان تحقق کامل پروژه اصلاح دینی وجود دارد»؛ بنابراین در چارچوب رویکرد تطبیقی – بازسازی اقبال و شریعتی «کل اسلام تاریخی از نو در اصول و فروع در چارچوب فرمول پیوند ابدیت و تغییر باید به صورت تطبیقی مورد بازسازی قرار گیرد.»

ج – مبنای بازسازی کل اسلام در رویکرد تطبیقی- بازسازی اقبال و شریعتی (برعکس رویکرد احیاءگرایانه ترکیبی غزالی که در بستر ترکیب اسلام با تصوف زاهدانه انجام می‌گرفت و برعکس رویکرد سلفی‌گری – دگماتیست رشید رضا - سیدقطب که بر اسلام فقاهتی – حکومتی استوار می‌باشد) در رویکرد تطبیقی – بازسازی اقبال و شریعتی چارچوب و بستر بازسازی کل اسلام اعم از اصول و فروع آن تنها «قرآن» می‌باشد.

ادامه دارد