پاسخ به سؤال‌های رسیده - سؤال نوزدهم – قسمت اول

کدامین «استراتژی»؟

«مردم را از این‌ها بگیریم»؟ یا «این‌ها را از مردم بگیریم»؟

در طول 41 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم (از بدو تکوین این رژیم الی الان) در عرصه شکست انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران و نهادینه شدن رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، محوری‌ترین سوالی که در رابطه با مبارزه با این رژیم (در 41 سال گذشته) در برابر کنش‌گران سیاسی (چه در عرصه جامعه سیاسی داخل و خارج از کشور و چه در عرصه جنبش‌های پیشرو دموکراتیک و سوسیالیستی جامعه بزرگ ایران در دو جبهه بزرگ عدالت‌خواهانه و برابری‌طلبانه اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) قرار داشته است، همین سؤال فوق بوده است که «کدام یک از این دو استراتژی درست است؟»، «مردم را از این‌ها بگیریم؟» یا «این‌ها را از مردم بگیریم؟» و دلیل این امر همان است که پاسخ تئوریک به این دو سؤال توسط هر فرد و جریان سیاسی به لحاظ نظری و عملی تبیین کننده استراتژی آن فرد یا جریان سیاسی می‌باشد،

به عبارت دیگر هرگز کنش‌گران جمعی و فردی جامعه سیاسی و جنبش‌های پیشرو ایران در بالا و پائین هرگز نمی‌توانند به صورت تاکتیکی (نه استراتژی) به این دو سؤال پاسخ بدهند. همچنین هرگز نمی‌توانند به صورت انتزاعی و ذهنی مجرد به دو سؤال فوق پاسخ بدهند، چراکه به موازات پاسخی که به این دو سؤال داده می‌شود، خواسته یا ناخواسته فرد و یا جریان و یا جنبش سیاسی «رویکرد عملی و نظری خودش را اعلام می‌نماید» و البته دلیل این امر همان است که اگر در پاسخ به دو سؤال فوق، اولویت اول به این بدهیم که «باید مردم را از این‌ها بگیریم» بدون تردید فوراً در این رابطه سؤال سومی مطرح می‌گردد و آن اینکه «چگونه این‌ها را از مردم بگیریم؟»

بدین خاطر در پاسخ به این سؤال سوم است که استراتژی کنش‌گران فردی و جمعی فوق در این رابطه قابل طرح می‌باشد به عبارت دیگر «بدون استراتژی مدون امکان پاسخگوئی به سؤال سوم وجود ندارد» یعنی «گرفتن توده‌ها از این‌ها»:

اولاً حتماً باید «فرایندی باشد» چراکه هرگز و هرگز نمی‌توان «توده‌ها را به صورت مکانیکی از حاکمیت جدا بکنیم». تجربه شکست انقلاب 57 مولود و سنتز همین جداسازی مکانیکی توده‌های جامعه ایران توسط خمینی از حاکمیت توتالیتر و کودتائی پهلوی بوده است. یادمان باشد که خمینی و روحانیت دگماتیست حواریون او در سال 57 جهت جداسازی مردم ایران از رژیم پهلوی بر «شور و احساسات مذهبی مردم ایران» (توسط اسلام فقاهتی، اسلام زیارتی، اسلام روایتی و اسلام مداحی‌گری) تکیه می‌کردند «نه بر شعور و خودآگاهی مردم ایران» و البته همین موضوع «خندق پر ناشدنی بین رویکرد جنبش روشنگری ارشاد معلم کبیرمان شریعتی با رویکرد دگماتیست و ارتجاعی روحانیت حوزه‌های فقاهتی از گذشته الی الان می‌باشد» چراکه شریعتی جهت جداسازی مردم از رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی «بر شعور و خودآگاهی مردم تکیه می‌کرد» در صورتی که روحانیت حوزه‌های فقاهتی «بر شور و احساسات مذهبی فقاهتی و زیارتی و مداحی‌گری مردم ایران تکیه می‌کردند.»

ثانیاً طبیعی است که اگر برای جداسازی مردم از حاکمیت به جای شور و احساسات بر «خودآگاهی توده‌ها به عنوان موتور و لکوموتیو حرکت آنها تکیه بکنیم» در آن صورت در همین رابطه سؤال چهارم و پنجمی هم قابل طرح است.

سؤال چهارم اینکه «کدامین خودآگاهی موتور و لکوموتیو حرکت توده‌های اعماق جامعه متکثر و رنگین کمان ایران است؟» و همچنین سؤال پنجم اینکه، «خود این خودآگاهی چگونه در بطن اعماق جامعه بزرگ و متکثر و رنگین کمان ایران حاصل می‌شود و چگونه وارد وجدان توده‌های اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران می‌گردد؟»

فراموش نکنیم که «خودآگاهی مجرد و انتزاعی و ذهنی هرگز و هرگز نمی‌تواند موتور حرکت اعماق توده‌های جامعه بزرگ ایران بشود» و شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که «خودآگاهی مجرد و انتزاعی تنها به درد نخبگان و روشنفکران جامعه می‌خورد نه توده‌های اعماق جامعه بزرگ ایران»، بنابراین بدین ترتیب است که باید بگوئیم که «تنها خودآگاهی کنکرت و مشخص در چارچوب دو رویکرد برابری‌طلبانه و آزادی‌خواهانه است که می‌تواند توده‌های اعماق جامعه ایران را به حرکت پایدار درآورد» و در خصوص همین «خودآگاهی کنکرت و مشخص است که خودآگاهی محصول دیالکتیک و عامل حرکت افقی در چارچوب محیط زندگی گروه‌های مختلف اجتماعی جامعه بزرگ ایران می‌باشد که توسط نیروهای پیشگام این دیالکتیک از زندگی آنها کشف می‌گردد و در عرصه پراکسیس سیاسی - اجتماعی، این دیالکتیک کنکرت و مشخص وارد وجدان آنها می‌گردد.»

بدین خاطر «خودآگاهی کنکرت سنتز جدید انتقال این دیالکتیک مشخص از محیط کار به وجدان آنها می‌باشد» و دلیل این امر همان است که دیالکتیک یا تضادهای محیط گروه‌های مختلف اجتماعی صورت عام و یکسان ندارند بلکه برعکس با تفاوت محیط‌های کار و زندگی صورت‌های متفاوتی دارند. در این رابطه طبیعی است که «خودآگاهی گروه‌های مختلف اجتماعی نیز متفاوت می‌باشند.»

یادمان باشد که «انتقال دیالکتیک از محیط کار و زندگی به وجدان گروه‌های مختلف اجتماعی به صورت خود به خود انجام نمی‌گیرد و حتماً حضور پیشگامان در راستای انجام این انتقال (در بستر پراکسیس روزمره سیاسی، صنفی، مدنی و طبقاتی آنها) امری ضروری می‌باشد» و البته طرح «ضرورت پیشگام در عرصه انتقال دیالکتیک محیط به وجدان گروه‌های مختلف اجتماعی در عرصه استراتژی، نباید تداعی کننده تقدم حرکت حزب بر طبقه یا جایگزینی حزب طراز نوین پیشاهنگ لنین به جای طبقه بکند»، چراکه جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در طول 43 سال گذشته (از سال 55 الی الان، چه در فاز عمودی یا سازمانی آرمان مستضعفین و چه در فاز افقی یا جنبشی نشر مستضعفین، به جای رویکرد طبقه‌ای مارکسیسم در اشکال مختلف کلاسیک و دولتی و حزب دولت و غیره آن) «رویکرد اردوگاهی» را جایگزین «رویکرد طبقه‌ای» کرده است و در چارچوب «رویکرد اردوگاهی» (جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) جنبش طبقه کارگر و حرکت خود طبقه کارگر ایران را تنها بخشی از اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران در دو جبهه بزرگ آزادی‌خواهانه طبقه متوسط شهری و برابری‌طلبانه طبقه کار و زحمت تعریف می‌کند و هرگز در این رابطه حرکت طبقه کارگر و جنبش طبقه کارگر را مطلق نمی‌کند و همچنین جایگزین اردوگاه بزرگ (دو طبقه کار و زحمت و طبقه متوسط شهری) مستضعفین ایران نمی‌کند؛ در این رابطه است که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران «اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران را به دو جبهه بزرگ آزادی‌خواهانه (طبقه متوسط شهری) و برابری‌طلبانه (طبقه پائینی یا طبقه کار و زحمت) جامعه ایران تقسیم می‌نماید که طبقه کارگر و جنبش کارگری تنها در جبهه بزرگ عدالت‌خواهانه جامعه ایران قابل تعریف می‌باشد». پر واضح است که در همان جبهه عدالت‌طلبانه طبقه کارگر ایران دارای متحدین طبیعی از حاشیه تولید و حاشیه‌نشینان کلان‌شهرهای ایران (که جمعیت آنها در جامعه امروز ایران، بیش از 19 میلیون نفر یعنی شش میلیون بیشتر از جمعیت طبقه کارگر ایران می‌باشد) تا مزدبگیران و دستفروشان و غیره می‌باشند.

باری در این رابطه است که اگر بر این باور باشیم که «موتور حرکت توده‌های اعماق جامعه ایران خودآگاهی می‌باشد»، بدون تردید در عرصه «تدوین استراتژی بر پایه خودآگاهی کنکرت به عنوان موتور حرکت توده‌های اعماق جامعه ایران موضوع تحول فرهنگی در نوک پیکان هیرارشیک مراتب تحول اجتماعی، تحول سیاسی و تحول اقتصادی قرار می‌گیرد» چراکه در چارچوب این رویکرد «انجام تحول سیاسی و تحول اقتصادی در گرو تحول اجتماعی می‌باشد، آنچنانکه تحول اجتماعی در گرو تحول فرهنگی است». قابل ذکر است که «طرح‌ترم تحول فرهنگی در اینجا نباید تداعی کننده یک موضوع مجرد و ذهنی و انتزاعی بکند» چراکه «فرهنگ» در رویکرد ما «معرف هویت تاریخی، اجتماعی، اقتصادی و فردی می‌باشد» بنابراین تا زمانی که این «فرهنگ دچار تحول نشود، خودآگاهی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و تاریخی برای گروه‌های مختلف اجتماعی جامعه بزرگ ایران حاصل نمی‌شود». در این رابطه است که اگر بازگردیم به پاسخ به دو سؤال سوء تیتر این نوشتار (کدامین استراتژی؟، مردم را از اینها بگیریم؟ یا این‌ها را از مردم بگیریم؟ و یا به عبارت دیگر، جدا کردن مردم از حاکمیت؟ و یا جدا کردن حاکمیت از مردم، کدامین اولویت دارد؟) و در پاسخ به چگونگی انجام جدا کردن توده‌ها از حاکمیت مطلقه فقاهتی (توسط موضوع خودآگاهی کنکرت به عنوان موتور و لکوموتیو این امر) بدون تردید می‌توانیم پاسخ به سوال‌های فوق را اینچنین فرموله نمائیم:

اولاً برای جداسازی مردم از این‌ها، استراتژی تقدم تحول فرهنگی (از پائین جامعه ایران) بر تحول اجتماعی و تحول سیاسی و تحول اقتصادی باید در دستور کار جنبش پیشگامان مستضعفین ایران قرار بگیرد.

ثانیاً برای دستیابی به «تغییر توازن قوا» در بستر استراتژی جنبشی که لازمه جداسازی این‌ها از حاکمیت مطلقه فقاهتی می‌باشد، این امر تنها در چارچوب جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین (در دو جبهه بزرگ آزادی‌خواهانه طبقه متوسط شهری و برابری‌طلبانه پائینی‌های جامعه، یا طبقه کار و زحمت تحت رهبری جنبش طبقه کارگر و در رأس آنها جنبش کارگران صنعت نفت ایران) می‌باشد.

ثالثاً در چارچوب «استراتژی تغییر توازن قوا جهت جداسازی مردم از حاکمیت مطلقه فقاهتی حاکم، کسب قدرت سیاسی از پائین، جزو وظایف اردوگاه یا جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین می‌باشد نه وظیفه جریان‌های سیاسی داخل و خارج از کشور» بنابراین برعکس رویکرد مارکسی که معتقد به «کسب قدرت سیاسی طبقه می‌باشد» و برعکس رویکرد لنینی که معتقد به «کسب قدرت سیاسی توسط حزب نخبگان می‌باشد» در استراتژی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران، از آنجائی که «جامعه‌محور می‌باشد نه طبقه‌محور و نه حزب‌محور، کسب قدرت سیاسی جزء وظایف جامعه می‌باشد که در چارچوب جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین می‌توان به آن دست پیدا کرد.»

باری، در عرصه استراتژی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران هرگز با کسب قدرت سیاسی از بالا توسط جریان‌های سیاسی داخل و خارج از کشور و یا توسط ارتش‌های امپریالیستی و ارتجاع منطقه، مملکت ایران گل و بلبل نمی‌شود؛ و لذا در همین رابطه است که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در شرایط امروز جامعه بزرگ ایران «جنگ جریان‌های سیاسی از چپ چپ تا راست راست در داخل و خارج از کشور، همه معلول رویکرد کسب قدرت سیاسی خودمحور این جریان‌های بیگانه با جنبش‌های اردوگاهی داخل ایران می‌داند» که هر کدام از آنها چتری در دست گرفته‌اند و در عرصه استراتژی کسب قدرت سیاسی خود (چه از مسیر رژیم چنج جناح هار امپریالیسم آمریکا و چه از مسیر سرنگون‌طلبانه خود و چه از مسیر گذار از رژیم حاکم) تلاش می‌کنند تا جهت یارگیری، خود را مصیب و جریان‌های دیگر را در این رابطه مخطی اعلام کنند.

باری، اگر در پاسخ به دو سؤال عنوان این پرسش و پاسخ، به رویکرد اولویت «این‌ها را از مردم بگیریم» (به جای، «مردم را از اینها بگیریم») تکیه بکنیم، در این صورت در پاسخ به سؤال سوم که «چگونه می‌توانیم این‌ها را از مردم بگیریم؟» راهی جز این برای ما نمی‌ماند مگر اینکه، «جدا کردن این‌ها از توده‌ها، تنها توسط استراتژی پیشاهنگی» (از چریک‌گرائی و ترور و تروریسم تا ارتش خلقی و حزب نخبگان سیاسی) صورت بگیرد که در تحلیل نهائی حاصلش آن می‌شود که آنچنانکه از فرایند پساشهریور 20 الی الان یعنی در طول 78 سال گذشته شاهد بوده‌ایم، در سه فرایند پیشاهنگی چریک‌گرائی و ارتش خلقی و تحزب‌گرایانه حزب - دولت لنینیستی، این نخبگان سیاسی بودند که در فرایند «گرفتن این‌ها از مردم ایران» خودشان جانشین مردم می‌کردند و مردم را از عرصه بازی‌گری به صحنه تماشاگران صحنه هدایت می‌کردند و آنچنانکه در جریان سیاهکل (در زمستان سال 49) چریک‌های فدائی خلق شاهد بودیم، بالاخره «همین مردم تماشاگر در عرصه بازی‌گری در خدمت نیروهای سرکوب‌گر رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی درآمدند» و بدین ترتیب رویکرد چریک‌گرائی به عنوان تاکتیک و استراتژی در تحلیل نهائی به آنجا رسید که در سال 1355 که رفته رفته شرایط برای اعتلای جنبش و خیزش توده‌های اعماق جامعه ایران فراهم می‌گردید، تمامی جریان‌های چریک‌گرا و تحزب‌گرای حزب – دولت لنینیستی غایب و متلاشی شده بودند و یا حداکثر در زندان‌ها و خارج از کشور بودند، لذا در غیبت این جریان‌های پیشاهنگ سه مؤلفه‌ای بود که «شرایط برای موج‌سواری روحانیت دگماتیست حوزه‌های فقاهتی (و بالا بردن عکس خود بر سطح کره ماه و تثبیت هژمونی خود بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران) فراهم گردید.»

یادمان باشد که ظهور خمینی و حواریون او در سال 57 در مقام هژمونی جنبش ضد استبدادی مردم ایران، «عامل انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران نبود بلکه کاملاً برعکس (ظهور خمینی و حواریون ارتجاعی او در سال 57) معلول انقلاب ضد استبدادی مردم نگون‌بخت ایران بود» به عبارت دیگر، همان انقلابی که در خلاء جریان‌های سیاسی سه مؤلفه‌ای پیشاهنگی چریک‌گرا و ارتش خلقی و حزب – دولت لنینیستی از اعماق جامعه ایران اعتلا پیدا کرده بود، به علت همان «خلاء رهبری و سازماندهی و دیسکورس ایجابی و آلترناتیوی بستری شد تا منهای اینکه نظریه ارتجاعی ولایت فقیه خمینی به عنوان گفتمان این انقلاب درآید»، جریان دگماتیست روحانیت حوزه‌های فقاهتی هم تحت هژمونی خمینی توانستند با موج‌سواری و شعار «همه با هم» (بخوان همه با من) و شعار ارتجاعی «حزب فقط حزب الله - رهبر فقط روح الله» هژمونی خود را به صورت مکانیکی بر جنبش ضد استبدادی مردم نگون‌بخت ایران نهادینه و تثبیت نمایند و به قول آخوند هادی غفاری «ملأتریا را جایگزین پرولتاریا بکنند» و یا به قول شیخ مرتضی مطهری «روحانیت بتواند با چند تا راه‌پیمائی رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی را سرنگون کنند.»

ادامه دارد