شریعتی در آئینه اقبال
پروژه «ختم نبوت پیامبر اسلام» در رویکرد «اقبال و شریعتی» - قسمت سی و دوم
در فصل ششم کتاب گران سنگ بازسازی فکر دینی در اسلام، اقبال تحت عنوان اصل حرکت در ساختمان اسلام به تبیین جایگاه «اصل اجتهاد در ساختمان اسلام در اصول و فروع» میپردازد و در چارچوب تبیین جایگاه اصل اجتهاد به عنوان موتور حرکت اسلام است که در این فصل اجتهاد در فروع یا اجتهاد در فقه را (که برای بیش از هزار سال توسط حوزههای فقاهتی شیعه و سنی با محدود و محصور کردن اصل اجتهاد به موضوع فقهی موتور حرکت اسلام را خاموش کرده بودند)، در گرو اجتهاد در اصول اعم از اصول فقه و اصول کلام و اصول اعتقادی و اصول اخلاقی اسلام میداند؛ و بدون اجتهاد در اصول عام و کلی اسلام هر گونه اجتهاد در فروع و فقه را بیهوده میداند؛ و در راستای این اجتهاد در اصول است که او در ادامه حرکت شاه ولی دهلوی، میگوید: «که کل ساختار اسلام باید مورد بازسازی مجدد قرار بگیرد»، چراکه از آنها جز ویرانههائی باقی نمانده است و باز در این رابطه است که اقبال نام مانیفست نظری حرکت اصلاحگرایانه خود را بازسازی فکر دینی قرار داده است.
«بنابراین وظیفهای که مسلمانان در این زمان دارند، بسیار سنگین است. چراکه باید، بیآنکه کاملاً رشته ارتباط خود را با گذشته قطع کنند، «از نو در کل دستگاه مسلمانی بیندیشند». شاید نخستین مسلمانی که ضرورت دمیدن چنین روحی را در اسلام احساس کرده، شاه ولی الله دهلوی بوده است. ولی آن کس که کاملاً به اهمیت و عظمت این وظیفه متوجه شده و بصیرت عمیق در تاریخ اندیشه و حیات اسلامی، همراه با وسعت نظر حاصل از تجربه وسیع در مردم و اخلاق و آداب ایشان، او را حلقه اتصال زندهای میان گذشته و آینده ساخته، جمال الدین اسدآبادی افغانی بوده است. اگر نیروی خستگیناپذیر وی تجزیه نمیشد و خود را تنها وقف تحقیق درباره اسلام به عنوان دستگاه اعتقادی و اخلاقی میکرد، امروز جهان اسلام از لحاظ عقلی بر پایه محکمتری قرار میداشت. تنها راهی که برای ما باز است این است که به علم جدید با وضعی احترامآمیز ولی مستقل نزدیک شویم و تعلیمات اسلام را در روشنی این علم ارزشیابی کنیم، حتی اگر این کار سبب آن شود که با کسانی که پیش از ما بودهاند اختلاف پیدا کنیم» (کتاب بازسازی فکر دینی – فصل چهارم – آزادی و جاودانی من بشری – ص 112 - 113 از سطر آخر).
و لذا در این رابطه است که اقبال در فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام خود تحت عنوان معرفت و تجربه دینی اینچنین به جمعبندی میپردازد:
«اکنون وقت مناسب آن است که «کل اصول اساسی اسلام» مورد تجدید نظر واقع شود» (کتاب بازسازی فکر دینی – فصل اول – ص 12 - س 1).
و در رابطه با این «بازسازی کل اصول اساسی اسلام است» که اقبال در فصل ششم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام، اسلام روایتی را به چالش میکشد و پیدایش اسلام روایتی به عنوان یک عامل تضعیف کننده اسلام قرآنی در شیعه و تسنن معرفی مینماید.
«احادیث چه در قدیم و چه در زمانهای جدید، مورد بحث فراوان قرار گرفته است. در میان نقادان جدید، استاد گولدزیهر به راهنمائی قوانین نقد تاریخی جدید، آنها را در معرض نقد قرار داده و به این نتیجه رسیده است که «احادیث، روی هم رفته قابل اعتماد نیستند». ...برای هدفی که اکنون در پیش داریم، باید میان حدیثی که اهمیت قضائی و فقهی محض دارند، با احادیثی که چنین نیستند فرق بگذاریم. در مورد احادیث دسته اول، سؤال مهمی پیش میآید و آن اینکه این دسته از احادیث تا چه اندازه مشتمل بر آداب و رسوم پیش از اسلام عربستان است که در بعضی از حالات پیغمبر اسلام آنها را دست نخورده باقی گذاشته و در بعضی از حالات دیگر آنها را تغییر داده است. کشف این مطلب دشوار است. چه نویسندگان قدیم ما همیشه به آداب و رسوم پیش از اسلام اشاره نکردهاند؛ و نیز کشف این مطلب ممکن نیست که آیا در موردی آن اداب و رسوم که پیغمبر (ص) به صورت صریح یا تلویحی در آنها تغییری نداده، غرض کلیت استعمال آنها بوده است یا نه. شاه ولی دهلوی (متکلم و مفسر بزرگ قرن هیجدهم هند) تحقیقی در این باره دارد که مطلب را روشن میکند و من در اینجا روح نظر او را بیان میکنم. روش آموزش پیغمبرانه، به عقیده شاه ولی الله دهلوی، عبارت از این است که به صورت کلی در شریعتی که به وسیله پیغمبری وضع میشود، توجه خاصی به عادات و آداب و خصوصیات مردمی که آن پیغمبر بر آنان مبعوث شده است، دیده میشود. ولی پیغمبری که برای آوردن اصول کلی و جهانگیر فرستاده شده، نه میتواند اصول گوناگون برای ملتهای گوناگون وضع کند و نه میتواند مردمان را واگذارد که خود برای خود قواعد رفتار و کردار وضع کنند. روش وی آن است که قوم خاصی را تربیت کند و تعلیم دهد و آن قوم را همچون هستهای برای بنای یک شریعت کلی قرار دهد. با این عمل، وی اصولی را که شالوده زندگی اجتماعی را تشکیل میدهند برجسته میسازد و آنها را، با در نظر گرفتن رسم و عادت خاص قومی که بلافاصله در برابر وی قرار دارند، در حالات خاص مورد استعمال قرار میدهد. احکام فقهی که از این راه فراهم میشوند (مثلاً حدود شرعی که در مقابل جرائم معین میشوند)، از لحاظی مخصوص آن قوم است و چون مراعات آنها به خودی خود هدفی نیست، نباید منحصراً همانها را عیناً در نسلهای آینده مورد عمل قرار دهند. شاید از همین لحاظ بوده است که ابوحنیفه با بصیرت کاملی که نسبت به کلیت تعلیمات اسلامی داشت، عملاً از اینگونه احادیث پیامبر استفاده نمیکرد. این حقیقت که وی اصل «استحسان» را به کار میبرد که مستلزم تفحص دقیق و کامل در اوضاع و احوال فعلی و در نظر گرفتن آنها در تفکر فقهی و دادن فتوی است، روشن میسازد که در نتیجه چه انگیزههائی وی به وضع فقهی خاص خویش رسیده بوده است. بعضی گفتهاند که ابوحنیفه از آن جهت از تمسک به حدیث پیامبر خودداری میکرد که در زمان وی مجموعه مدونی از احادیث وجود نداشت. اولاً باید دانست که این ادعا درست نیست، چه مجموعه حدیث عبدالملک و زهری در زمانی تدوین شده که کمتر از سی سال پیش از مرگ ابوحنیفه نبوده است؛ و دیگر اینکه اگر هم فرض کنیم که این مجموعههای حدیث به ابوحنیفه نرسیده بوده است، در صورتی که وی داشتن چنین مدرکی را ضروری میدانسته، میتوانسته است مانند مالک و ابن حنبل که پس از وی برای خود مجموعه حدیثی فراهم آورده بودند، وی نیز چنین کند. روی هم رفته، وضعی که ابوحنیفه در برابر اعتبار فقهی حدیث داشته است، به نظر من کاملاً درست بوده است و اگر آزادیگری جدید همچنان صلاح بداند که از استفاده از حدیث دست بردارد، کاری جز این نکرده است که از یکی از بزرگترین نمایندگان فقه در جهان تسنن پیروی کرده است. ولی انکار این امر هم ممکن نیست که علمای حدیث، با اصراری که به توجه دادن مردم به حالات خاص عینی داشته و در مقابل تفکر فقهی مجرد از آن به دفاع برخاستهاند، خدمت بزرگی به فقه اسلامی کردهاند؛ و با پژوهش بیشتری که عاقلانه در باره احادیث صورت بگیرد و با همان روحی که پیغمبر اسلام وحی خود را تفسیر میکرده است عمل شود، هنوز امکان آن هست که کمک بزرگی به فهم ارزش حیاتی اصول حقوقی و فقهی مندرج در قرآن بشود. تنها فهم ارزش حیاتی آنها است که ما را، در کوششی که برای تفسیر مجدد اصول اساسی اسلام میکنیم، مجهزتر خواهد کرد» (کتاب بازسازی فکر دینی – فصل ششم – اصل حرکت در ساختمان اسلام – ص 195 – س 3).
ماحصل آنچه که از سخنان امام علی و اقبال، در باب اسلام روایتی میتوان جمعبندی کرد اینکه:
1 - اینکه طبق گفته اقبال ابوحنیفه یکی از بزرگترین نمایندگان فقه در جهان تسنن، معتقد بوده است که «بیش از 17 حدیث قابل اعتماد از پیامبر وجود ندارد.»
2 - در کل نهج البلاغه، «امام علی بیش از 11 حدیث از پیامبر نقل نکرده است.»
3 - «فهم مستقل قرآن» اصلی بوده است که از همان دوران پیامبر اسلام مورد توجه مشارالیه بوده است. به عبارت دیگر آنچنانکه علامه محمدحسین طباطبائی در مقدمه تفسیر المیزان خود میگوید: «اگر واقعاً قرآن نور است و ادعای منیر بودن او درست باشد، باید قبل از همه، این قرآن، «نور برای فهم خودش باشد» وگرنه، اگر فهم خودش در تاریکی و ظلمت باشد و بخواهیم توسط روایات و احادیث آن را فهم نمائیم، ذات نایافته از هستی بخش / کی تواند که شود هستی بخش.»
4 - علت تکیه نکردن پیامبر اسلام و امام علی بر احادیث و روایات خود این بوده است که «آنها دلواپس عدم فهم مستقل قرآن توسط مسلمانان بعد از خود بودهاند». در نتیجه ما نباید از روایات و احادیث پیامبر و ائمه، رقیبی برای قرآن بسازیم.
5 - بی نیازی و مخالفت با اسلام روایتی لازمه «دستیابی به اصل فهم مستقل قرآن و تفسیر قرآن با قرآن است.»
6 - اخباریون که از زمان صفویه در راستای اسلام صفوی و تشیع صفوی تکوین پیدا کردند با شعار «تحریف قرآن و مطلق کردن جایگاه اسلام روایتی» به صورت عریان و تمام قد به جنگ اسلام قرآن آمدند. آنچنانکه طبق گفته حمید عنایت در کتاب اسلام سیاسی، «آنها جهت تثبیت رویکرد روایتی خود به اسلام، دو محور در ادعاهای خود قرار دادند، یکی اینکه «قرآن تحریف شده است»، دیگر اینکه «سب و لعن به سه خلیفه راشدین را جزو پروژه خود قرار دادند.»
7 - به موازات رشد اسلام روایتی، «اسلام قرآنی پیامبر اسلام و امام علی، به محاق رفت.»
8 - اسلام فقاهتی که از قرن چهارم الی یومنا هذا، به عنوان سدی در برابر اسلام قرآنی پیامبر و امام علی قرار گرفته است «مولود اسلام روایتی میباشد». بطوریکه طبق گفته جوادی آملی، «حتی یک حکم از احکام فقهی موجود در رسالههای عملیه مراجع وجود ندارد که آنها مستقل از روایات به صورت مستقیم از قرآن استنباط کرده باشند» و طبق گفته علامه طباطبائی «یک طلبه در حوزههای فقاهتی، میتواند بدون آنکه لای قرآن باز کند، از مقدمات، سطح گرفته تا مرجعیت بالا رود». به عبارت دیگر، تمامی احکام فقهی اسلام فقاهتی شیعه و سنی، مولود اسلام روایتی میباشند تا آنجا که طبق گفته جوادی آملی، «اگر تمام قرآنها هم از بین برود، ذرهای خطر برای فقه حوزههای فقاهتی ایجاد نمیشود. چراکه تمامی فقه حوزههای فقاهتی مولود و برداشت شده از روایات میباشد نه از آیات قرآن.»
9 - با عنایت به اینکه اسلام روایتی و اسلام فقاهتی به لحاظ زیرساختی یک اسلام غیر تاریخی یا دگماتیستی میباشد، همین دگماتیستی یا غیر تاریخی بودن اسلام روایتی و اسلام فقاهتی باعث گردید تا از همان آغاز تکوین اسلام روایتی و اسلام فقاهتی یا اسلام دگماتیستی بین طرفداران اسلام روایتی و فقاهتی یا دگماتیستی، با طرفداران «اسلام قرآنی» تضاد و کشاکش همه جانبهای بوجود بیاید. لذا طرح شعار «تحریف قرآن توسط اسلام روایتی یا اسلام فقاهتی یا اسلام دگماتیستی از قرن سوم هجری، تنها در این رابطه قابل تفسیر و تحلیل میباشد». فراموش نکنیم که شیخ کلینی در سال 260 هجری در اصول کافی که یکی از کتب اربعه زیربنائی اسلام روایتی شیعه میباشد، رسماً از قول امام صادق اعلام کرد که تعداد آیات قرآن در آغاز هفده هزار آیه بوده است، ولی بعداً به سبب تحریف، تعداد آیات قرآن به حدود 6000 آیه رسیده است، یعنی طبق روایت شیخ کلینی در اصول کافی، نزدیک به دو سوم آیات قرآن حذف شده است. قابل توجه است که این روایت شیخ کلینی که هم اکنون در اصول کافی هم موجود میباشد، بعدا در قرن دهم هجری در زمان صفویه و تشکیل شیعه صفوی، عیناً در کتاب بحارالانوار 110 جلدی ملا محمدباقر مجلسی منتقل شد؛ و از آن زمان بود که با تکوین اخباریون (توسط امین استرآبادی) توسط اخباریون کلاً پنبه قرآن زده شد و اسلام روایتی یا اسلام فقاهتی یا اسلام دگماتیستی، توانست مانند یک سرطان به جان «اسلام تاریخی قرآن» بیافتد. از آن به بعد خواندن قرآن در حوزههای فقاهتی تنها صورت فردی پیدا کرد، آنهم برای «کسب ثواب آخرت، نه برای استخراج احکام فقهی از قرآن». قابل ذکر است که مکتب تفکیک که امروز زیر نظر محمدرضا حکیمی در حال گسترش میباشد «معتقد به همین اصل بودن اسلام روایتی است» که باز تولید همان اسلام روایتی اخباریون میباشد.
ادامه دارد