142 - شریعتی در آینه اقبال66

شریعتی در آئینه علامه محمد اقبال لاهوری – قسمت شصت و شش

مبارزه ضد «استعماری» و ضد «امپریالیستی» برونی، در بستر مبارزه سه مؤلفه‌ای ضد «استثماری» و ضد «استبدادی» و ضد «استحماری» درونی، در رویکرد شریعتی

 

باری، نکته قابل توجه‌ای که در اینجا ذکرش لازم می‌باشد، اینکه در کادر مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی انحصاری (آنچنانکه در رویکرد محمد اقبال و شریعتی مطرح است، نه آنچنانکه سید جمال بر طبل آن می‌کوبید و شکست خورد) با اولویت تحول از پائین و تقدم تحول فرهنگی بر تحول اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و تحول از داخل نه تحول توسط منابع قدرت خارجی و تکیه بر مبارزه سه مؤلفه‌ای ضد استثماری و ضد استبدادی و ضد استحماری لازمه انجام این مهم در گرو دستیابی به «تحلیل کنکرت و مشخص از ساختار اجتماعی – اقتصادی جامعه می‌باشد». به بیان دیگر هرگز بدون دستیابی به «تحلیل کنکرت و مشخص از ساختار اقتصادی – اجتماعی جامعه، نمی‌توان در عرصه مبارزه ضد استعماری یا ضد امپریالیستی انحصاری (آن هم در عصر امپریالیسم) این مبارزه ضد امپریالیستی از کانال مبارزه ضد استبدادی و ضد استثماری و ضد استحماری به انجام رسانید.»

یادمان باشد که مبارزه سه مؤلفه‌ای ضد زر و زور و تزویر (در رویکرد شریعتی) هرگز نمی‌تواند «صورت عام و کلی و مجرد داشته باشد» بلکه برعکس همیشه و در همه جا مبارزه ضد استبدادی و ضد استثماری و ضد استحماری صورت کنکرت و مشخص زمانی مکانی و تطبیقی دارد (نه انطباقی به صورت مدل‌برداری از تجارب جوامع دیگر) یعنی هرگز در این رابطه نباید توسط مدل‌سازی و الگوبرداری از مبارزات دیگر جوامع، برای جامعه خودمان «نسخه پیچی انطباقی بکنیم». شاید بهتر باشد که موضوع را اینچنین مطرح کنیم که «برخورد انطباقی در عرصه تعیین مدل مبارزه ضد استثماری و ضد استبدادی و ضد استحماری صد در صد محکوم به شکست خواهد بود»؛ و بدون تردید در این رابطه تنها باید با «رویکرد تطبیقی به این مهم دست پیدا کنیم»؛ و صد البته لازمه «برخورد تطبیقی برای تعیین مدل مبارزه ضد استثماری و ضد استبدادی و ضد استحماری کنکرت و مشخص، مسلح شدن به تحلیل مشخص و کنکرت از ساختار اقتصادی و اجتماعی جامعه امروز ایران می‌باشد»، بنابراین بدین ترتیب است که می‌توانیم در اهمیت «تحلیل مشخص و کنکرت از ساختار اقتصادی و اجتماعی» در تدوین استراتژی (انجام مبارزه ضد امپریالیستی شریعتی) از کانال مبارزه ضد استثماری و ضد استبدادی و ضد استحماری باید بگوئیم که:

اولاً در رویکرد شریعتی تحلیل «ساختار اقتصادی – اجتماعی جامعه ایران به صورت کنکرت و مشخص و تطبیقی» (نه به صورت الگوبرداری انطباقی از تجارب جوامع دیگر) این تحلیل ساختاری اقتصادی اجتماعی جامعه ایران می‌تواند علاوه بر تبیین ضرورت انجام مبارزه ضد امپریالیستی (با امپریالیسم انحصاری در عصر امپریالیسم) از کانال مبارزه ضد استثماری و ضد استحماری و ضد استبدادی یا مبارزه با زر و زور و تزویر، بستر تدوین تطبیقی استراتژی و تاکتیک‌های انجام آن را فراهم نماید.

ثانیاً در رویکرد شریعتی «تحلیل تطبیقی و کنکرت و مشخص ساختار اقتصادی – اجتماعی» جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران می‌تواند، منهای تدوین استراتژی و تاکتیک «وظایف و تکلیف جنبش پیشگامان مستضعفین ایران را در این شرایط خودویژه و تندپیچ تاریخ ایران را روشن و تبیین نماید.»

ثالثاً در رویکرد شریعتی «تحلیل کنکرت و مشخص و تطبیقی از ساختار اقتصادی - اجتماعی جامعه بزرگ ایران» می‌تواند «ماهیت طبقاتی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و اسلام فقاهتی حوزه فقهی را روشن نماید.»

رابعاً در رویکرد شریعتی «تحلیل مشخص و کنکرت و تطبیقی از ساختار اقتصادی - اجتماعی جامعه ایران» می‌تواند گاز گرفتن اسب‌های درشکه در سربالائی‌های قدرت جناح‌های درونی حاکمیت مطلقه فقاهتی در طول 41 سال گذشته تحلیل نماید.

بنابراین، در رابطه با جایگاه مشخص و کنکرت تحلیل مشخص از ساختار اقتصادی – اجتماعی جامعه بزرگ ایران در رویکرد شریعتی است که ما می‌توانیم داوری کنیم که حداقل در طول صد سال گذشته مهمترین بحران جریان‌های جامعه سیاسی ایران از چپ چپ تا راست راست «نداشتن تحلیل مشخص و کنکرت و تطبیقی از ساختار اقتصادی – اجتماعی جامعه ایران بوده است» و همین رویکرد انطباقی جریان‌های جامعه سیاسی ایران از ساختار اقتصادی – اجتماعی در طول صد سال گذشته باعث گردیده است که جریان‌های جامعه سیاسی ایران، نه در موضوع جنبش ملی کردن صنعت نفت دکتر محمد مصدق و نه در موضوع جنبش 15 خرداد خمینی و نه در موضوع رفرم 41 - 42 یا به اصطلاح انقلاب سفید شاه – کندی و نه در موضوع تکوین و اعتلای جنبش چریکی دهه 40 و 50 (با آن همه هزینه و با آن کمی نتیجه) و نه در موضوع جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران و نه در موضوع 41 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، «نتوانند به تحلیل کنکرت و مشخص و تطبیقی زمانی – مکانی جهت برخورد با آن جریان‌های دست پیدا کنند» و اشکال همه جریان‌های جامعه سیاسی ایران حداقل در صد سال گذشته در این بوده است که تلاش می‌کرده‌اند تا بر اساس «مدل تئوریک جوامع دیگر برای جامعه ایران استراتژی و تاکتیک تعیین نمایند.»

مثلاً در چارچوب مدل انقلاب بورژوا دموکراتیک کارل مارکس نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا در خصوص جامعه انگلستان، برای جامعه قرن بیستم ایران به صورت انطباقی تعیین استراتژی و تاکتیک می‌کرده‌اند. مطابق آنچه که فوقا در باب بسترهای امپریالیستی تکوین رفرم و اصلاحات و یا به اصطلاح انقلاب سفید شاه – کندی (در سال 41 - 42) مطرح کردیم، می‌توانیم در خصوص به اصطلاح انقلاب سفید شاه - کندی (که از سال 41 آغاز شد و تا سال 57 که رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی در چارچوب همان فونکسیون به اصطلاح انقلاب سفید شاه – کندی سرنگون گردید) موضوع را اینچنین تدوین کنیم:

الف - رفرم ارضی یا به اصطلاح انقلاب سفید شاه – کندی در ایران از سال 41 به بعد، سنتز رویکرد فرایند سوم امپریالیسم در مرحله پساجنگ جهانی دوم، بر پایه «صدور سرمایه‌ها توسط تکنولوژی و تولید وسایل مصرف (در کشورهای پیرامونی) به خاطر نیروی کار ارزان و مواد خام مجانی و بازار بکر و کسب سود بیشتر در کشورهای پیرامونی بود.»

ب - رفرم ارضی یا به اصطلاح انقلاب سفید شاه - کندی در ایران در راستای آزاد کردن نیروی کار وابسته به زمین (توسط استحاله مناسبات زمین‌داری ماقبل سرمایه‌داری) و سرریز شدن 60% نیروی کار ایرانی که در روستاهای ایران بودند (و در پیوند با مناسبات زمین‌داری قرار داشتند) به طرف شهرها، جهت کار در صنایع مصرفی سرمایه‌داری کمپرادور توسط سرمایه‌های نفتی و سیاست امپریالیستی آمریکا و سرمایه‌داری جهانی بود.

ج – در تحلیل نهائی رفرم ارضی (به اصطلاح انقلاب سفید شاه – کندی) در راستای «ایجاد نیروی کار ارزان آزاد شده از زمین‌داری روستائی و کشانیدن سرمایه‌های وارداتی امپریالیستی به بازارهای ایران و بالاخره فراهم کردن بسترها و زیرساخت‌ها برای سرمایه‌داری جهت جذب سرمایه‌های خارجی بوده است»؛ و لذا به همین دلیل بود که رفرم ارضی شاه – کندی باعث گردید تا 60% جمعیت ایران از روستاها کنده شوند و به طرف شهرها سرازیر بشوند و البته در خلاء صنایع زنجیره‌ای کامل در شهرها این نیروها (سرازیر شده از روستا به طرف شهرها) بدون اینکه بتوانند جذب صنایع بشوند، به صورت «حاشیه تولید و یا حاشیه‌نشین‌های کلان‌شهرهای ایران درآمدند» که البته در «سال‌های 56 و 57 همین سونامی حاشیه‌نشین‌های کلان‌شهرهای ایران بودند که جرقه انقلاب ضد استبدادی ایران را (قبل از طبقه متوسط شهری و قبل از طبقه کار و زحمت ایران، به علت و دلیل فقر استخوان‌سوز و به علت رکود و تورم اقتصاد پهلوی از سال 55) زدند.»

د – بنابراین (برعکس تحلیل جریان‌های جامعه سیاسی ایران) از سال 1341 الی الان، نه تنها رفرم ارضی شاه - کندی (که از سال 41 در ایران آغاز گردید) برای جلوگیری از شورش دهقان‌های ایران نبوده است (چراکه حداقل از مشروطیت در ایران ما اصلاً با شورش دهقانی روبرو نبوده‌ایم) و اصلاً ما در تاریخ گذشته ایران حتی در زمان ساسانیان هم مانند مغرب زمین مناسبات فئودالیسم نداشته‌ایم، در ایران «مناسبات صورت زمین‌داری بوده است، نه فئو دالیسم». پر پیداست که «مناسبات زمین‌داری با مناسبات فئودالیسم» (مغرب زمین تا قرن 17 متفاوت می‌باشد) و همچنین «رفرم ارضی شاه - کندی، مولود عقب‌نشینی امپریالیسم آمریکا و سرمایه‌داری جهانی در برابر اردوگاه سوسیالیسم و شوروی به خاطر پیروزی اردوگاه سوسیالیسم در جریان جنگ جهانی دوم نبوده است» و به همین ترتیب «رفرم ارضی شاه – کندی در ایران به خاطر تضاد بین بورژوازی کمپرادور و فئودالیزم نبوده است». چرا که در جامعه ایران در دهه 40 که اصلاحات شاه – کندی به انجام رسید، «نه طبقه‌ای تحت عنوان بورژوا کمپرادور در ایران وجود داشت و نه اصلاً و ابداً در تاریخ ایران ما طبقه‌ای به نام فئودال‌ها داشته‌ایم». مضافاً اینکه، اصلاً «اصلاحات فوق از بالا به صورت دستوری و درباری توسط سرمایه‌های نفتی با ساپورت و برنامه امپریالیستی آمریکا انجام گرفت» و «بورژوای کمپرداور ایران در دهه 40 همان زمین‌داران بزرگ بودند که با دادن زمین‌های خود به دهقانان، توسط سرمایه‌های نفتی (از کانال دربار پول زمین‌های خود را دریافت می‌کردند و یا مابه ازای پول زمین‌های تحویلی در روستاهای خود را به صورت سهام‌های کارخانه دریافت می‌کردند) صاحب صنعت و سرمایه شده بودند.»

ه – علت اینکه جریان‌های جامعه سیاسی ایران چه در داخل و چه در خارج از کشور تاکنون نتوانسته‌اند از رفرم ارضی یا به اصطلاح انقلاب سفید شاه – کندی «تحلیل مشخص و کنکرت تطبیقی بدهند» و دلیل این امر همان بوده است که تمامی این جریان‌ها تلاش کرده‌اند تا در چارچوب مدل‌های تئوریک و یا مدل‌های ایدئولوژیک مارکسیستی مختلف خود از لنینیستی تا مائوئیستی و یا حتی مدل کارل مارکس (در کتاب کاپیتال که مربوط به قرن انگلستان 16 و 17 می‌باشد) مساله رفرم ارضی یا به اصطلاح انقلاب سفید شاه – کندی کشور ایران را در دهه 40 تحلیل کنند، در صورتی که اگر بخواهیم به صورت کنکرت و مشخص و تطبیقی رفرم ارضی دهه 40 شاه - کندی در کشور ایران را تحلیل کنیم، باید آنچنانکه فوقا تحلیل کردیم این پروژه و رفرم را در چارچوب «تحولات فرایند سوم امپریالیست انحصاری و یا سرمایه‌داری جهانی در فرایند پساجنگ جهانی دوم تحلیل بشود». همان رویکردی که معلم کبیرمان شریعتی در نیمه دوم قرن بیستم و در بستر مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی خودش انجام داد؛ و لذا مطابق این رویکرد تطبیقی و کنکرت و مشخص ضد استعماری و ضد امپریالیستی شریعتی بود که مبارزه ضد استعماری و ضد امپریالیستی او توانست به جای مبارزه مکانیکی با قدرت‌های خارجی (آنچنانکه در قرن‌های 15 و 16 و 17 یعنی عصر امپریالیسم غارت‌گر انجام می‌گرفت) بر مبارزه ضد استبدادی و مبارزه ضد استثماری و مبارزه ضد استحماری در درون تکیه نماید. آنچنانکه شکل مجسم این نوع مبارزه ضد استبدادی و ضد استثماری و ضد استحماری به صورت مشخص و کنکرت در جریان ملی کردن صنعت نفت توسط دکتر محمد مصدق در کشور ایران تجربه شده است.

باری، از اینجا است که می‌توانیم داوری کنیم که به موازات تحول سرمایه‌داری در مغرب زمین در قرن نوزدهم، همراه با جایگزین شدن سرمایه‌داری انحصاری به جای سرمایه‌داری آزاد رقابتی (آدام اسمیتی و ریکاردوئی) در نیمه دوم قرن نوزدهم، «شکل مبارزه ضد استعماری و یا ضد امپریالیستی در کشورهای پیرامونی تغییر کرد». چرا که «جایگزین شدن صدور سرمایه مالی» (توسط الیگارشی مالی و کارتل‌ها و تراست که حاصل پیوند سرمایه صنعتی و سرمایه بانکی در کشورهای متروپل سرمایه‌داری جهانی بودند) به جای «صدور کالای مصرفی» شرایط برای «غارت همه جانبه و استثمار ملت از ملت، یا طبقه حاکم سرمایه‌داری متروپل از ملت‌های تحت سلطه فراهم کرد»؛ که کمپانی رژی در ایران و کمپانی هند شرقی در هندوستان و غیره و غیره مشتی نمونه خروار در این رابطه بودند و همین امر باعث گردید تا بزرگ مبارزان ضد استعماری و ضد امپریالیستی کشورهای پیرامونی از سیدجمال تا گاندی و از محمد اقبال تا شریعتی، مترجم این حقیقت بودند که دیگر «مبارزه با استعمار و امپریالیسم نمی‌تواند مانند گذشته صورت جنگ رویاروئی و صرف نظامی داشته باشد»، بلکه برعکس از نیمه دوم قرن نوزدهم و تکوین امپریالیسم انصاری مالی در بستر سرمایه‌داری جهانی کشورهای متروپل، «مبارزه ضد استعماری و یا مبارزه ضد امپریالیستی کشورهای پیرامونی صورت جنبش‌های رهائی‌بخش خلق‌ها پیدا کردند» که «مبارزه طبقاتی و مبارزه مدنی و مبارزه سیاسی در کشورهای پیرامونی می‌بایست در چارچوب همین مبارزه رهائی‌بخش صورت بگیرند» که جهل هدف‌دار حزب توده (در عرصه مبارزه رهائی‌بخش ملی کردن صنعت نفت ایران توسط دکتر محمد مصدق در دهه 20) نسبت به این موضوع، باعث گردید تا مبارزه طبقاتی و مدنی مکانیکی خارج از مبارزه رهائی‌بخش دکتر محمد مصدق، ضرر و زیان جبران‌ناپذیری بر مبارزه رهائی‌بخش مردم ایران وارد نماید که کودتای 28 مرداد 32 امپریالیسم آمریکا با پشتیبانی ارتجاع مذهبی داخلی و دربار و در سکوت و غیبت جامعه مدنی و جنبش طبقاتی و جامعه سیاسی و حزب توده ایران، حداقل هزینه‌ای بود که در این رابطه پرداخت شد.

البته طنز تاریخ اینجاست که همین حزب توده در فرایند انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران برای جبران خیانت دهه 20 خود تلاش کرد تا توسط حمایت شش دانگه از خمینی و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم خیانت گذشته خودش را جبران نماید؛ که البته این بار هم حزب توده و همراه استراتژیک این حزب یعنی جناح اکثریت فدائیان خلق هم شیپور از دهان گشادش نواختند. چرا که با حمایت از رژیم مطلقه فقاهتی بستر نابودی آزادی‌های دموکراتیک (حاصل انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران) را فراهم کردند. در نتیجه همین امر باعث گردید تا آنچنانکه در سال‌های 58 تا 60 در شماره‌های مختلف آرمان مستضعفین اعلام کردیم، این ارتجاع حاکم به جای دربار کودتائی و توتالیتر پهلوی، «جاده صاف کن امپریالیسم در جامعه ایران بشوند» فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصَارِ.

ادامه دارد