شریعتی در آئینه علامه محمد اقبال لاهوری – قسمت هفتاد و سه
مبارزه ضد «استعماری» و ضد «امپریالیستی» برونی، در بستر مبارزه سه مؤلفهای ضد «استثماری» و ضد «استبدادی» و ضد «استحماری» درونی، در رویکرد شریعتی
3 - تشکیلات مخفی هنگامی میتواند ریشه گیرد و موفق شود که لااقل کارگردانان آن ورزیده و حزب دیده و آشنا و مجرب به مسائل تشکیلاتی باشند و شما که چنین کاری را آغاز میکنید از کوچکترین شرایط و مسائل تشکیلاتی غافلید و این غفلت مساله کوچک و بیاهمیتی نیست که بگوئیم اشتباهات کم کم رفع خواهد شد چون کافی است نخستین اشتباه کوچک موضوع را از اصل منتفی کند.
4 - یک تشکیلات باید بر اساس یک مکتب فکری و اجتماعی مشخص و مدون پیریزی گردد و ما چنین مکتبی را به کلی فاقدیم و آنچه ما را اکنون به هم پیوند داده است خاطرات مشترک از زمان دکتر مصدق و احساسات مشترک نسبت به شخص ایشان و احیاناً اشتراک در یک یا چند شعار مبهم و کلی و ذهنی مانند استقلال و مبارزه با نفوذیهای استعماری و آزادی سیاسی و غیره است و این کلیات نمیتواند یک زیربنای مستحکم فکری و ایدئولوژیک به حساب آید و شالوده اساسی یک تشکیلات گردد.
5 - با کمال تعجب در این ایام من بر روی اصلی تکیه کردم که بعدها آن را از زبان شخصیتهای سیاسی بزرگی در جهان نیز شنیدم. من معتقد بودم هم اکنون ما میتوانیم از طریق انتشار کتاب، سخنرانی و فعالیتهای اجتماعی گوناگون به نشر عقاید اسلامی و تنویر افکار عمومی بپردازیم و چون این امکانات برای کار در شرایط علنی وجود دارد نباید آنها را رها کرد و به داخل شبکهای مخفی و محدود پناه برد که مسلماً در شرایط فعلی و با عوامل و علل فعلی حدود کار و قلمرو فعالیتمان بسیار محدودتر خواهد داشت و یا به احتمال قوی به کلی از میان خواهد رفت و من در اروپا در مصاحبهای که مخبری با فیدل کاسترو کرده بود خواندم که وی در جواب مخبری که از او پیامی به مردم برزیل درخواست میکند این جمله عجیب را میگوید: تا کوچکترین امکانی برای کار و تحقق آمالتان در شرایط علنی و قانونی در مملکت دارید از دست زدن به فعالیتهای مخفی و غیر قانونی خودداری کنید؛ و این اصل است که من همیشه آرزو میکردهام که روشنفکران و دارندگان افکار سیاسی و احساسات تند آن را عمیقانه فراگیرند و همچون سرمشقی در پیش رو داشته باشند و چنانکه میدانیم عدم رعایت همین اصل و نشناختن شرایط اجتماعی و امکانات گوناگون چگونه موجب شده است که عدهای دست به فعالیتهائی بزنند که با وضع و کیفیت روحی و سیاسی جامعه سازگار نیست و به اصطلاح جامعه برای پذیرش چنان کاری آمادگی ندارد و این ناپختگی موجب شکستهای فاحشی شده است» (کتاب شریعتی به روایت اسناد ساواک – جلد اول – ص 156- 155- 154- 153 - سطر 1 به بعد).
سوم: اینکه شریعتی در این بازجوئی 40 صفحهای تلاش میکند تا با «بزرگنمائی کردن از درس و تحصیلاتش مخاطب خودش که بازجویان و روسای ساواک بودند، در موضع تحقیر قرار بدهد» و صد البته این «یک تاکتیک خوبی بوده که نشان دهنده اعتماد به نفس شریعتی بوده است» چراکه همه میدانیم که در «بازجوئی ساواک و دستگاه امنیتی و اطلاعاتی رژیم مطلقه فقاهتی، مهمترین مکانیزمی که برای شکستن مبارز به کار میبردند و همچنان نیز به کار میبرند، این است که توسط تحقیر شخصیت مبارز تلاش میکنند که مبارز اعتماد به نفس خودش را از دست بدهد». پر واضح است که «زمانی که مبارز دیگر اعتماد به نفس نداشته باشد، مانند مومی در دست بازجو قرار میگیرد و درهم شکسته میشود و توان هیچگونه مقاومتی هم در این رابطه نخواهد داشت» و در این رابطه نشان میدهد که شریعتی بر اساس تجربهای گذشته خود در دستگاه اطلاعاتی ساواک خوب میدانسته که آنها با «تحقیر کردن او اعتماد به نفسش را از او میگیرند و او را در هم میشکنند»؛ بنابراین، برای مقابله با این زهر ساواک او در این بازجوئی 40 صفحهای در سال 1347 تلاش میکرده تا «توسط بزرگ نمائی کردن و حتی خالی بستن، در کسب مدارک در خارج از کشور، علاوه بر تحقیر کردن بازجوها، اعتماد به نفس خودش به نمایش بگذارد.»
فراموش نکنیم که «شریعتی در طول حیات سیآسیاش هرگز برای مدرک تحصیلی ارزشی قائل نبود و بارها خودش از قول جلال آل احمد نقل میکرد که او گفته است: که من از زمانی فهمیدم که به ادبیات وارد شدهام که خداوند حسرت دکتر شدن در ادبیات در دلم کشت» و باز در همین رابطه بود که شریعتی بارها و بارها میگفت: «که از بعد از ورود من به ایران و ورود به دانشگاهها بسیاری از جوانان ایران، طالب رشته جامعهشناسی شدهاند، به خیال اینکه آنچه من کسب کردهام از جامعهشناسی کلاسیک دانشگاها بوده است» و باز در این رابطه بود که شریعتی بارها از قول سارتر نقل قول میکرد که «تمام مکتبهای نوین اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در کافههای پاریس متولد شدهاند، نه در دانشگاههای فرانسه»؛ و لذا از اینجا بود که شریعتی «توصیهای که به دانشجویان خودش میکرد این بود که به دنبال نمره بیشتر از نمره ناپلئونی برای قبولی خود در دانشگاها نباشید و از دانشجویان میخواست تا انرژی اصلی خود را در راستای مبارزه اجتماعی سیاسی برای تغییر در جامعه صرف کنند.»
باری، در این رابطه است که در بازجوئی 40 صفحهای سال 47 شریعتی «جهت به موضع تدافعی کشانیدن بازجوهای خودش، تلاش میکند تا به بزرگ نمائی کردن از درس و تحصیلات و مدارک تحصیلیاش در مغرب زمین بپردازد» و در این رابطه است که میگوید:
«از نظر زندگی خصوصی من دو دکترا یکی در جامعهشناسی مذهبی مسلمانان و دیگری تاریخ گرفتم و در ضمن مدرسه تحقیقات عالیه وابسته به سوربن را نیز در رشته جامعهشناسی اسلامی گذراندم و در کلاسهای جامعهشناسی عمومی و تاریخ و علوم اسلامی شرکت میکردم و در سال آخر به پیشنهاد پروفسور ژاک برک استاد کلژ دو فرانس که از شخصیتهای مشهور علمی فرانسه و از مشاوران نامی کشورهای توسعه نیافته و در حال توسعه از نظر اقتصادی و برنامهریزی و اجتماعی است و استاد من بود و به من اعتقاد و علاقه وافری داشت برای تحقیق و تدریس در مرکز ملی تحقیقات علمی و نیز در مدرسه تتبعات عالیه مرکز آمار و اسناد فرانسه کار میکردم و در مدرسه تتبعات عالیه استخدام شدم به عنوان آسیستان پرفسور برگ بودم که قرار بود جامعهشناسی ایران را تدریس کنم چون شعبه جامعهشناسی مسلمان فرانسه از نظر مسلمانان شمال آفریقا و غرب غنی بود» (کتاب شریعتی به روایت اسناد ساواک – جلد اول – ص 168 – سطر 6 به بعد).
چهارم: اینکه شریعتی در بازجوئی 40 صفحهای مکتوب در جلد اول کتاب شریعتی به روایت اسناد ساواک تلاش میکند «تا با پر رنگ کردن موضع ضد حزب تودهای و ضد مناسبات زمینداری خودش، نقابی برای اندیشههای واقعی و پروژه آینده خودش (که از همان سال 47 و از بعد از این بازجوئی ساواک که در تاریخ 27/03/1347 صورت گرفته است) بسازد». یادمان باشد که شریعتی در جنبش 5 ساله خودش (47 تا 51) که از بعد از بازجوئی 40 صفحهای فوق صورت گرفته است «اصلاً و ابداً در باب مبارزه با حزب توده، حداقل حرکتی نداشته است» و در خصوص برخورد نظری با مارکسیسم آنچنانکه بارها گفته است «او موضع اسلام و مارکسیسم موضع دو طبیب رقیب در برخورد با سرمایهداری تعریف میکند» و هرگز در هیچ جا شریعتی «با مارکسیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم برخورد غیر علمی نکرده است». چرا که «شریعتی خودش را معتقد به سوسیالیسم میدانست و در چارچوب دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای (نه لیبرال دموکراسی سرمایهداری که شریعتی با آن مخالف بود) یعنی اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت زر و زور و معرفت، او حتی رویکرد خود کارل مارکس (فارغ از رویکرد انگلس) به عنوان یک تئوری سوسیالیستی، نقد علمی میکرد»؛ و البته در این رابطه «نظر خودش را هم در جایگاه آلترناتیوی سرمایهداری تعریف میکرد». چرا که او بر این باور بود که «سوسیالیسم جز از کانال دموکراسی سه مؤلفهای اجتماعی کردن قدرت زر و زور و معرفت دست یافتنی نیست.»
باز در همین رابطه بود که «شریعتی برعکس کارل مارکس، معتقد به سوسیالیسم اجتماعی بود، نه سوسیالیسم طبقهای» آنچنانکه کارل مارکس در چارچوب دیکتاتوری پرولتاریا در «نقد برنامه گوتا» آن را تبیین و تحلیل مینماید. در خصوص «سوسیالیسم حزبی یا سوسیالیسم حزب – دولت لنینیستی هم شریعتی مرزبندی تئوریک داشت» بدین ترتیب که او ظهور هیولای استبداد و توتالیتاریسم استالینی در شوروی سابق، سنتز و مولود همین رویکرد حزب – دولت لنینیستی میدانست و بر این باور بود که آنچه که باعث گردید تا قرن بیستم توسط مارکسیسم دولتی به قرن فاجعه بدل بشود و بیش از 100 میلیون نفر در قرن بیستم توسط مارکسیسم دولتی از شوروی تا کامبوج و چین و غیره قتل و عام بشوند، «همه و همه به خاطر همین ساختار سیاسی و اقتصادی و حزبی و رویکرد حزب – دولت لنین بوده است» زیرا در مارکسیست دولتی پساانقلاب اکتبر 1917 روسیه رویکرد حزب دولت بدل به شکل دولت در صورت دیکتاتوری پرولتاریای کارل مارکس گردید، بنابراین، در این رابطه است که شریعتی اگرچه تماماً با هیولای توتالیتاریسم استالین مخالف بود، ولی در مخالفت با توتالیتاریسم استالینی منهای اینکه این توتالیتاریسم منحصر به شخص استالین نمیکرد و تمامی رویکردهای مارکسیسم دولتی در قرن بیستم مشمول این توتالیتاریسم میدانست، از همه مهمتر اینکه «شریعتی آبشخور توتالیتاریسم قرن بیستم تمامی شاخه مارکسیستی (از کاسترو تا مائو و تا پل پوت و استالین و غیره همه و همه) زائیده همان رویکرد حزب دولت لنین و جایگزین کردن حزب به جای طبقه و جامعه و همچنین تکیه لنین بر دیکتاتوری پرولتاریای کارل مارکس به عنوان شکل حکومت میدانست» بنابراین، منهای اینکه شریعتی هرگز در «هیچ جا به صورت مکانیکی با حزب توده برخورد حتی تئوریک هم نکرده است» موضعگیری نظری و تئوریک او با مارکسیسم (چه در شکل مارکسیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا و چه در شکل مارکسیسم دولتی قرن بیستم و چه در شکل مارکسیسم عامیانه جریانهای مارکسیستی و من جمله جریان اپورتونیستی کودتا گران درون سازمان مجاهدین خلق که بیش از هر چیزی شریعتی را تکان داد) در همه جا «از کانال مبارزه با سرمایهداری بوده است». چرا که شریعتی بارها و بارها اعلام کرده بود که «بزرگترین دشمن ما و انسان در شرایط فعلی تاریخ بشر سرمایهداری است» و باز در این رابطه بود که شریعتی بارها و بارها اعلام کرده بود که در «مبارزه با سرمایهداری در شرایط امروز تاریخ بشر، اسلام تطبیقی بازسازی شده (نه اسلام فقاهتی، اسلام روایتی، اسلام زیارتی، اسلام ولایتی حوزههای فقهی که در طول هزار سال عمر خود در خدمت طبقه حاکمه بوده است) در مبارزه با سرمایهداری با مارکسیسم رقیب است، نه دشمن»؛ و این در شرایطی بود که شیخ مرتضی مطهری نماینده اسلام دگماتیست حوزههای فقهی میگفت: «سرمایهداری و مارکسیسم دو تیغه یک قیچی هستند» و مهندس مهدی بازرگان نماینده اسلام انطباقی میگفت: «مارکسیسم شیطان اکبر است» و باز این تنها شریعتی به عنوان نماینده اسلام تطبیقی بود که میگفت: «مارکسیسم رقیب است و سرمایهداری دشمن و مارکسیسم و اسلام مانند دو طبیب در برخورد با سرمایهداری به عنوان یک مرض هستند.»
ادامه دارد