83 - شریعتی و آینده4

شریعتی و آینده – قسمت چهارم

 

به عبارت دیگر از نگاه شریعتی، «آب از سرچشمه‌ها گِل شده است» لذا برای دستیابی به آب تصفیه شده، باید ابتدا از سرچشمه‌ها به تصفیه آب بپردازیم. البته هرگز این آرایش اندیشه شریعتی در عرصه جوهر رهائی‌بخش آن نباید تداعی کننده این امر باشد که شریعتی در رابطه با دغدغه‌ها و درد و رنج‌های روحی فردی انسان بی تفاوت می‌باشد بلکه بالعکس، آنچنانکه خود او در چارچوب شعار «عرفان - برابری و آزادی» خود مطرح می‌کند و در شعار «آگاهی و آزادی و برابری» خود تبیین می‌نماید، شریعتی به موازات طرح درد و رنج اجتماعی بشر امروز و آینده، به طرح درد و رنج یا دغدغه‌های فردی انسان نیز اهمیت می‌دهد و تنها در عرصه مکانیزم درمان و پاسخگوئی به این دردها است که او «به آرایش و اولویت‌بندی و تکیه مقدم بر دردهای اجتماعی می‌پردازد» و گرنه برای شریعتی «هم درد رنج‌های فردی انسان دارای واقعیت وجودی می‌باشد و هم درد و رنج‌های اجتماعی او» و در این رابطه است که «کویریات شریعتی برای پاسخگوئی به درد و رنج‌های فردی یا دغدغه‌های روحی و فردی انسان می‌باشد» اما «اجتماعیات شریعتی برای کاهش و پاسخگوئی دغدغه‌های اجتماعی انسان است»؛ و باز در همین رابطه است، که «محور اجتماعیات شریعتی، سوسیالیسم قرار دارد» آنچنانکه محور «کویریات شریعتی، عرفان یا معراج فردی می‌باشد

باری، در چارچوب همین «جوهر رهائی‌بخش اجتماعی و فردی اندیشه شریعتی است که ایدئولوژی در دیسکورس شریعتی تعریف می‌شود»؛ و برای شریعتی برعکس مارکس، - ایدئولوژی آلمانی - دیگر نه تنها «ایدئولوژی آگاهی کاذب نیست» بلکه برعکس ایدئولوژی در دیسکورس شریعتی عبارتند از: «مجموعه منسجم ایده‌ها و ایده‌آل‌های که در راستای رهائی فردی و اجتماعی بشر امروز و فردا تبیین و تعریف می‌شود» و به همین دلیل است که شریعتی می‌گوید: «در طول عمرم هر چه غیر از مبارزه با زر و زور و تزویر یا اجتماعی کردن مؤلفه‌های سه گانه قدرت گفته‌ام اضافی بوده است»؛ و اگر حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری در اثر گرانسنگ کلاسیک شده خود فریاد می‌زند که، «کار امروز پیوند ابدیت و تغییر می‌باشد» معلم کبیرمان شریعتی اولین نظریه‌پرداز و صاحب نظری است که توانست، بر تن این اصل اکسیوم اقبالی، لباس واقعی و حقیقی و اجتماعی و انسانی و تاریخی بپوشاند، چراکه پاسخ به این دعوت همیشگی اقبال در گرو آن است که ما «چه تعریفی از ابدیت داریم» و «چه تعریفی از تغییر.»

صد البته، شاه کلید تمامی فراز و نشیب‌های 150 ساله گذشته روشنفکران جوامع مسلمان و از جمله جامعه ما در همین دعوت اقبال نهفته است، چراکه پیشگامان و صاحب‌نظران و روشنفکران جامعه ما در طول 150 سال گذشته جهت مقابله با درد عقب ماندگی و انحطاط جامعه ایران بخصوص از بعد از شکست‌های جنگ ایران و روس در دوران قاجار، یا یکطرفه و مکانیکی بر اصل تغییر - که از نگاه آنها همان مدرنیته بود - تکیه کردند و مانند سید حسن تقی زاده فریاد برآوردند که «برای رهائی از درد انحطاط که مادر همه درد و رنج‌های اجتماعی و فردی مردم ایران می‌باشد، باید از فرق سر تا ناخن پا مقلد غربی بشویم» و یا اینکه برعکس، مانند جلال آل احمد و حلقه فردید، جهت مقابله با انحطاط و عقب ماندگی جامعه ایران اعلام کردند که «تنها راه راهی تکیه بر سنت‌های تاریخی و اجتماعی و مذهبی می‌باشد.»

لذا در این رابطه بود که دسته اول راه رهائی از درد و رنج اجتماعی و فردی در تکیه بر تغییرات و مدرنیته دانستن، اما گروه دوم راه حل مقابل با انحطاط و درد رنج اجتماعی و فردی مردم ایران در تکیه بر ثابت‌ها - که از نگاه آنها همان سنت‌ها می‌باشد - تعریف کردند و البته امروزه سید حسین نصر در مغرب زمین منادی این ایده و مرام می‌باشد؛ و در همین چارچوب است که، هر دو دکترین به انحراف رفتند. چراکه هر کدام وجهی از مشکل را درک می‌کردند و نسبت به امور دیگر غافل بودند؛ و لذا در همین رابطه بود، که اقبال در قرن بیستم مشکل همه نظریه‌پردازان جوامع مسلمین در 150 سال گذشته جهت رهائی از انحطاط، «بد تکیه کردن و بد فهمیدن اصل رابطه بین ابدیت و تغییر می‌دانست» و در همین رابطه بود که شعار همیشگی خود را اعلام کرد که «کار ما در این عصر و زمان پیوند بین ابدیت و تغییر می‌باشد

فراموش نکنیم که شریعتی اولین نظریه‌پردازی بود که توانست به این دعوت اقبال پاسخ تطبیقی بدهد زیرا هر چند در 150 سال گذشته، نظریه‌پردازان جامعه ما به این دعوت اقبال به قدر امکان و طاقت نظری و فکری و بشری خود پاسخ داده‌اند، اما با همه این احوال از آنجائیکه «در تشخیص و تعریف ابدیت و تغییر از یکطرف و پیوند بین این دو مقوله گرفتار بیراهه‌های شدند نتوانستتد به خواسته اقبال لباس مادیت بپوشانند.» البته در خصوص تشخیص ابدیت اشتباه نظریه‌پردازان جامعه ایران در این بود که عده‌ای این ابدیت را سنت‌های اجتماعی و فرهنگی و تاریخی جامعه ایران تعریف کردند و البته تغییر را هم همان مدرنیته وارداتی مغرب زمین تعریف می‌کردند؛ لذا در این چارچوب بود که آنها برای تحقق این شعار اقبال یعنی پیوند بین سنت و مدرنیته کوشیدند تا با تاسی از هند و چین و ژاپن راه توسعه در ایران را با دور زدن مدرنیته و حفظ سنت‌ها تعریف کنند، آنچنانکه گروهی دیگر در این راستا کوشیدند تا با تعریف ابدیت اقبال به متافیزیک و تعریف تغییر اقبال به علم سیانس، مانند بازرگان و شهید مهندس محمد حنیف نژاد پیوند بین ابدیت و تغییر را به صورت پیوند بین متافیزیک و علم سیانس تعریف نمایند.

به همین دلیل است که این جریان‌ها به علت انحراف در تعریف ابدیت و تغییر، اکسیوم اقبال در ایجاد پیوند گرفتار پیوند انطباقی شدند. یعنی کوشیدند توسط علم سیانس (حال در دو دایره متفاوت علوم طبیعی مرحوم مهندس بازرگان یا علوم انسانی –اجتماعی شهید مهندس محمد حنیف نژاد) قبای تغییر بر تن ابدیتی کنند که از نگاه آنها همان متافیزیک می‌باشد. در صورتی که شریعتی برعکس نظریه‌پردازان و صاحب‌نظران قبلی جهت پاسخ به دعوت اقبال که گفته است: «کار ما عبارت است از پیوند بین ابدیت و تغییر» راهی غیر از آنها طی کرد. چراکه از نگاه شریعتی، آنچنانکه اقبال در کتاب گرانسنگ و کلاسیک شده خود - یعنی بازسازی فکر دینی در اسلام - مطرح کرده است، «مقصود از ابدیت در این دعوت معرفت دینی است، آنچنانکه تغییر در این دعوت دلالت بر همان معرفت بشری می‌کند

البته از نگاه اقبال این معرفت دینی در عصر پیامبر اسلام توسط وحی نبوی او که همین قرآن می‌باشد با تولد عقل برهانی استقرائی به کمال خود رسید، و توانست آبشخور اولیه تکوین علم تجربی توسط چند منبعی کردن معرفت بشری و طرح منبع طبیعت و تاریخ در کنار منبع وحی نبوی بشود. در همین رابطه است که اقبال دعوت از صاحب‌نظران جهت ایجاد پیوند بین ابدیت و تغییر در چارچوب منظومه معرفت‌شناسانه‌ای مطرح کرد، که مادیت آن به صورت «پیوند بین معرفت دینی و معرفت بشری» می‌باشد که از نگاه اقبال برعکس مرحوم بازرگان، «این دو معرفت در طول یکدیگر قرار دارند نه در عرض هم.»

بنابراین آنچنانکه اقبال می‌گوید «این معرفت دینی بوده است که بسترساز تولد معرفت بشری شده است» علیهذا، در همین رابطه از منظر اقبال، «معرفت بشری در طول و در ادامه معرفت دینی قرار دارد» نه آنچنانکه بازرگان می‌گوید «در عرض معرفت دینی»، به همین دلیل اقبال «برای انجام پیوند بین ابدیت و تغییر توسط پیوند تطبیقی بین معرفت دینی و معرفت بشری، اولویت به معرفت دینی می‌دهد و ابدیت در کانتکس همین معرفت دینی اولویت یافته، تعریف می‌کند.» آنچنانکه تغییر از منظر اقبال، همان معرفت بشری می‌باشد، که در اشکال مختلف معرفت تجربی و معرفت فلسفی و معرفت عرفانی وقس علیهذا تکوین پیدا کرده است.

به همین دلیل است که در این چارچوب اقبال در «فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی - کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام» خود توانست، توسط ایجاد رابطه طولی بین معرفت دینی و معرفت بشری از یکطرف و از طرف دیگر اولویت دادن به معرفت دینی در برابر معرفت بشری بین معرفت دینی و معرفت بشری رابطه و پیوند تطبیقی ایجاد نماید. بر همین اساس شریعتی توانست دعوت اقبال جهت ایجاد پیوند بین ابدیت و تغییر، یا بین معرفت دینی و معرفت بشری، آن هم به صورت تطبیقی وارد فرایند جدیدی بکند. یعنی از آنجائیکه شریعتی برعکس، منظومه معرفتی کانتی – پوپری (که اصالت به آگاهی مجرد از واقعیت در شکل ذهنی آن می‌دهند) چرخه پراکسیس – فکر را جایگزین چرخه فکر – فکر کانت – پوپر کرد، همین تکیه شریعتی بر پراکسیس – فکر به جای فکر و ذهن مجرد کانتی – پوپری، باعث گردید تا شریعتی تعریف نوینی از معرفت دینی یا وحی نبوی بکند، که محصول نهایی این تعریف نوین شریعتی از معرفت دینی همان «تولد اسلام تاریخی در منظومه معرفتی شریعتی می‌باشد.»

به همین دلیل است که شریعتی آبشخور تولد اسلام تاریخی:

اولا در تدریجی الوصول شدن وحی نبوی پیامبر اسلام می‌داند.

ثانیا در رابطه با نزول تدریجی وحی نبوی پیامبر اسلام در رابطه با واقعیت‌ها و حوادث اجتماعی و تاریخی پیامبر اسلام تبیین می‌کند، چراکه وجه مشترک این دو مؤلفه از نگاه شریعتی همان «پراکسیس فردی و اجتماعی پیامبر اسلام می‌باشد» که شریعتی تحت دو عنوان «معراج و اسرای پیامبر اسلام» به شرح و تفسیر و تبیین آنها می‌پردازد؛ و در عرصه همین اسلام تاریخی یا تاریخی دیدن اسلام است که شریعتی توانست به دعوت اقبال در عصر جدید پاسخی عمیق‌تر از اقبال بدهد چراکه شریعتی در پاسخ به دعوت جهت ایجاد پیوند تطبیقی بین ابدیت و تغییر اعلام کرد که تنها با نگاه تاریخی می‌توان به این خواسته اقبال لباس مادیت بخشید.

فراموش نکنیم که از نگاه شریعتی، «تاریخ به معنای علم شدن انسان می‌باشد، نه طرح حوادث گذشته یا طرح قانونبندی حرکت جوامع بشری از آغاز الی زماننا هذا.». در همین رابطه است که «شریعتی منظومه معرفتی اقبال را وارد فرایند جدیدی کرد که توسط تاریخی دیدن تمامی اجزا ابدیت - منهای خود خداوند - توانست ابدیت با تغییر در بستر تاریخ به عنوان علم شدن انسان پیوند تطبیقی بدهد». از اینجا بود که «همه چیز در نگاه شریعتی تاریخی شدند، از وحی نبوی پیامبر اسلام، تا شخصیت نبوی پیامبر اسلام، جامعه مدنی پیامبر اسلام، پروژه حج، تغییر قبله پیامبر اسلام، فقه و اخلاق و کلام وحی نبوی پیامبر اسلام، تا عاشورا، غدیر، مهدویت، انتظار، امامت، نبوت، توحید، معاد، دنیا، آخرت، تشیع و تسنن، خلافت و امامت و غیره و همین تاریخی شدن باعث گردید، تا شریعتی علاوه بر اجتهاد پذیر بودن همه اینها آن هم در اصول و فروع و تکامل پذیر بودن همه اینها در بستر زمان و استحاله زمان دوری گذشته مسلمانان، به زمان خطی در عرصه تکامل پذیری تاریخی توسط پیوند تطبیقی بین ابدیت و تغییر، راه این اندیشه را به طرف آینده بسترسازی کند

چراکه در اسلام تاریخی و تاریخی دیدن همه زیرمجموعه‌های آن باعث می‌گردد تا دیگر ما با پروژه اسلام سلفیه و پروژه بنیادگرایی و پروژه اصول‌گرائی در اسلام تاریخی وداع کنیم و نوآفرینی پی در پی این اسلام تاریخی در بستر زمان خطی و تکامل متوالی آن جزء حیات همین دین و اسلام بدانیم که مانند یک غنچه بسته، در بستر زمان رفته رفته باز می‌شود، اینجا است که در تبیین «اندیشه شریعتی و آینده»، باید به این حقیقت توجه کنیم که وقتی که می‌گوئیم «اندیشه شریعتی و آینده»، محصول نهائی اندیشه شریعتی اسلام تاریخی است که علاوه بر پیوند ابدیت و تغییر در نهاد اسلام تاریخی، این اسلام تاریخی به علت تاریخی بودن آن، هم اجتهادپذیر در اصل و فرع می‌باشد و هم تکامل‌پذیر در عرصه زمان است و هم دستاوردهای تکاملی آن جزء خود همین اسلام تطبیقی می‌باشد که هم فقه آن و هم اخلاق آن و هم اعتقادات آن توانسته‌اند در عرصه زمان و تکامل عصری بشوند.

طبیعی است که اینچنین اسلامی می‌تواند، در آینده توسط موتور «اجتهاد در اصل و فرع جهت پیشرفت و تکامل تطبیقی آن با زمان پیش برود»؛ و صد البته این اسلام تاریخی تطبیقی علاوه بر اینکه غیر اسلام تطبیقی معرفتی اقبال می‌باشد، با اسلام انطباقی که متن دین یا نومن‌های دین را صامت می‌داند و معرفت دینی حاصل از به حرف درآوردن دین به صورت فنومن‌های دین تبیین می‌کند، در موضع پارادوکس قرار دارد. چرا که «در دین تاریخی یا اسلام تاریخی، ما توسط اجتهاد در اصول و فروع، دین صامت را به حرف در نمی‌آوریم تا توسط دخالت قرائت‌های مختلف از دین در عرصه اجتهاد دین ابزاری، جایگزین دین تطبیقی بشود و هر کس بر اساس نوع خوانش فردی خود دین صامت را تاویل و تفسیر نماید. در دین تاریخی شریعتی، دین نه صامت است و نه فردی، بلکه این دین جامعه‌ساز و تغییرساز به موازات رابطه تطبیقی با محیط، عصری می‌شود و تغییرات تکاملی در چارچوب اصل تقدم پراکسیسی بر فکر و اصل پیوند تطبیقی بین معرفت دینی و معرفت بشری در خویش هضم می‌کند، اینچنین است که اسلام تاریخی شریعتی می‌تواند در آینده به پیش برود

والسلام