1 – کلامی.
2 – فقهی.
3 - عرفانی یا صوفیانه.
4 – فلسفی.
5 – سیاسی، بوده است.
به همین دلیل شریعتی مانند اقبال، «جهت بازسازی فکر دینی اسلام یا تجدید بنای فلسفی و کلامی و فقهی و عرفانی و سیاسی اسلام، بر ویرانههای اسلام دگماتیسم فقاهتی و اسلام دگماتیسم صوفیانه خانقاهی و اسلام دگماتیسم فلسفی یونانیزده و اسلام دگماتیسم کلامی اشاعره و معتزله در یک نبرد همه جانبه نظری و تئوریک، همزمان تمامی جبهههای اسلام فقاهتی حوزههای فقهی و اسلام صوفیانه خانقاهی و اسلام فیلسوفانه یونانیزده و اسلام کلامی اشاعره و معتزله را به چالش کشیدند.»
در نتیجه، در غزل فوق که بر سنگ قبر اقبال هم نوشته شده است، حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری میگوید:
شنیدهام سخن شاعر و فقیه و حکیم / اگرچه نخل بلند است برگ و بر ندهد
تجلی که بر و پیر دیر مینازد / هزار شب دهد و تاب یک سحر ندهد
بنابراین بزرگترین سرّ ماندگاری اقبال و شریعتی و علت اینکه امروز و فردا جامعه ما نیازمند به اقبال و شریعتی میباشند، این است که:
اولا هم شریعتی و هم اقبال، درد اصلی و مشترک جامعه مسلمانان، اعم از جامعه مسلمان ایران و غیره را درد انحطاط تشخیص دادند.
ثانیا در تشخیص محدوده این درد، هم اقبال و هم شریعتی، معتقد هستند که در عرصه انحطاط، هم اسلام دچار انحطاط شده است و هم مسلمین و انحطاط اسلام غیر از انحطاط مسلمین میباشد، چراکه انحطاط اسلام یک انحطاط نظری در مؤلفههای فقهی و فلسفی و عرفانی صوفیانه دنیاگریز و جامعه پرهیز و اختیارستیز و کلامی ارادهستیز میباشد، در صورتی که انحطاط مسلمین آنچنانکه ابن خلدون معتقد بود و سیدجمال هم بر آن پای میفشرد، یک انحطاط تمدنی بوده است.
ثالثا هم اقبال و هم شریعتی معتقد هستند که برای درمان درد انحطاط مسلمین، باید ابتدا به درمان انحطاط اسلام بپردازیم و تا زمانی که اسلام را از انحطاط فقهی و عرفانی و فلسفی و کلامی نجات ندهیم، امکان نجات مسلمین از انحطاط تمدنی وجود ندارد. به همین دلیل، از نظر اقبال و شریعتی، علت شکست سیدجمال این بود که او میخواست توسط تقویت عساکر جرار و سران مقتدر و فقهای مجتهد به نجات مسلمین دست پیدا کند و حتی در آخر عمر که سیدجمال به اشتباه راه رفتن خود پی برد باز نتوانست در عرصه نجات اسلام از انحطاط، به ریشههای فقهی و فلسفی و عرفانی و کلامی این انحطاط پی ببرد.
به همین دلیل راه انحرافی سیدجمال در عرصه نجات اسلام از انحطاط، بالاخره با سرپل محمد عبده، به سید قطب رسید که بنیانگذار اسلام حکومتی در دو شاخه شیعی – خمینی و سنی – اخوان المسلمین میباشد.
رابعا هم اقبال و هم شریعتی، جهت نجات اسلام از انحطاط معتقدند که دوران شعار احیاگری اسلام گذشته است و مرحله شعار بازسازی فکر دینی در اسلام در رسیده است. چراکه از اسلام در قرن بیستم جز یک ویرانه فقاهتی و فلسفی یونانیزده و عرفان صوفیانه اراده ستیز و جامعه گریز، چیزی باقی نمانده است؛ لذا هم اقبال و هم شریعتی معتقدند که از اسلام چیزی جز خود قرآن باقی نمانده است تا بخواهیم با شعار احیاگرانه آن را نوسازی نمائیم.
اقبال و شریعتی با شعار بازسازی و تجدید بنا - به جای شعار احیاء نظریهپردازان پیشامدرن - معتقدند که اسلام نیازمند بازفهمی و اصلاح در درون و برون آن دارد و در همین رابطه است که هم اقبال و هم شریعتی معتقد است که در عرصه اصلاح نظری اسلام و بازسازی و بازفهمی آن - ما مقدم بر هر چیز - نیازمند به بازفهمی خود قرآن هستیم، چراکه هم اقبال و هم شریعتی معتقدند که هر چند نتوانستند متن قرآن را تحریف کنند، در عرصه انحطاط اسلام بزرگترین انحرافی که در این رابطه صورت دادند ین بود که در هزار سال گذشته، تلاش کردند تا با تفسیرهای انحرافی فقهزده و فلسفهزده و عرفانزده و کلامزده اشعری، ما قرآن را بد بفمهیم.
لذا در این رابطه است که هم اقبال و هم شریعتی در راستای انحطاط زدائی اسلام، مقدم بر هر چیز معتقد به بازفهمی دوباره قرآن هستند. علیهذا، هم اقبال و هم شریعتی، پروسس بازسازی اسلام خود را در چارچوب اجتهاد در اصول و فروع اسلام، بازسازی وحی و نبوت را در نوک پیکان بازسازی کلامی خود قرار دادند. با این تفاوت که اقبال از نبوت شروع کرد، اما شریعتی از توحید و هر دو از اجتهاد در اصول نبوت و توحید، یک هدف را دنبال میکردند و آن بازفهمی قرآن به عنوان متن اسلام، جهت بازسازی اسلام بود.
شعار بازگشت به قرآن اقبال و شریعتی، یک شعار بازگشت به گذشته و اسلام اولیه نیست. چراکه هم اقبال و هم شریعتی، در رابطه با اصلاح نظری اسلام از انحطاط، معتقدند که باید این اصلاح و بازسازی توسط پیوند تطبیقی (نه انطباقی) بین ابدیت و تغییر صورت میگیرد. بنابراین در چارچوب اعتقاد به شعار پیوند تطبیقی بین ابدیت (که همان اسلام میباشد) و تغییر (که همان زمان و عصر میباشد) نه اقبال و نه شریعتی نمیتوانند توسط شعار بازگشت به قرآن، مانند سید قطب معتقد به بازگشت به اسلام اولیه، به صورت دگماتیسم باشند. باز گشت به قرآن اقبال و شریعتی، همان دستیابی به اسلام تطبیقی توسط پیوند بین ابدیت و تغییر است.
خامسا اقبال و شریعتی معتقدند که برای نجات اسلام از انحطاط نظری باید مقدم بر نجات از انحطاط فقهی و انحطاط فلسفی و انحطاط عرفان خانقاهی، از انحطاط کلامی توسط اجتهاد در کل اصول فروع اسلام از خداشناسی تا بعثتشناسی و معادشناسی شروع کنیم و در عرصه نجات اسلام از انحطاط کلامی - هم اقبال و هم شریعتی معتقدند - که باید از توحید و خداشناسی آغاز کنیم؛ و در فهم جدید خداشناسی و قرآنشناسی و بعثتشناسی و معادشناسی، توسط بازسازی کلامی، باید با خداشناسی و پیامبرشناسی و وحیشناسی و معادشناسی گذشته وداع بکنیم. چرا که با آن خدا و وحی و پیامبر و معاد، اسلام فقاهتی و اسلام فلسفی و اسلام صوفیانه خانقاهی گذشته، نمیتوانیم اسلام را از انحطاط نجات دهیم.
به همین دلیل هم اقبال در فصل دوم و سوم کتاب بازسازی فکر دینی خود و هم شریعتی در اسلامشناسی ارشاد خود، توسط اجتهاد در سه اصل توحید و نبوت و معاد، تلاش بلیغ میکنند تا خداشناسی و پیامبرشناسی و معادشناسی گذشته مسلمانان را به زیر سوال ببرند، و خدای نو و پیامبر نو و معاد نو و قرآن نو بازسازی و بازفهمی مجدد کنند. بنابراین، از نظر اقبال و شریعتی، با خدا و پیامبر و معاد اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام فلسفی یونانیزده هزار سال گذشته، مسلمانان نمیتواند به نجات اسلام از انحطاط دست پیدا کرد.
در همین رابطه اقبال و شریعتی معتقدند که در سرلوحه امر بازسازی اسلام، باید بازسازی کلامی توسط بازفهمی خداشناسی و پیامبرشناسی و معادشناسی و قرآنشناسی قرار گیرد؛ و این بزرگترین تندپیچ پروسس بازسازی اسلام از نظر اقبال و شریعتی میباشد.
سادسا از نظر اقبال و شریعتی «در پروسس بازسازی اسلام برای نجات اسلام از انحطاط فقهی و انحطاط فلسفی و انحطاط عرفانی صوفیانه خانقاهی، این سه جبهه باید همزمان به چالش گرفته شود نه جدای از هم.» زیرا برخورد مکانیکی در مبارزه نظری با این سه جبهه، باعث تقویت جبهه دیگری میشود. به عبارت دیگر اگر ما مانند «سیدجمال پیر» بخواهیم جهت مبارزه با عرفان صوفیانه دنیاگریز و اختیارستیز به اسلام دگماتیسم یونانیزده فلسفی یا اسلام دگماتیسم فقاهتی پناه ببریم، این برخورد مکانیکی باعث تقویت انحطاط فقهی و فلسفی اسلام میشود، اقبال و شریعتی به ما میآموزند که در عرصه پروسس بازسازی و تجدید بنای اسلام پس از بازسازی کلامی اسلام توسط اجتهاد در اصول و فروع، باید سه جبهه اسلام فقاهتی و اسلام فلسفی و اسلام عرفانی صوفیانه همزمان به چالش کشیده شوند.
لذا در همین رابطه که حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری در شش فصل کتاب بازسازی فکر دینی، همزمان سه جبهه اسلام دگماتیسم فقاهتی و اسلام یونانیزده فلسفی و اسلام عرفانی صوفیانه خانقاهی را به چالش میکشد. آنچنانکه شریعتی در دوران بعد از تولد دومش در عرصه پروسس نظری خود توسط اسلام تاریخی و اسلام توحیدی و اسلام اجتهادی و اسلام تطبیقی خود، همواره در سه جبهه با اسلام دگماتیسم فقاهتی و اسلام دگماتیسم فلسفی و اسلام دگماتیسم عرفانی و صوفیانه خانقاهی میجنگد؛ و افتخار میکند که در این رابطه مانند مصدق، به جای شعار اقتصاد بدون نفت، معتقد به اسلام منهای روحانیت است؛ و فلاسفه را، «پفیوزان تاریخ مینامد»؛ و «اندیشه مولوی را برای جامعه امروز مسلمانان، به عنوان سم مهلک تعریف میکند.»
به همین دلیل در غزل فوق که بر سنگ قبر اقبال هم نوشته شده است، اقبال حرکت خود را که همان اسلام بازسازی شده یا تجدید بنای اسلام میباشد، به عنوان ید بیضای موسا تعریف میکند؛ و لذا معتقد است که در هر زمانی باید این ید بیضا یا دست نورانی موسا توسط پیوند بین ابدیت و تغییر تحقق پیدا کند و در این رابطه است که اقبال در این غزل معتقد است که توسط این اسلام بازسازی شده، توانسته است به صورت فرازمانی بر بام تاریخ سوار گردد.
بلند بال چنانم که بر سپهر برین / هزار بار مرا نوریان کمین کردند
فروغ آدم خاکی زتازه کاریهاست / مه و ستاره کنند آنچه پیش از ین کردند
چراغ خویش بر افروختم که دست کلیم / درین زمانه نهان زیر آستین کردند
در آب سجده و یاری زخسروان مطلب / که روز فقر نیاگان ما چنین کردند
شنیدهام سخن شاعر و فقیه و حکیم / اگرچه نخل بلند است برگ و بر ندهد
والسلام