«کارنامه سیاسی هاشمی رفسنجانی»، «ترازنامه 38 ساله رژیم مطلقه فقاهتی» - قسمت دوم
بدین ترتیب بود که برای اولین بار، «یک جریان راست مذهبی که معتقد به اسلام فقاهتی بودند در برابر جریان غالب مذهبی مجاهدین خلق در داخل زندانهای شاه از سال 55 بوجود آمدند؛ یعنی هاشمی رفسنجانی از سال 55 توسط جداسازی بین مذهبیون راستگرا با مارکسیستها و مجاهدین خلق مذهبی زندان، شبکه سازی کرد». بر این مطلب بیافزائیم که این پروژه هاشمی رفسنجانی و شبکههای راستگرای مذهبی موجود در زندان شاه تا سال 57 و باز شدن دربهای زندان رژیم کودتائی پهلوی به حیات خود در زندانهای شاه ادامه داند، البته این اردوکشی هاشمی رفسنجانی «فقط محدود به دیوارهای زندان میشد»؛ اما و صد اما و هزار اما اوج فاجعه از آنجا ایجاد شد که از بعد از باز شدن دربهای زندانهای شاه و آزاد شدن زندانیان از جمله خود هاشمی رفسنجانی (به علت اعتلای جنبش ضد استبدادی مردم ایران)، اولین و بزرگترین جنایتی که هاشمی رفسنجانی پس از خروج از زندان کرد این بود که «کوشید با همراهی شیخ مرتضی مطهری و جریان راست پیرو اسلام فقاهتی او، آن صفبندی و اردوکشی درون زندان را به عرصه جامعه و جنبش ضد استبدادی مردم ایران بکشاند»؛ و این موضوع اوج تمامی فاجعهها و جنایتهائی است که هاشمی رفسنجانی در طول نیم قرن حیات سیاسی خود کرد. زیرا در شرایطی هاشمی رفسنجانی در کنار شیخ مرتضی مطهری پروژه برونسازی صفبندی درون زندان شاه استارت زد که علاوه بر اینکه جامعه ایران و جنبش ضد استبدادی مردم ایران در حال اعتلا بود، روحانیت سنتی تحت هژمونی خمینی، توانسته بود بر کرسی هژمونی این جنبش ضد استبدادی تکیه بزند.
در نتیجه همین امر باعث گردید تا بسترها جهت انجام این پروژه هاشمی رفسنجانی- شیخ مرتضی مطهری فراهم گردد؛ که برای فهم عمق این فاجعه تنها کافی است به جریان استقبال از ورود خمینی از فرانسه به ایران در روز 12 بهمن ماه 57 اشاره کنیم که مطابق پیشنهاد سیدمحمود طالقانی با هیئت تنظیم کننده مراسم استقبال، قرار بر آن شده بود تا سازمان مجاهدین خلق مذهبی که از بعد از آزادی از زندان یک جریان تشکیلاتی و سازمان یافته بودند، امنیت مراسم استقبال از خمینی را در دست بگیرند، ولی به علت دخالت هاشمی رفسنجانی و تحریک شیخ مرتضی مطهری توسط او، قبل از حرکت خمینی از فرانسه، شیخ مرتضی مطهری اعلام کرد که در صورتی که سازمان مجاهدین خلق در این امر دخالت کنند او (شیخ مرتضی مطهری) از مبارزه کنارهگیری خواهد کرد. در نتیجه در این رابطه بود که هیئت برنامهریز مراسم استقبال از خمینی بر خلاف پیشنهاد سیدمحمود طالقانی، رأی به عدم حضور مجاهدین خلق در مراسم استقبال از خمینی دادند و با پیشنهاد هاشمی رفسنجانی (به جای مجاهدین خلق)، جریان مؤتلفه تحت مدیریت محسن رفیق دوست که از نوچههای درون زندان هاشمی رفسنجانی بود، جایگزین گردیدند.
علی ایحاله، «فونکسیون 38 ساله انتقال صفآرائی درون زندان شاه به جامعه توسط هاشمی رفسنجانی باعث گردید تا:
الف - مجاهدین خلق از همان آغاز «به عنوان دشمن حربی این رژیم تعریف بشوند». تا آنجا که دیدیم که بعد از پیروزی انقلاب ضد استبدادی بهمن ماه 57 مردم ایران، در اردیبهشت ماه 58 (سه ماه بعد از پیروزی انقلاب بهمن ماه 57) در جریان ملاقاتی که بین مسعود رجوی و موسی خیابانی در قم با خمینی (با پا در میانی سیدمحمود طالقانی) صورت گرفت، به علت همین انتقال صفبندی درون زندان به خمینی (توسط هاشمی رفسنجانی)، او (خمینی) شرط اولی که با آنها (رهبری مجاهدین خلق) جهت آشتی مطرح کرد، «تحویل سلاحهای مجاهدین خلق یا به عبارت دیگر خلع سلاح کردن مجاهدین خلق مانند انقلاب دوم مشروطیت بود»؛ که برای فهم جوهر این حصارکشی و شرط و شروط خمینی، تنها کافی است که پله پله از انقلاب بهمن ماه 57 تا 30 خرداد 60 و بعد از آن، الی یومنا هذا قضیه را دنبال نمائیم تا به این نتیجهگیری برسیم که آبشخور همه این ماجراها در تحلیل نهائی، همان انتقال صفبندی داخل زندان به جامعه و حکومت مطلقه فقاهتی، توسط هاشمی رفسنجانی بوده است.
ب - مارکسیستها برعکس آنچه که خمینی در مصاحبه با لوموند در فرانسه وعده آن داده بود، نه تنها بعد از پیروزی انقلاب بهمن ماه 57 به عنوان شهروند ایرانی تعریف نشدند، بلکه از همان آغاز «به صورت نجس فقهی و دشمن سیاسی و نیروهای خائن و ملحد و کافر ملی و کافر فطری تعریف شدند.»
ج – شعار «همه با هم» خمینی در قبل از انقلاب، از بعد از انقلاب بهمن ماه 57 بدل به شعار «همه با من» گردید؛ و در ادامه این صفبندی بود که صفبندی «خودی و غیر خودی» از بعد از انقلاب بهمن ماه 57 حتی به درون روحانیت و حوزههای فقاهتی و درون حاکمیت هم کشیده شد. در نتیجه، به این علت بوده است که از اسفند ماه 57 (کمتر از یکماه بعد از پیروزی انقلاب ضد استبدادی مردم ایران) الی زماننا هذا، تمامی تضادهای درون خلقی و تضادهای رژیم مطلقه فقاهتی با جنبشهای چهارگانه داخل ایران و حتی تضادهای جناحهای درونی حکومت مطلقه فقاهتی، چهره آنتاگونیستی و قهرآمیز به خود گرفته است.
ب – فرایند دوم «کار نامه سیاسی هاشمی رفسنجانی»:
به موازات اعتلای جنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 و تثبیت هژمونی خمینی و قشر روحانیت وابسته به او بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران، هاشمی رفسنجانی در چارچوب تجربه سیاسی که در زندان کسب کرده بود، قبل از هر چیز دریافت که بزرگترین آفت قشر روحانیت مدعی هژمونی بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران:
اولاً «فقدان و خلاء سازماندهی و تشکیلات سیاسی مدرن و غیر سنتی است.»
ثانیاً «فقدان کادرهای پرورش یافته سازمانگر و برنامهریز و مدیریت کننده است.»
بطوریکه در این رابطه کل نیروهای کلیدی خمینی که به صورت «خودرو و خود به خودی و انفرادی و غریزی»، توانسته بودند به حداقل بینش سیاسی دست پیدا کنند، محدود به همان پنج نفر روحانی میشوند که در شورای اول انقلاب، خمینی در فرانسه به صورت مخفیانه آنها را انتخاب و معرفی کرد؛ که این پنج نفر عبارت بودند از: 1 - هاشمی رفسنجانی، 2 - شیخ مرتضی مطهری، 3 - سیدمحمود بهشتی، 4 - عبدالکریم موسوی اردبیلی، 5 - جواد باهنر، یعنی کل بود و نبود کادرهای مدیریتی خمینی تا 22 بهمن 57 همین 5 نفر بودند.
البته طرح این موضوع در اینجا به معنای نفی طلبههای خودجوش مبتدی که تنها از شور سیاسی برخوردار بودند (نه شعور سیاسی) نیست. یادمان باشد که تازه در میان این پنج نفر کادرهای سیاسی و مدیریتی خودرو و خود به خودی و غریزی خمینی، تنها کسی که به صورت غریزی در مدت 4 سال زندان توانسته بود دارای بینش سازمانگرانه بشود «فقط و فقط هاشمی رفسنجانی بود». لذا، چهار نفر دیگر فقط دارای بینش نظری سیاسی بودند، نه قدرت سازمانگری و شبکهسازی. در نتیجه، در سال 57 بزرگترین مساله هاشمی رفسنجانی قبل از هر چیز سازماندهی نیروهائی بود که از نظر او منهای مرزبندی با سازمان مجاهدین خلق، بتوانند «دربست رهبری بدون تشکیلات و بدون برنامه خمینی در چارچوب تقلید و تعبد و تکلیفپذیرا باشند.»
علیهذا، بدین ترتیب بود که هاشمی رفسنجانی «منهای نیروهای جدا شده محصول دو فتوای درون زندان که ذکرش رفت، به جمعآوری نیروهای تشکیلات سنتی مذهبی غیر از مجاهدین و مخالف مجاهدین خلق، مثل فدائیان اسلام یا مؤتلفه و غیره پرداخت»؛ که سازماندهی مراسم استقبال از خمینی در 12 بهمن ماه 57 نخستین مانور هاشمی رفسنجانی در این رابطه بود. باری، مشخصه سازمانگری و شبکهسازی هاشمی رفسنجانی تا قبل از 22 بهمن 57 عبارت بود از «بازسازی همان تشکیلات سنتی جریانهای قبل از انقلاب 57 حول مدیریت خودش و رهبری خمینی بود»؛ یعنی تا قبل از پیروزی انقلاب بهمن ماه 57 و قبل از سوار شدن بر خر مراد قدرت سیاسی و حکومت، او هیچگونه حرکتی و توانی و برنامهای جهت سازماندهی مدرن و تنظیم برنامه سیاسی و اقتصادی برای انقلاب نداشت.
یادمان باشد که خود خمینی به علت تماسهای مرتبی که از بعد از سرکوب قیام 15 خرداد و تبعید به نجف با هاشمی رفسنجانی داشت، به این پتانسیل سازمانگرایانه غریزی و منحصر به فرد هاشمی رفسنجانی پی برده بود و لذا در این رابطه بود که خمینی تلاش میکرد تا به موازات تثبیت هژمونیاش بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 «بر هاشمی رفسنجانی به عنوان سخنگو و نماینده تامالاختیار خود تکیه نماید»؛ و از آنجائیکه در تشکیلات سنتی حوزههای فقاهتی که خمینی بر آن تکیه میکرد، تنها «شیخوخیت» معیار هیرارشی و ارزش بود، از آنجائیکه هاشمی رفسنجانی از مؤلفههای تعیین «شیخوخیت» در حوزههای فقاهتی (که عبارتند از 1 – سن، 2 - طی کردن درسهای فقهی و اصولی از مرحله سطح و ورود به مرحله خارج و به موازات آن قدرت جذب طلبهها و تدریس دروس فقهی و اصولی مراحل مقدماتی و سطح حوزه و در نهایت تشکیل کلاسهای خارج در عرصه فقه بود، همراه با آنها نگارش رساله و کتابها در باب موضوعات فقهی بود)، بی نصیب بود، لذا خمینی در راستای حفظ این شیخوخیت حوزههای فقاهتی بود که کوشید، در ظلل تکیه بر شیخ مرتضی مطهری (که به علت پیوند با علامه محمد حسین طباطبائی و مراتب فقهی و فلسفی که برخوردار بود)، تنها تکیه اجرائی بر هاشمی رفسنجانی داشته باشد که برای ذکر نمونه در این رابطه، منهای پنج نفر اول شورای انقلاب، باید به تعیین هیئتی اشاره کنیم که در دیماه سال 57 بعد از اعتصاب سراسری کارگران صنعت نفت ایران از طرف خمینی مأمور شدند تا طی مذاکره با کارگران صنعت نفت، نیاز نفتی داخل کشور در زمستان 57 تأمین نمایند.
گرچه ریاست این هیئت (طبق پیشنهاد شیخ مرتضی مطهری به علت سابقه کاری مهندس مهدی بازرگان در جریان خلع ید شرکت نفت بریتانیا در سالهای 30 و 31) در دست مهدی بازرگان بود، ولی نماینده تامالاختیار خمینی در این هیئت، اکبر هاشمی رفسنجانی بود که در این هیئت، اولین کار کلان اداری خود را انجام میداد و در ادامه همین اعتماد خمینی به هاشمی رفسنجانی بود که در جلسه رسمی معرفی دولت موقت بازرگان قبل از 22 بهمن ماه 57، «حکم خمینی توسط هاشمی رفسنجانی خوانده شد.»
علی ایحاله، در سال 57 تا قبل از پیروزی انقلاب، هاشمی رفسنجانی از یکطرف تلاش میکرد تا با تکیه بر نیروهای سنتی آزاد شده از زندان و نیروهای وابسته به تشکیلات جریان سنتی مذهبی پیرو اسلام فقاهتی گذشته مثل فدائیان اسلام و مؤتلفه سازماندهی کند و از طرف دیگر به عنوان نماینده تامالاختیار خمینی روند سیاسی هژمونی تثبیت شده خمینی بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران دنبال میکرد؛ اما مصیبتی که در این رابطه نصیب هژمونی انقلاب ضد استبدادی مردم ایران شد این بود که، آنچنانکه شیخ مرتضی مطهری میگفت: «ما اصلاً فکر نمیکردیم که حکومت پهلوی با چهار تا تظاهرات و راهپیمائی سقوط کند»، لذا این سقوط بهمنوار رژیم کودتائی و توتالیتر و فاسد پهلوی (که معلول فساد گسترده درونی و داخلی این رژیم و اوج بیعدالتی و ظلم ستم توسط این رژیم بر مردم ایران و همچنین معلول دخالت امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا، توسط نشست گوادولپ و مأموریت هایزر جهت حفظ ارتش شاه و جلوگیری از فرسایش مبارزاتی که بسترساز حاکمیت جنبش سیاسی تحولخواهانه مردم ایران بر جنبش ضد استبدادی میگردید) بود که باعث شد تا هاشمی رفسنجانی به عنوان تنها مهره سازمانگر و شبکهساز جریان خمینی، نتواند تا قبل از پیروزی انقلاب ضد استبدادی مردم ایران به دو هدف اصلی خود که «سازماندهی یک جریان سیاسی و پرورش و دستیابی به کادرهای سیاسی و مدیریتی کشوری بود»، دست پیدا کند.
لذا، همین امر باعث گردید تا شیخ مرتضی مطهری به علت رابطه هیئتی که با نیروهای مذهبی نهضت آزادی و در رأس آنها مهندس مهدی بازرگان داشت، جهت پر کردن این خلاء تشکیلاتی و برنامهای و مدیریتی خمینی، «بر تشکیلات و جریان نهضت آزادی تحت مدیریت مهندس مهدی بازرگان تکیه نماید». هر چند که اکبر هاشمی رفسنجانی و خود خمینی، به علت پیوند نهضت آزادی با حرکت دکتر محمد مصدق و اعتقاد به مشروطیت و قانون اساسی رژیم پهلوی، (یادمان باشد که در سال 1340 مهندس مهدی بازرگان در مراسم اعلام موجودیت نهضت آزادی ایران گفت: «ما مؤسسین نهضت آزادی، الف - مسلمان، ب - مصدقی، ج - پیرو قانون اساسی میباشیم») با تکیه بر نهضت آزادی و مهندس مهدی بازرگان مخالف بودند (و دیدیم که بعداً در سال 58 خمینی سوگند خورد که «والله من از آغاز با مشارکت در قدرت این جریان مخالف بودم و این امر بر من تحمیل گردید» و فراموش نکنیم که خود سیدمحمود طالقانی هم که از رهبران و مؤسسین نهضت آزادی بود با قبول دولت موقت توسط بازرگان مخالف بود، البته زاویه مخالفت سیدمحمود طالقانی با زاویه مخالفت خمینی و هاشمی رفسنجانی فرق میکرد، چرا که سیدمحمود طالقانی از زاویه اینکه دو جریان مصدقی و خمینی نمیتوانند در پیوند با هم کار کنند، به بازرگان میگفت: «تو نمیتوانی با روحانیت حاکم کار بکنی، لذا قبول دولت موقت نکن» و البته تجربه بعدی نشان داد که پیشبینی سیدمحمود طالقانی در این رابطه درست بوده است).
به هر حال، در روند پیروزی انقلاب 57 بزرگترین آفتی که هاشمی رفسنجانی و خمینی تشخیص دادند، همان خلاء تشکیلاتی و خلاء نیروهای مدیریتی و خلاء برنامه سیاسی و اقتصادی بود. تن دادن به مشارکت جریان نهضت آزادی و بالطبع در ادامه آن جریان جبهه ملی در قدرت، پروژهایی بود که تماماً توسط شیخ مرتضی مطهری تهیه شده بود. هر چند که هم خمینی و هم هاشمی رفسنجانی نسبت به آن بیگانه بودند، ولی به عنوان راضی شدن به تب، جهت نجات از مرگ، راهی جز این برای آنها نمانده بود. بنابراین، برعکس شیخ مرتضی مطهری (که تکیه استراتژیک بر بازرگان و دولت موقت میکرد)، خمینی و هاشمی رفسنجانی از همان آغاز بر جریان نهضت آزادی و جبهه ملی تکیه تاکتیکی، به عنوان سرپل انتقال و گذار از آن تندپیچ میکردند.
علی ایحاله، در این رابطه بود که خمینی و هاشمی رفسنجانی کوشیدند تا با حرکت موازی دو مؤلفهای شورای انقلاب که تحت مدیریت خودشان بود و دولت موقت که تحت مدیریت بازرگان و نهضت آزادی بود، از همان آغاز با دولت موقت چالش کنند و دولت موقت را تحت هژمونی خود درآورند، چرا که طبق تصمیمات خمینی و هاشمی رفسنجانی شورای انقلاب جایگاه مجلس تقنینی و برنامهای برای دولت موقت داشت. لذا در این رابطه بود که هاشمی رفسنجانی در مرحله بعد از پیروزی انقلاب بهمن ماه 57 کوشید تا با وارد کردن مهرههای وابسته به خود به شورای پنج نفری قبلی انقلاب، امثال سید علی خامنهای وزنه مدیریتی خود را در شورای انقلاب بر علیه جریان نهضت آزادی و دولت موقت تغییر دهد؛ که البته در این امر هم موفق شد، چرا که با ترور شیخ مرتضی مظهری توسط گروه فرقان و فوت سیدمحمود طالقانی در 18 شهریور ماه 58، شرایط جهت تثبیت هژمونی هاشمی رفسنجانی بر شورای انقلاب فراهم گردید.
در نتیجه به موازات تثبیت هژمونی هاشمی رفسنجانی بر شورای انقلاب بود که تضاد بین دولت موقت و شورای انقلاب تشدید میگردید تا بالاخره توسط پروژه خیمه شب بازی اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 58 که به وسیله هاشمی رفسنجانی برنامهریزی شده بود و توسط موسوی خوئینیها به اجرا در آمد، کودتای شورای انقلاب تحت مدیریت اکبر هاشمی رفسنجانی بر علیه دولت موقت به علت فوت طالقانی و ترور شیخ مرتضی مطهری که هر دو از حامیان اصلی دولت موقت بودند، عملیاتی شد؛ و دولت موقت کنار رفت و شورای انقلاب تحت مدیریت هاشمی رفسنجانی توانست قدرت را قبضه نماید.
ادامه دارد