درسهائی از تاریخ – قسمت 27
بازشناسی عوامل بسترساز کودتای 28 مرداد 32
برای بازسازی اپوزیسیون امروز جنبش سیاسی ایران
قبل از اینکه به بررسی موضوع فوق بپردازیم، مقدمتا به تحلیل در باب «ضرورت طرح موضوع فوق در این شرایط حساس تاریخی جامعه ایران» میپردازیم؛ و در رابطه با تبیین ضرورت موضوع فوق در این شرایط، باید ابتدا به پاسخ این سؤال بپردازیم که آیا طرح موضوع بازشناسی عوامل بسترساز کودتای 28 مرداد 32 (در سلسله درسهای نشر مستضعفین ارگان عقیدتی – سیاسی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) در این شرایط تندپیچ تاریخ ایران، صورت انتخابی دارد یا تصادفی؟
برای پاسخ به این سؤال مجبوریم که به سؤال دیگری پاسخ بدهیم و آن اینکه، چه وجه تشابهی بین شرایط تاریخی – اجتماعی – سیاسی جامعه ایران در زمان کودتای 28 مرداد 32 (اردوگاه امپریالیسم جهانی – ارتجاع مذهبی – استبداد سیاسی پهلوی بر علیه نخستین دولت دموکراتیک تاریخ ایران) با شرایط امروز جامعه ایران وجود دارد؟ اگر ما بتوانیم به سؤال دوم پاسخ بدهیم، قطعاً خود این پاسخ خودبخود پاسخ به سؤال اول هم نیز خواهد بود.
علیهذا در رابطه با پاسخ به سؤال دوم، ابتدا یک پاسخ اجمالی و کپسولی میدهیم و سپس به طرح تفصیلی آن میپردازیم؛ و اما پاسخ اجمالی به سؤال دوم اینکه «وجه تشابه شرایط امروز جامعه ایران با شرایط جامعه ایران در زمان کودتای 28 مرداد 32 در تشابه بحران در اردوگاه اپوزیسیون جنبش سیاسی ایران نهفته است». به عبارت دیگر در داوری نهائی ما، عامل اصلی موفقیت کودتای 28 مرداد 32 بر علیه تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران «بحران در اردوگاه اپوزیسیون جنبش سیاسی ایران بوده است» و قطعاً و جزما، اگر در روز 28 مرداد 32 اپوزیسیون جنبش سیاسی ایرانمیتوانستند فارغ از بحران درونی خود به صورت یکپارچه در برابر کودتا مقاومت کنند، میتوانستند مانند کودتاهای قبلی بر علیه دولت مصدق، این کودتا را هم به شکست بکشانند (فراموش نکنیم که کودتای 28 مرداد سومین کودتا بر علیه دولت دموکراتیک دکتر محمد مصدق بود، دو کودتای قبل از آن شکست خورده بود).
«بحران اپوزیسیونی» که عامل اصلی موفقیت کودتای 28 مرداد 32 شد، کدامین بحران بود که با بحران امروز اپوزیسیون جنبش سیاسی ایران شباهت دارد؟ آنچه باید در خصوص بحران 32 اپوزیسیون جنبش سیاسی ایران در اینجا مطرح کنیم اینکه، در دوران دو ساله دولت دموکراتیک مصدق در یک تقسیمبندی کلی، اپوزیسیون دولت مصدق به دو شاخه بزرگ تقسیم میشدند:
1 - شاخه اپوزیسیون راست.
2 - شاخه اپوزیسیون رادیکال، البته هر کدام از این شاخههای اصلی خود به شاخههای فرعی (زیرمجموعه آن) تقسیم میشدند. چرا که مثلاً «اپوزیسیون راست» دولت مصدق به سه شاخه:
الف - اپوزیسیون راست مذهبی که همان جبههگیری ضد مصدقی حوزههای فقاهتی تحت هژمونی ابوالقاسم کاشانی بودند که همراه و همگام و هماهنگ با استبداد دربار و امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا با دولت دموکراتیک مصدق مبارزه میکردند.
ب - شاخه دوم اپوزیسیون راست، جریان ملیگرا تحت هژمونی حسین مکی بود که به علت پایگاه اجتماعی که در شهر تهران داشتند، تلاش میکردند که در راستای اردوگاه امپریالیسم جهان و ارتجاع مذهبی و رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی، با دولت دموکراتیک مصدق مبارزه کنند.
ج - شاخه سوم جبهه اپوزیسیون راست، شاخه حزب زحمتکشان تحت رهبری مظفر بقائی و حسن آیت بودند که در چارچوب سیاست ضد دولت دموکراتیک مصدق، همراه با اردوگاه امپریالیسم - ارتجاع مذهبی – دربار کودتائی و مستبد پهلوی، با دولت دموکراتیک مصدق مبارزه میکردند.
2 - شاخه اپوزیسیون رادیکال که خود این شاخه اصلی به دو شاخه فرعی:
الف – منتقدین سیاسی سیاست دولت دموکراتیک مصدق.
ب – منتقدین خود دولت دموکراتیک مصدق، تقسیم میشدند.
تفاوت این دو شاخه فرعی اپوزیسیون رادیکال در این بود که «منتقدین سیاست دولت دموکراتیک مصدق با بعضی از برنامهها و سیاستهای درونی و برونی دولت مصدق مخالف بودند، ولی با خود دولت مصدق مخالف نبودند»، به عبارت دیگر اینها معتقد بودند که با بقاء دولت دموکراتیک مصدق، امکان دستیابی به خواستههای سیاسی آنها وجود دارد؛ اما «جریان دوم که با خود دولت دموکراتیک مصدق مخالف بودند، معتقد به استحاله دولت دموکراتیک مصدق از درون، در راستای خواستههای آنها نبودند.»
بنابراین به جای مخالف آلترناتیو دولت دموکراتیک مصدق بودن یا به قول احمد شاملو «ابلها مردا / عدوی تو نیستم / من انکار توام» در همین رابطه است که میتوانیم دو جناح شاخه اپوزیسیون رادیکال بر علیه دولت دموکراتیک مصدق، به صورت شاخه اول: جریان استحاله طلب و شاخه دوم: جریان آلترناتیوطلب یا سرنگون طلب تقسیم نمائیم.
در خصوص جریان استحالهطلب میتوانیم به جریان خلیل ملکی اشاره کنیم، آنچنانکه جریان حزب توده سردمدار شاخه آلترناتیوطلب و سرنگونطلب بر علیه دولت دموکراتیک مصدق بود؛ و در چارچوب منافع بلوک شرق تحت هژمونی اتحاد جماهیر شوروی، حزب توده تلاش میکرد تا با مکانیزمهای مختلف، توسط به زانو درآوردن دولت دموکراتیک مصدق، شرایط جهت حاکمیت خود فراهم کنند. لذا در همین رابطه بود که مبارزهای که حزب توده جهت به زانو درآوردن دولت دموکراتیک مصدق در راستای منافع اتحاد جماهیر شوروی و بر علیه منافع دموکراتیک مردم ایران در طول دو سال عمر دولت مصدق انجام داد، بیش از تمام مبارزه 75 ساله عمر این حزب بر علیه امپریالیسم و سرمایهداری و استبداد بوده است، بطوریکه اگر در این رابطه داوری کنیم که عامل اصلی موفقیت کودتای امپریالیسم – ارتجاع مذهبی – دربار پهلوی بر علیه دولت دموکراتیک مصدق، مبارزه آلترناتیوی و سرنگونطلبانه حزب توده بر علیه دولت دموکراتیک مصدق بوده است، داوری غیر واقعی و اغراقآمیزی نکردهایم.
یادمان باشد که حزب توده در شرایطی در چارچوب استراتژی آلترناتیوطلبی و سرنگونخواهانه با دولت دموکراتیک مصدق مبارزه میکرد که این حزب به عنوان بزرگترین حزب کمونیست در منطقه خاورمیانه بود. آنچنانکه برعکس میتوان در این رابطه داوری کرد که آنچه که باعث گردید تا حزب توده در 64 سال بعد از کودتای 28 مرداد 32 دیگر نتواند به لحاظ عینی و ذهنی در جامعه ایران قد راست کنند، همان سیاستهای سرنگونطلبانه و آلترناتیوخواهانه دوران دولت دموکراتیک مصدق بوده است که تا پایان عمر این حزب، این جریان مجبور به پرداخت هزینه آن میباشد. هر چند که از فردای کودتای 28 مرداد 32 الی یومنا هذا این حزب در میان جریانهای اپوزیسیون بیشترین هزینه در خصوص کودتای 28 مرداد 32 به صورت ذهنی و عینی پرداخت کرده است.
بنابراین، برای ریشهیابی علل کودتای 28 مرداد 32 به دو طریق میتوانیم عمل کنیم:
اول – از طریق تکیه بر دینامیزم درونی.
ب – با روش مکانیسم و عمده کردن عوامل برونی؛ یعنی اگر بخواهیم با روش دیالکتیکی، از طریق تکیه بر دینامیزم درونی به تحلیل در باب ریشهیابی کودتای 28 مرداد 32 و سقوط تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران بپردازیم، بیشک یکی از عوامل اصلی بسترساز موفقیت کودتای امپریالیست – ارتجاع مذهبی و استبداد پهلوی بر علیه دولت دموکراتیک مصدق «بحران اپوزیسیون» بوده است. آنچنانکه برعکس اگر با متد ارسطوئی و به صورت غیر دیالکتیکی به ریشهیابی علل وقوع کودتای 28 مرداد 32 بپردازیم، قطعاً با عمده کردن دخالت خارجی در جریان کودتای 28 مرداد، تمامی عوامل درونی و داخلی بسترساز این کودتا تبرئه میگردند. آنچنانکه بارها و بارها در طول 64 سالی که از کودتای 28 مرداد 32 میگذرد، به علت همان رویکرد غیر دیالکتیکی به این حادثه توسط نظریهپردازان جامعه ایران، با «عمده کردن دخالت خارجی» تمامی عوامل بسترساز داخلی این کودتا به فراموشی سپرده شدهاند؛ و به علت «تبرئه تاریخی عوامل داخلی کودتای 28 مرداد 32» بوده است که پیوسته در طول 64 سال گذشته پساکودتا، شاهد بودهایم که همان عوامل داخلی بسترساز کودتای 28 مرداد 32 دوباره در مقاطع تندپیچ تاریخ ایران بازتولید کردهاند؛ و با بازتولید دوباره خود، دوباره همان آفتهای گذشته مبارزه تحولخواهانه مردم ایران تکرار شده است.
علی ایحال، در چارچوب «رویکرد دیالکتیکی» عوامل بسترساز کودتای 28 مرداد 32 توسط اصلی کردن دینامیزم درونی در برابر دخالتهای خارجی، «بحران اپوزیسیون» یکی از عوامل مهم بسترساز کودتا 28 مرداد 32 بوده است؛ که در خصوص ریشهیابی علل بحران اپوزیسیون دولت دموکراتیک دکتر محمد مصدق:
اولاً باید عنایت داشته باشیم که این «بحران اپوزیسیون» در دو مؤلفه استراتژی:
1 – استحالهگرا.
2 – سرنگونطلب، مادیت پیدا کرده بود.
ثانیاً در خصوص «استراتژی سرنگونطلب» اپوزیسیون دولت دموکراتیک دکتر مصدق، این استراتژی هم در جریان «راست مذهبی اسلام فقاهتی دگماتیست حوزههای فقاهتی» جاری و ساری بوده است و هم در جریان «رادیکال غیر مذهبی» مادیت پیدا کرده بود؛ یعنی آنچنانکه فدائیان اسلام نواب صفوی و روحانیت حوزههای فقاهتی تحت هژمونی محمدتقی بروجردی و ابوالقاسم کاشانی در جهت سرنگونی دولت دموکراتیک دکتر محمد مصدق تلاش میکردند و در این رابطه هر گونه ابزاری (داخلی و خارجی اعم از ترور و پیوند با دربار و امپریالیسم جهانی جهت بسترسازی دخالت امپریالیسم و کودتا و بازگشت شاه فراری) به کمک میگرفتند، حزب توده هم در همین رابطه در چارچوب استراتژی سرنگونطلبانه خود، بر علیه دولت دموکراتیک دکتر محمد مصدق و در راستای منافع بلوک شرق و اتحاد جماهیر شوروی، تمامی امکانات خود (از اعتصابات کارگری تا تظاهرات خیابانی و تعطیلی نهادهای تولیدی و حمایت غیر مستقیم از کودتای 28 مرداد توسط عقبنشینی و عدم حضور سازمان مخفی نظامی این حزب و هوادارانش در روز 28 مرداد در دفاع از دولت دموکراتیک مصدق در برابر کودتا) نیز به کار گرفت؛ و به همین دلیل است که در عرصه بسترسازی کودتای 28 مرداد 32 هیچگونه مرزبندی فونکسیونی، نمیتوان بین استراتژی سرنگونطلبانه فدائیان اسلام و حزب زحمتکشان مظفر بقائی و روحانیت حوزههای فقاهتی کاشانی و بروجردی، با حزب توده ایجاد کرد.
اما در خصوص «اپوزیسیون استحالهگرا»ی دولت دموکراتیک دکتر محمد مصدق مانند «اپوزیسیون سرنگونطلب راست و چپ» دولت دموکراتیک دکتر محمد مصدق، «جریان استحالهگرا» به دو جریان «استحالهگرای درون حکومتی» و «استحالهگرای برون حکومتی» تقسیم میشدند؛ که در این رابطه در خصوص جریانهای استحالهگرای درون حکومتی، حتی خود مهندس مهدی بازرگان جزء جریانهای استحالهگرای درون حکومتی بر علیه دکتر محمد مصدق به حساب میآمد، زیرا یکی از کسانی که پیوسته بر محمد مصدق جهت تعطیل کردن مشروب فروشیها فشار میآورد، همین مهندس مهدی بازرگان بود؛ و اما در خصوص «جریانهای استحالهگرای برون حکومتی» برعکس جریان اول، طرفداران این جریان معتقد به مشارکت در قدرت نبودند. لذا توسط احزاب سیاسی مستقل بیرون از حکومت تلاش میکردند تا در راستای استراتژی استحالهگرایانه خود و فشار بر دولت دموکراتیک مصدق، او را وادار به استحاله سیاسی – اقتصادی مورد خواسته خود بکنند.
به همین دلیل در چارچوب ریشهیابی بحران اپوزیسیون دولت دموکراتیک دکتر محمد مصدق، میتوانیم کل اپوزیسیون دولت مصدق را به دو شاخه «منتقدین خود دولت» و «منتقدین سیاسی دولت مصدق» تقسیم نمائیم. در خصوص «منتقدین دولت» این شاخه از اپوزیسیون دولت مصدق، مانند دربار پهلوی و امپریالیسم جهانی (اعم از امپریالیسم آمریکا و امپریالیسم انگلیس) معتقد به سرنگونی دولت مصدق بودند؛ و همین همگرائی آنها باعث گردید تا به صورت مستقیم یا غیر مستقیم و یا به صورت خواسته و یا ناخواسته تمامی آنها، از جبهه امپریالیسم جهانی آمریکا و انگلیس گرفته تا حزب زحمتکشان مظفر بقائی و حسن آیت و فدائیان اسلام نواب صفوی و روحانیت حوزههای فقاهتی بروجردی و کاشانی و دربار رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی و حزب توده (طبق منشور نانوشتهای) در اردوگاه بزرگ سرنگونطلبانه علیه دولت دکتر محمد مصدق قرار گیرند.
همین موضوع جایگاه اردوگاه بزرگ سرنگونطلبانه بر علیه دولت دموکراتیک دکتر محمد مصدق بود که عامل موفقیت کودتای 28 مرداد 32 گردید.
ادامه دارد