درسهائی از تاریخ – قسمت چهل
علل و دلایل شکست «استراتژی پیشاهنگی» در یک قرن گذشته حیات جنبش سیاسی ایران
ه - مهمترین آفت جریانهای تابع استراتژی پیشاهنگی در مؤلفههای مختلف آن فقر تئوری است که خود این فقر تئوری باعث میگردد تا جریانهای پیشاهنگ نتوانند در عرصه استراتژی مبارزه افقی و عمودی در چارچوب تئوری آلترناتیوساز به صورت رادیکالیزم عمل نمایند و یا شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که با جایگزین شدن جایگاه رادیکالیزم به صورت انقلابی در عرصه استراتژی پیشاهنگی، آن جریانهای پیشاهنگ نتوانند به هدایتگری قیامهای اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران دست پیدا کنند؛ و نتوانند در چارچوب آلترناتیو خودشان تبلیغ عملی و نظری بکنند و به همین دلیل است که در تحلیل نهائی آنها نه قدرت بسیج تودهها را دارند و نه قدرت سازماندهی تودهها از پائین.
و - عدم توجه به این واقعیت که بستر تاریخی و ذهنی عامل حرکت آنها دیالکتیک کنکریت موجود در جامعه خود میباشد، نه اراده قهرمانساز پیشاهنگان، لذا تا زمانیکه آنها به کشف این دیالکتیک کنکریت و مشخص جامعه خود دست پیدا نکنند نمیتوانند وظایف افقی و عمودی خود را تعریف نمایند.
ز - عدم توجه جریانهای تابع استراتژی پیشاهنگ به این حقیقت که عامل ذهنی قیامهای مردم چه در سطح منطقهای و چه در سطح ملی، «نارضایتی و فشار ستمهای وارد بر آنها میباشد.»
ح – عدم توجه جریانهای پیشاهنگ به این حقیقت که آنچه وظیفه پیشاهنگ و پیشرو و پیشگام میباشد، انجام قیام و حرکت به نیابت از تودهها نیست، بلکه «نهادینه کردن قیام خود تودهها میباشد» و نهادینه کردن قیام تودهها هرگز ممکن نیست مگر اینکه پیشاهنگ و پیشرو و پیشگام بتوانند به سازمانگری و سازماندهی این جنبشها از پائین جامعه بپردازند؛ و لذا تا زمانیکه این سازماندهی از پائین صورت نگیرد، قیامهای تودهها هر چند هم که فراگیر و گستره هم باشند، نمیتوانند دوام پیدا کنند و شرایط برای سرکوب قیام تودهها توسط حکومتها فراهم میباشد.
بنابراین تا زمانیکه قیام مردم توسط سازماندهی نهادینه نشود، شرایط برای سرکوب قهرآمیز آنها فراهم میباشد. البته مبارزه درازمدت تودهها با رژیمهای مستبد و توتالیتر در گرو سازماندهی و نهادینه شدن آنها میباشد. به همین ترتیب عامل سرکوب قیام اجتماعی سال 88 رژیم مطلقه فقاهتی و حزب پادگانی خامنهای همین اتمیزه بودن و خلاء سازماندهی و تشکیلات مستقل مردم بود، نه توان و پتانسیل رژیم مطلقه فقاهتی و یا سرکوب قیام دانشجویان در تیرماه سال 78 توسط حزب پادگانی خامنهای، به دلیل ضعف سازماندهی و تشکیلات مستقل جنبش دانشجوئی بود، نه قدرت بلامنازع حزب پادگانی خامنهای؛ و باز در همین رابطه علت عدم مقاومت مردم ایران در برابر کودتای 28 مرداد 32 همین خلاء سازماندهی و فقدان تشکیلات مستقل جهت نهادینه کردن مبارزه تودهها بود، نه قدرت کودتاگران.
ط - بزرگترین معضل استراتژی جریانهای پیشاهنگی چه جریانهای پیشاهنگ نظری و چه جریانهای پیشاهنگ عملی در بیش از یک قرن گذشته تاریخ، حرکت تحولخواهانه مردم ایران این بوده است که هیچکدام از این جریان نتوانستند نه در عرصه درونی تشکیلات خود و نه در جامعه به دموکراسی پایدار دست پیدا کنند.
ک - عامل اصلی شکست استراتژی پیشاهنگی در فرایندهای مختلف خود در بیش از یک قرن حیات سیاسی خود در جامعه ایران این میباشد که تمامی جریانهای پیشاهنگی بدون استثناء چه در عرصه نظری و تئوریک و چه در عرصه عملی از آغاز ظهور تا پایان فرود خود، پیوسته استراتژی و عامل موفقیت و حیات خود را در گرو «کسب قدرت سیاسی» تعریف مینمایند؛ و در این رابطه نوک پیکان حرکت خودشان چه در عرصه تاکتیک و چه در عرصه استراتژی در گرو ضربه زدن به قدرت سیاسی حاکم تعریف میکنند؛ و بدون کسب قدرت سیاسی هر گونه حرکتی در جامعه ایران محتوم به شکست میدانند، در نتیجه همین تکیه استراتژی و تاکتیکی بر کسب قدرت سیاسی کردن، جریانهای پیشاهنگ که همگی مولود پیروی از رویکرد حزب – دولت لنینیستی میباشد، باعث گردیده است تا جریانهای تابع «استراتژی پیشاهنگی» در فرایندهای مختلف در جامعه ایران به عنوان خاکریز اول قدرتهای سیاسی حاکم بر جامعه ایران، جهت سرکوب و نابودی و قلع و قمع آنها تعریف بشود و همین امر باعث گردیده است تا از آنجائیکه توازن قوا در عرصه رویاروئی نظامی، به علت قدرت تشکیلات کلاسیک نظامی حکومتها و خود قدرت دولت، به سود رژیمهای مرتجع و توتالیتر و مستبد حاکم میباشد، شرایط جهت سرکوب همه جانبه جریانهای پیشاهنگ به وسیله رژیم توتالیتر و مرتجع فراهم باشد.
ل - تکیه استراتژیک بر «کسب قدرت سیاسی» جریانهای معتقد به استراتژی پیشاهنگی فقط محدود به عرصه «کسب قدرت افقی» نمیشود، زیرا از آنجائیکه تمامی جریانهای تابع «استراتژی پیشاهنگی» (در سه مؤلفه مختلف تحزبگرایانه و چریکگرایانه و ارتش خلقی آن) به نحوی مستقیم و غیر مستقیم به لحاظ نظری و عملی چه در عرصه نظری و چه در عرصه عملی اجتماعی و تشکیلاتی، معتقد به استراتژی حزب – دولت و یا استراتژی حزب طراز نوین پیشاهنگ لنین میباشند، همین امر باعث گردیده است تا جریانهای تابع «استراتژی پیشاهنگی» در فرایندهای مختلف آن مطابق رویکرد لنین، «گروه و حزب و سازمان و حرکت و جریان، خودشان را به عنوان نماینده طبقه کارگر و نماینده جنبشهای اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران به حساب بیاورند» و آنچنانکه در تئوریهای مسعود احمدزاده و پرویز پویان و حتی بیژن جزنی و غیره مشهود است، علاوه بر اینکه «چریک خود یک حزب میشود» و «استراتژی مسلحانه و چریکگرائی هم تاکتیک میشود و هم استراتژی» و بدون «موتور کوچک» که همان جریانهای معتقد به «استراتژی پیشاهنگی» میباشند، امکان به حرکت در آمدن «موتور بزرگ» که همان اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران میباشد، وجود ندارد.
صد البته خود این «موتور کوچک» (جریا نهای تابع استراتژی پیشاهنگی اعم از چریک و ارتش خلقی و حزب و سازمانهای پیشاهنگ) در تحلیل نهائی جایگزین و جانشین موتور بزرگ خواهند شد و آنچنانکه در شوروی لنین و استالین و انترناسیونال سوم و چهارم شاهد بودیم، به نیابت از طبقه کارگر و اردوگاه بزرگ مستضعفین به خصوص پس از قبضه قدرت سیاسی توسط استراتژی حزب - دولت (که رویکرد جریانهای «استراتژی پیشاهنگی» به قدرت سیاسی میباشد) و حزب طراز نوین پیشاهنگ (که رویکرد جریانهای تابع «استراتژی پیشاهنگی» به تشکیلات خودشان میباشد) تمامی قدرت سیاسی و اقتصادی و معرفتی درید قدرت خود نگه میدارند.
بنابراین همین رویکرد گرایش به «کسب قدرت سیاسی» جریانهای تابع «استراتژی پیشاهنگی» باعث میگردد تا نسبت به تودهها و طبقه کارگر و اردوگاه بزرگ مستضعفین و جنبشهای پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین، رویکرد «قیممابانه» پیدا کنند و سنتز نهائی این رویکرد قیممابانه جریانهای تابع استراتژی پیشاهنگی در عمل به آنجا میرسد که جریانهای معتقد به «استراتژی پیشاهنگی» نسبت به «طبقه کارگر و اردوگاه بزرگ مستضعفین» در عرصه «سازمانگری و سازماندهی طبقه کارگر و اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران» به جای اینکه تشکیلات خود را در عرصه سازمانگری افقی در طبقه کارگر و اردوگاه بزرگ مستضعفین حل نمایند، تلاش میکنند تا در عرصه سازماندهی عمودی کارگران و مستضعفین ایران را در تشکیلات خود حل کنند؛ و به همین دلیل در طول سه فرایند حاکمیت گفتمان پیشاهنگی بر جامعه ایران نه تنها طبقه کارگر و اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران به عنوان بازیگر اصلی مبارزه طبقاتی و سیاسی و اجتماعی نتوانستهاند به صورت فراگیر وارد مبارزه جامعهسازانه بشوند و حداقل صاحب سازماندهی و تشکیلات مستقل خود بشوند، بلکه مهمتر از همه اینکه در دوران حاکمیت «استراتژی پیشاهنگی» به عنوان گفتمان مسلط بر جامعه ایران، طبقه کارگر ایران و اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران دوران رکود مبارزاتی خودشان را طی کردهاند و تنها وظیفه خودشان را در این رابطه تماشاگری به قهرمانان بازیگر پیشاهنگ و حداکثر کف زدن برای آنها تعریف میکردند.
یادمان باشد که در فرایند دوم حرکت پیشاهنگی در ایران، به خصوص در نیمه اول دهه 50 «کارگری کردن» به عنوان تبعیدگاه رهبری جریانهای پیشاهنگی جهت تسویه حساب و تصفیه درون تشکیلاتی تحت شعار «پرولتریزه کردن چریکها» و یا به اصطلاح «پرولتریزه کردن خرده بورژوازی درون حزبی و درون سازمانی و درون تشکیلاتی» بوده است. آنچنانکه در جریان کودتای اپورتونیستی سازمان مجاهدین خلق توسط جریان محمدتقی شهرام شاهد بودیم که این جریان اپورتونیستی:
اولاً جهت توجیه کودتای خود بر سازمان مجاهدین خلق (از آنجائیکه محمدتقی شهرام و جریان حامی او خود را به عنوان قیم طبقه کارگر ایران میدانستند) منهای اینکه سازمان اولیه مجاهدین خلق به عنوان نماینده خرده بورژوای جامعه ایران تحلیل طبقاتی میکردند و منهای اینکه معتقد بودند که جامعه ایران در نیمه اول دهه 50 (جهت تبیین بستر عینی طبقاتی کودتای اپورتونیستی خود) پرولتریزه شده است و طبقه کارگر ایران به لحاظ کمی و کیفی بر خرده بورژوازی غلبه کرده است و طبقه کارگر در نیمه اول دهه 50 به عنوان اکثریت جامعه ایران درآمدهاند، معتقد بودند که جهت مبارزه درون تشکیلاتی با مخالفین خود باید قبل از هر چیز جریان مذهبی مخالف کودتا درون تشکیلات سازمان مجاهدین که طبق گفته محمدتقی شهرام در بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق که در سال 54 منتشر گردید، این جریان بیش از 50% کل تشکیلات مجاهدین خلق تشکیل میدادند، جهت پرولتریزه شدن به کارخانهها بروند تا پس از پرولتریزه شدن و قبول کودتای اپورتونیستی و تغییر ایدئولوژی و پذیرش شرایط رهبری تشکیلات بتوانند کارخانه و کارگری اجباری را ترک گویند و بر کرسی و پست تشکیلاتی خود تکیه بزنند؛ و بدین ترتیب است که در دستگاه محمدتقی شهرام و بهرام آرام، وحید افراخته خائن بدل به «ببر تشکیلات» میشود و مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف بدل به «خائن شماره یک و شماره دو» میگردند.
لذا در این رابطه بود که از مجید شریف واقفی عضو مرکزیت این سازمان گرفته تا نیروهای بدنه و قاعده تشکیلات (که حاضر به قبول رویکرد اپورتونیستی آنها نشده بودند) توسط محمدتقی شهرام و بهرام آرام به کارخانهها فرستاده شدند، بنابراین آنچه در این رابطه مهم بود اینکه رویکرد «قیممابانه جریانهای پیشاهنگی» نسبت به طبقه کارگر و اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران در دوران حاکمیت «استراتژی پیشاهنگی» باعث گردید که (گرچه این جریانهای تابع استراتژی پیشاهنگی بیش از همه 150 سال مبارزه تحولخواهانه جامعه ایران هزینه و شهید و شکنجه و زندان و فداکاری و ایثار و از خودگذشتگی نشان دادن) اما حداقل فونکسیون نسبت به حرکت درآوردن و سازماندهی کردن اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران و طبقه کارگر ایران حاصل نمایند.
م - جایگاه «کسب قدرت سیاسی» به عنوان «هدف» در عرصه «استراتژی پیشاهنگی» در سه مؤلفه مختلف آن اعم از چریکگرائی و تحزبگرائی طراز نوین لنینیستی و ارتش خلقی مائوئیستی آن، تنها محدود به قیممابی تودهها و طبقه کارگر و اردوگاه بزرگ مستضعفین (بازیگران اصلی عرصه مبارزه افقی یا دموکراتیک و عمودی یا سوسیالیستی) نمیشود، بلکه مهمتر از آن نفی «دموکراسی» در عرصه تشکیلات و سازماندهی عمودی و افقی میباشد.
قابل ذکر است که تا زمانیکه یک جریان سیاسی اعم از جریان پیشرو یا جریان پیشگام یا جریان پیشاهنگ در عرصه سازماندهی عمودی (تشکیلات سازمانی خود) نتواند «دموکراسی را تجربه نماید» چنین جریانی هر چند هم که در عرصه تئوری و نظری ادعای دموکراسیخواهی و دموکراسیطلبی بکند، در عرصه «عمل اجتماعی» و «عمل سیاسی» خود نمیتواند دموکراسی را به نمایش بگذارد یا دموکراسی را عملیاتی نماید. برای تشریح و توضیح این موضوع مجبوریم در این جا به طرح نمونه و مثال بپردازیم: در خصوص علت شکست انقلاب 25 اکتبر 1917 روسیه (که 25 اکتبر سال جاری یکصدمین سال وقوع آن بود) هر چند که انقلاب اکتبر روسیه در آغاز قرن بیستم به علت تغییر در موازنههای نظم بینالمللی جهان سرمایهداری به خصوص در مرحله پسا دو جنگ بینالمللی اول و دوم توانست در عرصه مبارزه خلقها با امپریالیسم جهانی و در مبارزه رهائیبخش مستعمرات و کشورهای پیرامونی و تحت سلطه تأثیر مثبت داشته باشد و برای اولین بار حق تعیین سرنوشت ملتها و حقوق زنان و نفی استعمار در کشورهای مستعمره به رسمیت شناخته شود و در کشور خودمان پس از شکست انقلاب مشروطیت، سه جنبش کوچکخان در گیلان و شیخ محمد خیابانی در آذربایجان و کلنل پسیان در خراسان به عنوان مولود همین انقلاب 25 اکتبر روسیه تکوین پیدا کنند.
ولی سؤال اساسی که در این رابطه مطرح میشود اینکه آیا ظهور هیولای توتالیزم استالینیسم در قرن بیستم صورتی خلق الساعه و بالبداهه و مکانیکی داشته است؟ یا اینکه برعکس ظهور هیولای توتالیزم استالینیسم در قرن بیستم مولود «استراتژی پیشاهنگی» و حزب طراز نوین و استراتژی حزب – دولت و سیاستهای دسپاتیزم انحلال مجلس موسسان و محدود کردن حق انتخاب به طبقه کارگر روسیه و غیره خود لنین بوده است؟
داوری ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که عامل اصلی شکست انقلاب 25 اکتبر 1917 روسیه و فروپاشی اتحاد جماهیر شوری و بلوک شرق در سال 1991 مولود عملکرد خود لنین و «استراتژی پیشاهنگی» حزب طراز نوین او و استراتژی تکی حزبی بر پایه حزب – دولت او و برنامههای ضد دموکراسی او بوده است؛ و دلیل این امر آن است که عامل اصلی انحراف انقلاب اکتبر 1917 روسیه، استحاله «دموکراسی در عرصه نظر به بوروکراسی در عرصه عمل» بوده است. هر چند که خود لنین در عرصه تئوری معتقد بود که تنها راه و مسیر تحقق سوسیالیسم، دموکراسی میباشد و بدون مسیر دموکراسی، سوسیالیسم به فاشیسم میانجامد. ولی در عرصه عمل، لنین از فردای انقلاب 25 اکتبر 1917 روسیه با انحلال مجلس موسسان و تکیه محوری کردن بر سیاست تک حزبی دستساز خود و جایگزین کردن حزب کمونیست دستساز خود به جای طبقه کارگر و اردوگاه بزرگ مستضعفین روسیه (که به علت غلبه اقتصاد کشاورزی دهقانان و زحمتکشان روستائی روسیه در رأس این اردوگاه قرار داشتند) و به علت محدود کردن حق رأی در انتخابات به طبقه کارگر روسیه، سنگ بنای بوروکراسی توتالیزم شوروی را بر پا کرد؛ و بدین ترتیب بود که «دموکراسی به معنای جنبش اکثریت عظیم تودهها برای اکثریت عظیم و به دست آن اکثریت عظیم جامعه توسط این تصمیمات لنین در روسیه پساانقلاب اکتبر شکست خورد؛ و همین شکست دموکراسی در روسیه پساانقلاب اکتبر بود که بسترساز ظهور بوروکراسی عظیم دولتی گردید؛ و به موازات جایگزین شدن هیولای عظیم بوروکراسی به جای دموکراسی در روسیه پساانقلاب اکتبر بود که هیولای فاشیسم استالینی سر برآورد و استالین به عنوان خطرناکترین توتالیتر تاریخ ظاهر گردید.»
ادامه دارد