درسهائی از تاریخ – قسمت چهل و سه
آسیبشناسی انقلاب مشروطیت، نخستین انقلاب دموکراتیک قاره آسیا
البته تفاوتی که در بازتولید استبداد سیاسی از دل استبداد مذهبی یا استحمار کهنه حوزههای فقاهتی بین انقلاب ضد استبدادی سال 57 با انقلاب مشروطیت و جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران دکتر محمد مصدق داشت این بود که در پنج فرایند انقلاب مشروطیت «بازتولید استبداد سیاسی از دل استبداد مذهبی به صورت دو مؤلفه جداگانه قدرت به انجام رسید» اما برعکس انقلاب مشروطیت و جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران دکتر محمد مصدق، در انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران از آنجائیکه هژمونی این انقلاب در دست روحانیت سنتی حوزههای فقاهتی قرار داشت، همین امر باعث گردید تا از بعد از پیروزی جنبش ضد استبدادی مردم ایران بر استبداد سیاسی پهلوی، در فرایند بازتولید استبداد سیاسی در مرحله پسا انقلاب 57 برای اولین بار پس از رژیم ساسانیان در تاریخ ایران شرایط برای یکی شدن سه قدرت «زر و زور و تزویر» یا «یکی شدن استبداد سیاسی و استبداد مذهبی» فراهم بشود. ظهور هیولای ولایت فقه که در چارچوب قانون اساسی ولایتمدار و به خصوص در اصل 110 قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی به نمایش در آمده است، نشانگر همین پیوند دو مؤلفه استبداد سیاسی و استبداد مذهبی در چارچوب رژیم مطلقه فقاهتی حاکم میباشد.
لذا این داوری فرموله شده ما در تفاوت بین دو انقلاب مشروطیت و انقلاب ضد استبدادی 57 که قبلاً گفتهایم که «در انقلاب مشروطیت، آن مشروطهخواهان بودند که بر مشروعهخواهان مسلط شدند، اما در انقلاب 57 این مشروعهخواهان بودند که بر مشروطهخواهان مسلط شدند» دلالت بر همین امر میکند، چراکه مهمترین سنتز انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران ظهور هیولای ولایت فقیه در عرصه سیاست و فرهنگ و مذهب و اجتماع جامعه ایران بود؛ و همین هیولای تاریخ بشر بود که توانست در اندک زمانی، تثلیث قدرت زر و زور و تزویر در سیمای واحدی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر جامعه نگونبخت ایران به نمایش بگذارد.
پر پیداست که اگر بخواهیم در عرصه شکست دو انقلاب مشروطیت و ضد استبدادی 57 مردم ایران به آسیبشناسی مشترک بپردازیم، داوری نهائی ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که علت اصلی شکست دو انقلاب مشروطیت و انقلاب ضد استبداد 57 این بوده است که جامعه ایران در مبارزه ضد استبدادی و دموکراسیخواهانه خود، نه تنها به صورت «نفیائی یا لائی» یا «بدون آلترناتیو اثباتی» مبارزه کردهاند، بلکه مهمتر از آن اینکه مبارزه ضد استبدادی مردم ایران به صورت تک مؤلفهای یعنی تنها «ضد استبداد سیاسی» بوده است، بدون اینکه استبداد مذهبی یا استحمار کهنه حوزههای فقاهتی را به چالش بکشند؛ و همین امر موجب گردید تا شرایط برای بازتولید استبدادسیاسی در فرایند پسا انقلاب مشروطیت و انقلاب ضد استبدادی 57 فراهم بشود.
باری، بدین ترتیب است که باز هم تاکید و تکرار میکنیم که داوری ما در باب شکست سه جنبش بزرگ تاریخ ایران و قاره آسیا یعنی جنبش مشروطهخواهی و جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران و جنبش ضد استبدادی 57 مردم ایران بر این امر قرار دارد که مبارزه تک مؤلفهای با استبداد سیاسی (به صورت نفیائی در غیبت وجه اثباتی و آلترناتیو) بدون مبارزه با استبداد مذهبی یا استحمار کهنه حوزههای فقاهتی عامل اصلی شکست سه جنبش بزرگ تاریخ ایران بوده است؛ و از اینجا است که میتوانیم نتیجهگیری کنیم که درسی که از تاریخ سه جنبش بزرگ مشروطهخواهی و جنبش ملی کردن صنعت نفت و جنبش ضد استبدادی سال 57 مردم ایران برای آیندگان به ارث گذاشته شده است، اینکه تا زمانیکه «مبارزه دموکراسیخواهانه مردم ایران دو مؤلفه استبداد، یعنی استبداد سیاسی و استبداد مذهبی را به چالش نگیرند و توسط برخورد تک مؤلفهای بخواهند با استبداد برخورد نمایند، جنبش دموکراسیخواهانه مردم شکست خواهد خورد.»
همچنین درس دیگری که تاریخ سه جنبش بزرگ مشروطهخواهی و جنبش ملی کردن صنعت نفت و جنبش ضد استبدادی 57 برای آیندگان به ارث گذاشته است اینکه، مبارزه ضد استبدادی مردم ایران تا زمانیکه فقط جنبه نفیای داشته و فقط مردم ایران به دنبال آن باشند که «کی برود و کی جای آن بنیشند» بدون آنکه بدانند «چه میخواهد برود و چه میخواهد جایگزین آن بشود» و به قول محمد اقبال لاهوری مبارزه فقط در چارچوب «لا» خلاصه بشود، بدون اینکه به مرحله «الا» برسد، بدون شک سرانجام چنین جنبشهائی آنچنانکه در جنبش مشروطهخواهی و جنبش ملی کردن صنعت نفت و جنبش ضد استبدادی 57 مردم ایران تجربه کردیم شکست خواهد بود. حتی اگر هزار بار دیگر هم مردم ایران انقلاب بکنند «باز آش همان آش، کاسه همان کاسه خواهد بود.»
یادمان باشد که دایره آسیبشناسی فوق فقط مشمول قاعده و بدنه جامعه بزرگ ایران در 120 سال گذشته عمر حرکت تحولخواهانه مردم ایران نمیشود، بلکه مهمتر از قاعده و بدنه جامعه ایران رأس هرم جامعه ایران، یعنی جنبش روشنگری جامعه ایران میباشد که در 120 سال گذشته عمر حرکت خود نیز گرفتار این آفت و آسیب بودهاند. بطوریکه در این رابطه میتوانیم داوری کنیم که در 120 سال گذشته عمر جنبش روشنگری ایران پیشکسوتان نظری و عملی مردم ایران گرفتار این آفت تک مؤلفهای در عرصه مبارزه دموکراسیخواهانه و ضد استبدادی بودهاند؛ یعنی از میرزا یوسف خان مستشارالدوله و فتحعلی خان آخوندزاده و میرزا ملکم خان و طالبوف و میرزا آقاخان کرمانی و غیره الی الان جنبش روشنگری جامعه بزرگ ایران تنها توسط مبارزه ضد استبداد سیاسی بدون مبارزه ضد استبداد مذهبی تلاش کردهاند تا جنبش دموکراسیخواهانه خود را پیش ببرنند؛ که البته نتوانستند و شکست خوردند.
فراموش نکنیم که در این عرصه باید معلم کبیرمان شریعتی مستثنی کرد، چراکه جنبش ارشاد شریعتی، تنها جنبشی در تاریخ ایران بوده است که در عرصه مبارزه عدالتطلبانه و دموکراسیخواهانه خود سه مؤلفه قدرت با شعار «مبارزه زر و زور و تزویر» به چالش کشیده است؛ و آنچنان شریعتی در این عرصه پیش رفت که «خطر استبداد مذهبی بیشتر خطر استبداد سیاسی برای جامعه بشر تعریف میکرد». شعار «اسلام منهای روحانیت» و شعار «استبداد مذهبی خطرناکترین استبداد تاریخ بشر میباشد» شریعتی در این رابطه قابل تفسیر است. بدون تردید نقشه راه شریعتی برای دستیابی به «دموکراسی سوسیالیستی» مورد ادعای او تنها و تنها از مسیر مبارزه همزمان با سه مؤلفه قدرت یعنی «زر و زور و تزویر» تعریف میگردد.
قابل ذکر است که محمد اقبال لاهوری بزرگ معمار پروژه اصلاح دینی و اصلاح سیاسی و اصلاح اجتماعی و اصلاح اقتصادی جوامع مسلمین در فرایند پسا شکست حرکت سلفیه سیدجمال - محمد عبده و در فرایند پسا فروپاشی امپراطوری عثمانی در سال 1924 و در فرایند پسا انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 و پسا انقلاب اکتبر روسیه در سال 1917 و پسا انقلاب مشروطیت ایران در سال 1906 از آنجائیکه محمد اقبال در عرصه پروژه فوق خود، مانند سیدجمال الدین اسدآبادی تمامی جوامع مسلمین را مشمول پروژه خود میدانست، لذا در چارچوب پروژه اصلاح دینی خود (به عنوان زیرساخت پروژه اصلاحات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جوامع مسلمین) بود که او به «پروژه بازسازی اسلام رسید» و البته دلیل اصلی که باعث گردید تا محمد اقبال در این راستا به «پروژه بازسازی اسلام به عنوان موتور پروژه اصلاحات خود برسد» این بود که محمد اقبال برعکس سیدجمال دریافت که «کل اسلام تاریخی در فرایند پسا وفات پیامبر اسلام در طول چهارده قرن عمر اسلام تاریخی ویران شده است» و برای اصلاح اسلام تاریخی از نو در قرن بیستم باید این اسلام ویران شده را توسط «اجتهاد در اصول و فروع اسلام تاریخی و در چارچوب مکانیزم تطبیقی پیوند بین ابدیت و تغییر مورد بازسازی مجدد قرار بگیرد.»
لذا در عرصه این رویکرد محمد اقبال لاهوری بود که او برای بازسازی کل اسلام توسط «اجتهاد در اصول و فروع اسلام در چارچوب مکانیزم تطبیقی پیوند بین ابدیت و تغییر» اسلام ویران شده تاریخی را در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام خود که مانیفست اندیشههای محمد اقبال در این رابطه میباشد از نو بازسازی کرد. بازسازی اسلام ویران شده محمد اقبال در کتاب بازسازی فکر دینی او دارای محورهای تئوریک و نظری بود که بعداً این محورهای تئوریک و نظری او در عرصه پلاتفرم و برنامه اصلاحات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی خودش و شریعتی مادیت پیدا کرد. محورهای تئوریک و نظری که محمد اقبال در کتاب بازسازی فکر دینی خود جهت بازسازی مجدد اسلام تاریخی بر آن تکیه کرده است:
1 - به چالش کشیدن اسلام یونانیزده ارسطوئی و افلاطونی است.
2 - به چالش کشیدن اسلام صوفیانه از غزالی تا حافظ میباشد.
3 - به چالش کشیدن اسلام فقاهتی از محمد حنیفه قرن اول اسلام تاریخی تا کل اسلام فقاهتی حوزههای فقهی تسنن و تشیع در قرن بیستم است.
4 - به چالش کشیدن اسلام کلامی اشاعره و معتزله که برای بیش از 14 قرن بر اسلام تاریخی سایه افکنده بودند.
پر واضح است که در چارچوب این رویکرد و پروژه اصلاح دینی محمد اقبال بود که او (در فصل ششم کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام خود تحت عنوان اصل حرکت در ساختمان اسلام) میکوشد تا از آن اصول نظری و تئوریک پنج فصل اول کتاب بازسازی برنامه عملی خود جهت تحول سیاسی و اجتماعی و اقتصادی برای جوامع مسلمین ارائه بدهد و الگوی «دموکراسی سوسیالیستی» خود را در قرن بیستم برای جوامع مسلمین بر پایه سه اصل:
1 - مساوات یا برابری یا سوسیالیسم.
2 - آزادی یا دموکراسی.
3 - همبستگی یا اتحاد جوامع مسلمین تبیین نماید.
«جوهر توحید به اعتبار اندیشهای که کارآمد است عبارت است از: الف – مساوات و ب – مسئولیت مشترک و ج – آزادی است؛ و اسلام در عصر حاضر کوششی است برای آنکه این اصول سه گانه به صورت نیروی زمانی و مکانی در آید و در یک سازمان معین بشری متحقق بشود، حکومت یا نظام سیاسی تنها در جهت تحقق سه اصل فوق الهی میباشد، نه به این معنی که رهبری آن در لوای ولایت فقیه خود را نماینده خدا و پیامبر اسلام و امام زمان بر روی زمین بداند و چنین بیاندیشد که او پیوسته میتواند اراده استبدادی خود را بر خلقهای خود در پشت نقاب خدا و پیامبر و امام زمان و غیره از عیب و خطا مخفی بدارد. کسانی که در باره اسلام به خردهگیری پرداختهاند، این مطلب مهم را از نظر دور داشتهاند، چراکه در رویکرد قرآن حقیقت نهائی حیات روحانی است نه مادی و پروسه حیات در این جهان به فعالیت دنیائی و این جهانیان بستگی دارد. روح در این جهان فرصت عمل خود را در آنچه که طبیعی و مادی و این جهانی میباشد پیدا میکند؛ بنابراین در رویکرد قرآن هر چه دنیائی و این جهانی میباشد (تعریف و تبیین سکولاریسم از نگاه محمد اقبال) از ریشه وجود خود مقدس است (و نیاز موردی و گزینشی اتصال عوامفریبانه به خدا و پیامبر و امام زمان و غیره ندارد) بزرگترین خدمتی که علم جدید به اسلام و در واقع به همه دینها کرده، نقادی آن در باره چیزی است که آن را ماده مینامیم و از همین نقادی این مطلب مکشوف شده است که آنچه تنها مادی است تا ریشه آن در روحانی کشف نشده باشد، حقیقت و جوهری ندارد. سراسر این جهان پهناور ماده میدانی برای تجلی و تظاهر روح است. در این جهان همه چیز فی نفسه مقدس است. چنانکه پیامبر اسلام فرمود سراسر زمین خود یک مسجد است، بنابراین دولت و حکومت در این جهان بنابر نظر اسلام و قرآن کوششی است برای اینکه به آنچه روحانی است (سه اصل 1 - مساوات یا عدالت یا برابریطلبانه یا سوسیالیسم، 2 - آزادی یا دموکراسی، 3 - همبستگی بین جوامع مسلمین) در یک سازمان بشری جنبه فعلیت داده شود. تنها به این اعتبار است که هر حکومتی که در این جهان بر پایه سلطه (سیاسی و اقتصادی و مذهبی) بنا نشده باشد و هدف آن تحقق بخشیدن به اصول عالی (برابری و آزادی و همبستگی خلقها) مثالی باشد از نظر اسلام و قرآن حکومت الاهی میباشد» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل ششم – اصل حرکت در ساختمان اسلام – ص 177 – سطر 3).
ادامه دارد