درسهائی از تاریخ - سلسله درسهائی در باب، بازشناسی تاریخ 150 سال گذشته جنبشهای عام اجتماعی ایران:
«آدرسهای، داده شده اشتباهی! در 150 ساله گذشته تاریخ جنبشهای عام اجتماعی ایران» - قسمت پانزدهم
ب – روشنفکران ایران، و آدرسهای غلط گذشتهاش:
دومین آبشخور، ارائه دهنده آدرسهای غلط به تودههای ایران، در طول 150 سال گذشته، «روشنفکران در سه لایه غیر مذهبی، لائیک و مذهبی» بوده است که به علت ذهنیت وارداتی آنها و عدم توانائی آنها در فهم خودویژگیهای تاریخی و اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران باعث گردید تا ناخودآگاه این گروه اجتماعی در طول 150 سال گذشته تاریخ بیداری مردم ایران، جامعه ایران را، «در برابر آدرس غلط قرار دهند» البته برعکس روحانیت حوزههای فقاهتی که در طول 150 سال گذشته تلاش کردهاند تا جهت تثبیت هژمونی خود بر جامعه ایران در چارچوب سنتسازی فقهی و مذهبی به تودههای جامعه ایران آدرس غلط بدهند، جریان روشنفکری ایران در سه لایه، غیر مذهبی و لائیک و مذهبی آن، در طول 150 سال گذشته در شکلهای مختلفی به تودههای جامعه ایران آدرس غلط دادهاند، مثل جریان میرزاملکم خان و سیدحسن تقی زده، که تحت شعار «تقلید از غرب از نوک سر تا ناخن پا» جهت مبارزه با سنت و دستیابی به مدرنیته، به تودههای جامعه ایران آدرس غلط دادند؛ و یا حرکت احمد کسروی که در دهه 20 پس از تبعید رضاخان و باز شدن فضای سیاسی جامعه ایران، یعنی از بعد از دوران بیست ساله دیکتاتوری رضاخان (در زمانیکه جنبشهای عام اجتماعی ایران، تحت شعار «ملی کردن صنعت نفت ایران» دکتر محمد مصدق در فضای رهائیبخش کشورهای پیرامونی بعد از جنگ بینالملل دوم، وارد فاز اعتلابخش مبارزه ضد استعماری خود شده بودند) بود که احمد کسروی، با شعار «پاک دینان» جهت به چالش کشیدن سنتهای مذهبی و اعتقادی و تاریخی جامعه ایران کوشید تا، «آش را با جاش به چالش بکشد» بدون اینکه (برعکس شریعتی) بتواند در خلاء نفی مذهب سنتساز، «اسلام ایدئولوژیک اجتماعی جایگزین آن نماید.»
به همین دلیل است که معلم کبیرمان شریعتی در نقد حرکت احمد کسروی میگوید: «اگر هم به فرض حرکت کسروی درست هم میبود، اما شرایط تاریخی که کسروی در فضای آن حرکت کتاب سوزان یا مفاتیح و دعا سوزان و غیره در جامعه ایران انجام داد یعنی در دوران اعتلای مبارزه رهائیبخش و ضد استعماری دکتر محمد مصدق در دهه 20 که شعار مصدق ملی کردم نفت ایران بود، این شعار و حرکت کسروی یک شعار عوضی و اشتباهی بود، چراکه وحدت درون خلقی که شرط موفقیت در مبارزه رهائیبخش و ضد استعماری مصدق بود، توسط این شعار احمد کسروی به چالش کشیده شد.» از نظر شریعتی، «آدرس صحیح در دهه 20 همان شعار ملی شدن نفت ایران توسط مصدق بود» در نتیجه هر شعار دیگری که شعار ملی کردن نفت ایران دکتر مصدق را به چالش میکشید یا منفرد میساخت، از نظر شریعتی آدرس غلط دادن به تودهها به حساب میآمد.
بنابراین شریعتی در تعیین شاخص جهت ممیزی کردن، آدرسهای صحیح از آدرسهای غلط در کنفرانس «از کجا آغاز کنیم؟» به کانتکس جغرافیای حرف پروفسور برگ تکیه میکند، که مطابق آن برای داوری و قضاوت در باب یک آدرس باید منهای صحت و سقم محتوای آن آدرس، به فضای تاریخی و جغرافیائی آن آدرس هم توجه بکنیم؛ لذا به این دلیل است که از نگاه شریعتی، «نیمه تمام رها کردن حج تمتع سال 60 هجری – قمری توسط امام حسین (برعکس آنچه که شیخ مرتضی مطهری و به تقلید از او حاجی فرج دباغ - عبدالکریم سروش - میگوید به خاطر فرار از ترور شدن و ترس از مرگ نبود)، بلکه در راستای تصحیح آدرس به تودهها بود. چراکه آنچنانکه شریعتی میگوید، »در شرایطی که جلاد بر جامعه و تاریخ حاکم است، اگر تو در صحنه حق و باطل زمان نباشی، چه به نماز ایستاده باشی و چه به شراب نشسته باشی، چه دور خانه ابراهیم بچرخی و چه دور بتهای دستساز طواف کنی، هر دو یکسان خواهد بود؛ و بدین ترتیب است که شریعتی معتقد است که نیمه تمام رها کردن مناسک حج در سال 60 توسط امام حسین و در پیش گرفتن راه کربلا در همین زمان توسط امام حسین در راستای تصحیح آدرس به تودهها بوده است.
زیرا بزرگترین کاری که امام حسین در عاشورای سال 61 هجری قمری انجام داد، «تصیحیح آدرس تودهها از کعبه به کربلا بود» و در همین رابطه است که از نظر شریعتی کار پیشگام رهبری جنبشهای اجتماعی مردم نیست. بلکه «تنها تصحیح آدرس رفتن در ذهنیت تودهها میباشد» او در این رابط با تاسی از ولتر و روسو میگوید، «به مردم نگاه و دیدن بیاموزید خود راه را خواهند رفت» این شعار شریعتی یعنی، «تعیین صحیح آدرس برای تودهها کردن میباشد».
بنابراین از نظر معلم کبیرمان شریعتی کار اصلی پیشگامان مستضعفین، «تعیین صحیح آدرس یا تصحیح آدرس غلط برای تودهها توسط خودآگاهی سیاسی، اجتماعی، تاریخی و طبقاتی میباشد» و در همین رابطه است که، شریعتی در تحلیل جنگ صفین و تکوین خوارج در این جنگ توسط پروژه حکمیت عمرو عاص و معاویه، معتقد است که آبشخور اولیه تکوین خوارج در صفین، «گم کردن آدرس توسط لطایف الحیل عمرو عاص و معاویه بود»؛ و از نظر شریعتی اگر امام علی در جنگ صفین در برابر قرآن بر سر نیزههای لشکر معاویه فریاد میزند، که «ان قرآن ناطق - من قرآن ناطق هستم» این قرآنهای بر سر نیزه معاویه پایکوب کنید نه به معنای این است که، «آن قرآنهای بر سر نیزههای لشکر معاویه غیر از قرآن پیامبر اسلام میباشند» بلکه بالعکس به معنای آن است که، «امام علی توسط جایگزین کردن خودش به عنوان قرآن ناطق به جای قرآنهای بر سر نیزههای لشکر معاویه، میخواهد به تصحیح آدرس قرآن در نگاه تودهها بپردازد.»
البته مهمتر از همه اینها این موضوع در خصوص ماهیت و محتوا و چارچوب دعوت خود پیامبر اسلام صادق میباشد چرا که آنچنانکه شریعتی در مقدمه کنفرانس «فاطمه فاطمه است» مطرح میکند، شکلبندی دعوت پیامبر اسلام در 23 سال دوران حیات نبوی خود به این ترتیب بوده است که دعوت خودش را بر پایه همان تصورات قبلی اعراب جاهلیت به انجام میرساند؛ لذا تنها کار جدیدی که پیامبر اسلام در 23 سال حیات نبوی و دوران دعوت خود به انجام رسانید این بود که با تغییر تصدیقات مردم، «آدرسها را عوض میکرد» یعنی در زمانیکه مردم با پرستش بتهای خود، آنها را به جای الله پرستش میکردند، پیامبر آمد و گفت به جای این بتها، «خداوند یا الله را عبادت کنید» و یا زمانیکه عربهای جاهلیت، بتهای خود را در خانه کعبه و یا در دو طرف کوه صفا و مروه قرار داده بودند و با عبادت و طواف و سعی بین این بتها حج را به جا میآوردند، پیامبر اسلام آمد و با برداشتن این بتها از خانه کعبه و کوههای صفا و مروه دستور داد تا به جای عبادت برای اینها در پروژه حج، «الله را طواف و سعی کنند» یعنی «پیامبر اسلام در چارچوب همان تصورات عربهای جاهلیت در دعوت خود با تغییر تصدیقها، »آدرسها را تغییر داد و به عربها گفت، «عبادت شما به جای این بتها باید به طرف خداوند باشد.»
همچنین به عربها گفت: «الله خالق آسمانها و زمین و انسان، ابن بتها نیستند، بلکه او نورالسموات و الارض میباشد.» به عربها گفت: «غسل جنابت که میکنید به خاطر نزدیکی و حلول جن در شما نیست بلکه توسط غسل جنابت شما باید نظافت بکنید و کثافتها را از خود دور بکنید.» به عربها گفت: «در حج به جای عبادت بر بتهای دستساز خود، الله خالق همه وجود را عبادت کنید» به همین دلیل پیامبر اسلام در 23 سال حیات نبوی خود در کانتکس دعوت خود، «تنها آدرسهای فردی و اجتماعی و فکری و اعتقادی انسانها با خداوند و تاریخ و طبیعت و خود انسان عوض کرد» و همان تصورات قبلی اعراب را وارد تصدیقات جدید خود کرد.
ج – «آدرس اشتباهی جلال آلاحمد» به عنوان روشنفکر دهه 40 ایران:
حرکت جلال آلاحمد در دهه 40 «که با تکیه کردن بر سنتهای مذهبی و اجتماعی و تاریخی جامعه ایران» در عرصه نظری به مقابله با غربزدگی سیاسی و مدرنیته ابزاری و فرهنگی پرداخت، آدرس غلطی بود که به جامعه ایران داد. که آثار زیانبار این آدرس غلط جلال آلاحمد، تا امروز دامنگیر جامعه ایران شده است. چراکه، آدرس غلطی که جلال آلاحمد جهت نجات از غربزدگی و مدرنیته (به تاسی از حلقه سیداحمد فردید) داد، این بود که، «جلال راه نجات جامعه ایران از غربزدگی را، در پناه بردن و بازگشت جامعه ایران به سنتهای گذشته تاریخی و مذهبی و اجتماعی تعریف کرد» و در همین راستا بود که جلال برای اولین بار جهت مقابله کردن با جنبش و انقلاب مشروطیت که نخستین انقلاب و حرکت تحول خواهانه دموکراتیک در کشورهای پیرامونی و در تاریخ ایران بود، از آنجائیکه جلال در راستای همان بینش ضد مدرنیته و ضد غربزدگی خود انقلاب و جنبش مشروطیت را نوعی غربزدگی تحلیل میکرد، لذا جهت مخالفت با مشروطیت و مقابله کردن نظری و روشنفکرانه با انقلاب مشروطیت برای اولین بار نه تنها در میان روشنفکران ایرانی، بلکه حتی در میان نیروهای سیاسی ایران از حرکت ارتجاعی شیخ فضل الله نوری در برابر مشروطیت در لوای مشروعهخواهی او حمایت کرد (همان شیخ فضل الله نوری که حتی به توپ بستن مجلس شورای ملی توسط محمد علی شاه قاجار - آن جنایتکار ضد انسان و ضد خلق و ضد بشریت - تقدیس میکرد و در تقریرهای خود از آزادی با «کلمه منحوس آزادی» یاد میکرد).
همین حمایت جلال آلاحمد (برای اولین بار در میان روشنفکران و جامعه سیاسی ایران) از شیخ فضل الله نوری بر اولین مذاقی که شیرین افتاد، مذاق خمینی بود چراکه خمینی از بعد از سرکوب شاه در سالهای 41 و 42 و به خصوص سرکوب قیام 15 خرداد 42 و ناامید شدن در مشارکت حداقلی در قدرت با شاه حتی در حد مشورت مانند دوران بروجردی، گرچه تا آن زمان جزء حامیان مشروطیت بود و از دفاع مدرس از مشروطیت حمایت میکرد، اما به موازات ناامیدی از شاه و سلطنت رفته رفته به صورت ناخواسته از مشروطیت فاصله گرفت؛ و در همین برزخ بود که با کتاب «غربزدگی» و «خدمت و خیانت» جلال آلاحمد آشنا شد. تنها موضوعی که خمینی توانست با مطالعه اندیشه جلال حاصل کند، همان گم شده خود بود که در کتاب «غربزدگی» و «خدمت و خیانت روشنفکر» جلال پیدا کرد. زیرا از بعد از مطالعه کتاب «غربزدگی» و «خدمت و خیانت» جلال بود که خمینی علاوه بر تقدیس شیخ فضل الله نوری و فاصله گرفتن ذهنی از مدرس در دفاع از مشروطیت و وداع با اندیشه گذشته خود در کتاب «کشف الاسرار»، کوشید مانیفست سیاسی خود را از زیر چتر مشروطهخواهی خارج کند و چتر مشروعهطلبی شیخ فضل الله نوری را بر سر خود باز نماید.
اما از آنجائیکه خمینی دریافت که، «تز مشروعه شیخ فضل الله نوری یک تز خام سیاسی، عکسالعملی و راستگرا و ارتجاعی میباشد که فقط جنبه صرف شعاری دارد و بدون پایگاه نظری فقهی و کلامی است» پس از تبعید از ایران و حضور در حوزه نجف، از سال 46 توسط یک سلسله سخنرانیهائی تحت عنوان «ولایت فقیه» که بعداً توسط جلال الدین فارسی پیاده و ادیت و تنقیح و مکتوب گردید، تز مشروعهخواهی شیخ فضل الله نوری را فقهی و کلامی کرد و آن را «از صورت یک شعار صرف سیاسی و راستگرا و ارتجاعی شیخ فضل الله نوری - که تنها به درد محمد علی شاه و روسها میخورد - خارج کرد و با تغییر عنوان آن از مشروعه به ولایت فقیه این شعار سیاسی شیخ فضل الله نوری را به صورت یک نظریه فقهی و کلامی درآورد.» برای انجام این مقصود، خمینی برای اولین بار در تاریخ شیعه و سنی، ولایت پیامبر اسلام که از نظر حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری، همراه با ختم نبوت پیامبر اسلام، ختم ولایت او نیز اتفاق افتاده است و همچنین از نظر اقبال لاهوری، از بعد از پیامبر اسلام هیچ کس حق ندارد تحت هیچ عنوانی اعلام انتقال ولایت پیامبر به خودش بکند و ولایت از نظر اقبال عبارت است «تکلیف کردن تجربه باطنی و شخصی پیامبر اسلام و دیگر پیامبران ابراهیمی برای دیگران، تحت این عنوان که، چون من چنین تجربهای کردهام شما موظف به پذیرش آن هستید» اقبال معتقد است که از بعد از رحلت پیامبر اسلام هیچکس حق ندارد تحت عنوان ولایت بگوید چون من چنین تجربهای کردهام بر شما تکلیف است یا شما موظفید که آن را بپذیرید و آن را به صورت قانون درآورید.
اما خمینی برای اولین بار در سال 46 با نفی این نظریه کلامی حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری، اعلام کرد که «ختم ولایت پیامبر اسلام همراه با ختم نبوت او صورت نگرفته است و ولایت پیامبر اسلام پس از رحلت آن حضرت، طابق النعل بالنعل میتواند به فقیه حوزههای فقاهتی منتقل شود و فقیه حوزههای فقاهتی تمامی اختیارات ولایتی پیامبر اسلام چه در عرصه فردی و چه در عرصه اجتماعی و چه در عرصه سیاسی و چه در عرصه حکومتی دارا میباشد»؛ لذا بدین ترتیب بود که خمینی در سال 46 با تغییر عنوان مشروعه شیخ فضل الله نوری به ولایت فقیه جهت تبدیل این شعار به یک نظریه فقهی و کلامی اعلام کرد، که «ولایت پیامبر اسلام به فقیه حوزههای فقاهتی از جمله خود او قابل انتقال میباشد» و از اینجا بود، که آدرس عوضی و اشتباهی جلال آلاحمد در کتاب «غربزدگی» و «خدمت و خیانت روشنفکر» در رابطه با نفی مشروطیت و تقدیس شیخ فضل الله نوری و شعار مشروعهخواهی او و سنتگرائیاش به سرانجامی رسید که امروز جامعه ایران در ظلل رژیم مطلقه فقاهتی، 36 سال است که میوه چین این شجره جلال آلاحمد میباشند و آن نسخه پیچیده شده جلال به صورت یک بلای تاریخی و اجتماعی و سیاسی بر سر مردم نگونبخت ایران نازل شده است و معلوم نیست که هزینه این شجره جلال آلاحمد برای مردم ایران تا چه اندازه خواهد بود و آنچنانکه حضرت عیسای مسیح میفرماید، «تعرف الاشجار بالاثمارها.»
در همین رابطه نقل میکنند که، بعد از واقعه 15 خرداد 42 زمانی که جلال آلاحمد به همراه همسرش سیمین دانشور، جهت بیعت با خمینی به منزل خمینی در قم رفتند، و در زمانیکه در منزل خمینی، جهت بیعت همسر جلال یعنی سیمین دانشور با خمینی طشت آب میآورند که هم خمینی و هم سیمین دانشور دستهای خود را جهت بیعت با یکدیگر داخل طشت آب کنند، در همان حال که سیمین دانشور در حال بیعت کردن با خمینی به وسیله طشت آب بود، چشم جلال به یکباره به کتاب «غربزدگی» میافتد که بر روی زانوی خمینی قرار داشته است، لذا جلال پس از ختم بیعت سیمین دانشور با خمینی و بعد از اینکه بیعت خودش (جلال) هم با خمینی به پایان میرسد، با شوخی خطاب به خمینی میگوید: «مثل اینکه شما هم از این چرت و پرتها مطالعه میکنید؟» خمینی هم با مزاح در پاسخ به جلال میگوید: «بسیار زیاد» فراموش نکنید که این جلالی که در دهه چهل علم حمایت از شیخ فضل نوری و شعار مشروعهخواهی او، در مخالفت با جنبش و انقلاب مشروطیت بلند کرده است، همان جلالی است که در دهه 30 مسئول تحریریه ماهنامه «دنیا» ی حزب توده میباشد و یکی از تئوریسینهای بزرگ حزب توده است که صد البته، آنچنانکه همین جلال در دهه 30 در کنار حزب توده، «به صورت یک آدرس غلط و اشتباه بر علیه نهضت مقاومت ملی مصدق بود» و در دوران شکوفائی نهضت مقاومت ملی دکتر محمد مصدق در چارچوب جریان راه سوم خلیل ملکی، باز به صورت یک آدرس غلط درآمد.
از دهه چهل تا امروز از آنجائیکه جلال در حرکت ضد مشروطیت، تحت عنوان مشروعهخواهی شیخ فضل الله نوری و خمینی ذوب شده است و حتی اندیشه او بسترساز تکوین نظری این نهضت مشروعهخواهی و ولایتطلبی مطلقه فقاهتی شده است، این همه باعث شده است تا جلال آلاحمد در تاریخ 150 ساله حرکت روشنفکری ایران پیوسته به عنوان یک «آدرس غلط» تعریف شود. البته نکتهای که طرح آن در اینجا خالی از عریضه نمیباشد اینکه هرگز نباید نقد ما از جلال آلاحمد، هم سنگ نقد طرفداران لیبرالیسم اقتصادی تحت هژمونی حاجی فرج دباغ - عبدالکریم سروش - تعریف بشود. چرا که نقد طرفداران لیبرالیسم اقتصادی در جامعه امروز ایران به سردمداری حاجی فرج دباغ از جلال آلاحمد، در چارچوب حمایت از سرمایهداری و لیبرالیسم مغرب زمین و نفی تز غربزدگی جلال میباشد نه در کانتکس تکوین نظریه فقهی – کلامی ولایت فقیه خمینی، که این دو از فرش تا عرش متفاوت از هم میباشند و قطعاً در این رابطه اشتراک لفظ در آینده رهزنی خواهد کرد.
زیرا از آنجائیکه، جلال آلاحمد در عرصه مبارزه با غربزدگی و دفاع از هویتطلبی ایرانی در چارچوب بازگشت به سنتهای گذشته فرهنگی ایران با سرمایهداری و لیبرالیسم و مدرنیته مغرب زمین گلاویز شده است، لذا مخالفت سرسختانه حاجی فرج دباغ با جلال آلاحمد و حلقه فردیدی (سیداحمد فردی) نه در راستای مبارزه با ارتجاع مذهبی و مبارزه با سرمایهداری مغرب زمین میباشد، بلکه بالعکس در چارچوب بسترسازی نظری، توسط فرج دباغ برای لیبرالیسم اقتصادی و سرمایهداری جهانی است و در همین رابطه است که، نوک پیکان حمله حاجی فرج دباغ به جلال آلاحمد:
1 - مخالفت و مبارزه با تز غربزدگی جلال در چارچوب نفی غرب توسط جلال به عنوان یک کل (نه یک کلی) غیر قابل تجزیه.
2 – نفی، مخالفت جلال با نظام جهان سرمایهداری و نظریه لیبرالیسم بسترساز این نظام توحشی.
3 – نفی، مخالفت جلال با هویت غربی در جامعه ایران، (آنچنانکه امروز حاجی فرج دباغ در چارچوب تز هویت مشوش برای ایرانیان، معتقد به هویت سه گانه، غربی و ایرانی و اسلامی، میباشد و بدین وسیله او امروز بر طبل اولویت هویت غربی جهت بسترسازی لیبرالیسم اقتصادی و سرمایهداری جهانی میکوبد. آنچنانکه در این رابطه میتوانیم به صراحت بگوئیم که، موضع ضد غربزدگی جلال، در مبارزه با سرمایهداری جهانی و لیبرالیسم اقتصادی بسترساز آن میباشد، که این موضوع کاملاً در موضع عکس اندیشه حاجی فرج دباغ قرار دارد، چرا که او میکوشد تا در جامعه امروز ایران توسط حمایت بیچون و چرا از نظریه لیبرالیسم وحشی غرب، بستر نظری جهت طغیان سرمایهداری فراهم بکند). باری، در این رابطه است که دیدیم که چگونه سرمایهداری جهانی در دهه 80 تمام قد به حمایت از جریان حاجی فرج دباغ در داخل و خارج کشور پرداخت و پارادیم کیسهای رنگارنگ جریان حاجی فرج هم مانند خود او (به قول نیوتن) بر روی شانههای غولهای سرمایهداری جهانی قرار گرفتند.
4 - نفی، تز سنتگرائی جلال آلاحمد به عنوان بستر اعتلای هویت ایرانی در برابر نفی هویت غربی و مشوشی که حاجی فرج دباغ امروز بلندگوی دفاع از آن میباشد. علی ایحال این همه باعث گردیده است تا حاجی فرج دباغ جهت بسترسازی لیبرالیسم اقتصادی و سرمایهداری جهانی موضوع تکیه جلال آلاحمد و معلم کبیرمان شریعتی بر هویت مستقل ایرانی به عنوان بزرگترین خطر حرکت خود احساس کند تا آنجا که از نظر حاجی فرج دباغ در چارچوب نظریه هویت مشوش ایرانی هر گونه شعار استقلال هویت ایرانی چه از جانب جلال باشد و چه از جانب شریعتی و غیره، یک ذنب لایغفر میباشد.
5 - نفی، تز ضد مدرنیته جلال، زیرا از آنجائیکه جلال آلاحمد بر مبنای بینش ضد استثماری و ضد سرمایهداری و سوسیالیستی که در طول سه فرایند حرکت خود داشت، «معتقد به دکترین توسعه سوسیالیستی خارج از مدرنیته مانند هندوستان نهرو و چین بود، و در این چارچوب جلال آلاحمد مانند نهرو معتقد بود که بدون ورود به مدرنیته ما میتوانیم در چارچوب هویت ایرانی به توسعه دست پیدا کنیم». همین نظریه جلال باعث شده است تا، از آنجائیکه حاجی فرج دباغ - عبدالکریم سروش «معتقد به تئوری توسعه از مسیر سرمایهداری میباشد» و او مخالف هر گونه «تئوری توسعه سوسیالیستی از طریق دور زدن سرمایهداری و مدرنیته است» لذا همین امر موجب آن شده است که حاجی فرج دباغ برعکس جلال آلاحمد سرمایهداری و مدرنیته را بسترساز توسعه بداند و هر گونه هویتگرایی ایرانی جهت مبارزه با سرمایهداری و مدرنیته از نگاه حاجی فرج دباغ، «مبارزه با توسعه و آزادی میباشد» و باز در این رابطه است که حاجی فرج دباغ هم معلم کبیرمان شریعتی و هم جلال آلاحمد جز مخالفین توسعه و آزادی تعریف میکند، چراکه هم شریعتی در کنفرانس «ماشین در اسارت ماشینیسم» و هم جلال آلاحمد در کتاب «غربزدگی» معتقد به تز و دکترین توسعه سوسیالیستی منهای مدرنیته هستند و هر دو اینها هم جلال آلاحمد و هم شریعتی معتقد به توسعه از طریق دور زدن سرمایهداری میباشند؛ و همین رویکرد باعث شده تا هم شریعتی و هم جلال آلاحمد، «مدرنیته را مورد نقد قرار دهند و هرگز اعتقادی به مدرنیته به عنوان بسترساز توسعه در جامعه ایران نداشته باشند» و برعکس رویکرد حاجی فرج دباغ، شریعتی و جلال ورود به مدرنیته جهت دستیابی به توسعه در چارچوب لیبرالیسم اقتصادی و نظام سرمایهداری، به عنوان باتلاقی تلقی میکنند که امکان خروج از آن دیگر وجود ندارد؛ و اگرچه حاجی فرج دباغ نظام سرمایهداری و لیبرالیسم اقتصادی را پایان تاریخ اعلام میکند، اما شریعتی و جلال معتقد به زوال قطعی و تاریخی سرمایهداری و لیبرالیسم اقتصادی یا لیبرالیسم وحشی اروپا هستند.
لذا نباید فراموش کنیم که، «مخالفت شریعتی و جلال با مدرنیته مخالفت با مدرنیته ابزاری نیست» چراکه آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی میگوید: «من در تز ضد ماشینیسم خود مخالف ماشین به عنوان ابزار نیستم، بلکه مخالف ماشینیسم به عنوان یک نظام هستم» به عبارت آخری، از نظر شریعتی و جلال، «توسعه در ایران از مسیر سرمایهداری و لیبرالیسم اقتصادی و مدرنیته عبور نمیکند» و به همین دلیل است که از نگاه شریعتی و جلال، «ماشینیسم به عنوان یک نظام (نه ماشین به عنوان ابزار) بسترساز مدرنیته و سرمایهداری و لیبرالیسم اقتصادی میباشد، که راه خروج از آن دیگر وجود ندارد» در نتیجه، خندق پر نشدنی بین جلال و شریعتی از یکطرف و حاجی فرج دباغ به عنوان نظریهپرداز سرمایهداری جهانی و لیبرالیسم اقتصادی در جامعه امروز ایران، از طرف دیگر، عبارت است از اینکه:
اولاً هم جلال و هم شریعتی به راه توسعه سوسیالیستی در ایران اعتقاد دارند، در صورتی که حاجی فرج دباغ معتقد به راه توسعه سرمایهداری در ایران است.
ثانیاً هم شریعتی و هم جلال معتقد به راه توسعه در ایران، (مانند هند و چین) از طریق دور زدن مدرنیته هستند، در صورتی که حاجی فرج دباغ راه توسعه در ایران را تنها از طریق ورود همه جانبه به مدرنیته و نظام سرمایهداری و قبول دست بسته لیبرالیسم میداند.
ادامه دارد