دموکراسی وارداتی یا دموکراسی خلقی و مردمی،
دموکراسی آمریکائی یا دموکراسی بومی،
دموکراسی تحمیلی یا دموکراسی انتخابی،
دموکراسی سرنیزهائی یا دموکراسی آگاهیبخش
آمریکا بعد از جنگ بینالملل:
اگرچه انقلاب اکتبر روسیه بزرگترین دستاورد جنگ بینالملل اول بود، ولی در تحلیل نهائی قدرت فاتح دو جنگ بینالملل امپریالیسم آمریکا بود که جنگهای بینالملل باعث گردید تا به عنوان قدرت مسلط و امپریالیستی تازه نفس (که کمترین صدمه از دو جنگ بینالملل نصیبش گردید)، متولی نظم نوین جهان بعد از جنگ بشود. بنابراین اگر بگوئیم که جنگ بینالملل باعث متولد شدن دو مولود در دو قطب جهان گردید (در یک طرف سوسیالیسم دولتی با قرائت لنینیستی از مارکسیسم و در قطب دیگر امپریالیسم آمریکا بر پایه کاپیتالیسم عریان) سخنی به گزاف نگفتهایم، لذا در این رابطه بود که بعد از دو جنگ بینالملل بر پایه نظم نوین جدید تحمیلی جهانی، امپریالیسم آمریکا خود را به عنوان وارث غنایم دو جنگ درآورد و از این مرحله تاریخی بود که کشور آمریکا به عنوان یک کشور امپریالیستی وارد بازی شطرنج تقسیم بازتقسیم بازارهای جهانی شد و به عنوان یک اقتصاد برتری که یک سوم کل تولید ناخالص کره زمین را صاحب بود، کوشید که حتی با طرح مارشال نه تنها بر بازارهای کشورهای پیرامونی که تا قبل از جنگ بینالملل در خدمت اقتصاد کشورهای امپریالیستی متحدین و متفقین بود، سلطه پیدا کند.
حتی خود کشورهای متروپل امپریالیستی (منهای کشور روسیه که با پیروزی انقلاب اکتبر 1917 تحت کشور اتحاد جماهیر شوروی و بعدا بلوک شرق به عنوان یک قدرت متخاصم و رقیب در تقسیم بازتقسیم جهان بر پایه نظم نوین جهان بعد از جنگ ظاهر شد) که بعد از دو جنگ به صورت بیابانهای سوخته در آمده بودند تحت سلطه خود در آورد، و از این مرحله بود که اقتصاد کاپیتالیستی آمریکا بر پایه برتری ارز خود در عرصه مالی و برتری تولیدات نظامی در عرصه کالائی، وارد فرآیند مالی و نظامی شد و امپریالیسم آمریکا به صورت تک سوار ژاندارمی اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان را در چنگ خود گرفت. ولی آنچه در این رابطه قابل توجه میباشد اینکه از همان زمان ظهور امپریالیسم آمریکا به عنوان یک قدرت غالب امپریالیستی در پازول سرمایهداری جهانی، مهمترین موضوعی که برای آمریکا مطرح بود مکانیزم سلطه بر کشورهای متروپل و کشورهای پیرامونی بود، که از آنجائیکه امپریالیسم آمریکا آنچنانکه فوقا مطرح کردیم ظهور امپریالیستیاش مولود دو جنگ بینالملل و بمب اتمی ارتش و لشکر و قدرت نظامیاش بود، لذا امپریالیسم آمریکا از همان اوان ظهور با چهره نظامی گری و مشتهای چدنی بر خلقهای جهان و دولتهای متروپل ظاهر شد و در همین راستا از همان آغاز کوشید تا مکانیزم سلطه خود را بر فاکتور بمب اتمی، کودتا، تجاوز نظامی، جنگ، سرکوب و حمایت از رژیمهای مرتجع و مستبد استوار بکند (که در این رابطه از بمب اتمی هیروشیما و ناکازاکی گرفته تا جنگ کره و چین و ویتنام و بالاخره کودتاهای نظامی بر علیه مصدق در ایران و آلنده در شیلی و سوکارنو در اندونزی و حمایت مالی و نظامی و سیاسی از تمامی رژیمهای مرتجع و مستبد از پهلوی دوم گرفته تا رژیم مرتجع عربستان و اردن و کشورهای خلیج و پینوشه و سوهارتو و حمایت از کودتاهای نظامی ضد دموکراتیکی که از بعد از جنگ بینالملل در کشورهای پیرامونی به صورت یک امر روزمره در آمده بود و... میتوانیم به عنوان مثال مطرح کنیم).
اما آنچنانکه ناپلئون بناپارت میگفت: «با سر نیزه هر کاری میتوان کرد، فقط روی آن نمیتوان نشست»، لذا امپریالیسم آمریکا اگرچه تا آخر دهه اول بعد از جنگ بینالملل دوم توانست تقریبا سلطه نظامی و ژاندارمی خود را بر کشورهای پیرامونی توسط جنگ و کودتا و تجاوز نظامی و سرنیزه تثبیت نماید، ولی رشد خودآگاهی خلقها به خصوص از بعد جنگ بینالملل دوم که باعث شد تا سونامی انقلاب و جنبش و مبارزات رهائی بخش تقریبا در تمامی کشورهای تحت سلطه پیرامونی از قاره آمریکا گرفته تا آسیا و افریقا به راه بیافتد، باعث گردید تا امپریالیسم آمریکا سلطه خود را بر کشورهای پیرامونی شناور ببیند. مضافا بر آن از آنجائیکه قدرت رقیب جهانی خود یعنی بلوک شرق تحت هژمونی اتحاد جماهیر شوروی از بعد از جنگ بینالملل دوم توانسته بود بر تضادهای داخلی خود سوار بشود و مرحله استقرار و تثبیت حاکمیت خود را حاصل نماید، لذا از بعد از جنگ بینالملل دوم در عرصه نظم بینالملل ظاهر شده و ادعای سهم خواهی در تقسیم بازارهای جهانی در کنار امپریالیسم جهانی آمریکا داشت و با حضور نظامی و سیاسی و ایدئولوژیک در کشورهای پیرامونی حاکمیت نظامی و سیاسی و اقتصادی امپریالیسم آمریکا در کشورهای پیرامونی را به چالش گرفت، که اینهمه باعث گردید تا از اواسط دهه 60 قرن بیستم امپریالیسم آمریکا جهت تثبیت سلطه خود بر کشورهای پیرامونی، پروژه رفرم اقتصادی در کشورهای تحت سلطه در راستای استحاله مناسبات ماقبل سرمایهداری این کشورها به مناسبات سرمایهداری وابسته که فراهم کننده بازار مصرف کالاهای آمریکا و بسترساز سرمایه گذاری مالی برای امپریالیسم آمریکا بود، در دستور کار خود قرار دهد.
از این مرحله بود که شعار «رفرم اقتصادی» جانشین شعار «سرکوب و جنگ و کودتای و تجاوز نظامی» سردمداران حکومت امپریالیستی آمریکا در کشورهای پیرامونی شد (که رفرم ارضی و مناسبات در کشور ایران در سال 42 توسط پهلوی دوم در زمان کندی که پهلوی دوم را مجبور به انجام آن کرد و مطابق آن باعث گردید تا مناسبات کشور ما از مرحله زمینداری وارد مرحله سرمایهداری وابسته بشود، در این رابطه قابل تحلیل میباشد). مطابق پروژه رفرم مناسبات شعار امپریالیسم آمریکا که تا آن زمان بر «جنگ و کودتا و تجاوز و کشت و کشتار» بود، تغییر کرد و بدل به شعار «رفرم بدهید تا تثبیت بشوید»، شد. که مطابق آن امپریالیسم آمریکا کوشید تا علاوه بر اینکه با استحاله مناسبات ماقبل سرمایهداری به مناسبات سرمایهداری وابسته بازار مصرف و بازار سرمایه گذاری در کشورهای پیرامونی فراهم کند، شرایط جهت تثبیت اجتماعی حکومتهای دست نشانده مهیا نماید. چراکه به موازات شکل گیری طبقه بورژوازی و طیف خرده بورژوازی شهری این حکومتهای سرنیزهائی میتوانند دارای پایگاه طبقاتی اجتماعی بشوند که خود این امر در کوتاه مدت زمینه تثبیت این حکومتها را فراهم میکرد.
بنابراین فرآیند اول مکانیزم سلطه امپریالیسم آمریکا از بعد از جنگ اول و دوم تا اواسط دهه 60 یعنی مدت نزدیک به نیم قرن ادامه داشت. اما فرآیند دوم از اواسط دهه 60 تا اواخر قرن بیستم ادامه پیدا کرد در دهه آخر قرن بیستم با فروپاشی بلوک شرق به سرکردگی اتحاد جماهیر شوروی به موازات تک سواره شدن مجدد آمریکا در نظم مجدد جهانی شرایط نوینی در عرصه مکانیزم سلطه منوپل برای امپریالیسم آمریکا بوجود آمد، که دیگر امکان استمرار سلطه برای امپریالیسم آمریکا بر پایه فرآیند اول (یعنی فرآیند سرنیزهائی، کودتا، جنگ، بمب اتمی، تجاوز، کشت و کشتار و...) و فرآیند دوم (که همان فرآیند رفرم مناسبات ماقبل سرمایهداری در کشورهای تحت سلطه بود) وجود نداشت. این شرایط نوین عبارت بودند از:
الف - رهائی جغرافیائی و سیاسی کشورهای بلوک شرق از اروپای مرکزی، یعنی از آلمان گرفته تا اروپای شرقی و آسیا مرکزی و... که تمامی اینها مناسبات ماقبل سرمایهداری خود را تحت لوای مناسبات سوسیالیسم دولتی اتحاد جماهیر شوروی پشت سر گذاشته بودند؛ لذا دیگر این پروژه و فرآیند دوم در این کشورها فونکسیون مثبتی نداشت.
ب - از بین رفتن استراتژی دیوار نظامی حول بلوک شرق توسط پیمانهای نظامی منطقهائی.
ج - روی آوری اقتصادی کشورهای سوسیالیست دولتی به سمت اقتصاد آزاد سرمایهداری از کوبا تا چین و روسیه و...
د - بن بست دکترین توسعه اقتصادی بر پایه مناسبات اقتصاد آزاد سرمایهداری در چارچوب فرآیند دوم به علت عدم امکان توسعه سیاسی در کشورهای پیرامونی با وجود حاکمیتهای مرتجع، سنتی، کودتایی، وابسته، توتالیتر و دسپاتیزم و...
لذا در این رابطه بود که فرآیند سوم مکانیزم سلطه در دستور کار امپریالیسم آمریکا قرار گرفت که مطابق آن، توسعه سیاسی بر پایه لیبرالیسم سیاسی، تحت لوای دموکراسی وارداتی، شعار فرآیند سوم پروسه مکانیزم سلطه امپریالیسم آمریکا درآمد. مزیتی که این فرآیند نسبت به دو فرآیند قبلی برای امپریالیسم آمریکا داشت عبارت بود از اینکه:
اولا شعار تکیه بر تقدم توسعه سیاسی بیش از کشورهای تحت سلطه پیرامونی میتوانست برای خیل کشورهای رها شده از بلوک شرق که از جهنم فضای اختناق حکومتهای توتالیتر نجات پیدا کرده بودند دارای فونکسیون باشد.
ثانیا با طرح شعار اولویت توسعه سیاسی بر توسعه اقتصادی، در آن دسته از کشورهای تحت سلطه آمریکا که قبلا رفرم اقتصادی در آن کشورها به علت عدم وجود توسعه سیاسی به بن بست رسیده بود، شرایط جهت تثبیت نظام سرمایهداری وابسته فراهم میکرد. در این رابطه بود که با فرو پاشی بلوک شرق و منوپل شدن نظم نوین جهانی در اواخر قرن بیستم و دهه اول قرن بیست و یک، فرآیند سوم مکانیزم سلطه آمریکا بر پایه توسعه سیاسی توسط دموکراسی وارداتی در دستور کار قرار گرفت و مطابق این فرآیند بود که جهت ورود دموکراسی وارداتی یا دموکراسی آمریکائی به کشورهای پیرامونی، امپریالیسم آمریکا توسط مکانیزمهای مختلف ذیل وارد عمل شد:
1 - ایجاد اصلاحات نارنجی در کشورهای رها شده بلوک شرق توسط حمایت از جناحهای طرفدار اقتصاد سرمایهداری یا اقتصاد آزاد در برابر حامیان گذشته دولتی اقتصاد که بعد از فروپاشی بلوک شرق به حمایت از حکومت جدید روسیه میپرداختند که اصلاحات نارنجی اوکراین و گرجستان و... در این رابطه قابل تفسیر میباشند.
2 - حمایت مالی، سیاسی، تبلیغاتی از جناحهای طرفدار اقتصاد بازار، در برابر جناحهای سوسیالیستی جهت نفی دموکراسی ساختاری و انقلابی توسط دموکراسی وارداتی آمریکائی. مقابله با پیروزی ساندنیستها در انتخابات دموکراتیک نیکاراگوئه و پیروزی جناح راست در دو مرحله در نیکاراگوئه در این رابطه قابل تفسیر میباشد.
3 - اشغال نظامی کشورها و سرنگون کردن حکومتهای ضد آمریکائی این کشورها و مستقر کردن دموکراسی آمریکائی توسط سرنیزه در این کشورها، که افغانستان و عراق و لیبی در این رابطه قابل تفسیر میباشد.
4 - مقابله کردن با دموکراسیهای ساختاری و خودجوش مردمی جهت جایگزین کردن با دموکراسی وارداتی، که سرکوب دموکراسی الجزایرو مردم فلسطین و... در این رابطه قابل تفسیر میباشد.
5 - منحرف کردن جنبش دمکراتیک بهار عربی از صورت جنبش دموکراتیک ساختاری و مردمی و خودجوش به جنبش دموکراسی وارداتی از نوع آمریکائی، که موضوع مصر و... در این رابطه قابل تفسیر میباشد.
بنابراین ماحصل آنچه که تا اینجا گفته شد اینکه:
الف - امپریالیسم آمریکا قدرت فاتح دو جنگ بینالملل بوده است.
ب - از بعد از دو جنگ بینالملل آمریکا کوشید تحت نظم نوین جهانی و نهادهای بینالمللی سیطره نظامی، سیاسی و اقتصادی خود را بر کل جهان تثبیت کند.
ج - در فاصله بین دو جنگ ابتدا فاشیسم و بعدا اردوگاه شرق به رهبری اتحاد جماهیر شوروی به عنوان رقیب امپریالیسم آمریکا در عرصه تقسیم بازتقسیم بازارهای جهانی ظاهر شدند که امپریالیسم آمریکا در جهت محدود سازی و نفی مطلق آنها استراتژی نظامی، سیاسی و اقتصادی خود را تعریف کرد. آنچنانکه در شرایط فعلی در جهت نفی دو قدرت چین و روسیه، آمریکا استراتژی امپریالیستی خود را تعریف میکند.
د - امپریالیسم آمریکا از بعد از دو جنگ نه تنها کوشید به عنوان یک قدرت جهانخوار تهاجمی تازه نفس، وارد میدان شود تا بازارهای امپریالیستهای شکسته خورده پیر متحدین و متفقین را تحت سیطره خود درآورد و میراث خوار تمامیت خواه دو جنگ بشود، بلکه مهمتر از آن توسط طرح مارشال کوشید حتی خود کشورهای امپریالیستی شکست خورده را به صورت بازار سرمایه گذاری خود درآورد.
ه - از بعد از دو جنگ بینالملل پس از فتح بازارهای جهانی کشورهای امپریالیستی متحدین و متفقین در کشورهای پیرامونی آسیا و افریقا و اروپای شرقی و آمریکای مرکزی و جنوبی مهمترین دغدغه امپریالیسم آمریکا نگهداری این کشورهای تحت سلطه بود (چراکه به قول ارسطو «جهان گیری ساده است، جهانداری سخت خواهد بود»). به خصوص که از بعد جنگ بینالملل دوم جنبش استقلال طلبانه و رهائی بخش خلقها در تمامی کشورهای پیرامونی و تحت سلطه بر علیه امپریالیسم آمریکا، قدرت جهان خوار امپریالیستی تمامیت خواه منوپل تازه نفس از راه رسیده آمریکا را، به چالش کشیده بود. در این رابطه استراتژی امپریالیسم آمریکا از آغاز تاکنون سه فرآیند طی کرده است که عبارتند از:
1 - فرآیند سرکوب، کودتا، بمب اتمی، جنگ و تجاوز عریان به کشورهای تحت سلطه بوده است، که این فرآیند از همان دوران جنگ بینالملل با بمب اتمی هیروشیما و ناکازاکی آغاز شد و پس از آن با جنگ کره و چین ویتنام و کودتاهایی بر علیه مصدق و سوکارنو و آلنده و... که جنبشهای دموکراتیک مردمی پس از جنگ بینالملل بودند، ادامه پیدا کرد و با حمایت نظامی، سیاسی و اقتصادی از رژیمهای ارتجاعی کودتایی که بعد از جنگ در کشورهای پیرامونی حاکم شده بودند دنبال شد، و بالاخره با حمایت استراتژیک از تکوین و موجودیت و تجاوزات دولت اسرائیل در منطقه خاورمیانه به عنوان ژاندارم منافع امپریالیسم آمریکا این پازل کامل گردید.
2 - فرآیند دوم استراتژی آمریکا جهت تثبیت سلطه خود بر کشورهای پیرامونی از نیمه دهه 60 قرن بیستم با پیروزی جناح دموکراتها بر جناح محافظه کاران آغاز شد، که در این فرآیند امپریالیسم آمریکا کوشید به جای سلطه سیاسی و نظامی فرآیند اول، بر پیوند اقتصادی و سلطه اقتصادی تکیه کند که در این رابطه بزرگترین مانع امپریالیسم آمریکا مناسبات تولیدی ماقبل سرمایهداری کشورهای پیرامونی بود که مانع سرمایه گذاری و گسترش بازارهای مصرفی و شکل گیری طبقه بورژوازی که بزرگترین حامیان امپریالیسم هستند میشد؛ لذا در این رابطه بود که شعار امپریالیسم آمریکا در این مرحله از صورت «تکیه بر سرنیزه و سرکوب» بدل به انجام «رفرم و اصلاحات اقتصادی» جهت استقرار مناسبات سرمایهداری در کشورهای تحت سلطه و پیرامونی شد، که رفرم اصلاحات ارضی در سال 42 توسط پهلوی دوم در ایران در این رابطه شکل گرفت و به موازات ایران در همین زمان فرآیند تکیه بر اصلاح مناسبات تولیدی و استحاله مناسبات ماقبل سرمایهداری به سرمایهداری کمپرادور یا وابسته در تمامی کشورهای پیرامونی تحت سلطه امپریالیسم آمریکا جاری و ساری گشت. این فرآیند که تا دهه آخر قرن بیستم یعنی فرو پاشی بلوک شرق ادامه داشت تا اندازهائی توانست شرایط تثبیت سلطه اقتصادی و سیاسی امپریالیسم آمریکا را امکان پذیر سازد، البته این موضوع به معنای آن نیست که امپریالیسم آمریکا در فرآیند دوم کودتا و حمایت از رژیمهای مرتجع و جنگ و تجاوز نظامی به کشورهای پیرامونی در کنار استراتژی فوق فراموش کرده باشد، بلکه بر عکس این موضوع دلالت بر آن میکند که سیاست غالب امپریالیسم آمریکا در مرحله دوم بر عکس مرحله اول که خشونت و سرنیزه و سرکوب مطلق و عریان پلیسی و نظامی بود در مرحله دوم بر وابستگی اقتصادی توسط مناسبات وابسته سرمایهداری تغییر کرد، اما پیشرفت فرآیند دوم در کشورهای پیرامونی در بستر زمان یک پارادوکس ساختاری بوجود آورد چرا که از آنجائیکه با استحاله ساختار اقتصادی و طبقاتی در کشورهای پیرامونی توسط تغییر مناسبات تولیدی و استقرار سرمایهداری وابسته به موازات تحول طبقاتی و رشد شهرنشینی و رشد ابزار تولید در اینگونه کشورها توسعه اقتصادی بر پایه راه رشد سرمایهداری نیازمند توسعه سیاسی نیز میباشد. با عنایت به اینکه استراتژی آمریکا در کشورهای پیرامونی در فرآیند دوم بر پایه حفظ همان نظامهای وابسته و مرتجع حکومتی بود، لذا این امر باعث گردید تا تمامی کشورهای وابسته از دهه 70 در بستر همین مناسبات سرمایهداری وابسته دچار بحران اجتماعی و سیاسی بشوند، که انقلاب 22 بهمن 57 ایران و هم پای آن انقلاب نیکاراگوئه توسط ساندنیستها در این رابطه قابل تبیین میباشد.
3 - فرآیند سوم استراتژی سلطه امپریالیسم آمریکا که از بعد از فرو پاشی بلوک شرق در دهه آخر قرن بیستم در دستور کار امپریالیسم آمریکا قرار گرفت، تکیه بر توسعه سیاسی به موازات توسعه اقتصادی بر پایه راه رشد سرمایهداری در کشورهای پیرامونی توسط مدلیته دموکراسی فرمالیته نوع آمریکائی که توسط آن علاوه بر اینکه شرایط جهت توسعه اقتصادی بر الگوی راه رشد سرمایهداری در کشورهای پیرامونی آماده میشود باعث از میان رفتن انگیزه تغییر و تحول و انقلاب در جامعه های تحت سلطه که در حال گذار از سنت به مدرنیته میباشند، میشود. در این رابطه بود که شعار «اصلاحات سیاسی بر الگوی دموکراسی فرمالیته آمریکائی» در کشورهای پیرامونی در دستور کار امپریالیستهای آمریکائی قرار گرفت و آمریکا از هر طریق ممکن میکوشد که به این شعار خود لباس واقعیت بپوشاند. از انقلاب نارنجی در کشورهای تحت سلطه بلوک شرق سابق مثل اوکراین و گرجستان و... گرفته تا تجاوز و اشغال نظامی صربستان و افغانستان و عراق و لیبی و... و دخالتهای جهت سرکوب دموکراسیهای مردمی در کشورهائی مثل مصر، بحرین، یمن و...
ز- از بعد از شروع بهار عربی از آنجائیکه امپریالیسم آمریکا احساس کرد که جنبش بهار عربی یک جنبش دموکراتیک میباشد که به صورت مردمی و آگاهانه در صدد برپائی نظامهای دموکراسی در کشور خود میباشند، با توجه به حساسیت منطقه خاورمیانه با تمام توان کوشید که گردونه و افسار این جنبش سرکش را به چنگ خود بگیرد. در همین رابطه بود که به کمک حکومتهای ترکیه، عربستان سعودی، امارات، قطر و مصر، امپریالیسم آمریکا افسار این جنبش را در دست گرفت و در راستای فرآیند سوم خود کوشید توسط آن با سرکوب و منحرف کردن مبارزه دموکراسی خواهانه آگاهانه و اختیاری خلق عرب به تزریق دموکراسی وارداتی در این کشورها بر الگوی دموکراسی عراق و افغانستان اقدام نماید.
ح - مکانیزم امپریالیسم آمریکا در انحراف جنبش دموکراسی خواهانه بهار عربی صورت یکسانی ندااشت و برحسب جایگاه موضع رژیمهای سیاسی حاکم بر این کشورها با امپریالیسم آمریکا تغییر میکرد. مثلا در آن دسته از کشورهای عربی که رژیمهای سیاسی آنها قبلا موضع خصمانه با آمریکا داشتند مثل لیبی و سوریه، بر پایه آنتاگونیسم کردن جنبش بهار عربی و تبدیل کردن زیرساختهای اقتصادی این کشور به بیابان سوخته شرایط جهت ورود دموکراسی آمریکائی فراهم کند. آنچنانکه این استراتژی در رابطه با لیبی همراه با سقوط قذافی و دولت وابستهائی که در حال شکل گرفتن بر الگوی عراق و افغانستان میباشد، قابل توجه میباشد. که البته همین استراتژی در باب سوریه توسط آمریکا، ترکیه، عربستان، قطر و... در حال تکرار میباشد؛ و اما در خصوص کشورهای مرتجعی که رژیمهای سیاسی آنها وابسته به امپریالیسم آمریکا میباشند، مثل بحرین، اردن و یمن موضع امپریالیسم آمریکا صورتی کاملا عکس دارد. چرا که آمریکا میکوشد تا با دخالت مستقیم و غیرمستقیم توسط عربستان و قطر و... جنبش مردمی این کشورها را سرکوب کند تا توسط آن شرایط برای انحراف جنبش دموکراتیک بهار عربی در اینگونه کشورها فراهم بشود و در کشور مرتجع و سرسپردهائی مثل عربستان، کویت، امارات، قطر و... که به لحاظ معیارهای دموکراتیک حتی زنان آن شناسنامه و حق رانندگی هم ندارند، تا چه رسد به اینکه مردمش حق دخالت در تعیین سرنوشت سیاسی خود داشته باشند. در اینگونه کشورهای عربی از آنجائیکه امپریالیسم آمریکا در این کشورها دارای منافع استراتژیک میباشد که دست یابی به این منافع در گرو وجود این رژیمهای مرتجع است، لذا امپریالیسم آمریکا با برنامه ریزیهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و پلیسی توسط این رژیمهای مرتجع، سعی میکند جنبش دموکراسی خواهانه در این گونه کشورهای عربی در نطفه سرکوب بکند. بنابراین جنبش بهار عربی در شرایط فعلی به عنوان یک فرآیند چهارم استراتژی مکانیزم سلطه امپریالیسم آمریکا درآمده است که به عنوان یک آفت عمده تمامی تحولات سیاسی در کشورهای عربی از مصر و تونس گرفته تا لیبی و سوریه و بالاخره بحرین و عربستان و... تهدید میکند، و تا زمانی که مبارزات دموکراسی خواهانه خلق عرب در بستر مبارزه ضد امپریالیستی آمریکا حل نشود امکان نیل به دموکراسی خودجوش مردمی و آگاهانه برای هیچکدام از کشورهای عربی از مصر و تونس گرفته تا لیبی و عراق و سوریه و... وجود نخواهد داشت.
ط - در خصوص کشور ایران و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر آن در شرایط فعلی استراتژی آمریکا بر پایه آیتمهای ذیل استوار میباشد:
1 - امپریالیسم آمریکا تلاش میکند تا موضوع تضاد با رژیم ایران را در چارچوب استراتژی خاورمیانه بزرگ حل نماید.
2 - استراتژی خاورمیانه بزرگ آمریکا بر پایه سلطه امپریالیسم آمریکا بر کل خاورمیانه به عنوان منبع استراتژیک انرژی جهان و شاهراه اقتصادی بین اروپا و آسیا و افریقا و حساسترین منطقه ژئوپلیتیک بینالمللی میباشد.
3 - استراتژی امپریالیسم آمریکا در جهت سلطه بر خاورمیانه بزرگ بر پایه ژاندارمی کشور اسرائیل و صهیونیسم بینالملل قرار دارد.
4 - ترکیه سعی میکند تا تحت لوای ناتو و پایگاه های نظامی امپریالیسم جهانی و پاچه خواری سیاسی امپریالیسم غرب و آمریکا، علاوه بر اینکه شرایط جهت عضویت در اتحادیه اروپا را برای خود فراهم کند، در ژاندارمی خاورمیانه بزرگ در کنار اسرائیل برای خود جایگاهی تعیین کند.
5 - جهت حفظ هژمونی اسرائیل بر خاورمیانه بزرگ نیاز به برتری استراتژیک نظامی اسرائیل در منطقه میباشد که این امر تنها با انحصاری کردن سلاح اتمی در دست اسرائیل ممکن میباشد. بطوریکه برآورد اولیه تمامی کارشناسان بینالمللی بر وجود حداقل 200 بمب اتمی در زرادخانه اتمی اسرائیل در شرایط فعلی است.
6 - جهت حفظ برتری استراتژیک اسرائیل در منطقه از نظر امپریالیسم آمریکا و ژاندارم منطقهائی او هیچ کشور دیگری در خاورمیانه حق داشتن سلاح اتمی ندارد؛ لذا در این رابطه است که هر گونه تلاش اتمی در کشورهای خاورمیانه فورا توسط حمله نظامی اسرائیل از بین میرود، مثل عراق و سوریه؛ لذا در این رابطه مهمترین موضوعی که امروز به عنوان نوک پیکان حمله امپریالیسم آمریکا و اسرائیل به رژیم مطلقه فقاهتی ایران قرار گرفته است، موضوع اتمی شدن ایران و مسلح شدن رژیم ایران به سلاح اتمی است. البته بر عکس آنچه امپریالیسم آمریکا در این رابطه مطرح میکند موضوع جهت به خطر افتادن امنیت اروپا و آمریکا نیست، بلکه فقط بر هم خوردن توازن قدرت در خاورمیانه بزرگ است که امکان ژاندارمی را از اسرائیل میگیرد و گرنه حداکثر بمب اتمی که ایران بتواند و بخواهد بسازد در ده سال آینده بیشتر از انگشتان دست تجاوز نمیکند، که در برابر زرادخانه اتمی امپریالیستها و حتی خود اسرائیل هیچ است. مضافا بر اینکه اصلا سلاح اتمی در این شرایط برای هیچکس قابل استفاده عملی نیست، زیرا استفاده کننده از این گونه سلاحها در شرایط فعلی بینالمللی زودتر از کشور مضروب، کشور ضارب نابود میشود. تنها فونکسیون سلاح اتمی در شرایط فعلی تغییر توازن قوا و تثبیت حکومتها در برابر تجاوز امپریالیستها میباشد، آنچنانکه در رابطه با کشور کره شمالی دیدیم که از زمانیکه قدرت اتمی خود را عریان کرد تمامی کشورهای امپریالیستی ماستهای خود را در برابر او کیسه کردند.
7 - حقوق بشر و تروریسم خاکریزهای دوم و سوم امپریالیسم آمریکا در حمله به ایران میباشد.
8 - استراتژی اسرائیل در مقابله با رژیم مطلقه فقاهتی ایران با استراتژی امپریالیسم آمریکا متفاوت میباشد. اسرائیل معتقد است که توسط حمله نظامی موضعی مانند عراق و سوریه میتواند قدرت اتمی ایران را نابود کند، مشروط بر اینکه ایران توسط موشکهای دوربرد حزب الله لبنان، مراکز اتمی اسرائیل را نزند، چراکه در آن صورت فاجعه اتمی در منطقه حاصل میشود. اما استراتژی آمریکا در برخورد با رژیم ایران بر پایه مدلیته استراتژی حمله به لیبی و سوریه میباشد که مطابق آن از یک طرف میکوشد تا با بوجود آوردن یک آلترناتیو رژیم در داخل، که برای آمریکا قابل اعتماد باشد، به جای استراتژی حمله مستقیم نظامی اشغالگرانه مانند افغانستان و عراق توسط شارژ کردن آلترناتیو داخلی عمل کند، مانند لیبی و سوریه. از طرف دیگر جهت فراهم کردن شرایط اخذ مجوز تحریم هوائی و منطقه ممنوعه پرواز سعی میکند شرایط بینالمللی توسط محکومیت تلاش اتمی و تروریستی و نقض حقوق بشر بوسیله شورای امنیت فراهم کند. که البته این امر هم اکنون با مقابله روسیه و چین به بن رسیده است و از آنجائیکه امپریالیسم آمریکا در شرایط فعلی از نظر اقتصادی و سیاسی در شرایطی نیست که بتواند این موضوع را مانند لیبی، عراق، افغانستان بر چین و روسیه تحمیل بکند؛ لذا موضوع حمله نظامی امپریالیسم آمریکا و اسرائیل به ایران با توجه به اختلاف مکانیزم انجام آن به صورت یک مؤلفه عمده در دستور کار امپریالیسم آمریکا و امپریالیسم انگلیس و اسرائیل درآمده است. البته پیش بینی میشود مانند حمله به عراق حتی در این رابطه بین جناحهای امپریالیسم اروپا جبهه بندی اتفاق بیافتد، ولی به هر حال کسب مجوز شورای امنیت برای آمریکا به عنوان یک امر حیاتی میباشد. آنچنانکه تضمین عدم حمله موشکی حزب الله لبنان به مراکز اتمی اسرائیل برای اسرائیل حیاتی میباشد.
با توجه به این پارامترها است که از آنجائیکه حمله نظامی آمریکا یا اسرائیل قبل از هر چیز، حمله به زیرساختهای اقتصادی کشور ایران میباشد و دموکراسی وارداتی آمریکا یک دموکراسی سر نیزهائی و فرمالیته مانند عراق، افغانستان، پاکستان، لیبی و... میباشد؛ لذا تکیه تاکتیکی یا استراتژیکی کردن نیروهای داخلی به اینگونه دستگیرهها یک تکیه ضد مردمی و ضد خلقی میباشد، چراکه هرگونه تغییر و تحولی در جامعه ایران باید بدست مردم ایران و با آگاهی و سازماندهی و برنامه خودشان انجام بگیرد و هیچ نیرویی حق ندارد به نیابت از مردم ایران در این کشور دست به تغییر بزند و از آنجائیکه تاریخ جنبش دموکراسی خواهانه مردم ایران نشان داده است که عمدهترین دشمن جنبش دموکراتیک مردم ایران امپریالیسم آمریکا میباشد (که کودتای 28 مرداد 32 بر علیه سردار آزادی و دموکراسی و ملی ایران دکتر مصدق، مشتی است که نمونه خروار میباشد). بنابراین:
دموکراسی آمریکائی برای مردم ایران یک دموکراسی وارداتی است.
دموکراسی آمریکائی برای مردم ایران یک دموکراسی سر نیزهائی است.
دموکراسی آمریکائی برای مردم ایران یک دموکراسی ویرانگر است.
والسلام