تحلیل اوضاع جاری شماره 3

جنبش اجتماعی 22 خرداد در حصار بحران هژمونیک جنبش رهبری کننده خود

واگرائی های جنبش رهبری کننده و اردوگاه حاکمیت مطلقه فقاهتی

مقدمه: حتما این ضرب المثل شیرین تاریخی توده های ما را شنیده اید که می گویند " اسب های درشکه در سر بالائی های راه، شروع به گاز گرفتن یکدیگر می کنند " یا اگر آن ضرب المثل را هم نشنیده باشید، حتما این ضرب المثل دوم تاریخی توده های ما را شنیده اید که می گویند " آب که به سر بالائی افتاد، قورباغه ها ابوعطا می خوانند " و اگر احتمالا این ضرب المثل شیرین دوم توده های ما را هم نشنیده باشید، حتما این ضرب المثل سوم شنیده اید که می گویند : " دلاکهای حمام های عمومی قدیم عصرها که بیکار می شدند، سر هم دیگر را اصلاح می کردند " و بر فرض محال اگر هر سه این ضرب المثل شیرین توده های ما را نشنیده باشید، حتما این ضرب المثل چهارم را شنیده اید که می گویند "گرگها زمانی که از شکار برای استراحت به آشیانه خود بر می گردند موقع خواب روبروی هم دیگر چشم باز می خوابند، چرا که احتمال دریدن همدیگر بر سر تقسیم شکار و قدرت می دهند

" و تازه اگر بر فرض محال اندر محال آن چهار ضرب المثل فوق توده های ما را نشنیده باشید، حتما این ضرب المثل پنجم را شنیده اید که می گویند : گرگهای گرسنه زمانی که می خواهند اسب را شکار کنند بعلت توانبندی اسب مستقیم به او حمله نمی کنند بلکه با محاصره او و با ایجاد رعب، سعی می کنند تا اسب محصور را از پشت وادار به حرکت رو به عقب کنند تا او را از عقب به ورطه گاهی بیاندازند و پس از زخمی شدن اسب او را طعمه راحت خود سازند " و باز اگر این ضرب المثل های پنج گانه فوق نشیند ه باشید حتما قصه مشهدی حسن و خروس بهمن آباد شریعتی را در تشیع صفوی و استحمار نو و قاسطین و مارقین و ناکثین شنیده اید که آنچنانکه شریعتی نقل می کند در روستای بهمن آباد نزدیک روستای کهک، محل تولد شریعتی جزو سنت های اجتماعی شان بوده که هر زمانی که مرغ های کهک جهت تولید جوجه، روی تخم ها می خواباندن برای اینکه جوجه های آنها سالم از تخم در آید یا جوجه های آنها بیشتر مرغ جهت تخم گذاری گردد، نذر می کردند که در صورت تحقق خواسته آنها یکی و دو تا از خروس ها را به عموی شریعتی بدهند. القضی یک روز مشهدی حسن که کارش پادوئی بین روستاهای بین منطقه بوده به خانه یکی از این نذر دارها می رود و آن صاحب نذر خروس های عموی شریعتی را تحویل مشهدی حسن می دهد تا خروسها را به عموی شریعتی برساند. مشهدی حسن زمانی که با خروسها به منزل عموی دکتر می آید بجای اینکه خروسهای امانت را تحویل عموی دکتر بدهد، خروس ها را به عموی دکتر می فروشد و پول آن به جیب می زند و در می رود. القصه مدتی که گذشت آب ها که از آسیاب افتاد، یک روز مشهدی حسن تصمیم می گیرد سری به منزل عموی دکتر بزند تا وارد منزل می شود یک مرتبه می بیند که صاحب اولیه خروسها در منزل عموی دکتر با عموی شریعتی مشغول مذاکره است مشهدی حسن تا صحنه را می بیند اوضاع را پس می بیند بدون درنگ جهت فراهم کردن شرایط فرار خود از صحنه شروع به گرد و غبار می کند تا از درون این گرد و خاکها بتواند با مه آلود شدن فضا راه فرار خود را فراهم کند. مشهدی حسن برای مه آلود گردن فضا فوراّ با داد و بیداد شروع می کند به جوسازی کردند که چه نشسته اید؟ بیرون خانه آمریکا می خواهد به ایران حمله نظامی بکند! اسرائیل می خواهد، لبنان را قتل و عام بکند! جنگ شیخ حسن با صهیّونیست ها در حال انجام است! آتش قتل حریری به ردای مبارک شیخ حسن رسیده! آژانس اتمی و شورای امنیت و همه بلوک های قدرت اتمی و در راس آنها غرب و امپریالیسم دست در دست هم کردند تا نگذارند ما به قدرت اتمی بدل شویم! ام القرای اسلام در خطر است! ما باید مکتب ایران را جانشین مکتب اسلام بکنیم! امریکا جلو ظهور امام زمان را گرفته است! بد حجابی خانم ها در بیرون، اسلام را به خطر انداخته! خلاصه مشهدی حسن با داد و بیداد خود گفت و گفت آنچنانکه آن دو نفر باورشان شد که بیرون ده خبری است با زیر شلواری و بیژامه ها به بیرون زدند تا بیرون آمدند تنها چیزی که مشاهده کردند فرار مشهدی حسن خروس دزد بود.

 

بهر حال تمام دعا ها برای آمین است اینها را گفتیم تا ذهن شما را تشحیذ نمائیم بری طرح این حقیقت که جار و جنجال و هیاهوی امروز اردوگاه ولایت مطلقه حاکمیت برای به رکود کشانیدن جنبش اجتماعی و به عقب وادار ساختن رهبری جنبش های سبز و اصلاحات و فراهم کردن شرایط برای تثبیت تمامیت قدرت در دست خود می باشد و جنگ آژانس اتمی و اعلام حمله امریکا و اسرائیل و غرب و ... همه و همه برای آن است که توده ای ما دیگر از دمکراسی و کودتای 22 خرداد 88 و کشتار خیابان آزادی و خوابگاههای دانشجوئی و شکنجه های کهریزک و اوین و گوهردشت و ... بحران بیکاری و تورم و بحران اقتصادی و تقسیم دریای خزر و بحران طلاق و نظامی کردن اقتصاد و سپاهی کردن مدیریت غارتهای آقا زاده ها و ... نپرسند ( البته از شما چه پنهان رژیم مطلقه فقاهتی برای خاموش کردن پروسه واگرائی درونی خود و افول جنگ گرگ ها بدش هم نمی اید چند تا بمب موشک از طرف ناوهای آمریکائی یا به سمت ما شلیک گردد تا بتواند آن همه بهره وری هائی که از جنگ عراق و سونامی چریک گرائی سالهای دهه 60 کرد اینبار هم بی نصیب نماند )

جنبش اجتماعی 22 خرداد 88 در اینه تضادهای درونی حاکمیت:

اگر با یک نگاه گذرا بخواهیم گذشته 15 ماهه جنبش اجتماعی 22 خرداد را برای پاسخ به این "سوال تاریخی که وضعیت فعلی جنبش اجتماعی 22 خرداد در شرایط تاریخی و اجتماعی فعلی چگونه می باشد؟ "مرور کنیم باید این مقطع تاریخی را بحرانی ترین مقطع فرایندهای گذشته جنبش اجتماعی 22 خرداد بدانیم چراکه بحران فعلی جنبش اجتماعی 22 خرداد بحران در هژمونی می باشد نه بحران در استراتژی و تاکتیک و تئوری جنبش و همین بحران در هژمونی و رهبری جنبش اجتماعی است که باعث گردیده تا جریان غاصب قدرت جام مستانه قدرت را بر سر بکشد و با ذلیل ترین شیوه ها جهت به عقب وادار کردن هژمونی جنبش تلاش نماید و با فرار از جلو برای شهدای جنبش 22 خرداد و کشته های کهریزک و اوین و خوابگاه ها و خیابانهای تهران مانند معاویه پیراهن مشکی به تن کند و خود را وارث شهیدان و شکنجه شدگان و به اسارت گرفته شدگان بداند و همه آشوبهای 15 ماهه گذشته صفین و جمل و نهروان زائیده بی سیاستی و قدرت طلبی و ... علی بداند این است که برای بررسی شرایط فعلی جنبش اجتماعی 22 خرداد راهی نداریم جز اینکه به علل شکل گیری این بحران هژمونیک و رهبری بپردازیم و تا زمانیکه نتوانیم به ریشه یابی تئوریک بحران هژمونیک جنبش اجتماعی 22 خرداد در شرایط فعلی برسیم امکان نجات جنبش اجتماعی 22 خرداد از این تند پیچ موجود برایش وجود نخواهد داشت چراکه آنچه جنبش اجتماعی مشروطیت و 22 بهمن 57 بگل نشاند بحران تئوریک بود و لی آنچه جنبش اجتماعی 15 خرداد 42 بگل نشاند و جنبش اجتماعی 22 خرداد 88 فعلی ایران را زمین گیر کرده است بحران هژمونیک می باشد در صورتیکه آنچه باعث بگل نشستن جنبش مقاومت ملی ایران در سالهای 20تا 32 گردید بحران سیاسی درون جنبش بود که شرایط برای رکود جامعه و دخالت خارجی فراهم کرد.

ریشه های تئوریک بحران هژمونیک جنبش اجتماعی 22 خرداد: آنچنانکه فوقاً مشاهده کردید انواع بحرانهای جنبش های اجتماعی یکصد ساله گذشته ایران به سه دسته تقسیم شدند که عبارت اند از:

1- بحران تئوریک
2- بحران سیاسی
3- بحران هژمونیک

بد نیست در اینجا هر چند بصورت اشاره و مختصر و اجمالی نظری هم به این سه نوع بحران داشته باشیم تا در عرصه تئوریزه کردن موضوع بتوانیم منظور خود را واضح تر برسانیم. آنچنانکه بصورت تلویحی در گذشته هم اشاره کردیم منظور ما از بحران تئوریک جنبش جهل به الا ها است به اینصورت که هم در جنبش مشروطیت و هم در جنبش 22 بهمن 57 توده ها ی ما تنها با سلاح نفی و لا قیام کردند یعنی فقط می دانستند چه نمی خواهند اما در باب اینکه چه می خواهند جانشین آن چه نمی خواهند خود بگذارند جاهل بودند و همین جهل توده ها و پیشگام توده ها به الا ها بود که باعث گردید تا بحران تئوریک در جنبش مشروطیت و جنبش ضد استبدادی 57 بوجود بیاید و یک مرتبه توده ها یکی را در ماه کنند و دیگری در چاه و آخر تا چشم باز کنند بیند که آنکه در چاه است خود آنها است و آنکه در ماه بود چهره ائی خشن تر از لای گذشته آنها بود ه است که امروز بصورت الا ی ناداشته آنها بر آنها مسلط شده است و به این ترتیب بود که بحران تئوریک الا ها عامل نابودی تمامی دستاورد جنبش لا های گذشته آنها گردید و اما در خصوص بحران سیاسی که از نظر ما عامل شکست جنبش اجتماعی مقاومت ملی ایران در سالهای 20تا 32 گردید مقصود بحران درون جنبش سیاسی و جریانهای مدعی هدایتگری توده ها بود که هر کدام در جهت سهم خواهی شیری برای خود به جان مصدق افتاده بودند و کینه خود با در بار و امپریالیسم و..در پایه کینه مصدق فراموش کردند و انتقام از مصدق را وجه المصالحه یا وجه المعامله با دربار و امپریالیسم خارجی کردند و با این عمل جاده صاف کن کودتای دربار و امپریالیسم امریکا و انگلیس شدند از جناح ارتجاعی حوزه امثال کاشانی و بروجردی و فلسفی و ... گرفته تا جناح مزدوران و سر سپرده و وابسته حزب زحمت کشان و حزب توده اعم از مظفر بقائی و خلیل ملکی و حسین مکی و ... اما مقصود از بحران هژمونی جنبش عدم توانائی رهبری جنبش در راهبری جنبش می باشد که البته این عدم توانائی ممکن است ریشه در عدم توانائی تشکیلاتی داشته باشد یا ریشه در عدم توانائی اتخاذ شعار باشد یا ریشه در عدم توانائی تعیین تاکتیک و استراتژی و برنامه باشد بهر حال حاصل همه اینها فونکسیون مشترکی خواهد داشت که آن عبارت است از عدم توانائی رهبری در هدایتگری جنبش برای رفتن است که حاصل چنین بحرانی آن خواهد شد که رهبری و هژمونی به پراگماتیسم و داد و ستد و روزمرگی بیفتد و جنبش اجتماعی بحرکت خودبخودی گرفتار گردد که نتیجه آن آنارشیسم و رکود و یاس و بن بست خواهد بود آنچنانکه در جنبش 15 خرداد 42 دیدیم که زمانیکه توده های اجتماعی ما آماده هر گونه فدا و ایثار و رفتن به جلوی و نفی مطلق استبداد و سلطنت و بهره کشی بودند رهبری جنبش با جمع کردن مهدی عراقی و طیب و حاج اسماعیل رضائی در اندیشه پاتک غائله 28 مرداد لمپنیسم برای سهم خواهی خود بود و بهمین خاطر بود که یک روز شعار زن ستیزانه انجمن ولایتی و نفی حق انتخاب کردن و انتخاب شدن زنان سر می داد و روز دیگر شعار کاپیتالاسیون ضد آمریکائی می داد و این چنین بود که توده های ما وجه المعامله ندانم کاری آنها گردیدند.

بحران هژمونیک در جنبش اجتماعی 22 خرداد: برای درک ریشه تاریخی بحران هژمونیک جنبش 22 خرداد 88 باید مروری کنیم بر گذشته سی و دو ساله گذشته حکومت مطلقه فقاهتی حاکم چرا که در تحلیل نهائی اصل هژمونی و رهبری جنبش 22 خرداد ریشه در ساختار حاکمیت سی و دو ساله گذشته مطلقه فقاهتی دارد که امروز بین زمین و آسمان خود را معلق می بیند توضیح آنکه از آغاز سرنگونی رژیم پهلوی و پیروزی ضد استبدادی جنبش اجتماعی 22 بهمن 57 بعلت اینکه وارثین دستاوردهای این جنبش مولود پراتیک و مبارزه گذشته مبارزات مردمی نبودند و تنها برپایه موقعیت اجتماعی سنتی و تشکیلات مذهبی میوه چین درخت انقلاب ضد استبدادی 57 شده بودند این امر باعث گردید تا از همان آغاز یک مجموعه تضادمند وارث انقلاب ضد استبدادی 57 گردد که تنها با شمشیر دموکلس فقاهتی تن به تقلید سیاسی و قدرت می دادند و هر زمانیکه تیغ این شمشیر کند می دیدند جهت سهم خواهی هر چه بیشتر خود درفش جنگ را بلند می کردند اینجا بود که در طول سی و دو سال گذشته مجموعه حاکمیت مطلقه فقاهتی یک مجموعه تضادمند بوده و برای یک آن، این تضادها و جنگ های قدرت طلبانه آنها فروكش نشده و در همین رابطه بزرگترین دردسر ولی فقیه مطلقه در طول سی و دو سال گذشته اتخاذ مکانیزمهای مختلف جهت آتش بس دادن و فروكش این جنگ جانسوز و خانمان بر انداز جناحهای داخلی قدرت بوده است که برای اتخاذ این مکانیزم ها ولی فقیه مطلقه گاهی به شعله ور کردن تضادهای برون حکومتی مثل تضاد با مجاهدین خلق یا جریانهای دیگر سیاسی یا جنگ ایران و عراق یا موضوع آژانس اتمی و یا تضاد با اسرائیل یا تضاد با امریکا و ... پناه می برده و گاهی با تسویه حساب درونی مثل برخورد با بازرگان و بنی صدر و شریعتمداری و قطب زاده و عبدالکریم سروش و منتظری و بالاخره موسوی و خاتمی و کروبی و سید حسن و ... و زمانی دیگر با سلاح تقسیم قدرت بین جناحها ی سهم خواه مثل سهم دهی به سپاه یا تقسیم روحانیت طرفدار خود به روحانیت و روحانیون جهت مشارکت در قدرت و خلع ید لیبرال ها در آغاز حاکمیت و ... ولی با همه این احوال هرگز رژیم مطلقه فقاهتی ( اگر چه بصورت کوتاه مدت گاهاً توانسته است این حریق را محصور سازد ) نتوانسته در دراز مدت این حریق دائما در حال گسترش را خاموش سازد و هرگز مقام عظمای مطلقه فقاهتی نتوانسته دامن خود را برای دراز مدت از این حریق دور نگه دارد به این دلیل بوده که در طول این سی و دو ساله حاکمیت مطلقه فقاهتی پروسه تضادهای داخلی حاکمیت در دو فرایند مختلف توانسته نمود برونی بخود بدهد که عبارت است از:

1- فرایند آلترناتیوی یا برونی
2- فرایند پارازیتی یا درونی

که مقصود از فرایند آلترناتیوی در اینجا دلالت بر آن بخش از تضادهای درونی رژیم می کند که دایره تضاد ها از داخل رژیم به بیرون نظام کشیده شده است و مخالفین درونی حکومت بصورت دشمنان رویاروی رژیم مطلقه فقاهتی در آمدند که نخستین این نیروهای درونی بازرگان و دار و دسته اش بودند که اگرچه در آغاز آنچنانکه خمینی می گفت دولت امام زمان بودند و خود از موسسین این حکومت و رژیم و سر پل انتقال حکومت از پهلوی به رژیم فقاهت بودند ولی بعلت عدم قبول خمینی جهت تقسیم قدرت با این جریان بالاخره حتی چند کرسی قدرت درون مجلس فقاهتی هم از آنها گرفتند و آنها را وادار به خروج از نظام کردند و این جریان را خانه نشین کردند از پس از این تسویه حساب خمینی با این جریان بود که این جریان کوشید بار و بند خود را هم بلحاظ تشکیلاتی و هم بلحاظ سیاسی و هم بلحاظ تئوریک از رژیم مطلقه فقاهتی جدا کند و بهمین دلیل بود که بازرگانی که روزی روزگاری در کتاب مطهرات خود سعی می کرد فقه اکبر فقهای اسلام فقاهتی را تئوریزه علمی کند یک مرتبه در پایان عمر در کتاب هدف بعثت انبیا خدا و آخرت بود خود تمامی گذشته تئوریک خود را به چالش کشید تا توسط آن به مرزبندی تئوریک با اسلام فقاهتی بپردازد.

دومین جریان آلترناتیوی رژیم مطلقه فقاهتی جریان شریعتمداری بود البته تضاد خمینی با شریعتمداری ریشه در گذشته قبل از انقلاب 57 یعنی سالهای دهه 40 و50 داشت زیرا از بعد از مرگ بروجردی بعلت خلائی که در هژمونی حوزه ها بوجود آمد هژمونی حوزه ها و از جمله حوزه قم بصورت ملوک الطوایفی در آمد که در حوزه قم تضاد عمده هژمونی بین خمینی و شریعتمداری شکل گرفت که بعلت پایگاه اجتماعی و حوزه ائی شریعتمداری او توانست از سال 40 که سال مرگ بروجردی است هژمونی خود در ظل تشکیلات سازمان تبلیغات اسلامی بر حوزه قم مستقر کند که این امر بعلت سهم خواهی خمینی از همان سال 40 تا 57 باعث شکل گیری یک چالش عمیق حوزه ائی ( که گاهاً به سطح جامعه هم کشیده می شد ) بین شریعتمداری و خمینی گردید و شریعتمداری هرگز اجازه نفوذ تشکیلاتی به حوزه قم به خمینی و دار دسته او نمی داد و بهمین خاطر خمینی از همان اعوان انقلاب جهت تسخیر حوزه قم از چنگ شریعتمداری سعی می کرد به قم برود تا شرایط کودتای درون حوزه ائی فراهم کند و در راستای این تضاد هژمونیک تاریخی بین شریعتمداری و خمینی بر حوزه قم بود که با کسب قدرت سیاسی توسط خمینی آن زمانی که خمینی کوشید در لوای قدرت سیاسی و حکومت خود تضاد هژمونیک خود را با شریعتمداری در حوزه قم به نفع خود حل نماید این تضاد توسط شریعتمداری جهت حفاظت از هژمونی خود در حوزه قم به جامعه و سیاست و بلوای تبریز و قم و بالاخره کودتای نوژه کشیده شد که با غلبه قدرت خمینی بالاخره بازنده این چالش قدرت بین دو مرجع به شکست مطلق شریعتمداری انجامید بطوریکه شعار مرگ بر شریعتمداری توسط هاشمی رفسنجانی به نماز جمعه تهران کشیده شده و در نهایت با سیلی و فشار فیزیکی ری شهری شریعتمداری تن به مصاحبه تلویزیونی و تسلیم مطلق داد تا توسط آن بتواند داماد و پسر خود را از اعدام و مرگ نجات دهد بهرحال دومین جریانی که بصورت رویاروئی ار درون رژیم مادّیت برونی پیدا کرد جریان شریعتمداری بود.

سومین جریان آلترناتیوی که از درون حاکمیت شکل گرفت جریان بنی صدر بود که او از وحدت مطلق درون نظام که شورای انقلاب و اولین رئیس جمهوری رژیم بود شروع کرد ولی بعلت حمایت خمینی از جریان مقابل او( که در کادر حزب جمهوری خود را نهادینه کرده بودند ) رفته رفته زمانیکه احساس کرد که رژیم مطلقه فقاهتی در جهت حذف او از قدرت پیش می روند کوشید با پیوند با مجاهدین خلق علم آلترناتیوی خود را در برابر رژیم بر دارد که بعلت ثقل کفه ترازوی قدرت خمینی او موفق شد تا ضمن خلع ید از بنی صدر بالاخره او را آواره خارج و خارجه نشین بنماید.

چهارمین جریان آلترناتیوی حاکمیت مطلقه فقاهتی جریان منتظری بود که البته اگرچه منتظری خود بنیانگذار تئوری مطلقه فقاهتی حاکمیت بود ولی از آنجائیکه مبنای اندیشه و تئوریک فقهی منتظری برپایه حکومت برای فقه بود لذا از زمانیکه منتظری احساس کرد که خمینی فقه برای حکومت می خواهد نه حکومت برای فقه خندق تئوریک بین خود و خمینی بر قرار کرد چراکه خمینی آنچنانکه در نامه 13 دیماه سال 66در پاسخ سرکوب گرانه خود به خامنه ائی نوشت قدرت حکومت از قدرت فقه است و قدرت فقه در مقام ولایت فقیه نهفته است و قدرت ولایت فقیه قدرت ولایت محمد می باشد که با آن اوجب الواجبات حفظ نظام فقاهتی می باشد که در راه حفظ این نظام احکام اولیه اسلام و فقه می توانند تعطیل گردد و توسط احکام ثانویه که احکام مصلحتی حفظ نظام فقاهتی می باشد می توان نظام فقاهتی با شیوه ماکیاولی اداره کرد لذا هر حلالی برای حفظ این نظام حرام می شود و هر حرامی حلال و ولی مطلقه فقاهتی اولی بلمسلمین من انفسهم می باشد و آنچنانکه آذر قمی می گفت ولی مطلقه فقاهتی نه تنها بر مسلمین و بشر کره زمین ولایت دارد بلکه بر کل وجود و کائنات دارای ولایت تکوینی و تشریعی می باشد. اینجا بود که زمانیکه منتظری دید از تئوری ولایت فقیه او اینچنین سونامی قدرت و وحشت زائیده شد خود در برابر این سونامی فاجعه قد علم کرد و بصورت آلترناتیو بیست سال با این سونامی فاجعه جنگید و آنرا رسوا کرد که استارت این قیام ضد فقاهتی اش از نسل کشی تابستان 67زده شد ( که با یک فتوای مقام عظمای فقاهت بزرگترین جنایت تاریخ بشریت همراه با نسل کشی بیگناه ترین انسانها شکل گرفت ) البته نبرد آلترناتیوی منتظری بعلت اینکه منتظری هم دارای پایگاه حوزه ائی بود و هم دارای پایگاه اجتماعی و سیاسی لذا تا زمان مرگش ادامه داشت و همین مساله باعث گردید تا در این چالش فقهی تئوریک سیاسی و اجتماعی منتظری نه تنها خمینی را به چالش کشد بلکه بیشتر از او خامنه ائی نیز زمین گیر نبرد خود کند پنجمین جریان آلترناتیوی دفتر تحکیم وحدت دانشجوئی بود ( که از بعد از مرگ خمینی بخصوص از قیام 18 تیر 78 این جریان بصورت یک جریان آلترناتیوی رژیم مطلقه فقاهتی در آمد و تا این زمان بصورت یک نیروی خسته گی ناپذیر در اردوگاه جنبش اجتماعی با اردوگاه مطلقه فقاهتی مبارزه می کند ) این جریان که بصورت مشخص از سال 58 بعد از تسخیر سفارت   که توسط دانشجویان پیرو خط امام صورت گرفت جریانی بود که مستقیم با دخالت و تصمیم خود خمینی جهت سرکوب جنبش دانشجوئی ایران که سکاندار مبارزه با حاکمیت مطلقه فقاهتی در داخل و خارج بود تکوین پیدا کرد حتی نام تشکیلاتی آنها هم خود خمینی اعلام کرد قابل توجه است که دانشجویان پیرو خط امام که جریانی بودند موازی و مخالف با دانشجویان تحکیم وحدت و با سفارت زائیده شدند و با سفارت از بین رفتند و بعدا جذب نهادهای دولتی و قدرت شدند هرگز مانند دانشجویان جریان تحکیم وحدت نتوانستند در حرکت دانشگاهها بصورت یک جریان در آیند و علتش آن بود که:

اولا: دانشجویان پیرو خط امام بعنوان یک جریان دانشجوئی از طرف جناح چپ روحانیت تحت رهبری موسوی خوئینی ها که بعدا روحانیون مبارز نامیده شدند حمایت می شدند در صورتیکه دانشجویان دفتر تحکیم وحدت از همان آغاز شکل گیری تا پایان از طرف جناح راست روحانیت ساپورت تشکیلاتی و معنوی می شدند دوم اینکه اگرچه هم دانشجویان پیرو خط امام و هم دانشجویان دفتر تحکیم وحدت با انگیزه مقابله با جنبش دانشجوئی دانشجویان سیاسی غیر دولتی از طرف خمینی تکوین پیدا کرده بودند اما از آنجائیکه فونکسیون حرکت استارتی آنها متفاوت بود لذا رژیم مطلقه فقاهتی شرایط سیاسی برای استمرار تشکیلاتی دانشجویان پیرو خط امام مناسب ندید توضیح آنکه از آنجائیکه حرکت استارتی دانشجویان پیرو خط امام تسخیر سفارت امریکا بود با عنایت به اینکه جریان تسخیر سفارت بر پایه ماهیت دیپلماتیک جهانی که داشت از همان آغاز بصورت یک جریان صد در صد سیاسی در داخل و خارج درآمد لذا رژیم مطلقه فقاهتی از همان آغاز کوشید از آب گل آلود شده سفارت در داخل و خارج حداکثر استفاده سیاسی بنماید آنچنانکه در داخل از فردای آنروز دولت لیبرال ها نخستین مخالف آلترناتیوی رژیم مطلقه فقاهتی ساقط گردید و همگام با آن از فردای آنروز سرکوب جریانهای سیاسی غیر دولتی و جنبش دانشجوئی داخل آغاز گردید و به موازات آن سرکوب اقلیتهای قومی و مذهبی شدت پیدا کرد و توسط افشاگریهای اسناد سفارت که همگی از طرف رژیم مطلقه فقاهتی کانالیزه شده بود رژیم مطلقه فقاهتی نه تنها توسط آنها توانست به جنگ تبلیغاتی با دشمنان بالفعل خود در داخل و خارج بپردازد بلکه دشمنان بالقوه خود را هم به مبارزه تبلیغاتی کشید و در عرصه دیپلماسی بین المللی رژیم مطلقه فقاهتی توانست با اهرم تسخیر سفارت در تضاد بین دو بلوک شرق و غرب توسط این حرکت دانشجویان از بلوک شرق جوری دریافت نماید و علی ای حاله حرکت تسخیر سفارت یک حرکت صد در صد سیاسی بود در صورتیکه حرکت استارتی دانشجویان تحکیم وحدت که همان غائله شوم انقلاب فرهنگی در بهار 59 بود یک حرکت کودتاگرایانه و سرکوب گرایانه و فاشیستی بود که زیر نظر هاشمی رفسنجانی و هادی غفاری و احمد جنتی و عبدالکریم سروش و ... به قلع و قمع ذهنی و عینی دانشگاهها و جنبش دانشجوئی سراسر کشور پرداختند یعنی آنچنانکه هادی غفاری با تانک وارد دانشگاه بابل شد و به قتل عام دانشجویان پرداخت و احمد جنتی با چوبه های دار از دانشجویان دانشگاه جندی شاپور پذیرائی کرد سروش و دار دسته اش با همان ارابه ها به قلع و قمع فاشیستی جهت گزینش و تصفیه ذهنی و عینی دانشجویان پرداختند لذا بهمین دلیل بود که از همان آغاز تکوین این جریان بصورت قدرت بی بدیل در سپاه و جنگ و سیاست و مدیریت و سرکوب در آمدند که محمد احمدی نژاد آخرین دست پرورده آن جریان می باشد که امروز با دار و دسته اش قوه مجریه را در مشت خویش گرفته است اما از آنجائیکه این جریان با مرگ خمینی و حاکمیت خامنه ائی و نهادینه کردن نهادهای قدرتی و سیاسی و نظامی و اقتصادی و دانشجوئی و ... توسط خامنه ائی و هاشمی رفسنجانی و جایگزین کردن تشکیلات سپاه در مدیریت کلان کشور بجای اینها و جایگزین کردن تشکیلات انجمنهای اسلامی و تشکیلات بسیج دانشجوئی که همگی زیر نظر سپاه و وزارت سازماندهی شده بودند در دانشگاههای کشور بجای اینها رفته رفته جریان تحکیم وحدت از صحنه تصمیم گیری های سیاسی و دانشجوئی کنار گذاشته شدن لذا این جریان هم که اولین جریانی بود که در کشور بعد از مرگ خمینی شعار امامت امام خامنه ائی سر می داد پس از انشعابهای پی در پی به نبرد آلترناتیوی با حاکمیت مطلقه فقاهتی روی آورد و به اردوگاه خلق پیوست که بزرگترین دست آورد این جدائی قیام قهرمانانه جنبش 18 تیر سال 78 بود که سر فصلی بزرگ در تاریخ جنبش دانشجوئی ایران می باشد ششمین جریان آلترناتیوی رژیم مطلقه فقاهتی جریان عبدالکریم سروش بود که بصورت مشخص از سال 71یعنی بعد از مرگ خمینی با فرایندهای کیهان فرهنگی و کیان و ... این روند جدائی و آلترناتیوی بصورت حرکت لاک پشتی آغاز گردید عامل جدائی سروش و دار و دسته اش که همگی از نیروهای وزارت و سپاه و تحکیم وحدت بودند آنچنانکه فوقاً اشاره شد روند نهادینه کردن خامنه ائی در کلیه عرصه های سیاسی و اداری و نظامی و دانشگاهی بود که با این عمل خامنه ائی ارزش مصرفی نیروهای انتقالی مانند دستمال های کلینکس به پایان رسیده بود لذا این نیروها رفته رفته از متن بطرف حاشیه رفتند و از اینجا بود که ابتدا بصورت نیروهای منتقد و سپس مخالف و در نهایت آلترناتیوی ریزش کردند البته عبدالکریم سروش بموازات شکل گیری پروسه جدائی اش با رژیم کوشید بر این پروسه واگرائی خود لباس تئوریک هم بپوشاند و از اینجا بود که بموازات این واگرائی عینی اندیشه سروش دارای یک پروسه واگرائی ذهنی شد بطوریکه سروش از اندیشه های ایدولوژی شیطانی و دگماتیسم نقابدار و عرفان امام خمینی و مطهری احیا گر و حمید روحانی و حسینیان ضد شریعتی و ... سروش بدل به یکی از منادیان پر و پا قرص و سینه چاک لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی و معرفتی و اخلاقی جهانی گردید هفتمین جریانی که از فروردین ماه سال 88 از دل نظام مطلقه فقاهتی بیرون آمد و کل رژیم را به چالش کشید جریان میر حسین موسوی معروف به جنبش سبز می باشد که اگرچه این جریان تا کنون کوشیده است تا پای خود را به مرز آلترناتیوی رژیم نکشاند و خود را در محدوده نظام و قانون اساسی و ولایت فقیه و انقلاب و حاکمیت نگه دارد و مانیفست حرکت خود را فرمان 8 ماده ائی خمینی می داند ولی بهر حال از آنجائیکه این جریان در قیاس با شش جریان آلترناتیوی گذشته بیشترین فونکسیون مثبت اجتماعی به همراه داشته است و آنچنانکه در ادامه خواهیم گفت بزرگترین عامل بحران رهبری او هم در همین بینا بینی و شتر سواری دولا دولا راه رفتن او می باشد می بایست جریان او را جز جریانهای آلترناتیوی رژیم مطلقه فقاهتی بحساب آورد که بعدا بیشتر بشرح آن می پردازیم.

قبل از اینکه بشرح جریان جنبش سبز و هژمونی میر حسین موسوی بپردازیم بد نیست در اینجا به این سوال پاسخ دهیم و آن اینکه چرا در اینجا از جریان سوم خرداد 76 معروف به جنبش اصلاحات تحت هژمونی محمد خاتمی و روحانیون مبارز اشاره ائی نکردیم و آنرا جز جریانهای آلترناتیوی رژیم مطلقه فقاهتی بحساب نیاوردیم؟

و یا اینکه چرا جریان کروبی که همان حزب اعتماد می باشد و امروز چپ تر از میر حسین موسوی در برابر رژیم مطلقه فقاهتی قرار گرفته است جزء جریانهای آلترناتیوی بحساب نیاوردیم؟

یا اینکه چرا از جریانهای متشکل حزب مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب کارگزاران که در پروسه 15 ماهه جنبش اجتماعی 22 خرداد بعنوان خاکریز اول حمله رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بودند بعنوان جریان آلترناتیوی رژیم مطلقه فقاهتی مطرح نکردیم؟

برای پاسخ اجمالی به این سوال ها باید بگوئیم که آنچنانکه خود خاتمی و خود کروبی بارها مطرح کرده اند شعار اصلاح قانون اساسی و ولایت فقیه یک خیانت به انقلاب و ایران و امام و ... می باشد و اصلا جنبش اصلاحات آنچنانکه خاتمی می گفت برای قوام و تقویت و ماندگاری و نجات انقلاب و امام و ولایت و قانون اساسی آمده از آنجائیکه شرط اولیه هر جریان آلترناتیوی اعتقاد به اصلاح قانون اساسی و ولایت فقیه می باشد و بدون اعتقاد به این دو اصل هر گز نمی توان جریان منتقد یا مخالف را جزو نیروهای آلترناتیوی بحساب آورد بنا براین نخستین شرط آلترناتیوی یک جریان جدا شده از رژیم مطلقه فقاهتی  به چالش کشیدن اصل ولایت فقیه و قانون اساسی می باشد همان اصلی که ستون خیمه قانون اساسی نظام فقاهتی می باشد و با بر داشتن آن خیمه انقلاب و فقاهت و امامت و انقلاب و ... فرو خواهد ریخت و بدون اعتقاد به این اصل هیچ جریان جدا شده  نمی تواند نه تنها مدعی آلترناتیو باشد بلکه مهمتر از آن نمی تواند مدعی رفرم و اصلاحات هم باشد حتی اگر شعار اصلاحاتش گوش فلک را هم کر کند بهمین دلیل از نگاه ما تمامی راه ها به رم ختم می شود و بی توجه به این ستون خیمه هیچ اندیشه و تفکری و حرکت جدا شده شناخته نخواهد شد بر پایه این محک است که رفرم و اصلاحات و انقلاب معنی پیدا می کند بنابراین بهمین دلیل ما جنبش سوم خرداد و حزب اعتماد و حزب مشارکت و روحانیون مبارز و مجاهدین انقلاب اسلامی تا زمانیکه موضع قاطع خود نسبت به اصل ولایت فقیه و اصلاح قانون اساسی مشخص نکنند نه می توانیم جزو نیروهای آلترناتیوی بحساب آوریم و نه می توانیم جزو نیروهای اصلاح طلب بدانیم البته جزو جریانهای مخالف و منتقد می توانند مطرح شود حال پس از روشن شدن این پاسخ می توانیم به بررسی اصل موضوع بپردازیم و آن اینکه:

چگونه جریان هفتم از بهار 88 تحت رهبری میر حسین موسوی شکل گرفت؟

و چه شد که این جریان در حصار بحران هژمونیک محصور گردید و به گل نشست؟

و راه نجات این جریان از این بحران چگونه می باشد؟

واضح است که پروسه انتخابات دولت دهم در بهار 88 بعنوان بستر این زایش هرگز نباید از نظر دور کنیم چراکه آنچنانکه پروسه انتخابات دولت هفتم در سوم خرداد سال 76 باعث شکل گیری جنبش اصلاحات گردید پروسه انتخابات دولت دهم در بهار سال 88 عامل شکل گیری جنبش سبز برهبری میر حسین موسوی شد اما اگرچه پروسه انتخابات دولت دهم شرط لازم ظهور جنبش سبز بود شرط کافی برای بررسی شکل گیری آن نمی باشد چراکه یکی از اصل ترین مبانی شکل گیری جنبش سبز برهبری میر حسین موسوی تضاد دیرینه میر حسین موسوی با خامنه ائی می باشد که بدون درک و فهم این تضاد هر گز نمی توانیم به تحلیل مشخصی از پروسه تکوین و پیدایش و شکل گیری جنبش سبز دست پیدا کنیم در رابطه با این تضاد دیرینه میرحسین موسوی و خامنه ائی است که از آنجائیکه  پروسه تاریخی تضاد موسوی با خامنه ائی بازگشت پیدا می کند به بعد از انقلاب و دهه 60 لذا باید از همان زمان شکل گیری حزب جمهوری اسلامی که هم خامنه ائی و هم میرحسین موسوی جز بنیانگذاران آن بودند موضوع را دنبال کنیم از آنجائیکه در سال 58 و59 که حزب جمهوری اسلامی تکوین پیدا کرد میرحسین موسوی بعنوان قائم مقام بهشتی مدیرکل حزب و سردبیر و مسئول تحریریه روزنامه جمهوری اسلامی بود این جایگاه حزبی موسوی باعث شد تا نسبت به خامنه ائی که یکی از اعضای مرکزی حزب بود دارای موقعیت برتر حزبی بشود که همین برتری موقعیت حزبی موسوی در برابر خامنه ائی از یکطرف و از طرف دیگر از آنجائیکه در مرکزیت حزب جمهوری با حضور جناح مؤتلفه و جناح حسن آیت یک دسته بندی شدید طبقاتی و سیاسی وجود داشت که در این دسته بندی طبقاتی میر حسین موسوی نمایندگی جناح رادیکال حزب را یدک می کشید و خامنه ائی با پیوند با جناح مؤتلفه بعنوان نماینده جناح راست حزب مطرح بود این دو عامل باعث گردید تا از همان اوان سالهای 58 به بعد بین میر حسین موسوی و خامنه ائی تضاد سیاسی و اقتصادی و دیدگاهی و حتی بخاطر موقعیت برتر موسوی بر خامنه ائی تضاد هیستری نیز شکل گیرد که با انتخاب میرحسین بعنوان وزیر خارجه دولت رجائی که با مخالف جناح راست حزب جمهوری برهبری حسن آیت در مجلس اول روبرو گردید تضاد بین میرحسین و جناح راست حزب جمهوری شدید تر گردید و طبیعتاً این تضاد در دوران دولت سوم و چهارم که موسوی نخست وزیر بود و خامنه ائی رئیس جمهور به اوج خود رسید بطوریکه در دوران 8 ساله دولت موسوی حتی برای یکبار میر حسین خامنه ائی را به جلسه هیئت دولت راه نداد و بهمین دلیل در تمام دوران 8 ساله دولت سوم  و چهارم بین موسوی و خامنه ائی تضاد شدید و لاینحلی حاکم بود که هر از چندی خامنه ائی علم تعویض موسوی را بلند می کرد که با تشر خمینی خامنه ائی سرکوب می شد و عقب نشینی می کرد البته علت موفقیت موسوی بر خامنه ائی در دوران 8 ساله دولت سوم و چهارم حمایت خمینی در برابر خامنه ائی از موسوی بود حتی برای یک بار هم خمینی حاضر به دفاع از خامنه ائی در برابر موسوی نشد که مشخص ترین نمونه آن نامه جنجالی دیماه 66 خامنه ائی به خمینی در خصوص محدودیت تعزیرات حکومتی است که خمینی در پاسخ به خامنه ائی بصورت کتبی تعزیرات حکومتی موسوی که از طرف خامنه ائی مورد حمله قرار گرفته بود مورد دفاع بی دریغ خود قرارداد و با طرح جایگاه خود بعنوان رسول الله در عرصه ولایت مطلقه فقاهتی قدرت مطلق خود را برای خامنه ائی تبین کرد بنا براین آنچه باید در رابطه با تضاد سی ساله موسوی با خامنه مورد توجه قرار گیرد اینکه تضاد موسوی با خامنه ائی از همان آغاز یک تضاد هیستری برپایه تقسیم قدرت نبود بلکه بالعکس تنها تضاد درون حاکمیت بود که از همان آغاز پایه بینشی و طبقاتی داشت چرا که موسوی از همان آغاز اگر چه از نظر سیاسی معتقد به سیستم مطلقه فقاهتی بود ولی از نظر اقتصادی داری بینش ضد بازاری بود و در سیاست و اقتصاد و  مدیریت معتقد به اصل تمرکز بجای سیستم آزاد و لیبرالیستی سیاسی و اقتصادی و معرفتی و مدیریتی بود بهمین دلیل در برابر بینش خامنه ائی که معتقد به سیستم اقتصادی بازاری بود دارای بینش و برنامه بود که این موضوع باعث گردید تا بمرور زمان بر اثر پا فشاری خامنه ائی بر دیدگاه بازاری و حمایت بی قید شرط خامنه ائی از بورژوازی کلاسیک بازاری این تضاد به عرصه های مدیریتی و سیاسی جاری و ساری گردد آنچنانکه با مرگ خمینی و حاکمیت خامنه ائی بر کرسی رهبری نظام و بموازات آن غلبه جناح راست بر اریکه قدرت و پس راندن جناح رادیکال باعث گردید تا رفته رفته غلبه خامنه ائی بر موسوی بصورت کودتای تمام عیاری عرضه گردد اما از آنجائیکه بزرگترین حامی موسوی، خمینی از دنیا رفته بود مضفا از آنجائیکه در این غلبه قدرت هاشمی رفسنجانی همه جانبه از خامنه ائی حمایت می کرد لذا موسوی احساس کرد که تلاش او مثمر ثمر نخواهد بود و به این خاطر بود که موسوی استراتژی کناره گیری و سکوت را انتخاب کرد و بیست سال دور از سیاست سر در گریبان خود فرو برد و شاهد حاکمیت مطلق العنان خامنه ائی بود تا زمانیکه بر پایه شکست دولت سازندگی هاشمی و شکست دولت اصلاحات خاتمی و استقرار دولت فاشیست احمدی نژاد به یک مرتبه استقرار روند واگرائی درون حاکمیت شرایط برای رویاروئی خود با خامنه ائی مهیا دید بنا براین از همان آغاز برعکس کروبی و خاتمی و هاشمی که جهت رویاروئی با احمدی نژاد و کسب کرسی اجرائی وارد کارزار انتخابات دولت دهم شدند موسوی جهت تسویه حساب تاریخی با خامنه ائی وارد عرصه کارزار انتخابات شد و شرایط جهت تحقق خواسته گذشته خود در عرصه اقتصادی و سیاسی و مدیریتی فراهم می دید چراکه جریان واگرائی آنچنان بعلت سیاست نهادینه کردن و گرایش به راست خامنه ائی قوت گرفته بود که موسوی هیچ آینده ائی را برای خامنه ائی تصور نمی کرد لذا در این رابطه بود که با نگرشی غیر نگرش کروبی و خاتمی به انتخابات دهم می نگریست و از همان اوان شرکت در انتخابات برایش مسجل بود که بزرگترین مانع رویاروی او خامنه ائی خواهد بود نه احمدی نژاد اما آنچه که باعث گردید تا قطب نمای میر حسین بصورت نا خواسته و تحمیلی جهت احمدی نژاد نشانه برود مناظرات تلویزیونی احمدی نژاد با موسوی بود که در این مناظرات احمدی نژاد بر پایه یک ذهنیت پیش ساخته با طرح یک سناریوی غیر واقعی که از طرف هاشمی رفسنجانی بر علیه او تنظیم یافته است حرکت موسوی خاتمی کروبی و هاشمی در انتخابات بر علیه خود ارزیابی کرد اینجا بود که با این تحلیل احمدی نژاد در این مناظره شروع به افشاگریهای غیر استاندارد کرد که حاصل آن نه تنها زیر سوال بردن این افراد بود بلکه کلیت نظام یک مرتبه به زیر سوال رفت یعنی توده ها در یافتن که سگ زرد برادر شغال است و همه دزد و کلاه بردار هستند، اینجا بود که از جمله کسانی که در این مناظره مورد حمله هیستری احمد نژاد قرار گرفت خود موسوی بود از این زمان بود که موسوی برای باز گرداندن ابروی از دست رفته خود بجای طرح مشکلات نظام بجنگ با احمدی نژاد پرداخت که این موضوع همانی بود که خامنه ائی در طلب آن بود از اینجا بود که خامنه ائی حیات خود را در گرو دفاع از احمدی نژاد دید و با تمام توان به پشتیبانی تبلیغاتی و هویتی و تشکیلاتی و ... از احمدی نژاد پرداخت هر چند در 17خرداد هاشمی با حضور آشکار خود در این ماجرا کوشید تا با طرح نامه سرگشاده به خامنه ائی زمینه ایجاد فاصله بین خامنه ائی و احمدی نژاد را فراهم کند ولی بعلت هشیاری خامنه ائی موفق به انجام این کار نشد البته در عرصه این کارزار جدید انتخاباتی کوشید در برابر جناح خامنه ائی احمدی نژاد با تمام توان پشت موسوی قرار گیرد و حمایت مالی و تشکیلاتی خود از موسوی از طریق دانشگاه آزاد توسط جاسبی و مهدی هاشمی به انجام برساند بطوریکه اگر بگوئیم که دانشگاه آزاد بعنوان بزرگترین ساپورت کننده مالی و تشکیلاتی موسوی بود سخنی به گزاف نگفته ایم بهر حال مناظرات تلویزیونی انتخابات دهم ره آورد بزرگی که بیار آورد عبارت بود از:

  1. ریزش تضادهای سی ساله بالائی ها به پائین یا خودآگاهی توده ها ( همین ریزش بود که بستر شکل گیری جنبش اجتماعی 22 خرداد را فراهم ساخت چرا که بزرگترین کارخانه خودآگاه ساز توده ها همین ریزش تضادهای داخلی بالائی ها به پائینی ها می باشد ).
  2. انحراف تضادها از خامنه ائی به سمت رویاروئی با احمدی نژاد.
  3. فراهم کردن بستر حمایت همه جانبه خامنه ائی از احمد نژاد
  4. ملوث شد ن سه دولت گذشته دولت جنگ موسوی، دولت سازندگی هاشمی، دولت اصلاحات خاتمی
  5. ایجاد شکاف بین هاشمی و خامنه ائی
  6. مظلوم نمائی احمدی نژاد

بنا براین انگیزه شرکت موسوی با انگیزه شرکت کروبی و حمایت خاتمی از انتخابات دهم متفاوت بود در همین رابطه بود که موسوی از همان آغاز دست به یک ریسک بزرگ زد که آن عبارت بود از به چالش کشیدن نظام یا خامنه ائی بود زیرا از نظر موسوی تنها دو پرده از این سه پرده برای او امکان مقابله داشت آنهم پرده خامنه ائی و پرده احمدی نژاد بود موسوی از همان آغاز به این اصل معتقد بود که گرچه در زمان خمینی مقابله با خمینی و ولایت فقیه مقابل با کلیت نظام بود ولی مقابله با خامنه ائی به معنای نفی نظام نخواهد بود اینجا بود که هرچند خود را بعنوان آلترناتیو خامنه ائی و احمدی نژاد می پنداشت هر گز خود را بعنوان آلترناتیو نظام تصور نمی کرد در همین رابطه بود که بموازات  داغ شدن تنور انتخابات از بعد از مناظره موسوی پیروزی خود را قطعی می دانست ولی عدم پیروزی او بر پایه کودتای انتخاباتی 22 خرداد تنها ره آورد نیکی که مهمتر از پیروزی او بود به همراه داشت شکل گیری جنبش اجتماعی 22 خرداد بود که از طرف موسوی قابل پیش بینی نبود و از بعد از کودتای انتخاباتی 22 خرداد از سرگرفته شد که حاصل آن شد که موسوی از بعد از کودتای انتخاباتی 22 خرداد جهت کسب ارزش های از دست رفته اش رهبری این جنبش را بدست گیرد اینچنین بود که در طول سه روز 22 خرداد تا 25 خرداد که جنبش اجتماعی 22 خرداد مرحله تکوین خود را می گذارند جنبش اجتماعی ایران صورت خود بخودی داشت و لی از روز 25 خرداد که راه پیمائی چهار میلیون نفری خیابان آزادی شکل گرفت موسوی رسما رهبری جنبش اجتماعی تحت لوای جنبش سبز بدست گرفت البته شعار این مرحله موسوی و جنبش اجتماعی 22 خرداد ابطال انتخابات بود از 25 خرداد تا 29 خرداد که خامنه در نماز جمعه تهران مستقیما خود را وارد گود رویاروئی با موسوی کرد و به حمایت از احمدی نژاد در برابر هاشمی و موسوی و کروبی پرداخت تقریبا هر روز بصورت آرام راه پیمائی در میدان هفت تیر و ونک و سپه و ... ادامه داشت در شهرهای بزرگ هم قضیه بهمین صورت پیش می رفت که البته بمرور زمان با حمایت همه جانبه روحانیون مبارز تحت رهبری خاتمی و حزب اعتماد ملی تحت رهبری کروبی و حمایت همه جانبه هاشمی از جنبش سبز جنبش اجتماعی 22 خرداد تحت رهبری جنبش سبز بصورت جبهه ائی در برابر خامنه ائی درآمد که خامنه ائی بجای مذاکره و مشارکت از همان آغاز تصمیم به رویاروئی خونین با این جبهه گرفت که این اعلام موضع خامنه ائی در نماز جمعه مورخ 29/3/89 اعلام شد و بدین ترتیب بود که جنگ رویاروئی دو جناح برای اولین بار رنگ خون بخود گرفت و از این تاریخ بود که جنبش اجتماعی 22 خرداد وارد سومین مرحله کارزار خود گردید.

بنا بر این قبل از اینکه وارد تبیین مرحله سوم جنبش اجتماعی 22 خرداد بشویم مشخصه مرحله دوم جنبش اجتماعی 22 خرداد را بصورت ذیل فرموله می کنیم:

  1. رهبری بلامنازع موسوی
  2. تثبیت شعار ابطال انتخابات
  3. ایجاد همگرائی در بین جریانهای رهبری اپوزسیون تحت لوای جنبش سبز
  4. تکیه بر مکانیزم تظاهرات بعنوان تاکتیک محوری مبارزه در این مرحله البته آنچنانکه فوقاً به اشاره رفت مرحله دوم جنبش از 25 خرداد 88 تا 29 خرداد 88 بود.

همچنین مشخصه فرموله شده مرحله اول جنبش اجتماعی که از 22 خرداد 88 تا 25 خرداد 88 ادامه داشت عبارت است از:

  1. خودبخودی بودن جنبش
  2. غیر متمرکز بودن جنبش
  3. نفی کلیت نظام بعنوان شعار بود
  4. قهرآمیز بودن تاکتیک ها بطوریکه ما از فردای 23 خرداد مساله آتش زدن بانکها و نهادهای مربوطه توسط جنبش مشاهده می کنیم.

بهر حال با ورود علنی خامنه ائی به مقابله با جنبش اجتماعی 22 خرداد در نماز جمعه 29/3/88 مرحله سوم جنبش اجتماعی 22 خرداد آغاز می شود که نمود آنرا در خیابانهای به خون کشیده شده آزادی و کشتار و غارت خوابگاه ها و دستگیری های فراگیر و برپایی شکنجه گاه های کهریزک و اوین و ... مشاهده کردیم مشخصه فرموله شده این مرحله عبارت است از:

  1. ورود علنی خامنه ائی به عرصه کارزار رویاروئی با جنبش 22 خرداد
  2. حمایت علنی و بدون خط کشی و تعریف شده خامنه ائی از احمدی نژاد همراه با مرزبندی علنی خامنه ائی با هاشمی رفسنجانی و موسوی
  3. اعلام جنگ و آنتاگونیسم خامنه ائی با جبهه رهبری کننده جنبش اجتماعی 22 خرداد
  4. رد شعار ابطال انتخابات مرحله دوم جنبش 22 خرداد از جانب خامنه ائی همراه با تائید اصل انتخابات و پیروزی احمدی نژاد.

بدین ترتیب بود که مرحله سوم جنبش اجتماعی که پلاتفرم آن توسط خامنه ائی در نماز جمعه 29 خرداد اعلام گردید از بعد از ظهر روز سی خرداد با کشتار و بگیر و ببند و استقرار حکومت نظامی اعلام نشده همراه بود مرحله سوم جنبش اجتماعی که از 29 خرداد آغاز شد همراه با کشتار و رعب و وحشت و بگیر و ببند و شکنجه تا 18 تیرماه 88ادامه داشت اما مهمترین فونکسیونی که این مرحله از جنبش اجتماعی برای جنبش ببار آورد، جدائی رهبری جنبش سبز از جنبش اجتماعی بود که این موضوع نوک پیکان اهداف کودتاگران را تشکیل می داد البته اگرچه کشتار و رعب و اعتراف گیری و شکنجه بگیر و ببند حاکمیت مطلقه فقاهتی بستر ساز این جدائی رهبری از جنبش گردید ولی علت اصلی این جدائی عدم توانائی رهبران جنبش در سازماندهی مبارزه غیر علنی جنبش اجتماعی 22 خرداد بود و همین موضوع راهنمای حاکمیت جهت پیدا کردن پاشنه ا شیل جنبش اجتماعی 22 خرداد گردید چراکه حاکمیت مطلقه فقاهتی به نیکی می دانست که اگر توسط بگیر و ببند نیروهای سیاسی جنبش را دستگیر و توسط کشتار و شکنجه بتواند در قاعده جنبش ایجاد رعب بکند سازماندهی حرکت جنبش و رهبری جنبش بهم می ریزد و به هیچ وجه رهبری جنبش پتانسیل سازماندهی مبارزه غیر علنی را ندارد بهمین ترتیب رهبری جنبش در مرحله سوم کوشید که از بعد از سرکوب و خشونت حاکمیت فقاهتی عرصه کارزار خود را به صحنه بیانیه نویسی و اینترنت خلاصه نماید و همین موضوع باعث گردید تا از 18 تیرماه 88 مرحله چهارم جنبش اجتماعی 22 خرداد از سرگرفته شود مشخصه فرموله شدن مرحله چهارم جنبش اجتماعی 22 خرداد عبارت است از:

  1. ورود جنبش دانشجوئی برهبری جنبش اجتماعی
  2. ارتقاء و اعتلای شعار جنبش از شعار ابطال انتخابات به شعار مرگ بر دیکتاتور که مستقیما خامنه ائی را مورد هدف قرار می داد
  3. سیال کردن تظاهرات همراه با شکل موضعی جهت کاهش ضربه پذیری از طرف حاکمیت مطلقه فقاهتی
  4. کشانیدن دامنه مبارزات دانشجوئی از عرصه دانشگاهها به صحنه جامعه.

مرحله چهارم جنبش اجتماعی اگرچه از طرف حاکمیت مطلقه فقاهتی همراه با بگیر و بند و تار و مار خوابگاه ها و ... بود ولی بعلت گستردگی و پراکندگی جنبش دانشجوئی امکان سرکوب تمام عیار آن از طرف حاکمیت مطلقه فقاهتی فراهم نشد به این ترتیب بود که این مرحله از 18تیرماه تا عاشورای دیماه 88یعنی نزدیک مدت 7 ماه ادامه پیدا می کرد و هر چه زمان می گذشت و رژیم مطلقه فقاهتی عریان تر برخورد می کرد این جنبش رادیکالیزه تر می شد بطوریکه روند اعتلای آن به عاشورای 88 انجامید در عاشورای 88 جنبش اجتماعی وارد سرفصل پنجم خود گردید چراکه خود عاشورا بعنوان یک سرفصل تاریخی تاریخ جنبش اجتماعی 22 خرداد مطرح شد آنچه مشخصه فرایند پنجم پروسه تاریخی جنبش اجتماعی 22 خرداد می باشد عبارت است از:

  1. در عاشورای 88 شعار جنبش از مرگ بر دیکتاتور که مستقیما خامنه ائی را مورد هدف قرار می داد به اعتلای نهائی خود که " مرگ بر اصل ولایت فقیه " می باشد رسید که مستقیما کلیت نظام مورد هد ف قرار گرفت ( بجای دو شعار مرحله دوم که ابطال انتخابات بود و احمدی نژاد و دولت دهم را به چالش می کشید و شعار مرحله چهار م که " مرگ بر دیکتاتور " که مستقیما خامنه ائی را به چالش می کشید در عاشورای 88 با شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه "کلیت نظام و انقلاب و قانون اساسی را به چالش کشیده شد ) که این موضوع یک هشیار خطرناک برای حاکمیت مطلقه فقاهتی و رهبری جنبش سبز و جنبش اصلاحات بود چراکه هیچکدام از اینها نمی خواستند حرکت جنبش از دایره نظام و انقلاب و قانون اساسی و ولایت فقیه خارج شود بهمین دلیل بود که همگی از بعد از عاشورای 88 تا تظاهرات 22 بهمن 88 کوشیدند که با دنده عقب رانندگی کنند تا خطوط قرمز نظام و انقلاب و فقاهت و قانون اساسی محفوظ گردد.
  2. در عاشورای 88 جنبش دانشجوئی برای اولین بار توانست در سطح رهبری هدایتگر بین خود و جنبش اجتماعی در صحنه عمل پیوند بر قرار نماید.
  3. در عاشورای 88بعلت برخورد خشونت آمیز و همه جانبه نظام فقاهتی در صحنه عمل شکل مبارزه جنبش هم بموازات شعار جنبش اعتلا پیدا کرد و صورت قهر آمیز و آنتاگونیستی به خود گرفت که این موضوع عامل وحشت حاکمیت و رهبران جنبش گردید به این ترتیب بود که عاشورای 88 سرفصل تاریخی و همیشه جاودان جنبش اجتماعی تاریخ ایران گردید البته این سرفصل از طرف حاکمیت مطلقه فقاهتی و رهبران جنبش سبز و اصلاحات بدون واکنش نماند و هر کدام کوشیدند که به مقابله با جنبش عاشورای 88 بپردازند جناح رهبری جنبش سبز و جنبش اصلاحات کوشیدند با عقب نشینی از شعارهای گذشته خود علاوه بر اینکه در سخنرانی ها و اعلامیه های خود از نظام و انقلاب و قانون اساسی و ولایت فقیه حمایت نمایند حتی تا آنجا پیش رفتند که شعار ابطال انتخابات خود را هم به چالش کشیدند و دولت احمدی نژاد را تائید کردند و تنها به طرح چند خواسته و انتقاد از او پرداختند که این موضوع حتی می توانید در بیانیه میر حسین موسوی و سخنرانی های خاتمی و کروبی و هاشمی مشاهده کنید البته عکس العمل جناح حاکمیت از موضع قدرت بود بدین صورت که اولا با تظاهرات دولتی 9 دیماه که سه روز بعد از آن انجام گرفت و در آن تظاهرات شعار اعدام و محاکمه سران جنبش را می دادند با طرح شعار دستگیری و محاکمه سران جنبش و حتی طرح شعار اعدام سران جنبش که در راه پیمائی 9 دیماه مطرح گردید همراه با سیاست چماق و هویج که مجری آن در این مرحله محسن رضائی بود خامنه ائی کوشید بین رهبری جنبش سبز و جنبش اصلاحات با جنبش عاشورائیان 88که جنبش اجتماعی 22 خرداد و جنبش دانشجوئی بود فاصله بیاندازد که موفق هم گردید بهمین دلیل بود که رهبری جنبش در تظاهرات 22 بهمن 88 پس از آن عقب نشینی های بعد از عاشورای 88 خود به امید اینکه افعی کبوتر می زاید زمانیکه دیو قدرت شروع به تنوره کشیدن کرد از موضع ترس و ضعف شرکت در راه پیمائی 22 بهمن بر پایه وحدت با حاکمیت مطلقه فقاهتی پذیرفتند و اینچنین بود که آنچه خامنه ائی می خواست تحقق پیدا کرد البته رهبری جنبش به این امید بود که حاکمیت مطلقه فقاهتی می تواند در برابر این عقب نشینی رهبری به حداقل خواسته آنها که آزادی زندانیان و روزنامه و تلویزیون و ...غیره بود جامعه عمل بپوشاند غافل از اینکه:

ترحم بر پلنگ تیز دندان   /   جفا کاری بود بر گوسفندان

بهر حال زمانیکه رهبری جنبش سبز دریافت که از عقب نشینی بزرگ بعد از عاشورای 88 چیزی نتوانست از حاکمیت مطلقه فقاهتی گدائی کند و دریافت که برخلاف آنچه که فکر می کرد هرگز افعی کبوتر نمی زاید و حق گرفتنی است و نه دادنی و توبه گرگ مرگ است فهمید که چه کلاه گشادی از طرف حاکمیت مطلقه فقاهتی بسر او رفته است اینجا بود که رهبری جنبش سبز و اصلاحات و ... دچار بحران شد و مقصود ما از بحران هژمونی جنبش اجتماعی 22 خرداد همین موضوع می باشد بنابراین مشخصه تئوریک بحران هژمونیک جنبش اجتماعی 22 خرداد عبارتند از:

  1. بحران هژمونیک جنبش سبز و جنبش اصلاحات و ... که از بعد از عقب نشینی های استراتژیک و تاکتیکی مرحله پنجم جنبش اجتماعی 22 خرداد که مرحله عاشورائیان 88 می باشد بوجود آمد.
  2. بحران هژمونیک جنبش سبز و..پایه در این انحراف تئوری دارد که رهبری جنبش سبز و اصلاحات بعلت عدم تشکیلات و توان سازماندهی مبارزه غیر علنی فکر می کرد موفقیت او در گرو مبارزه علنی همراه با تائید نظام و انقلاب و قانون اساسی و اصل ولایت فقیه و ... می باشد چراکه از دیدگاه رهبری جنبش فقط توسط مکانیزمهای علنی مبارزه است که او و جریان معتقد به او می توانند با شرکت در انتخابات و آزادیهای اهدائی به سازماندهی و تشکل نیروهای طرفدار خود بپردازد.
  3. ضعف و ناتوانائی رهبری جنبش در سازماندهی مبارزه غیر علنی باعث گردیده که این رژیم تن به مبارزه آلترناتیوی با حاکمیت که لازمه آن به زیر سوال کشانیدن قانون اساسی و ولایت فقیه و انقلاب و نظام می باشد ندهد و خود را بین مرز آلترناتیو بودن و منتقد درون نظام نگه دارد و همین موضوع عامل یاس و ناامیدی جنبش اجتماعی 22 خرداد و جنبش عاشورائیان 88 از جنبش سبز و جنبش اصلاحات شده است و همین عامل علت اساسی بحران هژمونی رهبری جنبش می باشد چراکه زمانیکه جنبش اجتماعی 22 خرداد با طرح شعار مرگ بر دیکتاتور در 18 تیر 88 و شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه کلیت رژیم را به چالش گرفته است دیگر طرح شعارهای قبول نظام و قبول انقلاب و قبول انتخابات و قبول قانون اساسی و قبول ولایت فقیه از طرف رهبری جنبش سبز جز سورنا را از دهان گشادش نواختن چیز دیگری حاصل نخواهد شد.
  4. رهبری جنبش سبز چنین می اندیشد که با قبول خطوط قرمز حاکمیت مطلقه فقاهتی ( که عبارت است از 1-نظام 2- ولایت فقیه 3- قانون اساسی 4- انقلاب )می تواند رژیم را راضی به مشارکت و تقسیم قدرت با جریان خود بکند تا توسط آن حاکمیت مطلقه فقاهتی را وادار کند تا مجوز شرکت در انتخابات آینده بدهد غافل از اینکه اصل اساسی مورد اعتقاد و ایمان ولایت مطلقه فقیه این است که یا همه قدرت برای خود یا هیچ و در این راستا است که از بعد از عقب نشینی 22بهمن 88 رهبری جنبش سبز نه تنها حاکمیت مطلقه فقاهتی در برابر رهبری جنبش گامی به عقب بر نداشت بلکه بالعکس کوشید حداقل چشمه های موجود قدرت اقتصادی و تشکیلاتی و سیاسی آنها را کور کند که اصل تجمیع انتخابات و لغو انتخابات سال 89 شوراها و موضوع دولتی کردن دانشگاه آزاد توسط حاکمیت مطلقه فقاهتی گامی در این سو بوده است چراکه حاکمیت مطلقه فقاهتی بخوبی آگاه است که از یکطرف تنها بستر هویت یابی جریان مخالف که می تواند حول آن رهبری جنبش به سازماندهی بپردازد انتخابات سالیانه رژیم و آزادی مطبوعات و آزادی تظاهرات و آزادی بیان است و از طرف دیگر تنها نهاد تامین کننده مالی و تشکیلاتی جنبش سبز دانشگاه آزاد است که با سرمایه 35 هزار میلیارد تومانی خود بعنوان بزرگترین بستر و سوپاپ تامین کننده مالی آنها بوده است لذا در این رابطه بود که حاکمیت مطلقه فقاهتی جهت کور کردن این دو چشمه قدرت ساز جریان مخالف دست بکار شده و سعی بر سیطره خود و قطع ید جریان مخالف بر آنها کرد یعنی هم تمام آزادیهای سیاسی و اجتماعی از جنبش سبز گرفت و هم بر پایه قانون تجمیع انتخابات جلو انتخابات سالانه را گرفت و هم با طرح دولتی کردن دانشگاه آزاد و لغو طرح وقف آن می کوشد تا این نهاد اقتصادی را از چنگال جنبش سبز در آورد ماحصل اینکه برای اینکه جنبش سبز و رهبری جنبش اجتماعی بتواند بحران هژمونیک خود را پشت سر بگذارد راهی غیر از این برایش باقی نمی ماند جز اینکه:

اولا این فاصله بین خود و جنبش اجتماعی پر کند.

و در ثانی به این حقیقت واقف گردد که با خود را در مرز آلترناتیو و منتقد درون نظام نگه داشتن نمی تواند نه رومی روم باشد و نه زنگی زنگ.

ثالثاً تا زمانیکه توانائی سازماندهی غیر علنی جنبش پیدا نکند باید یا لباس پاسیفیسم به تن کند و یا اینکه تسلیم و دنباله رو تیله های حاکمیت مطلقه فقاهتی باشد.

رابعاً با قبول نظام و ولایت و رهبری و ... از طرف رهبری جنبش سبز و اصلاحات دیگر چیزی برای عرضه کردن و هدایتگری جنبش باقی نمی ماند جز پاسیفیسم خود و یاس توده ها.

خامساً موضوع رکود و خمود و بحران جنبش رهبری کننده اعم از سبز و اصلاحات اولین فونکسیونی که ایجاد می کند پروسه واگرائی درونی خود جنبش رهبری کننده می باشد آنچنانکه ما این پروسه واگرائی درونی جنبش رهبری از بعد از عقب نشینی های بعد از عاشورای 88 بشدت شاهد می باشیم بطوریکه هر کدام از رهبرهای جریان های جنبش رهبری سایه دیگری را به تیر می زند و همه اینها دلالت بر همه آن خواسته هائی می کند که جریان مطلقه فقاهتی حاکمیت خواستار آن می باشد.

واگرائیهای درون جریان حاکمیت مطلقه فقاهتی: حال بعد از اینکه تا اینجا توانستیم به برسی بحران هژمونیک جنبش اجتماعی 22 خرداد بپردازیم و بعد از اینکه توانستیم راه نجات جنبش رهبری کننده از این بحران فلج کننده ارائه بدهیم بد نیست در این رابطه سری هم به بحران درونی جریان مطلقه حاکمیت فقاهتی بزنیم و جهت تکمیل این تحلیل حرکتهای این جریان را زیر تیغ تئوریک قرار دهیم تا بر ما واضح گردد که آنچنانکه ناپلئون بنا پارت می گفت " با سرنیزه هر کاری می توان کرد فقط روی آن نمی توان نشست " و بهمین ترتیب است که آن زمانی که جریان مطلقه حاکمیت از زمان اعلام سونامی کشتار و غارت و شکنجه و اعتراف گیری و رعب و وحشت در جمعه 29 خرداد 88 اگرچه با آن سر نیز ه تا عاشورای 88 هر کار ی که می خواست بکند انجام داد هم در خوابگاه های دانشجویان دست به کشتار و غارت زد و هم در خیابان آزادی و سنگفرش های دانشگاههای سراسر کشور اقدام به کشتار و رعب و غارت کرد و هم در شکنجه گاه های کهریزک و اوین و ... اقدام به بیشرمانه ترین شکنجه ها و کشتار و اعدام کرد و ... هم در عاشورای 88 تهران سنگفرش های خیابانهای تهران را بخون عزیزان مان گلگون ساخت گرچه همه این کارها کرد ولی آن زمانیکه خواست بر روی سرنیزه خود بنشیند و به دستاوردهای سرنیزه خود بنگرد بحران واگرائی و گاز گرفتن اسب های درشکه در سربالائی های تقسیم قدرت سکان موجودیت حاکمیت مطلقه فقاهتی را به لرزه در آورد بهمین دلیل بود که یک مرتبه دیدیم جنگ جناح های قدرت درون جریان مطلقه حاکمیت فقاهتی به سطح روزنامه ها و اجتماعی کشیده شد و آنچنان این اش شور شد که سر و صدای آشپز هم بلند شد و کوشید با ترفندهائی این اتش تقسیم قدرت بین دولت و مجلس و قوای سه گانه و نهادهای زیر مجموعه آنها خاموش کند لذا دو باره طرح حمله امریکا و اسرائیل و آژانس اتمی و ... از طرف رژیم علم شد تا توسط آنها به جنگاوران عرصه تضاد قدرت خود بقبولاند که آنروز که آب در کشتی بیافتد دیگر جنگ قدرت شما محلی از اعراب نخواهد داشت و همه باید کشتی را تحویل بدهیم و تسلیم کشتیبان جدید گردیم به این ترتیب بود که مقام مطلقه فقاهتی از یکطرف توانست با این دشمن سازی مجازی به جنگ با پروسه واگرائی درونی خود برود و از طرف دیگر توانست با طرح شعار حداکثری بر پایه سیاست چماق هویجی همیشگی خود چشمه هائی هم به جریان مخالف نشان دهد ولی آنچه در اخلاق قدرتمندان مطرح می باشد فقط چنگال قدرت است آنچنانکه در داستان کلیه و دمنه آموختیم که آن زمانی روباه برای گرگ کلاس اخلاق قدرت گذاشته بود تا توسط آن بتواند گرگ را در بستر تقسیم قدرت سلیم النفس بکند در پایان آن کلاس پس از اینکه کلاس اخلاق روباه تمام شد گرگ سکوت یکطرفه حاکم بر کلاس اخلاق روباه را شکست و با مخاطب قراردادن روباه به او گفت " پس چنگالت کو؟ "


والسلام