سنگهایی از فلاخن: سلسله بحثهای تئوریک در باب «آزادی و دموکراسی» - قسمت نود و هشت
«حقیقت دموکراسی»، «حقیقت سوسیالیسم» و «حقیقت جامعه مدنی»
ارسطو (برعکس سقراط) مانند افلاطون «با دموکراسی مستقیم میانه خوبی نداشت» چرا که بر این باور بود که «دموکراسی بهمنزله سلب مالکیت کننده از مالکان میباشد». امروزه «دموکراسی مستقیم در بعضی از ولایات کشور سویس بهصورت همه پرسی دائمی در حال اجرا میباشد که امکان ارتباط الکترونیک در این شرایط دشواریهای عملی دموکراسی مستقیم در شکل همه پرسی دائمی از همه شهروندان از بین بردهاست.
15 - جدال نظری و تئوریک بین نظریهپردازان دموکراسی از قرن هفدهم با ظهور جان لاک وارد فرایند جدیدی شد که علیالدوام این جدال بهصورت جدال بین لیبرالیسم (در اشکال مختلف آن) با دموکراسی (در اشکال مختلف آن) ادامه دارد. البته در چارچوب این جدال عظیم نظری و عملی بین لیبرالیسم و دموکراسی است که میتوانیم به کالبد شکافی یکی دیگر از نظریهپردازان دموکراسی بپردازیم، زیرا در ادامه همین استمرار جدال لیبرالیسم و دموکراسی بود که جان استوارت میل (1803 - 73) در قرن هیجدهم در ادامه جان لاک (قرن هفدهم) و روسو (قرن هیجدهم) جدال نظری لیبرالیسم و دموکراسی را وارد عرصه سوسیالیسم کرد.
مع الوصف به همین دلیل بود که «جان استوارت میل در آخرین سالهای عمرش خودش را سوسیالیسم میدانست» و باز در همین رابطه بود که «جان استوارت میل توانست نظرات خودش را در عرصه دموکراسی (مورد نظرش) را در باب حقوق زنان (در کتاب انقیاد زنان در سال 1896) گسترش بدهد». یادآوری میکنیم که «همین رویکرد جان استوارت میل در باب حقوق زنان (در کتاب انقیاد زنان) بعداً شرایط برای تحول جایگاه زنان در لیبرال دموکراسی در کشورهای متروپل سرمایهداری فراهم کرد». یادمان باشد که تا سال 1975 حتی در کشور سوئد (مرکز لیبرال دموکراسی سرمایهداری) زنان حق رأی نداشتند.
علی ایحال بدینترتیب بود که با «ظهور جان استوارت میل جدال عظیم نظری بین لیبرالیسم و دموکراسی وارد عرصه سوسیالیسم شد». در نتیجه از آنجا بود که «در عرصه پروسه تکامل نظری دموکراسی در طول حداقل 150 سال گذشته سه موضوع متفاوت لیبرالیسم و دموکراسی و سوسیالیسم وارد این جدال عظیم نظری و تئوریک شدند. لهذا به همین دلیل بود که «هیچ نظریهپرداز بزرگی نمیتوانست بهصورت مکانیکی بر یکی از این سه مؤلفه تکیه تئوریک و نظری بکند». هر چند که در تحلیل نهایی «جایگاه دموکراسی در گفتمانسازی و تعیین برنامه و مانیفست برای آزادی، عدالت، امنیت، توسعه و پیشرفت (از قرن هفدهم تا به امروز) جایگاه مادر داشته است» و تمامی «نظریهپردازان بهدنبال آن بودهاند (چه آنهایی که از لیبرالیسم دفاع میکردند و چه آنهایی هم که از سوسیالیسم دفاع میکردند) حتی بهصورت شکلی و قالبی هم که شده رویکرد خودشان را در ظل عنوان دموکراسی تعریف و تبیین و تشریح بکنند» بهطوریکه در خصوص خود کارل مارکس (هم شاهد هستیم که در مانیفست حزب کمونیست خودش در سال 1848) تلاش میکند که در باب حاکمیت طبقه کارگر با شعار: «جنبش اکثریت عظیم برای اکثریت عظیم بهوسیله اکثریت عظیم دیکتاتوری پرولتاریای را در لباس صوری دموکراسی که بعداً از مقوله بورژوازی میدانست، تعریف بکند.
پر واضح است که در نهایت «سنتز جدال بین سه مؤلفه مختلف دموکراسی و لیبرالیسم و سوسیالیسم (در طول 150 سال گذشته) ظهور دموکراسی سه مؤلفهای (بر پایه دموکراسی اقتصادی، دموکراسی سیاسی و دموکراسی اجتماعی یا اجتماعی کردن قدرت سیاسی، قدرت اجتماعی و قدرت اقتصادی) بوده است. همان سنتزی که معلم کبیرمان شریعتی با شعار: «نفی زر، زور تزویر» یا «نفی استثمار، استبداد و استحمار» و شعار: «آگاهی، آزادی و برابری» بهصورت سلبی و ایجابی بر آن تکیه استراتژیک میکرد و با صدای بلند پیوسته اعلام میکرد که «غیر از این هر چه گفتهام اضافی بوده است.»
16 - نظریه و رویکرد دموکراسی سه مؤلفهای هم باز در بستر جدال نظری و تئوریک نظریهپردازان در طول 150 سال گذشته صورتهای مختلفی پیدا کرده است که بهعنوان مصداق با ظهور رویکرد سوسیال دموکراسی رویکرد دموکراسی سه مؤلفهای وارد فرایند جدید از تکامل تئوریک و نظری خود شد. البته در این رابطه باید به جایگاه معلم کبیرمان شریعتی در عرصه دیوارکشی بین دموکراسی سوسیالیستی در کادر سرمایهداری مغربزمین و دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای توسط اجتماعی کردن سه مؤلفهای قدرت سیاسی، قدرت اجتماعی و قدرت اقتصادی توجه بکنیم. زیرا:
اولاً باید توجه داشتهباشیم که «دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای مورد اعتقاد شریعتی (که او با شعار «مبارزه سلبی با زر، زور و تزویر» و شعار «مبارزه ایجابی برای آگاهی، آزادی و برابری» آن را تعریف میکرد) میتوان بهعنوان شاخص همه اندیشههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و برنامهای و گفتمانی و مانیفست اندیشههای شریعتی مطرح کرد.
ثانیاً دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای شریعتی بهعنوان برنامه و گفتمان و مانیفست اندیشههای او با سوسیال دموکراسی برنشتینی و کائوتسکی (که سر از دو لت رفاه کینزی سرمایهداری در مغربزمین درآورد) از فرش تا عرش تفاوت دارد، زیرا در تحلیل نهایی «سوسیال دموکراسی برنشتینی و کائوتسکی (انترناسیونال دوم) بهدنبال آن بودهاند که با حفظ لیبرال دموکراسی سرمایهداری از طریق رفرمها در پارلمان، به سوسیالیسم مورد ادعای خودشان از بالا دست پیدا کنند» بهبیاندیگر میتوانیم بگوییم که «سوسیال دموکراسی در قرن بیستم بیش از همه بهدنبال آن بوده است تا خود را با سرمایهداری بهصورت انطباقی (نه بهصورت تطبیقی) پیوند بدهد» و دلیل شکست رویکرد سوسیال دموکراسی انترناسیونال دوم این بوده است که «سرمایهداری بهعنوان یک نظام دینامیک پیوسته بهدنبال رشد خود میباشد تا قدرت خود را هر چه بیشتر گسترش بدهد و لذا علیه همه محدودیتهای ایجاد شده در برابر خود به مقابله با موانع نظری و عملی میپردازد» در نتیجه «شکست رویکرد سوسیال دموکراسی برنشتینی همراه با تکوین نظریه دولت رفاه (در فرایند پسا ابر بحران اقتصادی سالهای 29 - 31 سرمایهداری جهانی) توسط رویکرد کینزی سرمایهداری و در ادامه آن فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق در دهه آخر قرن بیستم و ظهور هیولاهای امپریالیستی چین و روسیه در قرن بیست و یکم همه و همه باید از نتایج همان شکست فوق سوسیال دموکراسی برنشتینی تعریف و تحلیل و تبیین بکنیم.»
ثالثاً جهانی شدن سرمایهبر پایه رفتن و استقرار خود سرمایه در همه جهان حتی جنگلهای آمازون (بر خلاف نظر کارل مارکس که جهانی شدن سرمایهبر پایهگرایش دینامیک انحصارات سرمایهداری برای رفتن و استقرار در همهجا تحلیل میکرد) باعث گردید که «جهانیسازی سرمایه چه در کشورهای متروپل سرمایهداری و چه در کشورهای پیرامونی با حمایت قدرتهای حاکم سیاسی انجام بگیرد» لهذا همین موضوع است که «بسترساز پیوند قطبهای سه مؤلفهای سیاسی و اقتصادی و معرفتی چه در کشورهای متروپل سرمایهداری و چه در کشورهای پیرامونی شدهاست.»
برای مثال در فرایند پسا جنگ دوم جهانی در عرصه جهانی شدن سرمایه تحت هژمونی امپریالیسم آمریکا اگر دولتها میگفتند، ما نمیگذاریم سرمایه وارد کشورمان بشود و یا ما بازار داخلی خودمان را برای سرمایهداران خودمان (آن چنانکه مصدق در سالهای 29 - 32 مطرح میکرد) نگه میداریم، دیگر جهانی شدن سرمایه برای قدرتهای امپریالیسم جهانی به وجود نمیآمد. و یا اگر قدرتهای امپریالیستی (مانند امپریالیسم انگلستان و آمریکا در جریان ملی کردن صنعت نفت توسط دکتر محمد مصدق) نمیبودند که به دولتهای کشورهای پیرامونی بگویند اگر چنانچه شما کارخانههای ما را ملی کنید ما به شما حمله خواهیم کرد جهانی شدن سرمایه به وجود نمیآمد. معهذا به این ترتیب است که باید بگوییم در واقع این قدرتهای سیاسی حاکم در کشورهای متروپل و پیرامونی بودهاند که مجریان جهانیسازی سرمایه شدهاند (که البته برای فهم بیشتر این موضوع بهتر است پروژه رفرم شاه – کندی در سال 41 - 42 در کشور ایران مورد کالبد شکافی قرار بدهیم، زیرا از آغاز تا پایان آن در راستای جهانی شدن سرمایه به سرکردگی امپریالیسم آمریکا صورت گرفته است).
ادامه دارد