سلسلهمباحثی در باب متدولوژی – بخش 3
روش در گرو نگرش
چه نیازی به متدولوژی؟
کشف حقیقت برای درست دیدن و درست اندیشیدن و تولید فکر توسط پیشگام است: نکته که در همین جا بد نیست در رابطه با کشف حقیقت مطرح کنیم عبارت از اینکه کشف حقیقت برای پیشگام نه تنها در عرصه استراتژی دو مرحلهایتحول اجتماعی آنچنانکه فوقاً مطرح کردیم لازم و حیاتی است بلکه کلا لازمه وجودی پیشگام شدن توانائی کشف حقیقت میباشد چراکه تنها با توانائی کشف حقیقت است که پیشگام میتواند دارای نگاه و دیدن و اندیشیدن بشود و توانائی تولید فکر پیدا کند و تا زمانیکه پیشگام توانائی تفکر و اندیشیدن و تولید فکر پیدا نکند پیشگام نیست زیرا مضمون هدف نهائی حرکت پیشگام آموختن تفکر به تودهها میباشد و با این قدرت تفکر است که آنچنانکه ولتر میگوید:
زمانیکه تودهها اندیشیدن را آغاز کنند هیچ نیرویی را یارای آن نیست که پیروزی آنها را سد نماید و این کلام ولتر است که هدف نهائی حرکت پیشگام را بصورت یک پرچم به نمایش میگذارد چراکه در تحلیل نهائی پیشگام رسالتی و مسئولیتی غیر این ندارد که قدرت اندیشیدن و دیدن و نگاه کردن و تولید فکر کردن به تودهها بیاموزد و اگر پیشگام در مرحلهای از حرکت خود به این هدف نائل شد کار پیشگام و مسئولیت حزب پیشگام تمام است و خود تودهها از آن به بعد پتانسیل سوبژکتیو و ابژکتیو آنرا پیدا میکنند که استراتژی رهائی و استراتژی آزادی تا پایان پیش ببرند و نسبت به تمامی آفتهای مسیر هم واکسینه گردند و هیچ عاملی هم در مسیر راه توان آنرا پیدا نکند که تودهها را دوپینگ سوبژکتیو یا دوپینگ ابژکتیو نماید حتی رهبری طبقه متوسط هم دیگر نمیتواند مبارزات تودهها را به انحراف بکشاند بنابراین در تحلیل نهائی هدف پیشگام آن است که اندیشیدن را به تودهها بیاموزد. آنچنانکه مولانا در همین رابطه میگوید: دفتر دوم مثنوی - صفحه 357 از سطر سیزدهم به بعد:
ای برادر تو همین اندیشهای / مابقی خود استخوان ریشهای
جان نباشد جز خبر در آزمون / هر کرا افزون خبر جانش فزون
جان ما از جان حیوان بیشتر / از چه زان رو که فزون دارد خبر
پس فزون از جان ما جان ملک / کو منزه شد زحس مشترک
وز ملک جان خداوندان دل / باشد افزون تو تحیر را بهل
زان سبب آدم بود مسجودشان / جان افزونتر از بودشان
ورنه بهتر را سجود دون تری / امر کردن هیچ نبود در خوری
کی پسندد عدل و لطف کردگار / که گلی سجده کند در پیش خار
جان چو افزون شد گذشت از انتها / شد مطیعش جان جمله چیزها
و در همین رابطه است که معلم کبیرمان شریعتی در درس اسلام شناسی برخیزید گامی فراپیش نهید میگوید: به مردم راه نشان ندهید اندیشیدن بیاموزید خود را ه را خواهند یافت و با این صیرورت است که تودهها مرحله تکلیف و تعبد را پشت سر میگذارند و وارد مرحله حق و عقلانیت میشوند همان دستاوردی که کانت لازمه اولیه رهائی و آزادی انسان میداند و تا زمانیکه تودهها عرصه تقلید و تعبد و تکلیف پشت سر نگذارند و وارد سرزمین نور یعنی ساحت حق و تعقل نشوند به هر درجه تکاملی از اعتلای اجتماعی هم که برسند تکامل آنها برگشت پذیر خواهد بود حال که دانستیم اندیشیدن به تودهها توسط عقلانیت نقادانه اجتماعی آنچنانکه شریعتی در تعریف پیشگام میگوید و به آن اعتقاد دارد صورت میگیرد و همین که تودهها اندیشیدن را آغاز کردند کار پیشگام تمام است چراکه خود تودهها در آن صورت پیشگام هستند و نیازی دیگر به پیشگام نخواهند داشت.
متدولوژی علمی تنها سلاح کشف حقیقت در دست پیشگام: حال که تا اینجا به اهمیت نقش کشف حقیقت در تولید فکر و اندیشیدن در دو ساحت پیشگام و تودهها پی بردیم میتوانیم این سوال مهم را مطرح کنیم که در چه صورتی پیشگام و جامعه تفکر و اندیشیدن و تولید فکر را آغاز میکنند؟ آنچه میتوان در اینجا بعنوان یک پاسخ اجمالی به سوال فوق مطرح کنیم اینکه در یک کلام فقط و فقط با متدولوژی علمی و صحیح است که هم پیشگام و هم تودهها میتوانند توسط آن صاحب سلاح برنده اندیشیدن شوند و بدون دارا شدن متدولوژی علمی نه تودهها و نه پیشگام به هیچ وجه امکان توانائی کشف حقیقت و امکان اندیشیدن و تولید فکر پیدا نخواهند کرد بنابراین اندیشیدن و تولید فکرکردن و توانائی کشف حقیقت بدست آوردند از طریق مطالعه زیاد و افزایش دانستنیها و برف انبار کردن مطالب در حافظه و مغز حاصل نمیشود بلکه تنها و تنها از طریق صاحب متدولوژی علمی شدن این محصول حاصل میشود و بخاطر همین جایگاه متدولوژی در عرصه اندیشیدن بود که مدت دو هزار سال بود که متدولوژی ارسطوئی که همان متدولوژی قیاسی و منطق صوری و ذهنیگرایانه و مجرداندیشانه بود بر اندیشه مغرب زمین حاکم بود و در این مدت دو هزار سال غرب به اندازه یک گام هم نتوانست بسوی روشنائی اندیشه حرکت کند و بشریت در عرض این دو هزار سال اندکی هم نتوانست در عرصه درست اندیشیدن و تولید فکر پیش برود و دیگران را به اندیشیدن وادار سازد اما همین مغرب زمین از قرن هفدهم بخاطر اینکه چتر حاکمیت متدولوژی قیاسی توسط متدولوژی استقرائی کنار زد اندیشیدن و تولید فکر را آغاز کرد و این امر از زمانی برای غرب محقق شد که توانستند توسط اندیشمندانی چون کانت و بیکن و... چتر متدولوژی صوری و قیاسی و ذهنی و تجرد اندیش ارسطوئی حاکم بر اندیشه مغرب زمین را پاره کنند و با جایگزین کردن متد استقرائی بجای متد صوری ارسطوئی توان اندیشیدن را به تودهها بیاموزند و از این لحظه بود که انتلجنزیا و یا طبقه انتلکتول اروپائی شروع به زایش کردند و رنسانس غرب شروع به وزیدن کرد بعبارت دیگر ریشه پیدایش رنسانس اروپا که سرآغاز شکلگیری تمدن جدید مغرب زمین میباشد همین جایگزین شدن متد استقرائی بیکنی بجای متد صوری و قیاسی ارسطوئی است و البته از این مهمتر تحولی است که در قرن هفتم میلادی در مشرق زمین توسط محمد در شبه جزیره عربستان آغازیدن گرفت و در مدت کوتاهی تمامی مشرق زمین را تحت تاثیر خود قرارداد چراکه بزرگترین کاری که محمد در قرن هفتم میلادی جهت تحول بشریت بکار گرفت آن بود که نگاه مردم را عوض کرد اما اینکه چگونه محمد نگاه بشریت را عوض کرد تنها در یک کلام همان پاسخی که به رنسانس اروپا دادیم باید اینجا نیز بدهیم (البته لازم بود که پیش از آن این پاسخ را به رنسانس محمد در قرن هفتم میدادیم چراکه رنسانس فکری محمد ده قرن یا هزار سال قبل از رنسانس فکری اروپا انجام گرفت) یعنی محمد توانست با پاره کردن چتر منطق صوری و متدولوژی قیاسی ارسطوئی بر اندیشه بشری این نگاه مردم را عوض کند اما سوال مهمی که در همین جا باز مطرح میشود اینکه محمد با چه متدولوژی توانست از یکطرف چتر حاکمیت متدولوژی ارسطوئی را پاره کند و از طرف دیگر بشریت را به اندیشیدن و کشف حقیقت وادار سازد در یک کلام توسط متدولوژی علمی دیالکتیکی و استقرائی بود که محمد توانست با جایگزین کردن بجای متدولوژی قیاسی و کلی نگر و صوری و مجرد اندیش ارسطوئی این تحول را پدید آورد و تا زمانیکه در طول قرن اول و دوم این متدولوژی محمد بر اندیشه مسلمانان مشرق زمین حکمفرمائی میکرد دامنه رنسانس سوبژکتیو محمد روز بروز گسترش پیدا میکرد و از زمانی اندیشیدن و کشف حقیقت و تولید فکر در جامعه مسلمان تعطیل شد که در اواخر قرن دوم توسط عباسیان با ورود متد صوری ارسطوئی به جامعه مسلمانان دو باره گردونه فکر مسلمانان را به عقب هدایت کردند و از آن زمان برای بار دوم اندیشیدن در میان مسلمانان تا این زمان به رکود و تعطیلی کشیده شد اما اینکه چرا عباسیان جهت نهادینه کردن جامعه و دپلیزاسیون کردن تودهها از تغییر متدولوژی محمد به متدولوژی ارسطوئی استفاده کردند زیرا تنها با این تغییر بود که عباسیان میتوانستند به تغییر نگاه و دیدن مردم بپردازند و خود این امر، معرف این حقیقت میباشد که سیاسی کردن و خودآگاه کردن جامعه و برای ایجاد تحول آنچنانکه عباسیان برای نهادینه کردن اندیشهها و تودهها از تغییر متدولوژی شروع کردن برای ایجاد تحول اجتماعی و سیاسی و موومان سازی جامعه باید از تغییر متدولوژی حاکم بر اندیشهها شروع بکنیم در این راستا بود که محمد رنسانس فکری خود را با تغییر متدولوژی و ایجاد تحول در متدولوژی شروع کرد.
چارت تحول متدولوژی محمد بر چه چهارچوب و استخوان بندی قرار داشت؟ بزرگترین وجه تمایز رنسانس فکری محمد در قرن هفتم با رنسانس فکری قرن هفدهم اروپا عبارت میباشد از تفاوت در دو نوع پروژهای است که در عرصه دو نوع رنسانس فکری اروپا و اسلام صورت گرفته است بدین ترتیب که در پروژه تحول متدولوژی محمد در قرن هفتم محمد ابتدا اقدام به تحول در نگرش و جهان بینی بشر بر پایه توحید و نفی شرک پرداخت و در بستر تحول در نگرش و جهان بینی بر پایه توحید بود که او دست به تحول و تغییر در روش و متدولوژی ارسطوئی زد بعبارت دیگر در نگاه محمد امکان تحول در روش یا متدولوژی در گرو تحول در نگرش بود و بدون تحول در نگرش ما نمیتوانیم صاحب تحول در روش یا متدولوژی بشویم چراکه با جهان بینی و نگرش است که روش هدفدار یا بی هدف یا کور و روشن میشود اما در پروژه تحول در متدولوژی یا روش در مغرب زمین پروژه صورتی کاملا عکس پروژه محمد داشت زیرا در پروژه مغرب زمین مانند محمد از تصحیح نگرش شروع نکردند تا به تصحیح در روش برسند بلکه در یک حرکت رفلکسی نسبت به اندیشه قرون وسطائی اسکولاستیک بصورت مکانیکی به جنگ اندیشه های قرون وسطائی اسکولاستیک پرداختند که همین حرکت آنتیتزی مغرب زمین در قرن هفدهم نسبت به اسکولاستیک باعث گردید تا تمامی برخورد های طبقه انتلکتول قرن هفدهم اروپا بیش از آنکه از ماهیت دینامیکی برخوردار باشند صورتی مکانیکی به خود گیرد که از جمله اینها همین برخورد با اندیشه ارسطوئی توسط پروژه تغییر متدولوژی استقرائی بیکنی بود اینجا بود که متدولوژی استقرائی رنسانسزای اروپائی پس از زایش در خدمت نگرش های مختلف از ماتریالیسم مکانیک سرمایهداری گرفته تا امپریالیسم و پوزیتیویسم و بالاخره ماتریالیسم دیالکتیک درآید چراکه برای روش امکان حیات بدون در خدمت نگرش بودن نمیباشد بهمین خاطر بود که محمد برای تغییر نگاه مردم که با تغییر متدولوژی امکان پذیر بود ابتدا اقدام به تغییر در نگرش و جهانبینی کرد و با جایگزین کردن جهان بینی توحید که برپایه پنج اصل استوار بود به جای جهانبینی شرک امکان تغییر در متدولوژی و روش را فراهم سازد پنج اصل زیربنائی عامل تغییر دهنده جهانبینی شرک به جهانبینی توحید توسط محمد:
1- لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ – سوره الصافات – آیه 35
2- إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ – سوره البقره – آیه 56
3- كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ – سوره القصص – آیه 88
4- لا حول ولا قوة إلا بالله
5- أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ – سوره شوری – آیه 53
که در شعار اول یعنی شعار لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ محمد به طرح اصل توحید اجتماعی و تاریخی میپردازد.
در اصل دوم یعنی إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ محمد به طرح توحید انسانی میپردازد.
در اصل سوم یعنی كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ محمد به طرح هدفداری هستی میپردازد.
در اصل چهارم یعنی لا حول ولا قوة إلا بالله محمد به طرح توحید فلسفی کلیت وجود میپردازد.
در اصل پنجم یعنی أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ محمد به تبین تکاملی بودن هستی میپردازد.
در راستای این پنج اصل بود که محمد سعی میکرد ابتدا تحولی توحیدی در نگرش انسان پدید آورد و سپس بر پایه این تحول در نگرش بود که محمد اصل تحول در روش متدولوژی را مطرح کرد.
مبانی یا اصول پیش فرض متدولوژی محمد:
1- تاریخی دیدن تمامی پدیده های انفسی در برابر طبیعی دیدن تمامی پدیده های آفاقی توضیح آنکه یکی از تحولات عمیقی که محمد در عرصه اپیستمولوژی بشریت بوجود آورد افزودن موضوع تاریخ به منابع شناخت بشریت بود یعنی قرآن با قرار دادن تاریخ در کنار طبیعت و نفس یا درون آدمی یک تحول عظیم در بستر اپیستمولوژی بشریت بوجود آورد و آن اینکه تاریخی که محمد آنرا جزو منابع شناخت بشریت قرار داد و با آن انقلاب اپیستمولوژی بوجود آورد نه تاریخ بعنوان یک وسیله نقالی جهت نقل حوادث گذشته بشر بوده است بلکه آنچه محمد در لوای تاریخ بعنوان یکی از منابع شناخت بشریت قرار داد تاریخ بعنوان علم شدن انسان میباشد که با این نگاه به تاریخ و با چنین تکیه ائی بتاریخ بود که تاریخ خود بصورت یک دستگاه تبین کننده تمامی پدیده های انفسی - انسانی درآمد و محمد در این راستا بود که سعی میکرد تمامی پدیدهها را بصورت تاریخی تبین نماید تا توسط آن تبین تکاملی آنها بنماید.
2- مشخص و کنکرت دیدن پدید ها در عرصه مطالعه آن پدیدهها میباشد بدین ترتیب که این اصل پیش فرض مورد تکیه محمد در برابر کلیه اصول مورد اتکای ارسطوئی بود که بر پایه آن در کادر متدولوژی صوری و قیاسی اشیاء یا موضوعات مورد مطالعه خود را بصورت کلی و عام و فلسفی و مجرد مطالعه میکردند اما محمد پدیدهها را بصورت خاص و مشخص و کنکرت و عینی و ابژکتیوی مورد مطالعه قرار میداد.
3- مطالعه پدیدهها بصورت تضادمند و دینامیک: این اصل برعکس دیدگاه ارسطوئی که تحول و حرکت را بصورت یک امر مکانیکی و برونی تبین میکرد از طرف محمد مطرح گردید از دیدگاه محمد حرکت بصورت یک امر دینامیک و درونی و جوهری در پدیدهها میباشد و وجود امر تضاد در ساختار پدیدهها در همین راستای درونی و ذاتی و دینامیک تبین میگردد نه آنچنانکه ارسطو معتقد بود بصورت یک امر برونی و مکانیکی.
4- محمد تمامی پدیده را در عرصه پراکسیس مورد مطالعه قرار میداد و هیچ پدیده ائی را در جهان در شکل عام و کلی و مجرد و ذهنی تعریف نمیکرد بهمین خاطر است که ما در تمامی قرآن مثلا یکبار هم حتی با نام و یا تعریف مجرد فربه ترین پدیده های عالم اندیشه که عقل میباشد بر خورد نمیکنیم بلکه بالعکس هر جا قرآن خواسته از عقل یاد کند در عرصه فونکسیون عقل که تفکر و تعقل و... بوده است مطرح کرده است و برای قرآن عمل عقل که اندیشه میباشد مهم است و اگر نه اگر بخواهیم بصورت یک موضوع کلی و مجرد به تعریف عقل یا روح و یا... بپردازیم نه تا آخر زمان این تعریف کلی از عقل کردن پایان میپذیرد و نه اینهمه تعریف مجرد از عقل کردند میتواند کوچکترین گره ائی از زندگی بشر بگشاید از نظر قرآن و محمد ارزش عقل در خودش نیست در عملکرد آن که تفکر و تعقل میباشد است بهمین خاطر قرآن این فربهترین پدیده انفسی حتی یکبار بصورت لخت یاد نکرده است بلکه هر گاه از این پدیده یاد کرده است بصورت فعل و عملکرد از آن یاد کرده است و بهمین ترتیب در رابطه با پدیدههای دیگر حتی خود خدا هم در قرآن هر وقت میخواهد به تبین وجودی از الله بپردازد در کادر عملکرد الله که توحید میباشد میپردازد بنابراین دیدگاه و روش محمد یک روش اکشنی بوده است یعنی محمد در عرصه پراکسیس پدیدهها را مورد مطالعه قرار میداده است نه در عرصه عام و کلی و مجرد ذهن آنچنانکه ارسطو میکرد.
ادامه دارد