اقبال «پیام – آوری» برای عصر ما که از «نو باید او را شناخت» - قسمت هشتاد و دو

مبانی منظومه اندیشه‌پردازانه علامه محمد اقبال لاهوری

 

اقبال می‌گوید: «سعی کرده‌ام که با توجه به سنت فلسفی دینی اسلام و در نظر گرفتن ترقیات اخیر رشته‌های جدید علم و معرفت، فلسفه دینی اسلامی را احیاء و نوسازی کنم و زمان حاضر کاملاً برای پرداختن به چنین کاری مساعد و مناسب است...و آن روز دور نیست که دین و علم بتوانند هماهنگی‌هایی را میان خود کشف کنند که تاکنون هرگز به آنها گمانی نداشته‌اند. ولی باید در خاطر داشته باشیم که امری به نام پایان کار و ختم دوره تفکر فلسفی وجود ندارد. به تدریج که معرفت پیشرفت می‌کند و جاده‌های اندیشه تازه باز می‌شود، اظهار نظرهای دیگر و شاید استوارتر و عمیق‌تر از آنچه در این سخنرانی‌ها اظهار شده، بی‌شک امکان‌پذیر خواهد شد. وظیفه ما آن است که با دقت و احتیاط تمام مراقب پیشرفت اندیشه بشری باشیم و پیوسته وضع مستقل نقادانه‌ایی نسبت به آن داشته باشیم» (بازسازی فکر دینی در اسلام – دیباچه - ص 2 – سطر 6 به بعد).

3 - کار اساسی علامه محمد اقبال لاهوری در کتاب اندیشه‌پردازانه و گران‌سنگ بازسازی فکر دینی در اسلام بیش از همه آنچنانکه خود او می‌گوید «بازسازی فلسفی مبانی کلامی اسلام تاریخی می‌باشد.»

«اکنون وقت مناسب آن است که اصول اساسی اسلام مورد تجدید نظر واقع شود. در این سخنرانی‌ها هدف من بحث فلسفی در باره بعضی از مفاهیم اسلام است به این امید که شاید این کار لااقل در فهم شایسته معنی اسلام به عنوان پیامی که به بشریت فرستاده شده سودمند افتد» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل اول – معرفت و تجربه دینی – ص 12 – سطر 1 به بعد).

4 - اقبال در تحلیلی نهائی «به دنبال آن بود که میان دین و علم به معنای جدید آن در نیمه اول قرن بیستم پیوند تطبیقی ایجاد نماید» و در این رابطه «تشابه و تعارض این دو مقوله را تبیین نماید» و بیش از همه تلاش می‌کرد تا «پیوندی بین تجربه دینی درونی یا شهود با تجربه بیرونی حسی و عقلی ایجاد نماید» چراکه اقبال بر این باور بود که «فهم دین تنها از طریق تجربه درونی و دینی و یا شهود امکان‌پذیر می‌باشد». او معتقد بود که «علم جدید بشر مولود تجربه بیرونی و حسی و عقلی می‌باشد». البته اقبال در تبیین رابطه بین دو دسته از تجربه درونی و برونی بر این باور بود که این دو نوع تجربه درونی یا دینی و یا شهودی با تجربه برونی حسی و عقلی مکمل یکدیگرند.

«حق این است که فرایندهای دینی و علمی، در عین آن که مستلزم روش‌های متفاوت هستند، از لحاظ هدف نهایی با یکدیگر شباهت دارند. هر دو می‌خواهند به حقیقت برسند. ولی دین به دلایلی که پیش از این بدان‌ها اشاره کردم، بیش از علم خواستار دست یافتن به حقیقت مطلق است؛ و برای هر دوی آنها، راه رسیدن به عینیت مطلق از مرحله‌ای می‌گذرد که آن را می‌توان تصفیه تجربه نامید. برای فهم این مطلب، بایستی میان تجربه به اعتبار امر مشهود طبیعی که معرف رفتار متعارفی و قابل مشاهده حقیقت و واقعیت است، با تجربه به اعتبار ماهیت درونی حقیقت و واقعیت تمایز قائل شویم؛ زیرا تجربه، به اعتبار امر مشهود طبیعی، در پرتو سوابق روانشناختی و فیزیولوژیایی آن قابل بیان است. ولی برای روشن کردن معنی تجربه، به اعتبار نماینده‌ای از ماهیت درونی حقیقت و واقعیت، لازم است که از ملاک و معیار دیگری استفاده کنیم. در میدان علم کوشش ما بر آن است که معنی و مفهوم تجربه را از طریق استناد و ارجاع به رفتار خارجی حقیقت ادراک کنیم، در صورتی که در میدان دین تجربه را نوعی از حقیقت و واقعیت می‌دانیم و در آن می‌کوشیم که معنی و مفهوم آن را بیشتر از طریق استناد و ارجاع به ماهیت درونی حقیقت ادراک کنیم. فرایندهای علمی و دینی از لحاظی متوازی با یکدیگرند. هر دو واقعاً جهان واحدی را تشریح و توصیف می‌کنند، تنها با این تفاوت که در فرایند علمی وضع، من بالضروره انحصاری و فردی است، در صورتی که در فرایند دینی، من، تمایلات متعارض با یکدیگر را بهم می‌پیوندد و وضع یگانه‌ای فراهم می‌آورد که از آن نوعی تغییر شکل ترکیبی برای تجربه‌های وی حاصل می‌شود. تحقیق دقیقی در ماهیت و هدف این فرایندهای واقعاً مکمل یکدیگر نشان می‌دهد که در هر دوی آنها منظور تصفیه تجربه در میدان‌های عمل وابسته به هر یک از آنهاست» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل هفتم – آیا دین ممکن است؟ - ص 222 – سطر 4 به بعد).

5 - محمد اقبال به عنوان «معمار جنبش بازسازی تطبیقی به صورت نظری و عملی در عرصه اسلام و مسلمین در مشرق زمین می‌باشد». جنبش بازسازی تطبیقی نظری - عملی اقبال «جنبشی بود در راستای دفاع از هویت دینی جوامع مسلمان توسط اسلام بازسازی شده تطبیقی، بر پایه شعار نجات اسلام قبل از مسلمین که در طول یک قرن گذشته این جنبش پیوسته ادامه داشته است و البته توسط معلم کبیرمان شریعتی در فرایند چهارم حیات سیاسی‌اش یعنی در دوران پسا بازگشت از اروپا در سال‌های 43 تا 56 جنبش بازسازی تطبیقی عملی نظری اقبال به جامعه ایران انتقال پیدا کرد.»

6 - شریعتی برای «اولین بار با طرح جنبش نظری - عملی بازسازی تطبیقی محمد اقبال، تنها به دنبال تجلیل از اقبال نبود بلکه مهمتر از آن به دنبال آن بود تا استراتژی آگاهی‌بخش خودش را که در اواخر اقامتش در اروپا با تاسی از جنبش نظری – عملی اقبال به آن دست پیدا کرده بود در جامعه بزرگ ایران جاری و ساری سازد و جنبش تطبیقی نظری – عملی اقبال را در جامعه ایران بومی‌سازی کند.»

7 - شریعتی و اقبال «اصلاح‌گر ساختار دین نبودند، بلکه مصلح ساختار فکر دینی بودند» و لذا به همین دلیل است که اقبال «نام مانیفست اندیشه‌های خودش را بازسازی فکر دینی در اسلام گذاشت، نه بازسازی اسلام.»

8 - شریعتی و اقبال در کادر بازسازی تطبیقی فکر دینی در اسلام، به دنبال «بازسازی معارف دینی و بازسازی شعائر دینی و بازسازی باورهای دینی مردم و بازسازی علوم دینی بودند.»

9 - شریعتی و اقبال در عرصه پروسه بازسازی فکر دینی، «موضوع فکر دینی را در سه مؤلفه تقسیم می‌کردند که عبارت بودند از:

الف - فکر دینی به عنوان یک پدیده تاریخی که شامل عرفان دینی و فقه دینی و فلسفه دینی می‌شود.

ب – فکر دینی به عنوان یک پدیده اعتقادی عمدتاً مشمول کلام دینی یا اعتقاد به خدا و معاد و وحی نبوی می‌شود.

ج – فکر دینی به عنوان یکی از نیازهای بشر که شامل عمل رازورزی می‌شود.

10 - کتاب گران‌سنک و اندیشه‌پردازانه بازسازی فکر دینی در اسلام علامه محمد اقبال لاهوری «با تکیه به دین به عنوان تجربه دینی (نه تجربه باطنی صوفیانه) جوهر کلامی دارد، نه جوهر عرفانی و یا جوهر فقهی و یا جوهر فلسفی یونانی‌زده.»

11 - درس مهم اقبال در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام به ما این است که «بدون بازسازی کلام دینی توسط اجتهاد در اصول هرگز نمی‌توان به بازسازی فکر دینی اعم از فقه و عرفان و فلسفه و غیره دست پیدا کرد.»

12 - تفاوت رویکرد اقبال و شریعتی در عرصه بازسازی نظری – عملی با رویکرد ابن خلدون در این می‌باشد که «ابن خلدون بر پایه اولویت دادن به انحطاط تمدنی جوامع مسلمین به دنبال اصلاح دین به عنوان فرهنگ بود»، در صورتی که «اقبال و شریعتی با اولویت دادن به انحطاط تفکر اسلام تاریخی، اولویت به بازسازی تفکر دینی دادند». قابل ذکر است که «وجه مشترک ابن خلدون و اقبال و شریعتی در انحطاط ستیزی آنها می‌باشد». البته آنچنانکه فوقا هم مطرح کردیم، «در تعریف موضوع انحطاط بین آنها تفاوت وجود داشته است.»

13 - اصل بنیادین مشترک استراتژی بازسازی تطبیقی نظری – عملی اقبال و شریعتی عبارت است از اینکه «تحول فرهنگی مبنای تحول اجتماعی است» و «تحول اجتماعی مبنای تحول سیاسی» و «تحول ساختار اقتصادی تکون یافته از پائین در جامعه می‌باشد نه برعکس» و دیگر اینکه «در یک جامعه دینی، تحول فرهنگی تکوین یافته از پائین بدون تحول و بازسازی فکر دینی امکان‌پذیر نمی‌باشد.»

14 - اقبال و شریعتی در چارچوب «استراتژی تحول فرهنگی بر پایه بازسازی تطبیقی فکر دینی، بر این باور بودند که فکر دینداران به دین اسلام در جوامع مسلمان و از جمله در جامعه ایران نادرست می‌باشد.»

15 - اقبال و شریعتی بر این باور بودند که «عصر روشنگری در جوامع مسلمان باید از طریق بازسازی تطبیقی فکر دینی تکوین پیدا کند.»

 

پایان