مبانی فلسفی اندیشه ما – وحی - بخش 3
دینامیزم قرآن:
رابطه خدا و وحی، رابطه قرآن و وحی، رابطه محمد و وحی، رابطه عقل و وحی
ابنخلدون در مقدمه کتاب تاریخ خود مبحثی در رابطه با محمد و وحی مطرح میکند که میتوانیم در مقدمه مطالب خود از گفتههای او استفاده کنیم . مشارالیه در مطالب خود در آنجا رابطه پیامبر و وحی را از دو زاویه روانشناسی و جامعه شناسی مورد مطالعه قرار میدهد. از زاویه روانشناسی عبدالرحمن ابنخلدون تونسی معتقد است که علت پروسسی بودن نزول وحی بر محمد نه بخاطر تاریخی بودن وحی (آنچنانکه ما قبلا مطرح کردیم میباشد )، بلکه دلیل آن این بوده که وحی محمد که عالیترین وحی نبوی است از آنچنان پتانسیلی برخوردار بوده که بر عکس پیامبران ابراهیمی قبل از محمد دیگر امکان اینکه بتواند به یکباره مانند موسی و عیسی و... وحی بر او نازل شود وجود نداشته است. چراکه محمد از نظر وجودی دارای آنچنان ظرفیتی نبود که بتواند به یکباره تمامیاین بار وحی را به یکباره تحمل نماید. لذا در این رابطه بود که خود وحی میبایست بعنوان یک تجربه باطنی جهت اعتلای وجودی بخشیدن به محمد در آید تا در بستر آن محمد بتواند رفته رفته تکامل پیدا کند و در ظل این تکامل شرایط پذیرش وحی در وجود او بوجود آید. در همین رابطه است که از نظر ابن خلدون علت اینکه حجم فیزیکی آیات انزالی بر محمد رفته رفته تکامل پیدا کرده است و هر چه از زمان بعثت پیامبر میگذشته طول آیات وحی بر محمد بیشتر شده است، (مثلا آیات مدنی بسیار طولانی تر از آیات مکی هستند ) رشد و اعتلای وجودی محمد در بستر پراکسیس وحی بوده که فونکسیون این اعتلا در محمد عامل رشد ظرفیت و توانائی محمد بعنوان مهبط وحی بوده است. دومین زاویه ائی که توسط آن ابنخلدون رابطه بین وحی و محمد را مورد مطالعه قرار میدهد، زاویه جامعه شناسی است. که از این زاویه وقتی ابنخلدون فونکسیون وحی محمد را در جامعه مکه و مدینه و عربستان عصر محمد مورد مطالعه قرار میدهد ، معتقد میشود که محمد دو تا معجزه در زندگی خود به آنجام رسانید. یکی قرآن و دیگری ایجاد وحدت درون قبایل بدوی عربستان بود که گاهاً بخاطر چریدن یک گوسفند از چراگاه قبیله دیگر چهل سال به جنگ و کشتار با یکدیگر میپرداختند. محمد توسط حرکت و نهضت خود این قوام پراکنده و خونخوار را بر پایه شعار وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ – سوره آلعمران – آیه 103 – به وحدت رسانید. آنچنانکه مولانا در این رابطه میگوید:
مثنوی - چاپ نیکلسون - دفتر دوم - صفحه 377 سطر پنجم به پائین:
دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت / یک زدیگر جان خون آشام داشت
کینهای کهنه شان از مصطفی / محو شد در نور اسلام و صفا
اولا اخوان شدند آن دشمنان / همچو اعداد عنب در بوستان
وزدم المومنون اخوه بپند / در شکستند و تن واحد شدند
صورت انگورها اخوان بوند / چون فشردی شیره واحد شوند
غوره و انگور ضدانند لیک / چونک غوره پخته شد شد یار نیک
غوره ائی کو سنگ بست و خام ماند / در ازل حق کافر اصلیش خواند
آفرین بر عشق کل اوستاد / صد هزاران ذره را داد اتحاد
همچو خاک مفترق در رهگذر / یک سبوشان کرد دست کوزه گر
البته آنچه که فوقاً در طرح نظریه ابنخلدون و وحی مطرح کردیم نباید دلالت بر تائیدیه ما بر نظریه ابنخلدون باشد. بلکه هدف ما از طرح نظریه ابنخلدون و مولانا در اینجا فقط به آن دلیل بوده که برای مخاطب خود روشن کنیم که وحی نبوی برای محمد و برای جامعه محمد هم حالت تجربی داشته و هم حالت پروسسی و رابطه محمد با وحی هر گز یک حالت انفعالی یکطرفه ضبط صوتی یا آاینه ائی نبوده است. بلکه بالعکس خود محمد و جامعه محمد با وحی محمد پراتیک میکرده اند و بموازات این پراتیک تکامل و اعتلا پیدا میکرد ند. همین اعتلا و تکامل محمد و جامعه محمد بوده که در کنار تاریخی شدن وحی زمینه تاریخی شد ن خود محمد و جامعه محمد که مدینه النبی خوانده میشود فراهم کرده است . سوره بقره - آیه 143 - وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا و بدینسان ما شما را امتی نمونه کردیم تا آنچنانکه محمد بر شما الگو و نمونه است شما بر دیگران نمونه و الگو گردید.
1- قرآن و وحی: البته جای گفتن ندارد که علت اینکه ما در مبحث دینامیزم قرآن به بررسی رابطه خدا و وحی یا رابطه قرآن و وحی و یا رابطه محمد و وحی و یا رابطه عقل و وحی پرداختیم به این دلیل میباشد که:
اولا آنچنانکه هگل مطرح میکند در یک جامعه دینی هم انحطاط و هم اعتلای آن جامعه از کانال دین میگذرد و از آنجائیکه جامعه ما یک جامعه دینی میباشد و دین اسلام که دین مردم ما است مولود وحی محمد و قرآن میباشد لذا برای شناخت حقیقی و علمی و راستین این دین هیچ راهی برای ما وجود ندارد جز اینکه از طریق همین وحی به شناخت خود وحی بپردازیم.
ثانیا برای شناخت حقیقی این وحی هم راهی برای ما وجود ندارد جز اینکه ارکان این وحی را بشناسیم چراکه این وحی محمد بوده که عامل شکل گیری قرآن و اسلام و... شده است نه بالعکس لذا برای درک و شناخت این وحی ما راهی نداریم جز اینکه رابطه ارکان وحی را که عبارتند از خداوند بعنوان منبع و آبشخور وحی و محمد بعنوان واسطه وحی و قرآن بعنوان موضوع وحی را با خود وحی مورد بررسی قرار دهیم.
ثالثاً از آنجائیکه جامعه ما در این شرایط تاریخی هم در انحطاط سوبژکتیوی و هم در انحطاط ابژکتیوی بسر میبرد جهت تحول و اعتلای این جامعه برای ما راهی وجود ندارد جز اینکه از طریق این دین و این وحی و این قرآن که زمانی عامل تحول و اعتلای تاریخی مسلمانان بوده است، اما در این شرایط بعلت کج فهمیها و کج آموزش دهیها و کج راه رفتنهای مسلمانان و بد معرفی کردن حاکمیتهای غاصب به جهت توجیه دینی حاکمیت شان (آنچنانکه اگر بگوئیم که سیر قهقرائی و انحطاطی که در مدت 30سال گذشته این دین بعلت تحریفات و تبلیغات انحرافی و ترویجات سوء فقهی در جامعه ما توسط حاکمیت مطلقه فقاهتی پیدا کرده است، از 1400 سال گذشته تاریخ این دین بیشتر بوده است قضاوتی به گزاف نکردهایم ) لذا این امر ما را مجبور میسازد که برای فهم راستین و علمیو حقیقی و اولیه این دین و برای شناخت دینامیزم این کتاب و این پیام و این دین فقط از طریق شناخت خود این وحی و این پیام وارد شویم.
رابعاً تا زمانیکه نتوانیم از طریق خود وحی به کشف دینامیزم این کتاب و این پیام و این دین برسیم امکان تحول سوبژکتیو دینی در این جامعه برای ما وجود نخواهد داشت.
خامساً برای بررسی رابطه قرآن و وحی از آنجائیکه متن قرآن بعنوان تنها نمونه عالیترین مرحله وحی نبوی و اصلا وحی میباشد که بر هستی و انسان و پیامبران وارد شده است. لذا میکوشیم که قبل از اینکه رابطه خدا و وحی و رابطه محمد و وحی و رابطه عقل و وحی را مورد برسی قرار دهیم، رابطه قرآن و وحی را مورد مطالعه قرار دهیم و دلیل عمده این انتخاب هم این میباشد که آنچنانکه فوقاً به اشاره رفت از آنجائیکه از نظر مرحله تکاملی وحیائی که محمد تجربه کرده است بصورت یک امر استثنائی میباشد که در میان بشریت نه قبل از محمد و نه بعد از محمد هرگز در این حد از تکامل و تعالی تجربه و حیانی صورت نگرفته است لذا برای درک و فهم دیسکورس و ماهیت و مضمون این وحی (وحی نبوی محمد ) روش دیگری برای ما نمیماند جز اینکه توسط خود این وحی، این وحی را بشناسیم برای این کار البته در حاشیه از تجربههای الهامی انسانهای متعالی امثال علی و مولوی و اقبال و شریعتی استفاده خواهیم کرد ولی متن کار ما در این قسمت فقط قرآن خواهد بود.
قبل از اینکه وارد موضوع شویم بهتر است ابتدا تعریفی از وحی ارائه دهیم:
وحی در لغت عبارت است از انتقال سریع و مخفی معنا به مخاطب. البته وحی در قرآن در شکل الهی آن (نه وحی شیطانی) عبارت است از هدایتگری موضوع در رفتنش در مسیر تکاملی وجود جهت کسب اعتلای مقدر. آنچه از این تعریف وحی دریافت میگردد، اینکه اگر چه در یک تقسیم بندی کلی وحی از نظر قرآن بدو دسته وحی الهی و وحی شیطانی تقسیم میگردد. در رابطه با وحی الهی که از نظر قرآن بر تمامیپدیدههای وجود از جماد و نبات گرفته تا حیوان و انسان هدایتگری میکند. خود این وحی الهی (نه وحی شیطانی ) با فونکسیون آن دارای دو اقلیم جداگانه میباشند زیرا خود وحی بلحاظ پدیدار شناسی جزو واقعیتهای عینی و وجودی خارجی میباشد در صورتیکه فونکسیون وحی الهی آنچنانکه از تعریف فوق بر می آید یک مقوله اپیستمولوژیک و معرفت شناسانه است آنچنانکه در مباحث گذشته دینامیزم قرآن مطرح کردیم بر پایه تبین علامه اقبال لاهوری از وحی، این پیوند وحی با تکامل و حرکت و شدن پدیدهها یا به بیان قرآن آیهها امری جبری میباشد (البته باز هم تاکید میکنیم که آنچه مقصود ما از وحی در اینجا میباشد همان وحی مثبت یا وحی الهی است) چراکه آنچنانکه قرآن در:
سوره فصلت - آیه 12: ...وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا... از وحیائی سخن میگوید که بر کل وجود جاری شده است.
و در سوره الزلزله - آیات 4 و 5 از وحیائی سخن میگوید که بر جمادات وارد میشود: يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا - بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى لَهَا.
و در سوره النحل - آیه 68 از وحیائی سخن میگوید که بر زنبور عسل وارد میشود: وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا و....
و در سوره القصص - آیه 7 از وحیائی سخن میگوید که بر مادر موسی جهت شیر دهی موسی وارد شده است: وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ....
و در سوره النجم – آیات از 7 تا 10 - از وحیائی نبوی سخن میگوید که فقط بر محمد نازل شده است: إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى - عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى - ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى - وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى.
و در سوره النساء - آیه 163 از وحیائی سخن میگوید که بر پیامبران ماقبل محمد نازل شده است: ...وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإْسْحَقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ....
و در سوره الشمس – آیات از7 تا 10 از وحیائی سخن میگوید که بصورت مساوی بر تمامیانسانها وارد میگردد وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا - فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا - وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا.
و در سوره الانبیاء - آیه 73 از وحیائی سخن میگوید که بر جامعه هدایت شده وارد میگردد وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ...
آنچنانکه مشاهده میکنید وجهالمشترک تمامیوحیهای مختلف فوق عبارت از اینکه همه این وحیها چه وحی تکوینی حاکم بر همه هستی باشد و چه وحی هدایتگری حاکم بر جمادات باشد و چه وحی حیاتی وارد شده بر زنبور عسل باشد و چه وحی الهامینازل شده بر قلب مادر موسی و چه وحی نبوی نازل شده بر قلب محمد باشد و... همگی دارای مضمون هدایتگری در رفتن و شدن میکند (البته در کنار این انواع وحیهای مثبت الهی قرآن یک وحی منفی هم مطرح میکند که آن را وحی شیطانی مینامد سوره الانعام - آیه 121 - إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ - که این وحی اگر چه یک وحیائی است که بر کل وجود مانند وحی الهی حاکمیت ندارد و فقط در عرصه حرکت انسانی فونکسیون دارد با این حال این وحی نه تنها مانند وحی الهی دارای هدایتگری مثبت نمیباشد بلکه بالعکس دارای فونکسیون منفی نیز است ).
بنابراین از نظر قرآن در عرصه جهان غیر انسانی اعم از جماد و نبات و حیوان فقط وحی الهی حاکم میباشد اما در عرصه انسانی دو نوع وحی منفی و مثبت یا وحی الهی و وحی شیطانی حکم میراند. سوره شمس – آیات 7 تا 10 - وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا - فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا - قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا - وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا.
مثنوی - چاپ نیکلسون - دفتر چهارم - صفحه 703 سطر پنجم به بعد:
از جهان دو بانگ میآید بضد / تا کدامین را تو باشی مستعد
آن یکی بانگش نشور اتقیا / و آن دگر بانگش فریب اشقیا
بانگ خار و بانگ اشکوفه شنو / بعد از آن شو بانگ خارش را گرو
من شکوفه خارم ای خوش گرم دار / گل بریزد من بمانم شاخ خار
بانگ اشکوفه که اینک گل فروش / بانگ خار او که سوی ما مکوش
این پذیرفتی بماندی زان دگر / که محب از ضد محبوبست کر
در جهان هر چیز چیزی میکشد / کفر کافر را و مرشد را رشد
کهربا هم هست و مغناطیس هست / تا تو آهن یا کهی آیی بشست
برد مغناطیست ار تو آهنی / ور کهی بر کهربائیئی میتنی
آن یکی چون نیست با اخیار یار / لاجرم شد پهلوی فجار جار
هست موسی پیش قبطی بس ذمیم / هست هامان پیش سبطی بس رجیم
جان هامان جاذب قبطی شده / جان موسی طالب سبطی شده
مثنوی - دفتر چهارم - صفحه 239 - از سطر39:
در حدیث آمد که خلاق المجید / خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گره را جمله عقل و علم و جود / آن فرشته است و نداند جز سجود
نیست اندر عنصرش حرص و هوا / نور مطلق زنده از عشق خدا
یک گروه دیگر از دانش تهی / همچو حیوان از علف در فربهی
او نبیند جز که اصطبل و علف / از شقاوت غافلست و از شرف
این سوم هست آدمیزاد و بشر / از فرشته نیمیو نیمیزخر
نیم خر خود مائل سفلی بود / نیم دیگر مایل علوی شود
تا کدامین غالب آید در نبرد / زین دو گانه تا کدامین برد نرد
عقل اگر غالب شود پس شد فزون / از ملائک این بشر در آزمون
شهوت ار غالب شود بس کمتر است / از بهائم این بشر زان کمتر است
آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب / وین بشر با دو مخالف در عذاب
بنا براین ماحصل آنچه تا اینجا گفته شد اینکه:
1- وحی در قرآن بدو نوع وحی الهی و وحی شیطانی تقسیم میشود که وحی الهی وظیفه هدایتگری کل هستی در مسیر استکمالی وجود بسوی خالق وجود دارد اما وحی شیطانی فقط شامل عرصه انسانی میشود که مبنای فلسفی اصل اختیار و انتخاب و اراده و آزادی در انسان را تبین مینماید بعبارت دیگر فلسفه شیطان و ابلیس در داستان خلقت انسان یک ریشه اومانیستی دارد که بدون آن امکان تبین اراده و اختیار و آزادی انسان وجود ندارد شیطان و ابلیس در عرصه فلسفه اومانیسم و خلقت انسان در قرآن مخلوق خدا میباشد و با مجوز الهی (که خداوند تا قیامت به او مهلت میدهد که) در کمین انسانها در مسیر صراط مستقیم بنشیند تا عرصه اختیار و اراده و انتخاب انسان را فراهم نماید و در همین رابطه است که اگر شیطان و ابلیس را از داستان خلقت انسان در نگاه قرآن دور کنیم فورا فلسفه اراده و اختیار و انتخاب انسان پوچ میگردد پس ابلیس و شیطان در دیسکورس قرآن اهریمن در وجود نیست بلکه شیطان در نفس است و هیچ پایه ابژکتیوی غیر اومانیستی ندارد.
(دیوان حافظ :
الف - درین چمن گل بیخار کس نمیچیند / چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست
ب - در کارگاه عشق از کفر چاره ائی نیست / آتش کرا بسوزد گر بولهب نباشد
ج - برق غیرت که چنین میجهد از مکمن غیب / تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم
د - دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم / و اندرین کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی / کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
ه - من آدم بهشتیم اما در این سفر / حالی اسیر عشق جوانان مهوشم
و- پدرم روضه رضوان بدو گندم بفروخت / نا خلف باشم اگر من بجوی نفروشم )
سوره الاعراف ـ آیات 11 تا 17: وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ - قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ - قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ - قَالَ أَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ - قَالَ إِنَّكَ مِنَ المُنظَرِينَ - قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ - ثُمَّ لآتِيَنَّهُم مِّن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ.
سوره الاعراف - آیه 27- يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ...
سوره یوسف آیه 5: ...إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ
سوره ابراهیم آیه 22: ...وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ
2- خود وحی الهی از زاویه وجودی در قیاس با فونکسیون آن دارای دو ساختار متفاوت میباشد چراکه وحی الهی بلحاظ ذاتی بصورت یک واقعیت عینی و برونی و ابژکتیوی میباشد در صورتیکه فونکسیون وحی الهی از آنجائیکه آنچنانکه فوقاً مطرح کردیم هدایتگری تکامل هدفمند پدیدهها در عرصه حرکت تکاملاند کلی وجود بعهده دارد بصورت یک امر سوبژکتیوی در میآید.
3- دین از وحی زائیده میشود نه وحی از دین و آبشخور دین اسلام وحی نبوی تجربه شده توسط محمد میباشد. سوره الشوری - آیه 13- شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ...
4- وحی نبوی محمد عالیترین مرحله وحی است که در شکل قرآن بر محمد نازل گردیده است. سوره الاسراء - آیه 9: إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ...
5- وحی خود بماهو یک امر پروسسی و ذومراتب میباشد که بر تمامی پدیدهها یا آیهها اعم از آفاقی و انفسی برحسب ظرفیت وجودی و تکامل پذیری، وارد میگردد.
6- وحی برحسب منازل تکاملی ورودی خود به انواعی تقسیم میگردد که عبارتند از وحی تکوینی که بر کل هستی وارد میشود وحی جمادی که بر جمادات وارد میگردد و وحی نباتی که بر نباتات وارد میگردد و وحی حیوانی که بر حیوانات وارد میگردد و وحی عام انسانی که همان وحی الهامی میباشد که بر همه انسانها علیالسویه وارد میگردد و وحی خاص انسانی که بصورت الهامیتنها بر عارفین و انسانهای اهل سلوک و طریقت وارد میگردد وحی خاص نبوی که همان وحی نبوی میباشد و مولد دین است تنها بر پیامبران وارد میگردد و وحی اخص نبوی که همان وحی نبوی محمد میباشد و مولد قرآن است فقط بر محمد وارد گردید.
7- اگرچه تعریف لغوی وحی انتقال معنا بصورت سریع و مخفیانه میباشد، از نظر ترم لوژی و اصطلاحی در عرصه دیسکورس قرآن به معنای هدایتگری پدیدهها یا آیهها در کلیت وجود و کاسموس هستی در عرصه کاروان حرکت و تکامل میباشد.
8- بلحاظ شکل بندی وحی با توجه به گستردگی دایره وجود ی وحی در اشکال مختلفی مادّیت مییابد که شامل قانون و سنت و غریزه و کلام و نوشته و... میشود.
9- ارکان وحی نبوی محمد عبارتند از:
الف - منبع و آبشخور وحی که ذات باری میباشد.
ب - واسطه وحی که محمد میباشد.
ج - موضوع و محصول وحی که قرآن است.
10- برای نجات یک جامعه دینی از انحطاط هیچ راهی نداریم جز اینکه دین آن قوم را از انحطاط رهائی بخشیم و برای نجات مردم جامعه خودمان که مردمی دینی هستند هیچ راهی نداریم جز اینکه دین این قوم را از انحطاط و انجماد رهائی بخشیم و برای رهائی بخشیدن دین اسلام هیچ راهی نداریم جز از طریق فقه زدائی کردن و فلسفه زدائی کردن و سنت زدائی کردن اسلام محمد بر پایه دینامیزم وحی نبوی محمد تا بتوانیم به آبشخور اولیه آن دست پیدا کنیم.
11- از آنجائیکه وحی محمد استثنائی ترین وحی بشریت میباشد که تنها خود محمد آنرا تجربه کرده است ولاغیر لذا برای شناخت وحی محمد هیچ راهی نداریم جز اینکه از طریق خود وحی محمد که قرآن میباشد وحی محمد را بشناسیم البته در این رابطه میتوانیم از وحیهای الهامیانسانهای بزرگ امثال امام علی و مولانا و اقبال لاهوری و شریعتی و حافظ و... کمک بگیریم.
12 - تا زمانیکه در رابطه با قرآن و اسلام به دینامیزم وحی نبوی محمد دست پیدا نکنیم امکان هیچ گونه شناخت و تحول و بازسازی و بازتعریف و بازخوانی از قرآن و اسلام برای ما وجود ندارد بنابراین هرگز نباید به تبین موضوع وحی بعنوان یک امر آکادمیک نگاه کرد.
13- وحی از نظر ساختاری در دو مؤلفه قابل بررسی میباشد یکی وحی فی حد ذاته که یک امر عینی و واقعی و رئال و برونی و ابژه میباشد. دوم فونکسیون وحی که یک امر سوبژکتیو است.
14- بین وحی و معرفت به وحی تفاوت وجود دارد. بین قرآن و معرفت و تفسیر قرآن تفاوت وجود دارد. چراکه وحی در کلیت خود دلالت بر آن واقعیت ابژکتیو هدایتگرانه کلیت وجود در عرصه صیرورت تکاملی بسوی ذات باری میکند، که خود امری وجود ی و ابژکتیو میباشد و در هر منزلی از وجود به شکلی موجود میگردد. در منزلی شکل سنت و قانون دارد و در منزلی دیگر شکل غریزه و فطرت دارد و در منزلی شکل پیام و کتاب و نوشته دارد. اما معرفت به وحی رابطه ما انسان به آن وحی وجودی است که طبیعی خواهد بود که از نظر اپیستمولوژی ماهیتی کانتی داشته باشد.
15- درخود قرآن که محصول اخرین و متعالی ترین و متکامل ترین منزل وحی میباشد دینامیزم در دو مؤلفه عینیت پیدا میکند یکی دینامیزم ساختاری که همان آیات محکمات و متشابهات میباشد:
(سوره آلعمران - آیه 7 - هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ) که بصورت ذاتیات و عرضیات قرآن مادّیت مییابد ذاتیات قرآن عبارتند از کلیه آیاتی که مستقیم بر اصل توحید (توحید الهی، توحید طبیعی یا وجودی، توحید انسانی، توحید اجتماعی، توحید تاریخی ) در دو شاخه نبوت و معاد دلالت میکند.
(سوره البقره - آیه 62 - إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ )عرضیات قرآن عبارتند از کلیه آیاتی که ذاتیات قرآن را عصری میکند که این عصری کردن اجتهاد نامیده میشود که آنچنانکه اقبال لاهوری میگوید باید هم در اصول جاری گردد و هم در فروع اما مؤلفه دوم دینامیزم قرآن تاریخی شدن قرآن میباشد که آنچنانکه قبلا مطرح کردیم تاریخی شدن قرآن به معنای حیات تاریخی پیدا کردن قرآن است که این تاریخی شدن قرآن علاوه بر اینکه در عصر محمد آنجام گرفت میبایست در عصر بعد از محمد هم تا پایان تاریخ ادامه پیدا کند و بموازات این تاریخی شدن قرآن است که قرآن دارای مشخصات ذیل میگردد:
الف - قرآن باید بصورت یک پروسس (تکوین و تکامل تدریجی ) سوبژکتیوی در تاریخ جاری و ساری گردد.
ب - پروسس سوبژکتیوی قرآن در بستر تاریخ باید توانائی زندگی کردن داشته باشد.
ج - پروسس سوبژکتیوی تاریخی قرآن باید مابه ازاء ابژکتیوی خود را در عرصه انسان و اجتماع به نمایش بگذارد نه اینکه حواله به آخرت بنماید (سوره حدید - آیه 25 - لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ )
د - پروسس سوبژکتیوی قرآن باید علاوه بر اینکه خود سمت و سوی تکاملی داشته باشد بتواند پیوسته تبین کننده اصل تکامل در عرصههای مختلف طبیعی و انسانی و اجتماعی و تاریخی باشد.
ه - پروسس سوبژکتیو قرآن در بستر تاریخ باید پتانسیل هدایتگری انسان و جامعه در عرصه شدن فردی و اجتماعی خود داشته باشد.
16- دینامیزم قرآن در گرو دو اصل اجرای اصل اجتهاد در اصول و فروع و دیگر تاریخی کردن قرآن و اسلام آنچنانکه محمد و علی در دوران خود کردند میباشد.
17- اصول مقدماتی تبین وحی عبارتند از:
الف - اعتقاد به دیالکتیک فلسفی وجود زیرا آنچنانکه اقبال لاهوری میگوید تا زمانیکه برای هستی در کلیت آن و در عرصه انسانی بویژه معتقد به حرکت و تکامل نباشیم ، ضرورت وجودی اصل وحی در هستی به اثبات نمیرسد.
ب - اعتقاد به تاریخی بودن تمامیوجود و بالاخص انسان و جامعه انسانی است توضیح آنکه تا قبل از محمد بر اثر حاکمیت اندیشه فلسفی ارسطوئی بر اندیشه بشر مبنای وجودی انسان را طبایع ثابت میدانستند. اما بزرگترین حرکت ضد ارسطوئی که محمد در قرآن بر علیه این اندیشه ارسطوئی کرد، این بود که اعلام کرد که بر عکس آنچه ارسطو میگوید انسان و جهان و جامعه و... طبایع ثابت ندارد بلکه بالعکس عین حرکت و سیلان میباشند و بجای طبیعت انسان تاریخ دارد و چون تاریخ دارد پس ثابت نیست و چون متحرک است پس تکامل دارد و چون تکامل دارد پس نیازمند به وحی است.
(سوره الانسان آیه 1تا 3: هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئًا مَّذْكُورًا - إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا - إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا.
سوره البلد - آیه 4: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ
سوره الانشقاق - آیه 6: يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ
مثنوی - چاپ نیکلسون - دفتر اول - صفحه 59 - سطر 21 به بعد:
هر نفس نومیشود دنیا و ما / بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد / مستمری مینماید در جسد
آن زتیزی مستمر شکل آمدست / چون شرر کش تیز جنبانی بدست
مثنوی - دفتر سوم - صفحه 199 - سطر 36 به بعد:
از جمادی مردم و نامی شدم / وزنما مردم زحیوان سرزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم / پس چه ترسم کی زمردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر / تا بر ارم از ملائک بال و پر
از ملک هم بایدم جستن زجو / کل شیئی هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم / آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون / گویدم انا الیه راجعون
مثنوی - دفتر ششم - صفحه 252 - از سطر 19:
این جهان جنگ است کل چون بنگری / ذره ذره همچو دین با کافری
آن یکی ذره همیپرد به چپ / و اندگر سوی یمین اندر طلب
ذره ای بالا آن ذره نگون / جنگ فعلیشان ببین اندر رکون
جنگ فعلی هست از جنگ نهان / زین تخالف آن تخالف را بدان
ادامه دارد