سلسله بحثهائی در باب متدولوژی – بخش پنجم
دیالكتیك كور و دیالكتیك روشن در گرو جهان بینی بسته و جهان بینی باز
آن سوالهای کلیدی که توسط آنها شریعتی توانست به کشف دیالکتیک به عنوان یک متدولوژی شناخت برسد عبارت بودند از:
1- آیا شناخت دین خود دین میباشد؟
2- اگر شناخت دین و اسلام و وحی و قرآن و شیعه و... خود وحی و خود قرآن و خود دین و... میباشد پس چرا اینهمه تعدد و تکثر و تنوع در برداشت از یک واقعیت واحد وحی و یا قرآن و یا اسلام و... وجود دارد؟ چرا ما یک دین داریم ولی انواع برداشتها از دین داریم؟ چرا ما یک قرآن داریم ولی انواع تفسیرهای گوناگون از قرآن داریم؟ چرا ما یک علی داریم ولی انواع شیعههای از این علی داریم؟ و...
3- اگر شناخت انسان توسط ذهن و ادراک او صورت میگیرد، آیا این رابطه بین ذهن و جهان خارج به صورت یکطرفه است یا که نه ذهن انسان در عرصه شناخت به همان میزان که تماشاگر است بازیگر نیز میباشد؟
4- آیا بازیگری ذهن صورت خود به خودی دارد یا اینکه هدفمند و قانونمند میباشد؟
5- آیا فونکسیون ذهن که به صورت تئوری شناخت مادّیت تئوریک بخود گرفته است به صورت مستقل از ذهن هویت دارد؟
6- آیا منطق ارسطوئی که نخستین تئوری نظری کار ذهن بشر در 2500 سال پیش بوده است میتواند تعالی بخش و هدایتگر ذهن انسان گردد؟
7- برای تحول سوبژکتیو جامعه چه استراتژی باید اتخاذ گردد؟ که خود این سوالها زمینه ای گردید جهت آبستن شدن اندیشه بزرگ او جهت زایش و کشف اصول و پیش فرضهای بعدی که به عنوان بزرگترین دستاوردهای اپیستمولوژیک تاریخ تئوریک ما مطرح گردید. که این کشفیات تئوریک شریعتی عبارت میباشد از:
الف- اسلام شناسی غیر از اسلام است. چراکه تعریف اسلام شناسی عبارت از شناخت ما از اسلام. طبیعی است که برای فهم شناخت ما از اسلام قبل از اینکه به اسلام توجه کنیم باید به ذهن به عنوان تنها وسیله شناخت واقعیت خارجی توجه کنیم.
ب- شناخت هر کس نسبت به یک واقعیت بیش از آنکه یک مقوله جهان شناسی صرف باشد و یا یک انعکاس تماشاگر آئینه ائی صرف باشد یک موضوع دیالکتیکی است. یعنی آنچنانکه خود شریعتی میگوید هر کس جهان را آنچنانکه واقعیت دارد و هست نمیبیند بلکه بالعکس هر کس جهان را آنچنان که خود هست میبیند بقول مولانا:
دفتر چهارم مثنوی- صفحه 253 سطر 29 به بعد:
چون تو برگردی و برگردد سرت / خانه را گردنده بیند منظرت
ور تو در کشتی روی بریم روان / ساحل یم را چو خود بینی دوان
چون تو جزء عالمی پس ای مهین / کل آنرا همچو خود دانی یقین
به عبارت دیگر از نگاه شریعتی جهان بینی عبارت از شناخت واقعیت بیرون ذهن انسان بر مبنای ذهن و بینش خود.
ج- اصل بزرگ اپیستمولوژی دیگری که شریعتی مطرح کرد عبارت است از اینکه انسان در تماشای واقعیت بیرون از خود بهمان میزان که تماشاگر است بازیگر نیز میباشد و همین بازیگری انسان در عرصه شناخت و اپیستمولوژی است که باعث میگردد، تا ماهیت شکل گرفته تاریخی وجود فرد در شکل جهان بینی و در نتیجه در کار ذهن یا منطق و تئوری اپیستمولوژی دخالت کند و شناخت یا کار ذهن را به صورت تاریخی در آورد و با تاریخی شدن شناخت یا اپیستمولوژی یا منطق ذهن انسان به صورت یک مقوله تاریخی درمی آید. که بر این اساس دیگر ذهن یک مقوله فیزیولوژی یا پسیکولوژی و... نیست بلکه خود یک مقوله تاریخی خواهد بود.
د- بر پایه کشف اصل تاریخی بودن ذهن و فونکسیون ذهن بود که شریعتی به این حقیقت بزرگ تئوری اپیستمولوژی پی برد که برعکس آنچه در اندیشه و منطق صوری ارسطوئی مطرح میشود، شناخت انسان یک رابطه یکطرفه مکانیکی مانند دوربین عکاسی و آئینه با جهان خارج ندارد، بلکه بالعکس آنچنانکه قوانین دیالکتیک بر کل کاسموس وجود حاکم میباشد، همین قوانین در شکل منطقی بر رابطه ذهن انسان با واقعیت جهان خارج نیز حاکم میباشد. لذا در این رابطه بود که برای شریعتی خود شناخت به عنوان یک پراکسیس ذهنی که کنشی بر پایه دیالکتیک دارد مطرح شد. از این مرحله به بعد بود که شریعتی در عرصه اپیستمولوژی با منطق صوری ارسطوئی که همان منطق دکارتی غرب نیز بود و برای مدت بیش از دو هزار سال اندیشه بشریت را در مرداب سکون و ثبوت و یک طرفه نگری و بر خورد مکانیکی فرو برده بود، در افتاد و تنها راه رنسانس فکری و تحول سوبژکتیو جوامع بشری از جمله جوامع مسلمان نفی این منطق صوری ارسطوئی و جانشین کردن منطق دیالکتیکی اعلام کرد اینجا بود که از دیدگاه شریعتی منطق دیالکتیکی عبارت بود از:
ا- منطقی که برعکس منطق صوری که پدیدهها را در شکل عام و کلی و مجرد و ذهنی مورد مطالعه قرار میداد این منطق پدیدهها را به صورت مشخص و کنکرت مورد مطالعه قرار میدهد.
2- منطق دیالکتیکی بر عکس منطق صوری که پدیدهها را جدای از جایگاه واقعی شان که حرکت میباشد مطالعه میکند این منطق پدیدهها را جهت مطالعه از جایگاه طبیعی و واقعی خود شان خارج نمیکند و در همان جایگاه طبیعی خود مورد مطالعه قرار میدهد.
3- منطق دیالکتیکی برعکس منطق صوری که توسط عوامل مکانیکی و برونی به تبین حیات و حرکت پدیده میپردازد این منطق پدیدهها را در بستر حرکت درونی و جوهری و دینامیسم خود مورد مطالعه قرار میدهد.
4- منطق دیالکتیکی برعکس منطق صوری که پدیدهها را در بستر تضادهای بیرونی مورد تحلیل و شناخت قرار میدهد این منطق پدیدهها را در بستر تضاد درونی آنها مورد مطالعه قرار میدهد و مطابق این منطق دینامیک بود که شریعتی علاوه بر اینکه در عرصه اپیستمولوژی رابطه ذهن با عین یا سوبژکتیو با ابژکتیو برعکس منطق مکانیکی صوری ارسطوئی که یکطرفه از عین به ذهن میدانست.
شریعتی بر پایه منطق دینامیک و دیالکتیکی خود رابطه ذهن و عین دو طرفه میدانست یعنی آنچنانکه عین در عرصه تکوین شناخت به عنوان یک تز عمل میکند این انعکاس عین در ذهن توسط ذهنی انجام میگیرد که نه به عنوان یک پدیده فیزیولوژی بلکه به عنوان یک مقوله تاریخی که همان جهان بینی تاریخی فرد میشود، به صورت تنگاتنگ و دیالکتیکی هم در فرایند و هم در تهیه فراورده شناخت در آن دخالت میکند. اینجا است که چهارمین اصل اپیستمولوژی اندیشه شریعتی مطرح گردید و آن دخالت جامعه بینی در جهان بینی و دخالت جهان بینی در اپیستمولوژی بود. به عبارت دیگر مطابق این کشف بزرگ شریعتی انسان جهان را آنچنان میبیند که جامعه را میبیند و جهان آنچنان میشناسد که جهان را میبیند. در این رابطه بود که این اصل پنجم اپیستمولوژی برای شریعتی کشف گردید که جهان بینی انعکاس جامعه در جهان است و جهان شناسی انعکاس جهان در جهان بینی شخص است. از پیوند دیالکتیکی این اصول بود که شریعتی علاوه بر اینکه پی برد که شناخت انسان یک مقوله تاریخی میباشد که مانند تمامی پدیدههای تاریخی به صورت پروسسی در تاریخ شکل گرفته و رشد کرده است و پیوسته تکامل میکند. بخاطر اینکه ریشه اصلی تکوین آن جامعه طبقاتی میباشد، لذا اپیستمولوژی انسان بر پایه جامعه بینی یک صورت طبقاتی دارد. یعنی انسان بر پایه جایگاه طبقاتی و عینک طبقاتی جهان را میبیند. در این رابطه بود که شریعتی آن آزمایش سکه را به عنوان دلیل نظرگاه خود مطرح کرد. بدین شکل که شریعتی معتقد بود که اگر چند سکه را داخل یک کیسه بیاندازیم و بعد دو نفر یکی از طبقه پرولتاریا و یک نفر از طبقه بورژوازی انتخاب بکنیم و بعد چشم بسته بگوئیم دست در داخل کیسه کند و یک سکه را بیرون بیاورد و بدون آنکه سکه را ببیند بگوید سکه بیرون آورده چند ریالی میباشد. آنکه از طبقه پرولتاریا است سکه مثلا پنج ریالی را ده ریالی اعلام میکند و آنکه از طبقه بورژوازی است سکه مثلا ده ریالی را پنج ریالی اعلام میکند که با طرح این آزمایش شریعتی اصل طبقاتی بودن مقوله اپیستمولوژی انسانی به نمایش میگذارد.
ب- علاوه بر اینکه بر پایه آنچه که فوقاً مطرح گردید از نظرگاه شریعتی اولا اسلام شناسی غیر از اسلام میباشد و شناخت دین غیر از خود دین است چراکه شناخت دین رابطه ما با دین است در صورتی که جوهره دین وحی است که امری واقعی خارج از ذهن مانند طبیعت میباشد. این است که شناخت دین و شناخت اسلام شناسی و شناخت ما از قرآن دائما در حال تحول و تکامل میباشد. در صورتی که گوهر دین که همان محکمات وحی میباشد امری ثابت و لایتغیر میباشد. اینجا است که شریعتی پروسه اسلام شناسی یا قرآن شناسی یا دین شناسی یا وحی شناسی را در تاریخ اسلام شناسی مطرح میکند و به طرح تاریخی بودن و طبقاتی بودن و دینامیک بود و دیالکتیکی بودن پروسه شکل گیری شناخت همراه با نفی منطق ثبوتی و صوری و مکانیکی ارسطوئی پرداخت. اما داستان کشفیات اپیستمولوژی شریعتی به این امور پایان پیدا نکرد. چراکه شریعتی پس از کشف این امور به دستاوردهای عظیم تری دست یافت که مهمترین آنها تاریخی دیدن اسلام و تاریخی دیدن دین و تاریخی دیدن شیعه و... که مطابق این کشف عظیم و سترگ شریعتی که زائیده همان پروسه اپیستمولوژی قبلی شریعتی بود همه چیز از نگاه شریعتی عوض شد. برای او دیگر سخن از اسلام کردن یا سخن از دین کردن یا سخن از وحی و قرآن کردن یا سخن از شیعه کردند و... به صورت عام کلی و مطلق و مجرد بشکل ارسطوئی بر پایه منطق صوری سخنی بی معنی بود چراکه تا صحبت اسلام و شیعه یا قرآن و یا... میشد شریعتی میگفت کدام اسلام؟ کدام شیعه؟ کدام قرآن؟ آیا قرآن بر سر نیزههای معاویه در جنگ صفین میگوئید یا قرآن ناطق مظلوم سقیفه؟ کدام شیعه؟ آیا شیعه علوی میگوئی که شعارش در طول تاریخ عدالت بوده است، یا شیعه صفوی که شعارش پیوند تصوف و شیعه و ایرانیت جهت مقابله کردن با امپراطوری عثمانی بوده است؟ کدام اسلام؟ آیا اسلام ابوذر میگوئی که در صحرای ربذه بدست خلیفه رسول الله به بند کشیده شده و آنجا خاموش میشود یا اسلام مروان بن حکم و عبدالرحمن بن عوف که منادی آن کعب الاحبار یهودی زاده ای است که با شعار کنز گنجهای باد آورده عبدالرحمن عوف را مشروعیت مذهبی میبخشد. کدام دین؟ دین فرهنگی ابوعلی سینائی؟ یا دین ایدئولوژیکی ابوذری؟ کدام شیعه؟ شیعه ابوسفیانی (که هنوز جنازه پیامبر به خاک نرفته بالای جنازه پیامبر ظاهر شده و به حمایت از علی در برابر سقیفه میپردازد و خطاب به علی میگوید: ای ذلیلها و ای بدبختها چرا در برابر سقیفه ساکت نشسته اید حرکت کنید تا به حمایت شما تمام کوچههای مدینه را از سواره و پیاده پر کنم و علی در جوابش میگوید ای ابوسفیان چقدر کینه ات به اسلام طولانی شد برو بدبخت، خری است که بر آن بار میکشند و ذلیل، گوسفندی است که شیر آن را میدوشند برو ما را نیازی به حمایت تو نیست) یا شیعه علی که زمانی که میشنود که در حمله لشکریان معاویه به مرزهای حکومتش یکی از لشکریان معاویه بزور خلخالی را از پای یک زن یهودی که در زمه حکومتش بوده است بیرون آورده است، بر منبر میرود و بر صورت خود سیلی میزند و بعد میگوید که اگر از حسرت این عمل مسلمانی بمیرد جای سرزنش و حسرت ندارد. یعنی احتمال میداده بخاطر این موضوع شاید خودش قالب تهی کند لذا پیشاپیش جامعه و مردم را از نظر ذهنی آماده میکند که اگر از حسرت این عمل علی مرد او را سرزنش نکنید و...
این کشفیات عظیم شریعتی بر پایه آن تئوری شناخت اولیه او که فوقاً مطرح کردیم بود، که باعث گردید تا شریعتی از مرحله تاریخی دیدن شناخت به مرحله متکاملی از شناخت برسد و آن تاریخی دیدن تمامی مقولات فرهنگی و ایده لوژیک و دینی برسد اینجا بود که اندیشه شریعتی دچار یک تحول معجزه آسا شد. بطوری که تمامی دیدگاههای گذشته خود را به زیر سوال کشید و اندیشههای نوینی تاریخی سیل آسا از ذهن او شروع به ریزش کرد. تمامی دستاوردهای فکری شریعتی از نیمه دوم سال 48 تا آبان 51 همگی معلول این مرحله از فرایند اپیستمولوژی او بود.
ج- سومین دستاورد و کشفیات شریعتی در این راستا علاوه بر تاریخی دیدن و طبقاتی دیدن و دیالکتیکی دیدن و دینامیک دیدن شناخت و اپیستمولوژی و تاریخی دیدن تمامی مقولات وحی و دین و مذهب و ایدولوژی شریعتی مراحل زندگی افراد را هم متاثر از فرایندهای تکاملی شناخت اعلام کرد. که برحسب این کشف بود که شریعتی بیوگرافی و فرایندهای شخصیتهای بزرگ بر پایه فرایندهای اپیستمولوژیک آنها ارزیابی میکرد. طبق این دیدگاه بود که برای شریعتی زمانیکه شخصیت افرادی مثل مارکس یا حافظ یا غزالی یا ابوالعلا معری یا... ارزیابی میکرد، دیگر کافی نبود که گفته شود مارکس چراکه برای شریعتی شخصیت افراد در گرو شناسنامه آنها نمیباشد بلکه در گرو فرایندهای اپیستمولوژیکی میباشد که آن افراد در تاریخ شناسنامه ائی خود طی میکنند اینجا بود که شریعتی مطابق این کشف جدید خود زمانیکه در برابر مارکس قرار میگرفت میگفت دیگر کافی نیست بگوئیم مارکس بلکه باید بگوئیم کدام مارکس آیا مارکس فیلسوف شاگرد هگل یا مارکس جامعه شناس کامل یا مارکس ایدئولوگ پیر و همچنین در رابطه با طرح حافظ برای شریعتی فورا میگفت کدام حافظ آیا حافظ متشرع جوان یا حافظ رند کامل یا حافظ عارف پیر و باز در رابطه با غزالی زمانی که به طرح غزالی برای شریعتی میپرداختیم فورا میگفت کدام غزالی؟ آیا غزالی دربار ملکشاه و مدرس نظامیه میگوئید یا غزالی شوریده بر خویش فراری در دمشق و یا غزالی زاهد خائف پیری و... اینجا بود که مطابق این دریافتها کشفیات شریعتی بود که شریعتی تمامی اندیشه خود را بر پایه این اپیستمولوژی بنا کرد.
د- آخرین دستاورد اپیستمولوژیک شریعتی در این رابطه دستگاهمند کردن یا هندسی کردن تئوری عام و خاص و مشخص اسلام بود. که بر پایه آن با زیربنا قراردادن جهان بینی و تبین سوبژکتیویته انسان و جامعه و تاریخ به عنوان زیربنا و زیر ساخت نظری ایدئولوژیک و طرح توحید در عرصه اپیستمولوژیک بر پایه جهان بینی بودن توحید و تبین سوبژکتیوی انسان و جامعه و تاریخ بر پایه آن تمامی دستگاه فوق را بر پایه اپیستمولوژی دینامیک و متدولوژی دیالکتیک تبیین کرد.
پایان