مبانی اندیشه فلسفی ما – مقوله اول – وحی - بخش 7
دینامیزم قرآن یا وحی نبوی محمد:
کدامین وحی؟
وحی دگماتیسم یا وحی مکانیکی محمد؟
وحی انطباقی یا وحی بشری محمد؟
وحی تطبیقی یا وحی ارگانیکی محمد؟
سوره نجم آن چنان که فوقاً به اشاره رفت از سور مکی میباشد که تمام شصت و دو آیه آن در مدت سیزده ساله مکی محمد بر محمد وحی شده است و از آنجائیکه در رابطه با کانتکس حرکت محمد در مکه قبلا هم مطرح کردیم محمد در کل دوران مکی تنها بر پایه یک حرکت فکری سه پایه ائی یعنی توحید و نبوت و معاد سعی میکرد فوندوانسیون های نهضت تاریخی خود را پی ریزی کند و با تکیه بر این سه شعار توحید و نبوت و معاد سعی بر تاسیس نهضت فکری و اعتقادی خود داشت و در رابطه با هر کدام از این سه شعار محمد هدف مشخصی را دنبال میکرد.
با توحید تحول اجتماعی و تحول بینشی و نگرشی نسبت به جهان و خدا و جامعه و تاریخ را دنبال میکرد و با معاد به تبین انسان میپرداخت و با نبوت تبيین تاریخی میکرد. آرایش این سه شعار در سور مکی محمد به صورت یکسانی نبود بلکه در بعضی از سور مثل سوره توحید موضوع توحید مقدم بود. در بعضی از سور، مثل سوره کورت موضوع تبیين قیامت ارجحیت پیدا میکند و در بعضی سور مثل این سوره موضوع وحی و نبوت ارجحیت پیدا میکند. بنابراین در این سوره ابتدا تکیه بر تبیين وحی و نبوت محمد میکند. اما آنچه در رابطه با آیات اول این سوره قابل توجه میباشد دو موضوع بسیار مهم میباشد یکی قسم اول شروع سوره که همان نام سوره هم میباشد و آن وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى – آیه 1 – سوره النجم میباشد. دیگر مضمون آیات هیجده گانه اول این سوره میباشد که داستان معراج وجودی محمد است که فقط در این سوره مطرح شده است و اما در رابطه با قسم نجم و ستاره و آن زمانی که ستاره افول میکند که به صورت یک امر متواتری در سور مکیه توسط محمد دنبال میشد. سوال فربه و سترگی که در این رابطه مطرح میشود اینکه محمد با این سوگندهای که به پدیدههای طبیعی میخورد مثل وَالْعَصْرِ، وَالتِّينِ وَالزَّيتُونِ، وَضُحَاهَا، وَاللَّيلِ، وَالشَّمْسِ، وَالْقَمَرِ، وَالْأَرْضِ، وَالْفَجْرِ، وَالسَّمَاءِ، وَالْكَوَاكِبِ، وَالْبِحَارُ، وَالْجِبَالَ و... چه هدفی را دنبال میکند برای پاسخ به این سوال کافی است که نگاهی به مقاله اول کتاب بازسازی فکر دینی علامه اقبال لاهوری تحت عنوان معرفت و تجربه دینی بیاندازیم و ببینیم که در قرن بیستم قرن جهانی شدن مدرنیته و آگاهی بشر چگونه اقبال لاهوری تلاش میکند تا به مسلمانان بگوید که به طبیعت توجه کنید و آن را یکی از منابع معرفتی خود بدانید و از اندیشه فلاسفه یونانی که شما را به دوری از طبیعت و پناه بردن به ذهنیت و توصیف و کلی گوئی دعوت میکرد دوری کنید. حال اگر به چهارده قرن قبل باز گردیم و به قرن هفتم که اندیشه ارسطوئی بر عقلانیت بشر سایه انداخته بود نظری بیافکنیم. خواهیم در یافت که برای اینکه محمد بتواند بشریت ارسطو زده و کلی باف و تفسیر گوی و ذهنی نگر را بر خویش بر آشوبد راهی جز این ندارد که آنها را مجبور کند تا از دخمههای ذهنی نگری و کلی باف خود خارج شوند تا آنها را به تماشای بازی گرانه طبیعت وادار سازد. لذا دعوت محمد به تماشای طبیعت در سر آغاز سور مکی توجه دادن بشریت به دوری از اندیشه یونانی و ارسطوئی است که برای سیزده قرن دو به اره با حاکم شدن آنها توسط بنی عباس و به خصوص مامون عباسی بر اندیشه مسلمانان آنها را بخواب تاریخی و انحطاط و عقب ماندگی فرو برده است پس محمد با این سوگند به پارههای طبیعت میخواهد دو به اره طبیعت نگری را به عنوان تحول فکری جدید به بشریت تاریخی بیاموزد. لذا مراد از نجم در اینجا مطلق ستارگان آسمان میباشد که با آن محمد میخواهد توجه بشریت را به سمت طبیعت نگری جلب نماید و اما دومین موضوعی که در رابطه با آیات هیجده گانه اول این سوره قابل توجه است طرح موضوع معراج محمد میباشد، آن چنان که میدانید قرآن در رابطه با تکامل محمد برای محمد، معتقد به دو حرکت میباشد که یکی معراج محمد میباشد و دیگر اسری محمد. حرکت اسرای محمد تنها در سوره الاسراء یا بنی اسرائیل آیه یک مطرح شده است:
"سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيهُ مِنْ آياتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ - منزه خدائی که شبانه بنده خود محمد را از مسجد الحرام به سوی مسجد اقصی انی که برکت نهادیم سیر داد تا به محمد نشان دهیم آیات خود را همانا اوست شنوای بینا – آیه 1 – سوره الإسراء".
که آن چنان که معلم کبیرمان شریعتی میگوید این دو حرکت دلالت بر دو رسالت محمد میکند که یکی رسالت وجودی محمد میباشد که معراج میباشد. دیوان شمس - غزل شماره 638 – صفحه 270
ملولان همه رفتند در خانه ببندید / بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید
به معراج بر آئید چو از آل رسولید / رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید
چو او ماه شکافید شما ابر چرایید / چو او چست و ظریفست شما چون هلپندید
مثنوی - چاپ نیکلسون - دفتر سوم - صفحه 605 - سطر سیزده به بعد:
گفت پیغمبر که معراج مرا / نیست بر معراج یونس اجتبا
آن من بر چرخ آن او نشیب / زانک قرب حق برونست از حسیب
قرب نی بالا نه پستی رفتنست / قرب حق از حبس هستی رستنست
نیست را چه جای بالا است و زیر / نیست را نه زود و نه دورست و دیر
کارگاه گنج حق در نیستیست / غره هستی چه دانی نیست چیست
حاصل اشکست ایشان ای کیا / مینماید هیچ با اشکست ما
آنچنان شادند در ذل و تلف / همچو ما در وقت اقبال و شرف
برگ بی برگی همه اقطاع اوست / فقر خوارش افتخارست و علوست
در رسالت وجودی محمد بر پایه اکسپرینس وجودی به اعتلای وجودی خویش میپردازد و توسط این اعتلای وجودی است که محمد از وجود خود مهبط وحی میسازد لذا در این رابطه است که آن چنان که علامه اقبال لاهوری برای اولین بار مطرح کرد وحی محمد یک وحی تجربی و درونی و ارگانیکی میباشد که محمد بر پایه اعتلای وجودی خویش توانست به آن دست پیدا کند. نه وحی برونی و مکانیکی یعنی آنچه محمد با اختیار و انتخاب و اراده خود انجام داد معراج وجودی خودش بود و با این معراج بود که خود را مستعد مهبط وحی خدا کرد و آن چنان که ابن خلدون میگوید هرچه محمد در عرصه پراتیک اجتماعی و اکسپرینس درونی میتوانست از این نرده بالاتر برود تحمل و ظرفیت او برای پذیرش وحی بیشتر میشد. به این دلیل است که از نظر ابن خلدون وحی محمد یک امر ذومراتب میباشد که به مرور زمان به موازات اعتلای معراج تکاملی محمد اعتلا پیدا میکرده است. در این سوره تکامل عمودی محمد یا تکامل وجودی محمد که همان معراج محمد میباشد مورد تبین قرار میگیرد. اما در رابطه با رسالت دوم محمد آن چنان که معلم کبیرمان شریعتی میگوید، این رسالت که حرکت افقی محمد یا اسری محمد میباشد. یک رسالت تاریخی است. که در این آیه به صورت حرکت از مسجد الحرام به طرف مسجد الاقصی مطرح شده است. در حرکت افقی محمد یک رسالتی در ادامه حرکت تسلسل نهضت ابراهیم خلیل دارد که موضوع ما در این سوره نمیباشد حال با توجه به این مقدمه میپردازیم به تبيین حرکت عمودی یا معراج محمد که توسط آن در آغاز این سوره به تبيین کاراکتر و شخصیت محمد در کانتکس آن میپردازد و با بیان:
مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى – آیه 2 – سوره النجم بیان میکند که محمد از آن طریقی که او را به غایت و هدفش رسانده بیرون نشده و در اعتقاد و رای اش از آن طریق خطا نرفته است.
وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى - إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْي يوحَى – آیات 3 و 4 – سوره النجم - و آنچه تحت عنوان قرآن برایتان آورده ناشی از هوای نفس محمد نیست و محمد به رای خود چیزی نگفته است بلکه هرچه تحت این عنوان گفته وحی ائی است که خداوند به او کرده است.
عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى – آیه 5 – سوره النجم - شَدِيدُ الْقُوَى یا خداوند به محمد یاد داده است.
ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى – آیه 6 – سوره النجم - این خود محمد بوده که به علت پختگی عقل و رای بر اثر تکامل وجودی یا معراج توانسته به این مقام و مکان راه پیدا کند.
وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى آیه 7 – سوره النجم - و توسط این معراج وجودی یا حرکت عمودی بود که محمد توانست در افق اعلی یا نوک پیکان تکامل وجودی انسان قرار گیرد.
ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى – آیه 8 – سوره النجم - پس محمد به موازات تکامل عمودی یا معراج خود به خداوند نزدیک میشد و پیوسته نزدیکی خود را زیاد تر میکرد.
فَكَانَ قَابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْنَى – آیه 9 – سوره النجم - و آنچنان او با این حرکت طولی خود به خدا نزدیک شد که فاصله محمد تا خدا به اندازه فاصله میان دستگیره کمان شکارچی با زه آن شد.
فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى – آیه 10 – سوره النجم - در این مرحله از تکامل وجودی محمد بود که خداوند بر محمد وحی کرد.
مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى – آیه 11 – سوره النجم - قلب محمد آنچه را که محمد دیده بود، تکذیب نکرد. یعنی محمد در مرحله وحی به درجه عالی یقین رسیده بود و با تمام وجود وحی را جذب میکرد.
أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يرَى – وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى – آیات 12 و 13 – سوره النجم - این استفهام از مشرکین محمد به صورت توبیخی میباشد. چراکه از مشرکین سوال میکند آیا فکر میکنید محمد بر خلاف یقین و ایمان خود به شما خبر میدهد؟
از این آیه به بعد قرآن داستان تکرار تجربه وجودی محمد مطرح میکند و اعلام میکند که محمد این تجربه وجودی را در مرحله دیگری از حیات نبوی خود تکرار کرده است. آنچه از قیاس این آیه با آیات قبلی میتوان فهمید عبارت از اینکه محمد تجربه وجودی معراجی وحیائی خود را در دو صورت تکرار کرده است. یکی در شکل وحی غیر تاریخی و فرازمانی بوده که اصول محوری محکمات وحیائی خود را در آن مرحله فهم کرده است و آن چنان که از آیه 185 سوره بقره بر میآید این مرحله فراتاریخی و فرا زمانی وحیائی محمد در یکی از شبهای ماه رمضان عمر محمد اتفاق افتاده که سیره ابن هشام شب 24 رمضان مطرح میکند:
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَينَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ... - ماه رمضان که در آن ماه قرآن نازل شد برای هدایت مردم توسط دلایل روشن هدایت و فرقان - بنابراین محمد معراج وجودی و وحیائی خود را در دو مرحله انجام داده است یکی زمانی که رسالت اجتماعی نداشته و تنها بر پایه تجربه فردی در عرصه غارنشینی حرا و مراقبتهای نفسانی همراه با تفکرات تنهائی توانست به مراحل عالی وجودی دست پیدا کند و در این مرحله توانست اصول کلی محکمات مانیفست فکری خود که عبارتند از توحید و نبوت و معاد را به صورت فرا زمانی و فراتاریخی و فرا زبانی که قرآن آن را قلبی مینامد، فهم کند. اما مرحله دوم معراج وحیای محمد که همراه با حرکت اسرای تاریخی محمد بود و 23 سال طول کشید عبارت میباشد از مرحلهائی که وحی محمد زمینی و تاریخی و زمانی گردید و محمد آن چنان که ابن خلدون میگوید به موازات نزول 23 ساله وحی تاریخی و زمانی تعالی وجودی طی میکرد در مرحله وحی زمانی و وحی تاریخی و وحی زبانی بود که رسالت اجتماعی محمد از سر گرفته شد و محمد توانست وحی آسمانی را زمینی کند و البته آن را به صورت فرایند و پروسس یعنی انزال تدریجی بنماید.
عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى - عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى - إِذْ يغْشَى السِّدْرَةَ مَا يغْشَى – آیات 14 الی 16 – سوره النجم - کلمه سدر در این آیه به معنای درخت سدر است و کلمه منتهی دلالت بر درخت سدر آخری میکند که خود مکانی است و علت اینکه چرا در اینجا نام درخت سدر برای تعیین آدرس تکامل وجودی محمد مطرح شده، با ز در اینجا به تاسی از معلم کبیرمان شریعتی این اقتباس وحی تکلم به زبان مردم برای تبيین پیچیدهترین موضوع تکامل وجودی که همان معراج میباشد است چراکه در میان چوپانان وادیه مکه و عربستان از آنجائیکه گوسفندان را برای چرانیدین به دامنههای کوه میبردند، با توجه به اینکه در دیسکورس چوپانی آدرس مناطق کوهستانی بر پایه درخت سدر موجود در آن منطقه تعیین میشد، لذا در این رابطه چوپانان منطقه که به اهم صحبت میکردند برای مشخص کردن حرکت صعودی و عمودی خود در کوهها مثلا میگفتند تا درخت اول پیش رفتیم. آن دیگری میگفت تا سدر مثلا دهمی من صعود کردم و آخرین کس برای نشان دادن اوج صعود خود میگفت من تا سدر نهائی صعود کردم حالا قرآن هم برای نشان دادن عظمت صعود معراج عموی محمد از همین دیسکورس چوپانی شبه جزیره استفاده میکند و اعلام میکند که محمد در صعود خود تا آخرین درخت سدر پیش رفت. مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى – آیه 17 – سوره النجم - در اینجا قرآن به یک ترسیم کاراکتر محمد در آن نقطه عالی معراجی میپردازد. که چشم محمد در آن مرحله وجودی آنچه را که دید بر غیر صفت حقیقیاش نبود و چیزی را هم که حقیقت نداشت، ندید بلکه هرچه محمد در آن مرحله معراج وجود با چشم قلبی خود تجربه کرد درست دید.
لَقَدْ رَأَى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى – آیه 18 – سوره النجم - به تحقیق محمد در آن مرحله تکامل وجودیاش آیات کبرای پروردگارش را دید . ماحصل آنچه که تا اینجا در باب وحی نبوی محمد و دینامیزم قرآن گفته شد عبارتند از:
- اگرچه هر دو وحی محمد چه وحی دفعی و چه وحی فرایندی بر پایه تعالی وجودی و معراج عمودی محمد حاصل شده است اما در معراج اول محمد بر پایه یک تجربه فردی توانست به وحی دفعی به صورت قلبی و در شکلی بسیار کلی نائل گردد. در صورتی که وحی دوم محمد محصول یک پراتیک عظیم و سترگ اجتماعی میباشد که محمد در مدت 23 سال طی کرده است.
- معراج وجودی اولیه محمد محصول یک تجربه و پراتیک باطنی بود در صورتی که معراج دوم محمد که در بستر اسرای 23 ساله تاریخی به انجام رسید محصول یک پراتیک مردافکن و کمر شکن اجتماعی - تاریخی میباشد.
- بستر شکل گیری ظرفیت وحی در دو شکل اولیه و ثانویه آن در محمد توسط معراج وجودی محمد حاصل شده است. بنابراین خود وحی انزالی بر محمد صورت پروسس و فرایندی داشته و به موازات رشد و اعتلای محمد ظرفیت پذیرش وحی محمد آن چنان که ابن خلدون میگوید بیشتر میشده و در نتیجه وحی کاملتر میشده است.
- در وحی اولیه که وحی قلبی نامیده شده است وحی محمد صورت فرازمانی و فراتاریخی و فرازبانی داشته است و تنها به صورت یک سلسله محورهای کلی در خصوص اصل توحید و نبوت و معاد توسط محمد به صورت قلبی و فردی فهم میشده اما در باب محتویات این وحی فهمی و قلبی و کلی و فراتاریخی و فرازمانی هرگز از محمد چیزی به بیرون تراوش نکرده است.
- وحی دوم که همان دین اسلام و قرآن میباشد عبارت است از وحی تاریخی و زمانی و زبانی و کلمهائی که از این بابت محمد در میان تمامی پیامبران منحصر به فرد میباشد یعنی هیچ پیامبری به جز محمد نتوانست وحی تاریخی برای بشر بیاورد. البته پیامبران بزرگی مانند ابراهیم سر سلسله جنبان توحید و موسی دارای حرکت تاریخی بودهاند. اما مقصود ما در اینجا وحی تاریخی میباشد نه حرکت تاریخی. وحی موسی و عیسی وحی فراتاریخی و فرازمانی بوده است. در صورتیکه وحی محمد وحی تاریخی میباشد.
- اگر وحی موسی و وحی عیسی بعدا تاریخی گردید این تاریخی شدن آن یک تاریخی بودن از آبشخور آن مانند وحی محمد نمیباشد. بلکه این تاریخی بودن وحی موسی و عیسی به علت بشری شدن وحی میباشد. چراکه نه تورات و نه انجیل مانند قرآن در شکل اولیه انزالی آن دست نخورده نمیباشد. بلکه بالعکس آنچنان خود پیروان این دو کتاب هم معتقدند این دو کتاب سالها بعد از موسی و عیسی بدست حواریون آنها نگاشته شده است و لذا به علت این مکانیزم آن دو کتاب بشری و زمینی میباشند و در نتیجه از این زاویه تاریخی میباشند در صورتیکه وحی محمد که همان قرآن میباشد از همان مرحله آبشخور و تکوین توسط محمد در یک بستر فرایندی و پروسسی تاریخی و زمانی شده است. بنابراین برای تاریخی کردن آن، آنچنان که عبدالکریم سروش در کتاب تجربه نبوی میکوشد مانند انجیل و تورات با بشری کردن قرآن آن را تاریخی و زمانی کند دیگر نیازی به این کار نیست چراکه آن چنان که اقبال و شریعتی معتقدند وحی محمد توسط خود محمد تاریخی و زمینی و زمانی گردیده است.
- بنابراین وحی ثانویه محمد دارای دو مشخصه میباشد:
الف – تکاملی
ب - تاریخی
همین دو خصیصه وحی ثانویه محمد باعث گردید تا وحی محمد دارای دینامیزم گردد. پایه دینامیزم وحی محمد بر اجتهاد استوار میباشد.
- اجتهاد که موتور دینامیزم قرآن و وحی ثانویه محمد میباشد آن چنان که علامه اقبال لاهوری میگوید بر عکس دیدگاه حوزههای فقاهتی فقط مختص فقه نمیباشد بلکه هم در اصول و هم در فروع یعنی هم در اعتقادات و هم در اخلاق و هم در فقه اسلام باید این اجتهاد بکار گرفته شود که در راس همه اینها آن چنان که اقبال لاهوری میگوید این اجتهاد باید در عرصه خود واقعیت وحی در این زمان بکار گرفته شود.
- تعریف اجتهاد عبارت است از فهم زمانی و عصری از اسلام در سه عرصه اعتقادات و اخلاق و فقه.
10. علت اینکه محمد توانست وحی ثانویه خود را تکاملی و تاریخی بکند. اعتقاد او به تکامل پذیر بودن جامعه انسانی بود تا زمانی که محمد به متغیر و تکامل پذیر بودن جامعه اعتقاد نداشت امکان تاریخی کردن و زمانی کردن و زمینی کردن وحی فرازمانی و فراتاریخی برای او نبود. پس محمد در برابر سیل عظیم تکاملند جامعه بشری تصمیم گرفت تا توسط تاریخی کردن و استوار کردن دینامیزم آن بر پایه اجتهاد در برابر این سیل تغییر جامعه ایجاد مسیل بکند بنابراین کار اصل اجتهاد در اسلام و وحی و قرآن ایجاد مسیل برای سیل تغییرات جامعه میباشد.
11. از آنجائیکه هم فلسفه و هم کلام و هم عرفان در اسلام به سبب تکیه بر کلیات و ثابتها و امور فرا زمانی و فرا حرکتی و ثبوتی نتوانستند اصل تغییر و تکامل و حرکت جامعه بشری را ببینند. - لذا این امر باعث گردید که همه اینها وحی محمد را از صورت تاریخی آن خارج کنند و در نتیجه رای به نابودی اصل اجتهاد و دینامیزم قرآن و وحی بدهند که حاصل آن شد که اسلام محمد به صورت یک سلسله کلیات ذهنی فرا زمانی و فرا تاریخی و مکانیکی در عرصه فقه و کلام و فلسفه و عرفان درآید که هیچکدام را یارای مقاومت در برابر تکامل و تغییر جامعه بشری ندارند.
12. بنابراین مقصود ما از تاریخی کردن وحی توسط محمد این نیست که محمد در داستانهای قرآن از داستانهای تاریخی گذشته استفاده کرده است. آن چنان که شاهنامه فردوسی نیز همین کار را کرده است همچنین منظور ما از تاریخی کردن وحی توسط محمد این هم نیست که محمد در وحی خود در کنار منبع وحی شناخت بشر دو منبع جدید شناخت دیگر که عبارت میباشند از تاریخ و طبیعت قرار داده است (آن چنان که علامه اقبال لاهوری میگوید)همچنین منظور ما از تاریخی کردن وحی محمد توسط محمد این هم نمیباشد که محمد در قرآن خود برای جامعه مانند انسان دارای هویت و قانونبندی و مسئولیت و حرکت و تغییر و تکامل و... قائل شده است. همچنین منظور ما از تاریخی کردن وحی توسط محمد این هم نمیباشد که محمد در قرآن و وحی خود معتقد است که تاریخ دارای حرکت مشخص و معینی میباشد که این حرکت بر طبق قوانین مشخصی جاری و ساری است که بر طبق آن حرکت، آن از قبل قابل پیش بینی میباشد بلکه منظور ما از تاریخی کردن وحی توسط محمد اعتقاد محمد به این اصل است که تا قبل از محمد بشریت بر پایه اعتقادات فلاسفه یونان اعم از افلاطون و ارسطو معتقد بودند که انسان و جامعه انسانی مانند طبیعت دارای طبایع ثابت میباشند که بر طبق این طبایع ثابت تغییر و حرکت میکنند اما محمد برای اولین بار اعلام کرد که نه انسان و نه جامعه انسانی بر عکس آنچه ارسطو میگوید طبایع ندارند بلکه دارای تاریخ هستند و همین اعتقاد محمد در باب تاریخ بود که همه چیز را عوض کرد و محمد را تاریخی و وحی محمد را تاریخی کرد چراکه زمانی که تاریخ جانشین طبایع گردید محمد برای اعتلای انسان و جامعه که کلید و رمز رسالت او بود راهی جز اینکه با تاریخی کردن وحی بستر تکامل انسان و جامعه انسانی را فراهم سازد نداشت به همین دلیل بود که از زمانی که فلاسفه و متکلمین و عرفا به خصوص از عصر عباسیان و به ویژه از دوران مأمون دو به اره طبایع را جانشین تاریخی انسان و جامعه کردن وحی محمد مرد و به صورت یک سلسله جزمیات فقهی و فلسفی و عرفانی و کلامی درآمد.
13. با جایگزین کردن تاریخ بجای طبایع در وحی محمد بود که اصل حرکت و تغییر و تکامل پذیری و فرایندی بودن حرکت انسان و جامعه توسط قرآن مطرح گردید یعنی محمد نمیتوانست بدون اعتقاد به هویت مستقل جامعه در برابر انسان و اعتقاد به تغییر و حرکت و تکامل پذیری و قانونمند بودن حرکت جامعه وحی خود را تاریخی کند.
14. نبرد محمد با اندیشه یونانی نه تنها در عرصه متدلوژی و منابع معرفت و اپیستمولوژی بود بلکه مهمتر از همه اینها جنگ محمد با ارسطو و افلاطون توسط تاریخی کردن جامعه و انسان یعنی جایگزین کردن تاریخ بجای طبایع ثابت به انجام رسید.
15. برپایه این نگرش تاریخی محمد بود که به موازات تاریخی شدن انسان و جامعه دین و هنر و فلسفه و عرفان و کلام و... همه تاریخی شدند.
16. بزرگترین دغدغه محمد در تاریخی کردن وحی و انسان و جامعه و دین حفظ پیوند بین تغییر و ثوابت بود چرا که اگر پایههای ثابتی برای ایجاد مسیل سیل تغییر حرکت انسان و جامعه در نظر گرفته نمیشد سیل تغییر تکامل جامعه انسانی همه چیز را با خود میبرد به این دلیل بود که محمد اصل محکمات و متشابهات به عنوان کانتکس اجتهاد و مبانی تئوریک دینامیزم وحی در آیه 7 - سوره آل عمران مطرح کرد: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيغٌ فَيتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ - اوست خدائی که نازل کرد بر تو وحی و کتاب و قرآنی که ساختار آیات آن بر دو پایه قرار داشت یک پایه آن آیات ذاتیات و فراتاریخی و فرازمانی بودند که آنها محکمات یا ذاتیات قرآن نامیده میشوند دسته دوم آیاتی بودند که زمانی و تاریخی و عصری بودند که اینها آیات متشابهات یا عرضیات قرآن نامیده میشوند پس متحجرین برای نفی تاریخی بودن بر آیات متشابهات قرآن تکیه میکنند و آنها را محکم مینامند و با آن فقه و فلسفه و کلام و عرفان و... میسازند که حاصل آن میشود که وحی تاریخی محمد را فراتاریخی و فرازمانی بکنند تنها ...وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ... هستند که جای محکمات و متشابهات را درک میکنند و بر پایه این تشخیص به کشف دینامیزم قرآن میرسند و توسط آن قرآن تاریخی میگردد و دیگر تغییر متشابهات در کادر محکمات قرآن برای آنها به صورت یک اصل مطرح میگردد.
17. آن چنان که علامه اقبال لاهوری میگوید، مساله مهم در هر عصری و زمانی به خصوص در عصر و زمان ما که مدرنیته به شدت جوامع بشری را دچار تغییر طوفان ساخته است جمع ثبات و تغییر در عرصه مسیل سازی برای سیل تغییر جامعه میباشد که کار اجتهاد از نظر اقبال تنظیم رابطه بین این دو مؤلفه تغییر جامعه و ثبات میباشد.
18. تفاوت اصل اجتهاد از نظر علامه اقبال لاهوری با تمامی اصولیون و فقها و کلامیون و عرفا و فلاسفه مسلمان ماقبل خودش در این بود که تا قبل از علامه اقبال لاهوری آنها اصل اجتهاد را منحصر به فروعات علم خود اعم از فقه و کلام و فلسفه و عرفان کرده بودند و سرزمین اصول اسلام دور از نیاز اصل اجتهاد میدانستند در صورتیکه اقبال این اصل را تعمیم داد و به سرزمین اصول اسلام نیز کشانید.
19. در رابطه با دو مؤلفه یا دو چهره تغییر و ثبات سه نظریه یا سه نحله مختلف از آغاز تا کنون در تاریخ وحی محمد به وجود آمده است که این سه نحله عبارت میباشند از:
الف - جزمیون یا دگماتیسم ها که به علت اینکه آنها بر پایه اندیشه افلاطون و ارسطو پایه جهان و وجود را بر مبنای ثوابت که در راس آنها مثلهای افلاطونی و ذات باری ارسطوئی میباشد میدانند لذا در جهان و اندیشه هرگونه تغییر و حرکت ارگانیکی که متضاد با ثباتهای مورد اعتقاد آنها باشد نفی میکنند این نگرش اگرچه بیش از همه در فقه مسلمانان و حوزهها جاری و ساری میباشد ولی در کنار آن فلاسفه و متکلمین و عرفای مسلمان هم بر این نهج حرکت میکردند و همین امر باعث گردید تا تمامی فقه و فلسفه و کلام و اصول و عرفان و... سیزده قرن مسلمانان دچار جزمیت و دگماتیسم گردد.
ب - انطباقیون که اینها با عمده کردن وجه تغییر جامعه و تکیه بر علم به عنوان پایه ثابت این تغییر از آنجائیکه خود علم بر پایه لرزانی در عرصه رشد و تکامل قرار داشت لذا این امر باعث گردید تا آنها نتوانند رابطه دیالکتیکی منطقی بین تغییر و ثابت بر قرار کنند که حاصل آن شد که بالاخره در تحلیل نهائی این متغییرات اجتماعی بود که پایه ثابت آنها را یدکش خود کرده بود و طبیعی خواهد بود که در چنین رابطهائی این ثابتهای آنها باشد که پیوسته خود را بر آن متغییرات منطبق کند نه بالعکس.
ج - تطبیقیون: و آن دلالت بر نحلهائی میکند که در راس آنها محمد و علی و در عصر و زمان ما اقبال و شریعتی قرار دارند و اینها اگرچه هم وحی را تاریخی میبینند و هم دین و هم انسان و هم جامعه و برای انسان و جامعه انسانی هم به تغییر قائل اند و هم آنها را تکامل پذیر میدانند با همه این احوال آنها وظیفه وحی و قرآن و اجتهاد و دین در هر عصری برای اینکه وحی محمد بتواند مسیل این سیل تغییر جامعه باشد، آن میدانند که بر پایه محکمات توحید و نبوت و معاد به تعیین این مسیل بپردازند.
20. آن چنان که در انجیل آمده است تعرف الاشجار به اثمارها (درختان از میوههایشان شناخته میشوند) وحی نبوی محمد وحیائی است ورای وحیهای عرفانی و انسانی و شیطانی و الهامی و حیوانی و تکوینی که بر پایه معراج عمودی و افقی محمد شکل گرفته است. محمد در عرصه معراج وجودی خویش در دو بستر تجربه فردی و پراکسیس اجتماعی توانست عالیترین عرصه تکامل عمودی انسان را طی نماید در این رابطه بود که میوه نهائی این معراج وجودی وحی نبوی محمد شد که این وحی در دو شکل تاریخی و زمانی و فرایندی و تکامل پذیر و مشخص و کنکریت و زبانی و کلمهائی و شکل فراتاریخی و فرا زمانی و کلی و قلبی و غیر زبانی و غیر کلمهائی نصیب محمد گردید. مکانیزم انتقال آن به علت اینکه عرصه هدایتگری از باری به بنده بود لذا با کلمه انزال یا تنزیل یعنی فرود آمدن مطرح شده است و به لحاظ اینکه همراه با تکامل محمد بود لذا وحی تصعیدی هم میباشد. چراکه اگر از زاویه خدا به محمد به وحی نبوی محمد نگاه کنیم وحی میشود انزالی و تنزیلی اما اگر از زاویه محمد به خدا و وحی نگاه کنیم وحی میشود تصعیدی.
21. آن چنان که از جوهر معراج وجودی محمد و رابطه آن با وحی مشخص کردیم رابطه محمد با وحی نبوی محمد یک رابطه ارگانیکی و وجودی میباشد نه آن چنان که جزمیون و دگماتیسم ها میگویند یک رابطه مکانیکی و ضبط صوتی. به عبارت دیگر محمد بر پایه اعتلای وجودی خویش به مرحله جذب وحی رسید و باز بر پایه تکامل وجودی خود بود که وحی را از صاحب وحی خداوند میگرفت و بر پایه اعتلای وجودی خویش بود که ظرفیت پذیرش وحی در او به وجود میآمد.
22. بزرگترین عمل پیامبر اسلام زمینی کردن شخصیت خودش و زمینی کردن وحی بود. چراکه اگر محمد برعکس پیامبران ماقبل خودش که تقریبا همگی شخصیت فرا زمینی داشتند به خصوص عیسی بن مریم خود دارای یک شخصیت صد در صد زمینی نبود، هرگز نمیتوانست وحی آسمانی را زمینی و تاریخی بکند (کان رسول الله یجلس جلوس العبد – یا کل اکل العبد - یعلم انه هو العبد - امام صادق محمد زندگی میکرد آنچنان یک بنده زمینی زندگی میکرد و میخورد آن چنان که یک بنده زمینی میخورد چراکه خود باور داشت که یک بنده است) سوره الکهف - آیه 110 - قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يوحَى إِلَي... - بگو که من بشری مثل خود شما هستم با این تفاوت که فقط صاحب وحی میباشم.
23. اینکه ما رابطه وحی و محمد را به صورت مکانیکی و یا بشری یا ارگانیکی تبیين نمائیم هر کدام از این سه نوع تبین متفاوت دارای فونکسیون خاص خود میباشد که با دیگری متفاوت میباشد. مثلا اگر رابطه وحی و محمد را بر پایه اندیشه دگماتیسم ها مکانیکی تبيین کردیم و معتقد شدیم که محمد به صورت یک ضبط صوتی در برابر جبریل مینشست و جبریل توسط بالهای خود از آسمان از نزد خدا یک پکیج برای محمد میآورد و آنها را از طریق گوش یا چشم تحویل محمد میداد و سپس محمد به صورت یک ضبط صوت همان پیامها را با همان زبان بدون هیچگونه تغییری در زبان و حرف و کلمه برای مردم به صورت پاسیفیسم و انفعالی میخواند. در چنین دیدگاهی نه تنها هستی و خداوند صورت مکانیکی دارد بلکه مهمتر از آن خدای این چنین نحلهائی هم صورت کدخدائی دارد که مانند یک مستبد به صورت یکطرفه بر خلائق حکم میراند و محمد هم در این دستگاه هیچگونه مزیت وجودی نسبت به دگر انسانها ندارد جز واسطه گری نظام خلقت و خالق. چنین دستگاهی یک سیستم فلسفی فئودالیته ائی میباشد که یکی ارباب است و دیگران بنده همچنین در رابطه با نگرش بر پایه سیستم انطباقی از آنجائیکه برعکس دیدگاه اول که بر پایه بینش جزمیت و دگماتیسم استوار است و همه نقشها در وحی به صورت مکانیکی به خدا میدهد و مانند اشاعره و مولوی معتقدند که: هر چه آن سلطان کند شیرین بود / چون درخت تین که جمله تین کند و هیچ نقشی برای بشر و محمد قائل نبودند دیدگاه انطباقی برعکس دیدگاه دگماتیسم برای اینکه در این سیستم نقشی هم برای محمد قائل شود به عرصه عکس العملی دیدگاه دگماتیسم سقوط میکند و با بشری کردن وحی توسط تاسی از متکلمین مسیحیت میکوشند وحی نبوی محمد را اولا بشری کنند در ثانی زمینی کنند در ثالث محمدی نمایند که هم فاز آن تجربهائی در سطح عرفای اسلام و حتی پائین تر از تجربه مولوی قلمداد کنند که البته حاصل همه اینها با بردن این نگرش به دستگاه کانتی/پوپری اولا خود وحی محمد را غیر قابل شناخت بدانند در ثانی آن چنان که وحی محمد یک امر بشری است فهم وحی محمد را هم یک امر بشری قلمداد کنند در ثالث معتقد گردند که هیچگونه قرائت رسمی از وحی محمد امکان پذیر نمیباشد لذا هرکه هر چه از این وحی فهمیده همان درست چراکه فهم ما از دین از نظر اندیشه کانتی/پوپری غیر دین است و خود دین غیر قابل شناخت میباشد لذا به علت عدم وجود قرائت رسمی از وحی و دین پلورالیسم معرفتی در این به اره شکل پیدا میکند و هیچ کس هم حق ندارد بگوید که فهم من از وحی محمد درست است. بنابراین نظریه انطباقی علاوه بر اینکه وحی را بشری میکند و محمد را در این رابطه در برابر خداوند مطلق میسازد وحی محمد را طلسمی و غیر قابل شناخت و غیر تاریخی و غیر زمانی و غیر قابل هدایتگری برای بشر این جهانی میدانند و اگر نقش هدایتگری هم در حاشیه برای این وحی قائل باشند فقط نقش هدایتگری آخرت نادیده و ناشناخته که هیچ رابطهائی با این دنیا ندارد (نظرگاه بازرگان پیر و عبدالکریم سروش بر این پایه استوار میباشد).
ادامه دارد