مبانی تئوریک معرفت – مقوله دوم

اپیستمولوژی یا تئوری شناخت – بخش اول

 

مقدمه: هر کس بر مبنای نگاه و دید و عینکی که بر چشم دارد جهان را می‌بیند نگاه و دید و عینکی که هر انسانی از زاویه آن جهان را تماشا می‌کند و یا به فهم واقعیت می‌رسد. شناخت یا تئوری شناخت یا معرفت شناسی آن فرد را تشکیل می‌دهد. هیچ کس نمی‌تواند بدون تئوری شناخت جهان را تماشا نماید و یا واقعیت و جهان را فهم کند و هر انسانی بر مبنای دستگاه شناخت و فاهمه و اپیستمولوژی خود هستی و واقعیت را فهم می‌کند. به این خاطر فهم واقعیت در نگاه هر فردی متفاوت می‌باشد.

 

مثنوی دفتر چهارم صفحه 253 - سطر 29

چون تو بر گردی و بر گردت سرت / خانه را گردنده بیند منظرت

ور تو در کشتی روی بریم روان / ساحلیم را همی بینی دوان

ور تو خوش باشی به کام دوستان / این جهان بنمایدت چون بوستان

ور تو باشی تنگ دل از ملهمه / تنگ بینی کل عالم را همه

پس تو جزو عالمی‌ای خوش مهین / کل آنرا همچو خود دانی یقین

 

مثنوی دفتر سوم صفحه 173 - سطر 19

لطف شیر و انگبین عکس دل است / هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است

پس بود دل جوهر و عالم عرض / سایه دل کی بود دل را غرض

باده در جوشش گدای جوش ما است / چرخ در گردش اسیر هوش ما است

 

برای مثال اگر یک ساعت را جهت تماشای یک انسان عصر مدرنیته و یک انسان دوران مادون مدرنیته که در جنگل‌ها زندگی می‌کند و هنوز از معرفت مدرنیته آگاهی ندارد، قرار بدهیم. اگرچه انسان مدرنیته به سادگی می‌تواند ساعت را فهم کند ولی برعکس آن انسان مادون مدرنیته به هیچ وجه نمی‌تواند آن ساعت را فهم نماید. چرا که فهم ساعت در گرو فهم یکی سلسله تئوری‌ها و قوانین و علوم است (مثل تئوری زمان یا تئوری حرکت و...) که آن انسان مادون مدرنیته از آن‌ها بی خبر می‌باشد. به همین دلیل فهم آن ساعت برای او غیر ممکن می‌باشد (البته در رابطه با این انسان‌های مادون مدرنیته یا به قول ژان ژاک روسو انسان‌های بدوی اولیه برای دست یابی آن‌ها نیازمند به رفتن به جنگل‌های آمازون و افریقا ندارد چراکه آنچنانکه نماینده کهنوج و کرمان سال گذشته در مجلس مطرح می‌کرد از اینگونه انسان‌های ماقبل تاریخ در بخش هائی از کهنوج کرمان هنوز وجود دارد. بطوریکه بنا بر توصیف نماینده کهنوج در مجلس پس از سی سال که از حکومت مطلقه فقاهتی بر ایران می‌گذرد این انسان‌ها نه تنها هنوز به مرحله حرف زدن و لباس پوشیدن نرسیده‌اند و به صورت عریان زندگی می‌کنند و با اشاره با هم حرف می‌زنند و هنوز چشمشان به رادیو نرسیده و تکنولوژی سرمایه داری نرسیده بلکه حتی ماشین هم ندیده‌اند بطوریکه وقتی ماشین رادیو تلویزیون جمهوری اسلامی پس از سی سال برای پرکردن فیلم حیات و وحش به آن سرزمین می‌روند، تا چشم اهالی آن بخش به ماشین رادیو تلویزیون می‌افتد، همه اهالی از ترس به سمت کوه‌ها فرار می‌کنند البته بر حسب آمار ارائه شده صد در صد این اهالی به حکومت مطلقه ولایت فقیه و دولت احمدی نژاد رای مثبت داده‌اند این هم نمونه دیگری از عدالت حکومت سی ساله ولایت مطلقه فقاهتی در ایران) در رابطه با فهم جهان هم موضوع به همین شکل می‌باشد البته ممکن است برای بعضی کسب آن نگاه و عینک به صورت تاریخی و خودبخودی و غریزی حاصل شده باشد. اما برای بعضی دیگر کسب این نگاه و شناخت صورت حصولی و اکتسابی و اختیاری دارد ولی در هر دو صورت ارزش هر انسانی به شناخت و نگاه و عینکی است که بر روی چشمان خود قرار داده و با آن عینک جهان را می نگردد.

مثنوی - دفتر اول - چاپ نیکلسون - سطر 262

از قیاسش خنده آمد خلق را / کو چو خود پنداشت صاحب دلق را

کار پاکانرا قیاس از خود مگیر / گرچه باشد در نوشتن شیر شیر

جمله عالم زین سبب گمراه شد / کم کسی زابدال حق آگاه شد

همسری از انبیاء برداشتند / اولیا را همچو خود پنداشتند

گفته اینک ما بشر ایشان بشر / ما و ایشان بنده خوابیم و خور

این ندانستند ایشان از عمی / هست فرقی در میان بی منتهی

هر دو گون زنبور خوردند از محل / لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل

هر دو گون آهو گیا خوردند و آب / زین یکی سرگین شد و زان مشک ناب

هر دو نی خوردند از یک آب خور / این یکی خالی و آن پر از شکر

صد هزاران اینچنین اشباع بین / فرقشان هفتاد ساله راه بین

این خورد گردد پلیدی زو جدا / و آن خورد گردد همه نور خدا

این خورد زاید همه بخل و حسد / و آن خورد زآید همه عشق احد

جز که صاحب ذوق کی شناسد بیاب / او شناسد اب خوش از شوره آب

 

مثنوی - دفتر اول - چاپ نیکلسون سطر 2642 به بعد

چشم آخر بین تواند دید راست / چشم آخربین غروراست و خطااست

ای بسا شیرین که چون شکر بود / لیک زهر اندر شکر مضمر بود

آنک زیرک‌تر ببو بشناسدش / وان دگر چون بر لب و دندان زدش

پس لبش ردش کند پیش از گلو / گرچه نعره می‌زند شیطان کلو

و آن دگر را در گلو پیدا کند / و آن دگر را در بدن رسوا کند

و آن دگر را در حدث سوزش دهد / خرج آن از دخل آموزش دهد

و آن دگررا بعد ایام و شهور / و آن دگر را بعد مرگ از قعر گور

ور دهندش مهلت اندر قعر گور / لابد آن پیدا شود یوم النشور

 

بنابراین انسان با نگاهش جهان را می‌بیند و بر مبنای بینش از جهان زندگی می‌کند و عمل هر کس مولود فونکسیون جهان بینی او می‌باشد و تا زمانیکه توسط تغییر اپیستمولوژی فرد جهان بینی او را عوض نکنیم امکان تحول در حیات فردی و حیات اجتماعی آن فرد یا آن اجتماع وجود ندارد. همین موضوع رمز متدولوژی مکی محمد در حرکت 13 ساله مکه می‌باشد. چراکه محمد در طول 13 ساله حرکت مکی خود چیزی نگفت و کاری نکرد جز اینکه با طرح توحید و معاد، نگاه بادیه نشینان مکه را عوض کرد. به همین دلیل است که ما در آیات نازل شده بر محمد در دوران مکه بر عکس دوران مدینه که همه تکلیفی و وظیفه‌ای و فقه‏ائی و اخلاقی و... می‌باشد در دوران مکه فقط صحبت از توحید است و معاد چرا که با این دو اصل است که محمد توانست جهان بینی و نگاه انسان‌ها از جهان و خالق عوض کند. به همین خاطر بود که محمد در مکه کاری نکرد جز اینکه جهان بینی و نگاه توده‌های بادیه نشین جاهلیت مکه را متحول ساخت. بعد از این استحاله اپیستمولوژیک محمد بود که یک مرتبه انسان هائی که تاریخ را عوض کردند از دل همین جامعه جاهلیت عرب شروع به زایش کردند. که هر کدام از آن‌ها برای بشریت اسطوره و نمونه و تندیسی گشتند که بشریت برای همیشه مدیون بزرگی آن‌ها می‌باشند همه آن‌ها برای بشریت آینده مالم طریقه‏ائی جهت شدن می‌باشند (از خود محمد گرفته تا علی از ابوذر گرفته تا سلمان از بلال گرفته تا صهیب از یاسر و سمیه و عمار گرفته تا عبد الله بن مسعود و... و باز برعکس حرکت محمد به همین دلیل بود که نظام مطلقه فقاهتی در دهه اول بعد از انقلاب ضد استبدادی 22 بهمن 57 برای اینکه بینش و نگاه جامعه انقلابی بعد از 57 جهت پذیرش نظام ماقبل تاریخی ولایت مطلقه فقاهتی آماده کند:

اولا: دست به قتل و عام و نسل کشی سال‌های 58 تا تابستان 67 زد.

ثانیا: توسط کودتای فرهنگی بهار 59 تا 68 دست به شستشوی سوبژکتیو دانشگاه‌ها زد.

ثالثاً: با حذف تمامی آزادی‌های قلم و مطبوعات و بیان و آزادی‌های اجتماعات و اتحادیه‌ها و... زمینه یک طرفه کردن اندیشه جهت تزریق اندیشه‌های ماقبل تاریخی خود به اذهان جامعه بعد از انقلاب فراهم ساخت و با این دگردیسی در اذهان توده‌ها بود که توانست ماشین تکامل اندیشه جامعه را به عقب وادار سازد تا زمینه اجتماعی برای پذیرفتن چنین نظام ماقبل تاریخ وحشت فراهم گردد. اگر نه چنانچه نظام قرون وسطائی مطلقه فقاهتی می‌خواست با آن جهان بینی و شناخت سال 57 جامعه ایران که معلول حرکت چهار ساله شریعتی در آن جامعه بود در سال‌های 57 یا 58 به استقرار چنین نظام وحشتی اقدام می‌کرد، دیگر نمی‌توانست استمرار پیدا کند و به همین دلیل است که قرآن در سوره ملک - آیات 3 و 4 درک توحید در وجود را در گرو نگاه توحیدی می‌داند و تا زمانیکه دارای بینش توحیدی نباشیم از دیدگاه قرآن نمی‌توانیم داری فهم توحیدی از وجود بشویم - الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ - ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِأً وَهُوَ حَسِیرٌ - آنکه آفرید وجود را آیا در تمامیت این وجود اختلافی می‌بینید و توحید را تماشا نیستید اگر شکافی در وجود دید بدانید که اشکال در نگاه شما می‌باشد نه در آنچه که می‌بینید پس روی خود را برگردانید و با نگاه جدیدی به تماشای وجود بپردازید آیا باز هم شکافی در توحید وجود مشاهده می‌کنید اگر دید ید باز هم نگاه خود را برگردانید و نگاه خود را متحول سازید تا در این مرحله بتوانید توحید در کلت وجود را تماشاگر باشید.

پس تا زمانیکه نتوانیم بر پایه یک تئوری علمی شناخت نگاه خود را متحول کنیم امکان تحول در زندگی و رفتن برای ما وجود نخواهد داشت و به این دلیل بوده که بشریت از 25 قرن قبل که اندیشه فلسفی‌اش در یونان شروع به درخشیدن کرده است در تلاش دست یابی به تئوری فلسفی برای تبیین یک نگاه عمیق اندیشیدن بوده است نخستین فیلسوفانی که تئوری فلسفه شناخت بشر را پایه گذاری کردند عبارتند از سقراطیون و به خصوص افلاطون و سقراط بودند.

 

1 - ذهن آینه ائی: افلاطون و ارسطو بر پایه ذهن آینه‏ائی به تبیین فلسفه معرفت انسان پرداختند. چراکه از نظر آن‌ها شناخت انسان چیزی نیست جز انعکاس عین بر ذهن و هرچه این عمل انتقال عین خارج از ذهن به ذهن انسان سالم‌تر انجام گیرد شناخت انسان کامل‌تر می‌گردد. البته خود افلاطون با ارسطو در رابطه با منابع شناخت در عرصه اپیستمولوژی انسان اختلافاتی داشت چراکه افلاطون معتقد به منبع شناخت مثلی برای انسان بود که از نظر او شناخت واقعی و کلی انسان همان شناخت مثل می‌باشد که در زمان حضور انسان به صورت ارواح در عالم مثل برای انسان حاصل شده است. در این عالم توسط شناخت آینه‏ائی آن شناخت ها برای فرد دوباره تداعی می‌گردد. مثل از نظر افلاطون عبارتند از واقعیات معقول عالم هستی که این جهان عینی با همه اجزاء و پدیده‌هایش سایه آن‌ها تلقی می‌شوند در صورتیکه شناخت انسان در این جهان شناخت تبعی و سایه‏ائی می‌باشد. برعکس آن ارسطو که هیچگونه منبع شناختی، غیر شناخت حسی این جهانی برای ذهن انسان قائل نبود ذهن اولیه انسان را یک ذهن خالی می‌دانست که توسط همین مکانیزم ذهن آینه‏ائی دائماً در حال شکل گیری می‌باشد. بنابراین بزرگ‌ترین تئوریسین ذهن آینه‏ائی که نخستین پارادایم پروسه شکل گیری فلسفه شناخت انسان یا اپیستمولوژی انسانیت می‌باشند سقراطیون و در راس آن‌ها ارسطو بود. حاصل این تئوری ذهن آینه‏ائی در اپیستمولوژی آن گردید که هرچه ذهن انسان مانند آینه بیشتر صیقل پیدا کند. بهتر می‌تواند قدرت شناخت پیدا کند و خود انسان در این رابطه هیچگونه پتانسیل اکتیوی در جهت افزایش این شناخت ندارد و شرف و ارزش شناخت در این پارادایم شناختی به ابژه یا موضوع شناخت مربوط می‌شود یعنی اگر موضوع شناخت یک امر مقدسی باشد مثل دین آن شناخت مقدس خواهد بود و اگر موضوع شناخت آنچنانکه ارسطو می‌گوید مثل برده یک موضوع پست باشد آن شناخت یک شناخت پستی خواهد بود و به همین ترتیب بود که در پارادایم اول پروسه فلسفه شناخت که همان ذهن آینه‏ائی ارسطوئی می‌باشد شناخت و یا معرفت انسانی مکانیزمی تبعی دارد و به صورت یک طرفه از برون به ذهن انعکاس پیدا می‌کند و انسان و ذهن انسان هیچ جایگاه معرفتی بجز یک انعکاس ساده ندارند. پارادایم ذهن آینه‏ائی مدت 22 قرن (یعنی از پنج قرن قبل از میلاد مسیح که سقراط و شاگردان او افلاطون و ارسطو بر صحنه تاریخ فلسفه شناخت انسان ظاهر شدند تا قرن هفدهم که رنه دکارت فرانسوی تئوری شناخت خود را عرضه کرد) به درازا کشید و این اندیشه و این تئوری مانند بختکی بر تمامی اندیشه‌های اسلامی و مسیحیت و غیره حاکم شد و تمامی تئوریسین‌های بشریت آنچنانکه هایدگر فیلسوف بزرگ آلمانی می‌گوید در طول این 22 قرن دنباله رو این تئوری شناخت بودند و در جهان اسلامی هم آنچنانکه علامه محمد اقبال لاهوری می‌گوید پارادایم ذهن آینه‏ائی ارسطوئی در کانتکس:

 

صفحه 6 - بازسازی فکر دینی در اسلام - سطر دهم – "فلسفه ارسطوئی باعث گردید تا بینش مسلمانان را در به اره قرآن دچار تاریکی کند".

همان صفحه - سطر شانزدهم – "افلاطون شاگرد سقراط به مدرکات حسی به چشم بی اعتباری می‌نگریست چه از اینها به نظر وی تنها اعتقادی به دست می‌آید نه اینکه سبب رسیدن به علم حقیقی می‌شود".

سطر 21 - همان صفحه – "آنچه طلاب حوزه‌های اسلامی در نتیجه افسون تعلیمات و پژوهش‌های یونانی کاملا فراموش کرده بودند اینکه قرآن بر خلاف اندیشه فلاسفه یونان سمع - شنیدن و بصر - دیدن و فئواد - شناختن را ارزنده‌ترین هدایای الاهی می شمارد".

سطر اول - صفحه 7 – "طلاب حوزه‌های اسلامی قرآن را در پرتو فلسفه شناخت یونانی تلاوت و تفسیر می‌کردند مدت 200 سال طول کشید تا دنیای اسلام آنهم نه به صورت واضح، دریافتند که روح قرآن ضد فلسفه شناخت یونانی است".

سطر شانزدهم - صفحه 7 – "نهضت اشاعره تنها مدافع سنت دینی با سلاح منطق یونانی و ارسطوئی بود. نهضت اعتزالی یا معتزلیان که به دین تنها همچون مجموعه‏ائی از معتقدات می‌نگریستند و از جنبه دین که واقعیتی حیاتی است غافل و جاهل بودند و هیچ توجهی به روش‌های غیر تصوری نزدیک شدن به شناخت حقیقت نداشتند و دین را تنها دستگاهی از تصورات منطقی می‌دانستند که به اتخاذ وضعی منفی می انجامد و لذا از درک این مطلب عاجز ماندند که در زمینه معرفت و شناخت علمی یا دینی استقلال کامل ذهن از تجربه عینی یا واقعیت امکان ناپذیر است.

صفحه 83 - سطر 13 "به عقیده من روح قرآن به صورت کلی ضد فلسفه شناخت یونانی است".

سطر اول - صفحه 148 "اینکه قرآن جهان را در اصل بالان و نامحدود و قابل افزایش می‌دانست باعث گردید تا بالاخره مسلمانان را به معارضه با اندیشه ارسطوئی برانگیزند".

سطر چهارم - صفحه 148 "زیرا مسلمانان متوجه این امر شده بودند که روح قرآن اصولا ضد فلسفه شناخت یونانی است".

سطر پنجم - صفحه 148 "از آنجائیکه که فلاسفه اسلامی اعتماد تامی به متفکران فلسفه شناخت یونانی داشتند نخستین تاثیر آن این گردید تا قرآن را در پرتو فلسفه شناخت یونانی فهم کنند از آنجائیکه که روح قرآن به امور عینی توجه داشت ولی بر عکس فلسفه ارسطوئی به امور نظری می‌پرداخت و از حقایق عینی غفلت می‌کرد این امر باعث گردید تا فلسفه شناخت ارسطوئی در جهان اسلامی با شکست و بن بست روبرو گردد".

سطر 20 - صفحه 148 "غزالی هم روی هم رفته پیرو منطق ارسطوئی باقی ماند و در کتاب قسطاس غزالی آیات قرآن را بر پایه قیاس منطقی ارسطوئی تفسیر می‌کند".

اقبال در صفحه 200 و 201 - کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام خود علاوه بر آفات فلسفی و تفسیری و منطقی و... فلسفه شناخت ارسطوئی به تبین آفات نفوذ اندیشه شناخت آینه‏ائی ارسطو در حوزه فقه و فقاهت مسلمانان می‌پردازد و چگونگی شکل گیری فقه منجمد و قدرت طلب و قشری و دگماتیسم و... توسط نفوذ اندیشه یونانی می‌پردازد.

صفحه 200- سطر 20 "استفاده از منطق ارسطو در مراحل تکامل فقه زیان آور گردید چراکه فقه در باب زندگی مردم صحبت می‌کرد و لذا به همین ترتیب وضع زندگی مردم را نمی‌توان به صورت عده‏ائی از مفاهیم کلی منطق ارسطوئی بدست آورد اگر با عینک منطق ارسطوئی بخواهیم فقه اسلامی را تنظیم بکنیم فقه همچون دستگاه ماشینی محض و ساده می‌نماید که هیچ اصل حرکت در آن وجود ندارد".

اینچنین بود که با سرازیر شدن اندیشه فلسفه شناخت یونانی تمامی عرصه‌های اندیشه جهان اسلامی اعم از اندیشه‌های منطقی و فلسفی و تفسیری و فقهی و علمی و... مورد تاخت و تاز قرارگرفت به موازات آن اندیشه بشریت و در راس آن جهان مسیحیت که با استقرار اندیشه ارسطو دوران اسکولاستیک مسیحیت آغاز شد در تاریکی سیاه انگیزاسیون قرون وسطائی فرو رفت.

 

ادامه دارد