اسلام شناسی – درس دوم
اسلام غیر از اسلام شناسی است - 4
اسلام شناسی ها معلول پیوند اسلام با تاریخ است نه ذهن فاهمه کانتی
اسلام شناسی غیر اسلام است: البته هدف ما از طرح دیدگاه عبدالکریم سروش در اینجا تنها به خاطر روشن شدن ذهن مخاطب است نه نقد گفتههای او تا توسط این امر بتوانیم به نصب شناسی طرح این گونه سوالها نقبی بزنیم که از چه زمانی سوال فوق (آیا اسلام شناسی غیر از اسلام است؟) در دیسکورس مذهبی کشور ما مطرح شده است. در یک نگاه اجمالی اگر بخواهیم به سوال فوق پاسخ بدهیم باید بگوئیم که بله آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی میگوید اسلام شناسی با اسلام متفاوت میباشد. چراکه اسلام آنچنانکه قرآن مطرح میکند (آیه 19 - سوره آل عمران - وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ... - دین از آغاز تا انجام فقط یک دین میباشد و کسی که غیر از اسلام به دین یا ادیانی اعتقاد پیدا کند هرگز مورد قبول نیست.
سوره آل عمران - آیه 67 - مَا كَانَ إِبْرَاهِیمُ یهُودِیا وَلَا نَصْرَانِیا وَلَكِنْ كَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا... - ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی بلکه از همان آغاز دینش دین اسلام بود البته در اینجا نیاز به تاکید و گفتن ندارد که از نظر قرآن ابراهیم بنیانگذار و سر سلسله جنبان نهضت توحیدی و دین توحیدی در تاریخ بشر میباشد که با او توحید و دین آغاز میشود و با محمد این راه خاتمه مییابد) فقط اسلام میباشد و غیر از اسلام دینی در عرصه نهضت تسلسلی ابراهیم خلیل نبوده و نیست. اما آنچه در همین جا و در همین رابطه باید مطرح کنیم اینکه این دین واحد همان طلسم دست نیافتنی سروش در عرصه معرفت دینی کتاب قبض و بسط نیست. بلکه بالعکس این دین مادیت اش و شکل خالص اش که اصل دین و اصل اسلام میباشد در خود پیامبران ابراهیمی و در خود محمد صورتی خالص دارد و اگرچه بعد از آنها گِل آلود میشود اما در نهایت طبق وعده قرآن باز این اسلام گِل آلود خالص میشود و اسلام خالص توسط بندگان مخلص دوباره هویت تاریخی و اجتماعی پیدا میکند (سوره رعد - آیه 17- أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیةٌ به قدرها فَاحْتَمَلَ السَّیلُ زَبَدًا رَابِیا وَمِمَّا یوقِدُونَ عَلَیهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَلِكَ یضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا ینْفَعُ النَّاسَ فَیمْكُثُ فِی الْأَرْضِ كَذَلِكَ یضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ- خداوند در آغاز آبی خالص از آسمان نازل کرد (این آب وحی یا دین یا حق میباشد که در آغاز نزولش بر پیامبر صورت خالص داشته اما این آب به موازات ورودش در زمین و زمینی شدنش تاریخی شد لذا به موازات تاریخی شدن وحی خالص یا دین خالص تاریخی شد پس عامل ناخالصی دین و وحی و اسلام از آغاز زمینی شدن و تاریخی شدنش بود نه جدائی فهم اسلام یا معرفت دین از خود دین بر پایه تئوری ذهن فاهمه کانتی. این وحی تاریخی یا دین تاریخی در زمین مانند سیلابی در بستر زمان به راه افتاد و به موازات سیلان وحی تاریخی در زمین بود که کفها در عرصه سیلان این رودخانه پدیدار گردید و همین پدیدار شدن کفها بود که باعث گردید تا وحی و دین ناخالص بشود و دجله و فرات که به صورت دو رود جدا از هم بودند درهم آمیزنند مانند طلا و زیوری که در آتش میگدازند و در اثر گداختن و ذوب شدن طلا کفی از ناخالصی روی مذاب قرار گیرد. اما گرچه این وحی و دین در بستر تاریخی ناخالص میشوند ولی جبراً در عرصه سیلان این کفها نابود میشوند و اسلام خالص و وحی خالص که همان حق میباشد در زمین تسلط پیدا میکند). بنابراین از نظر قرآن آنچه که باعث تکوین و جدائی تفکر دینی از دین یا جدائی اسلام شناسی از اسلام میشود ذهن فاهمه یا ذهن غیر آینهائی انسان است که انسان را از تماشاگری خارج میکند و او را وادار به بازیگری میکند و همین بازیگری انسان در عرصه ذهن فاهمه است که اسلام را از اسلام شناسی جدا میکند ولی جدا شدن اسلام از اسلام شناسی به معنای آن نیست که بین اسلام و اسلام شناسی دیوار چین وجود دارد و امکان دستیابی به اسلام که همان اسلام شناسی خالص میباشد وجود نداشته باشد به عبارت دیگر آنچنانکه سروش میگوید اسلام شناسی غیر از اسلام بشود و هیچکس نتواند به اسلام واقعی دست پیدا کند. بلکه بالعکس آنچنانکه در آیه 143 - سوره البقره مطرح میشود (وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَیكُونَ الرَّسُولُ عَلَیكُمْ شَهِیدًا...- و بدینسان گردانیدیم شما را امتی نمونه و میانه برای همه تاریخ آنچنانکه پیامبر و محمد برای شما نمونه و الگو میباشد) گرچه اسلام محمد هم یک نوع اسلام شناسی میباشد ولی آن اسلام شناسی محمد که برای ما دین و اسلام خالص و واقعی میباشد .اسلام شناسی نمونه و خالصی میباشد، گرچه این اسلام محمد هم یک اسلام تاریخی است نه اسلام اسطوره ائی. پس در محمد اسلام شناسی با اسلام یکی میشود و بدین ترتیب است که اسلام از صورت طلسمی و غیر قابل شناخت سروش خارج میشود و صورت زمینی و تاریخی به خود میگیرد. اما تا این مرحله ریشه تکوین و جدائی اسلام شناسی از اسلام بر پایه ذهن فاهمه و بازیگری ذهن انسان مطرح کردیم. اما این امر فقط تبین کننده اسلام شناسی از اسلام بود نه تنوع اسلام شناسی ها. چراکه تنوع اسلام شناسی ها یا تکوین انواع اسلام شناسی ها بر پایه یک امر معرفت شناسانه یا اپیستمولوژیک شکل نگرفته بلکه بالعکس علت اساسی شکل گیری انواع اسلام شناسی ها تاریخی شدن اسلام میباشد که آبشخور و مبانی این تاریخی شدن اسلام بازگشت پیدا میکند به مکانیزم نزول وحی محمد که بر عکس دیگر پیامبران ابراهیمی از بستر اجتماعی و پراکسیس اجتماعی محمد عبور کرده است. که همین معبر اجتماعی بزرگترین عاملی بوده که وحی محمد تاریخی گردد و به موازات این تاریخی شدن بود که شرایط برای شکل گیری و تکوین و پیدایش انواع اسلام فراهم گردید.
چگونگی تکوین انواع اسلام شناسی در تاریخ اسلام: ماحصل آنچه تا اینجا گفته شد اینکه اسلام ناب اولیه عبارت است از وحی محمد و حرکت پیامبر اسلام و وحی تمامی انبیاء ابراهیمی منهای تاریخ در صورتی که اسلام شناسی عبارت است از پیوند تاریخ با اسلام ناب اولیه از ابراهیم تا موسی و از موسی تا عیسی و از عیسی تا محمد و از محمد تا الی زمانا هذا. پس در پاسخ اجمالی به سوال فوق باید بگوئیم که اسلام شناسی با اسلام فرق دارد اسلام شناسی عبارت است اسلام در پیوند با تاریخ در صورتی که اسلام عبارت است از اسلام شناسی منهای تاریخ یا مجرد از تاریخ حال پس از طرح این پاسخ به تبین رابطه ذهن انسان با اسلام که اصطلاحاً اپیستمولوژی مینامند میپردازیم و این در حالی است که زیربنای پاسخ و تئوری ما در این رابطه بازگشت پیدا میکند به موضوع تاریخ. به عبارت دیگر اگر ما ذهن فاهمه و کار ذهن فاهمه که بنا به گفته کانت معرفت میباشد، از عرصه تکوین اسلام شناسی از اسلام جدا کنیم و به جای آن موضوع تاریخ قرار دهیم و توسط تاریخ به جای ذهن در رابطه با اسلام دست به تئوری پردازی بزنیم، میتوانیم به تئوریزه کردن پیدایش انواع اسلامها در تاریخ اسلام بپردازیم که آنچه در این رابطه باید بگوئیم عبارتند از اینکه اول باید یک تعریف مشخص و کنکریت از تاریخ ارائه دهیم. چراکه اگر تاریخ را نقل حوادث گذشته تعریف کنیم آنچنانکه بعضی میکنند ما نمیتوانیم توسط این تعریف از تاریخ به تئوریزه کردن موضوع فوق بپردازیم و یا اینکه اگر تاریخ را تبیین قانونمندی حاکم بر حرکت تاریخ که مانند رودخانهائی در بستری مشخص به صورت قانونمند از گذشته به حال رسیده و از حال به سوی آینده پیش میرود بدانیم، باز بر طبق این تعریف از تاریخ نمیتوانیم به تئوریزه کردن موضوع فوق بپردازیم. تنها در صورتی ما میتوانیم به تبین تفصیلی پاسخ فوق بپردازیم که تاریخ را آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی در درس چهارم اسلام شناسی ارشاد در 22 اسفندماه 1350 به تاسی از اگزیستانسیالیستها مطرح میکند، تاریخ را علم شدن انسان معنی کنیم. که مطابق این تعریف از تاریخ دیگر تاریخ از نقل حوادث و تبین قوانین و جریان جبری گذشته به حال و آینده جاری و ساری میگردد و به صورت یک ظرف پراکسیسی در میآید که گهواره شدن انسان از آغاز تاریخ تا این زمان و از این زمان تا آیندههای دور میشود.مطابق این تعریف از تاریخ است که این فقط انسان است که دارای تاریخ میباشد. چراکه اگر چه تمامی پدیدههای وجود در بستر صیرورت تکاملی خود از بدو پیدایش تا کنون دارای شدن مستمر میباشند و هیچ پدیدهائی در وجود نیست که به صورت خلق الساعه خلقت پیدا کرده باشد بلکه بالعکس تمامی پدیدهها در گهواره تکامل وجود دارای شدن مستمر میباشند ولی شدن همه پدیدهها با شدن انسان در بستر تکامل دارای تمایز کیفی میباشد و تا زمانیکه ما به این تمایز توجه نکنیم نمیتوانیم به جایگاه تعریف تاریخ به معنای علم شدن انسان پی ببریم. برای تبین این امر باید نخست به این حقیقت توجه داشته باشیم که ارابه تکامل در وجود که از روز نخست خلقت حرکت خود را از سر گرفته است و خستگی ناپذیر پیش میرود و آفرینش هستی در زمان را نمایش میدهد، در یک نگاه کلی دارای دو بستر کاملا متمایز میباشد که یکی از بسترها طبیعت است و بستر دیگر که خاص انسان میباشد تاریخ نامیده میشود یعنی آنچنانکه کاسه و بستر تکامل در خصوص تمامی فرایندهای وجود مادون انسان طبیعت میباشد که بر طبق دینامیزم قانونمندی دارای روندی مارپیچی و برگشت ناپذیر و رو به جلو با حرکت تدریجی یا جهشی میباشند این ظرف تکامل یعنی طبیعت تا مرحله پیدایش بشر اولیه دارای فونکسیونی تکاملی و رو به جلو و از ساده به پیچیده و مارپیچی به صورت تدریجی یا جهشی بوده است به موازات پیدایش بشر و جامعه انسان دیگر این بستر طبیعت پتانسیل کارائی خود را در عرصه تکامل از دست میدهد و موتور جدیدی جایگزین طبیعت میشود بنام تاریخ بنابراین هر وقت می گوئیم تاریخ یعنی علم شدن انسان مقصودمان از این تعریف تاریخ به معنای فوق میباشد که از روز نخست پیدایش انسان و جامعه انسان در هستی جایگزین موتور قبلی تکامل که طبیعت است میشود و پا به پای شدن و تکامل انسان و جامعه انسانی شرایط و زمینه تکامل او را فراهم کرده است و تا انتهای این مسیر او را با خود خواهد برد اگر تا اینجا بر پایه مقایسه بین طبیعت و تاریخ در عرصه شدن وجود و انسان توانسته باشیم جایگاه تاریخ به عنوان یک پراکسیس تکامل آفرین در انسان که فونکسیون آن در انسان شدن میباشد روشن کنیم میتوانیم به موازات آن در همین جا این معنی تاریخ را هم روشن کرده باشیم یعنی وقتی می گوئیم تاریخ مقصود ما از تاریخ علم شدن انسان است این تعریف از تاریخ دلالت بر یک تعریف سوبژکتیوی از تاریخ نمیکند بلکه بالعکس این تعریف از تاریخ یک تعریف ابژکتیوی از تاریخ میباشد یعنی مطابق این تعریف علم در اینجا به معنای بیان قانونمندی شدن نمیکند بلکه بالعکس دلالت بر خود بستر شدن انسان میکند که بر این اساس هر انسان یا جامعه انسانی که از این ظرف تاریخ جدا بشود نابودی و مرگ او قطعی خواهد بود و شرط تعالی و استمرار حیات هر انسان و جامعهائی در گرو پیوند او با این تاریخ است آنچنانکه در عرصه طبیعت شرط حیات و وجود هر موجودی در گرو پیوند با طبیعت بود و هر موجودی که موفق نمیشد در شکل انطباقی حیات خود را با طبیعت منطبق بکند از دامن طبیعت طرد میگردید و طرد شدن او همان و نابود شدن او از صحنه وجود همان به عبارت دیگر دلیل اینکه ماموتها بزرگترین موجودات وجود در عرصه طبیعت نابود شدن اما مورچه و موریانه موجوداتی با این کوچی توانستند در عرصه طبیعت باقی بمانند همین حقیقت بود چراکه ماموتها توان انطباق با طبیعت پیدا نکردند و در نتیجه از عرصه طبیعت که همان گهواره حیات و تکامل آنها بود جدا شدند و جدا شدن آنها از بستر طبیعت همان و نابود شدن آنها همان اما بر عکس مورچه و موریانه به دلیل اینکه توانستند خودشان را با طبیعت منطبق سازند. این انطباق با طبیعت باعث گردید تا آنها به حیات خود برای میلیونها سال که تا امروز طول کشیده است ادامه دهند پس رمز حیات انسان و جامعه انسانی در گرو پیوند انسان با تاریخ است آنچنانکه رمز حیات تمامی موجودات مادون انسان در گرو پیوند با طبیعت بود. حال اگر تا اینجا توانسته باشیم به جایگاه تاریخ و تعریف تاریخ به معنای علم شدن انسان آگاهی پیدا کنیم در همین جا میتوانیم به ماهیت تاریخ هم اشارهائی بکنیم که برای درک ماهیت تاریخ باید بدواً به این حقیقت توجه داشته باشیم که تاریخ از زمانی در هستی پیدا شد که این موجود دو پا و دو دست راست قامت توانست توسط مغز و اراده و دستان آزاد برخورد انطباقی خود را با طبیعت به صورت تطبیقی در آورد برای مقابله با سرما برعکس برخورد انطباقی قبلی که دست به هجرت به مناطق گرمسیر میزدند در این مرحله اقدام به کشف آتش کرد و با کشف آتش بدون مهاجرت به جنگ سرما رفت و یا برای مقابله با حمله وحشیانه موجودات درنده به زندگی جمعی و پناه گرفتن در شکاف کوهها و یا ساختن پناه گاه برای خود روی آورد و یا برای تامین معیشت روزمره خود بجای وابستگی به طبیعت در صورت میوههای جنگلی و جانوران دریا دست به ابزار سازی و تولید زد که حاصل همه اینها آن شد که بشر راست قامت و آزاد دست دارای عقل جرار و با اراده دست به بر خورد تطبیقی با طبیعت بزند همین برخورد تطبیقی با طبیعت بود که به موازات اینکه جایگزین برخورد انطباقی قبلی انسان گردید، باعث شد تا پراکسیس یا کار در طبیعت به وجود آید با پیدایش طبیعت یا کار در طبیعت بود که تاریخ به وجود آمد بنابراین مضمون تاریخ در یک کلمه عبارت بود از پراکسیس یا کار که توسط آن آنچنانکه مولوی میگوید:
کان قندم نیستان شکرم / هم از من میروید و هم میخورم
رابطه تاریخ با انسان و مضمون پراکسیسی آن مانند رابطه مولوی با خودش است که هم قند تولید میکند و هم از این قند تولید شده تغذیه بکند انسان از زمانیکه توانست هم کار را ایجاد کند و هم از این کار ایجاد شده توسط خود تغذیه نماید و تکامل بکند تاریخ به وجود آمد بنابراین مضمون تاریخ چیزی نیست جز همان پراکسیس یا کار خلق شده توسط انسان که به صورت یک پروسس فرایندهای تکاملی انسان را شکل میدهند.
گفتیم معنای اسلام شناسی یعنی پیوند اسلام با تاریخ و معنای اسلام عبارت است از اسلام شناسی منهای تاریخ و در همین رابطه بود که مطرح کردیم که اسلام دینی نبود که توسط پیامبر اسلام برای اولین بار مطرح گردد. بلکه بالعکس آنچنانکه قرآن میگوید اسلام دینی بوده که از آغاز ظهور ملت ابراهیم توسط ابراهیم بت شکن شکل گرفته و تمامی انبیاء ابراهیمی حول اعتلای این دین واحد گام بر داشتهاند و نخستین کسی که این اسلام را با تاریخ پیوند داد، خود ابراهیم خلیل بنیانگذار اسلام و توحید بود که توسط طرح توحید اجتماعی در راستای توحید وجود و مقابله کردن با شرک اجتماعی توسط بت شکنی در راستای نفی شرک در وجود، اسلام را به عنوان یک دین توسط با تاریخ پیوند داد. چراکه تاریخ با این مضمون پراکسیسی خود که فوقاً از آن یاد کردیم در عرصه طبیعت به صورت کار و در عرصه انسان به صورت تجربه باطنی یا اکسپرینس و در عرصه اجتماعی به صورت مبارزه حق با باطل یا شرک و توحید در خواهد آمد. بنابراین رابطه اسلام با تاریخ از بدو تولد آن توسط ابراهیم خلیل وجود داشته است و جز اسلام دین دیگری از طرف پیامبران ابراهیمی مطرح نشده و تمامی انبیاء ابراهیمی از ابراهیم تا محمد همه پیرو این دین واحد یعنی اسلام بودهاند و پیامبر اسلام بنیانگذار اسلام نمیباشد، بلکه ادامه دهنده آن در مسیر تسلسلی ابراهیم میباشد و هدف اسلام از آغاز پیدایش آن تا محمد و تا امروز پیوند جامعه بشری به تاریخ بوده است. که انجام این امر توسط ابراهیم با بت شکنی به انجام رسید. چراکه از نظر ابراهیم بتها یک سلسله مجسمههائی سنگی یا غیر سنگی نبوده اند تا واسطه انسان و خدا قرار بگیرند و ابراهیم خلیل با نفی آنها بخواهد امر به معروف و نهی از منکر بکند و در این صورت برای نفی آنها ابراهیم بخواهد اینقدر جد و جهد بکند و این همه مبارزه و سختی در جهت نفی آنها بکند بلکه بالعکس آنچه ابراهیم از مبارزه با بتها دنبال میکرد. از آنجائیکه از نظر ابراهیم بتها عامل انتقال شرک اجتماعی به شرک در وجود بودند تا توسط این انتقال شرک به توجیه و مشروعیت بخشیدن به شرک اجتماعی بپردازند. ابراهیم با مبارزه با این سر پلهای انتقال شرک از جامعه به جهان میخواست پیوندی بین انسان و تاریخ و جهان که همان توحید بود به وجود آورد. تا توسط آن انسان و جامعه را از نابودی نجات دهد. پس ملت ابراهیم یا دین ابراهیم عبارت است از مبارزه با شرک اجتماعی و شرک در وجود جهت پیوند دوباره انسان با تاریخ که همان توحید در وجود و جامعه است میباشد. پس اسلام ابراهیم عبارت است از مبارزه با شرک اجتماعی و شرک نفسانی و شرک در طبیعت جهت پیوند دوباره انسان و جامعه انسان با تاریخ، پس تاریخ به معنای علم شدن در داستان مبارزه ابراهیم که تا پیامبر اسلام ادامه دارد به معنای توحید میباشد. پس تا اینجا مشخص شد که:
- تاریخ عبارت است از علم شدن.
- تاریخ فقط مختص انسان میباشد و دیگر موجودات غیر انسان بجای تاریخ طبیعت دارند در انسان تاریخ جای طبیعت در عرصه شدن یا تکامل میگیرد.
- آنچنانکه رمز استمرار حیات موجودات غیر انسان در گرو پیوند با طبیعت میباشد رمز حیات انسان و جامعه انسانی در گرو پیوند با تاریخ میباشد.
- علت پیدایش تاریخ در گرو برخورد رابطه تطبیقی بود که به جای برخورد انطباقی قبلی توسط انسان در عرصه طبیعت شکل گرفت.
- مضمون تاریخ پراکسیس میباشد که این پراکسیس در سه صورت کار و عرفان و مبارزه اجتماعی بستر تکامل انسان را فراهم میکند.
- رمز استمرار حیات انسان و جامعه انسانی در گرو پیوند انسان با تاریخ است که توسط پیوند انسانها با پراکسیس سه گانه طبیعی و انسانی و اجتماعی تحقق پیدا میکند.
- در مسیر نهضت تسلسلی ابراهیم خلیل که از ابراهیم شروع میشود و تا محمد ادامه پیدا میکند یک دین بیشتر وجود ندارد که همان دین اسلام میباشد که توسط ابراهیم بنیانگذاری گردید و تمامی پیامبران خلف ابراهیم که تا محمد ادامه پیدا کرد همه پیرو همین دین واحد میباشند.
- هدف از دین اسلام که از ابراهیم تا محمد ادامه داشته است پیوند انسان با تاریخ بوده است.
- نهضتی که ابراهیم برای پیوند انسان با تاریخ توسط اسلام و توحید به انجام رسانید توسط مبارزه با بت پرستی بود.
10. بتها از نظر ابراهیم عواملی بودند که توسط آنها شرک اجتماعی به شرک در وجود انتقال مییافت لذا ابراهیم با جنگ با بتها و بت پرستی میخواست بزرگترین مانع بین انسان و تاریخ را از میان بر دارد.
11. توحید ابراهیم که همان تجلی دین اسلام ابراهیم بود دلالت بر مبارزه آلترناتیوی ابراهیم در مقابله با شرک اجتماعی و شرک در خلقت میکند که توسط آن ابراهیم تلاش میکرد تا با انتقال وحدت هستی به جامعه شرک زده پیوندی دوباره بین انسان و تاریخ یعنی علم شدن انسان بکند.
12. علت اینکه محمد به مجرد اینکه از حرا با کوله بار پیام اسلام و وحی پائین میآید با فریاد یا أَیهَا الْمُزَّمِّلُ و یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ - قُمْ فَأَنْذِرْ - وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ - وَثِیابَكَ فَطَهِّرْ - وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ روبرو میگردد که توسط آن بیدرنگ به جامعه میآید و معراج وجودی خود را رها میکند و به اسری تاریخ می پیوند، در همین حقیقت نهفته است چراکه رمز حیات محمد در گرو پیوند با اسلام دین واحد ابراهیمی است و رمز اسری محمد در گرو پیوند محمد با تاریخ است. محمد بر مبنای زندگی فردی در صورت مدثر و مزمل نمیتواند پیرو اسلام دین شرک ستیز و توحید پناه ابراهیم خلیل گردد. او مجبور است که بیدرنگ مانند ابراهیم خلیل بنیانگذار اسلام و توحید با شروع جنگ با شرکهای اجتماعی و شرکهای بت پرستی که سر پل انتقال شرک اجتماعی به جهان میباشند اسلام را با تاریخ پیوند دهد و توسط این پیوند است که انسان و جامعه را با تاریخ متصل میکند.
و بدین ترتیب است که معنای آن کلام که گفتیم اسلام شناسی یعنی پیوند اسلام با تاریخ و اسلام عبارت است از اسلام شناسی منهای تاریخ روشن میشود که شاید تنها در همین جا است که میتوانیم بگوئیم که ما اصلا اسلام نداریم بلکه آنچه وجود دارد اسلام شناسی است و آن عبارت است از فهم اسلام با نگاه و عینک تاریخ و از اینجا است که اسلام شناسی ثلاثه:
- تطبیقی
- انطباقی
- دگماتیسم
مطرح میشود چراکه اسلام شناسی تطبیقی که همان اسلام شناسی محمد میباشد عبارت از فهم اسلام در بستر تاریخ و علت اینکه محمد به محض فرود از حرا بر تن اسلام و وحی لباس تاریخ میپوشاند در همین حقیقت نهفته است چراکه محمد اولا برای اتصال انسان با تاریخ در قرن ششم میلادی ظهور کرده است در ثانی اسلام او برای نفی موانع انسان و جامعه انسانی به عرصه جامعه آمده است در نتیجه حاصل همه اینها آن میشود که برای محمد راهی جز به تاریخ کشاندن اسلام و حیاش وجود نداشت.
ادامه دارد
{tortags,292,1}