تبیین رهائی انسان از جبرهای محیط بر خود به سوی آزادی - بخش چهارم

7- فلسفه معاد در کانتکس فلسفه پراکسیس

نخست ببینیم معادی که محمد مطرح می‌کند دارای چه مشخصه‏ائی می‌باشد:

الف - معاد محصول عملی، عمل دنیای انسان‏ها می‌باشد: سوره النباء - آیه 40 - ”...يوْمَ ينْظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يدَاهُ... معاد مرحله‌ای است که انسان در آن مرحله آنچه را که با دستان خود از دنیا فرستاده است، می‌بیند.

ب - معاد مرحله‏ائی از حیات و حرکت این دنیا و این زمین می‌باشد که در آن مرحله، انسان اعمال دنیائی خود را می‌بیند. به عبارت دیگر معاد تجسم عمل انسان است و لاغیر: سوره الزلزله آیات 6 و7 و8:”يوْمَئِذٍ يصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِيرَوْا أَعْمَالَهُمْ - فَمَنْ يعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيرًا يرَهُ - وَمَنْ يعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يرَهُ - معاد روزی است که مردم گوناگون و متفاوت می‌آیند تا اعمال آن‌ها را به آن‌ها نشان دهیم. پس هر کس که به اندازه‏ائی در دنیا کار خیر کرده باشد، در آخرت همان ذره کار خیر را با چشمان خود می‌بیند. و هر کس که به اندازه ذره‏ائی کار شر انجام داده باشد، در آخرت همان یک ذره کار شر را با چشمان خود می‌بیند.

ج - معاد مرحله‌ای از تکامل همین کره زمین است که در آن مرحله هیچ چیز جماد و غیر جان دار وجود ندارد. و همه وجود دارای حیات می‌باشد: “سوره فصلت - آیه 21 - وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَينَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيءٍ... - در روز معاد افراد به پوست خود می‌گویند؛ چرا بر علیه ما شهادت دادید؟ پوست افراد به افراد می‌گوید؛ ما را امروز آن خدائی به سخن در آورده است که تمامی وجود را در این روز به سخن در آورده است.

د - معاد مرحله‏ائی از تکامل وجود است که انسان تجسم عملش می‌شود، نه تجسم رابطه‌اش. به عبارت دیگر در دنیا انسان و فرد انسان تجسم بی نهایت رابطه‌اش با محیط طبیعی و محیط اجتماعی و محیط تاریخی خود می‌باشد. که بالذات منهای رابطه‌های فوق، دارای هیچگونه هویت بالذاتی نمی‌باشد. اما در مرحله معاد هویت انسان و افراد، هویت تجسم و تبلور بی نهایت رابطه‌اش نمی‌باشد. بلکه بالعکس هویت انسان، هویت اعمال بالفردی است که خود او در دنیا انجام داده است. سوره الانعام - آیه 94 – "وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ... - همانا در مرحله معاد به صورت فردی به سوی ما می آئید. آنچنانکه در آغاز خلقت در دنیا صورت فردی داشتید.

ه - معاد مرحله‏ائی از تکامل همین جهان است، و همین کره زمین، و همین دنیا است، نه جائی دیگر. همین کره زمین است که مبدل و دگرگون می‌شود، نه جائی دیگر.

سوره ابراهیم - آیه 48 “يوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيرَ الْأَرْضِ... – روزی که همین کره زمین تبدیل می‌شود به غیر این زمین".

سوره انشقاق - آیه 3 "وَإِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ” قیامت مرحله‏ائی از همین زمین است که در آن مرحله، همین زمین امتداد پیدا می‌کند".

سوره زمر - آیه 69 “وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا... - معاد روزی است که همین کره زمین با نور پروردگار درخشنده می‌شود".

و - معاد مرحله‏ائی از شدن همین دنیا و همین کره زمین است، که در آنجا نه تنها فرد به صورت تجسم اعمالش ظاهر می‌شود، حتی جوامع انسانی هم بر پایه تجسم اعمال شان ظاهر می‌شوند: سوره البقره - آیه‌های 134 و 141 – "تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يعْمَلُونَ - آن‌ها جامعه‏ائی بودند که در گذشته گذشتند و برای آن‌ها جز اعمالشان حاصلی نخواهد بود". آنچنانکه برای جامعه شما جز اعمالتان حاصلی نخواهد بود. و مسئولیت هر جامعه‏ائی در گرو اعمالی است که انجام می‌دهد. حاصل آنکه، مبنای معاد، عمل انسان در عرصه فردی و اجتماعی و تجسم همین عمل است، که این موضوع چیزی نیست جز همان پراکسیس. به عبارت دیگر فلسفه معاد تنها بر پایه پراکسیس انسانی قابل تبیین می‌باشد، و بدون تبیین پراکسیس، امکان تبیین معاد برای ما وجود نخواهد داشت. چرا که پراکسیس که از نظر لغتی دارای ریشه یونانی است، به معنای فلسفه کار و فلسفه عمل و فلسفه انسان می‌باشد. زیرا پراکسیس معتقد است که آنچنانکه عمل انسانی و کار انسانی مخلوق انسان می‌باشد، خود این مخلوق در یک رابطه دیگر، خالق انسان نیز می‌باشد.

به عبارت دیگر از نظر پراکسیس کار و عمل توسط انسان آفریده می‌شود، اما همین کار و عمل مخلوق انسان، در مرحله دیگری خالق انسان می‌باشد. یعنی پراکسیس تبیین کننده رابطه بین انسان و عمل و کار خودش است. پراکسیس رابطه یکطرفه بین انسان و طبیعت، و انسان و خودش، و انسان با جامعه را نفی می‌کند. و برای انسان مانند ارسطو معتقد به یک هویت بالذات مستقل نیست. بلکه اولا؛ انسان تجسم بین‌هایت رابطه متقابلی است که با محیط طبیعی و اجتماعی و تاریخی خود دارد. در ثانی؛ در عرصه کار و عمل اجتماعی و عبادات شخصی، انسان بهمان میزان که علت است، معلول نیز می‌باشد. یعنی از نظر پراکسیس انسان آنچنانکه دارای هویت بالذاتی نمی‌باشد، دارای تعریف مشخصی نیز نمی‌باشد. و هر لحظه انسان بر پایه کار طبیعی و عمل اجتماعی و عمل باطنی، و یا عبادتش تعریف می‌گردد. از نظر پراکسیس عمل و کار و عبادات انسان نه تنها منبع شناخت انسان می‌باشد، همچنین معیار شناخت انسان نیز است و به همین دلیل است که پراکسیس به سه قسمت:

  • پراکسیس طبیعی یا کار
  • پراکسیس اجتماعی یا مبارزه
  • پراکسیس باطنی یا عبادت فرد

تقسیم می‌گردد.

پس پراکسیس به ما فن عمل کردن می‌آموزد و برعکس منطق صوری ارسطو که فن اندیشه کردن به ما می‌آموخت، پراکسیس مشوق عمل است. چه در عرصه کار طبیعی و چه در عرصه مبارزه اجتماعی و چه در عرصه عمل باطنی یا عبادت. منطق صوری ارسطوئی مشق اندیشه بدون عمل می‌باشد. چراکه در این منطق هم منبع شناخت و هم معیار شناخت خود اندیشه است. یعنی از نظر آن‌ها اندیشه به دو دسته تقسیم می‌شود:

1-     تصورات

2-     تصدیقات، که هر کدام از این‌ها خود به دو قسمت تقسیم می‌شود:

1-     تصورات بدیهی

2-     تصورات نظری

همچنین

1-     تصدیقات بدیهی

2-     تصدیقات نظری.

که از نظر منطق صوری منبع و معیار اندیشه‌های نظری، اندیشه‌های بدیهی می‌باشد. اما در پراکسیس منبع و معیار اندیشه و شناخت، کار و عمل می‌باشد. لذا بزرگ‌ترین انقلابی که محمد در قرن ششم میلادی یعنی قرن حاکمیت منطق صوری بر اندیشه بشر کرد، جایگزین کردن منطق پراکسیس بجای منطق صوری ارسطو بود. چراکه از نظر محمد حتی پایه تکوین شخصیت انسان عمل فرد می‌باشد (اشاره به آیه 84 سوره الاسراء که می‌گوید: "قُلْ كُلٌّ يعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ... - هر کس بر پایه شکلی که گرفته عمل می‌کند" - یا طرح “عمل الصالحات” پس از “الَّذِينَ آمَنُوا” که در قرآن به صورت یک دیسکورس می‌باشد، همه در این راستا قابل تبیین است، مثل سوره والعصر که از سوره‌های مکی محمد می‌باشد: وَالْعَصْرِ - آن الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ - إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ). پس از نظر محمد و وحی محمد، علاوه بر اینکه عمل انسانی عامل ساختن انسان می‌باشد، عامل شناخت و معیار شناخت و ایمان انسان هم می‌باشد. پس محمد با جایگزین کردن پراکسیس بجای منطق ارسطوئی نه تنها تعریف و ارزش انسانی را (که از نظر منطق صوری ارزش هر فرد برحسب مقدار دانستنی‌های او بود)،عوض کرد، بلکه توسط پراکسیس منابع شناخت انسانی و معیار شناخت انسانی را هم عوض کرد. اما سوال مهمی که در همین جا مطرح می‌شود اینکه؛ محمد چگونه توانست اصل پراکسیس را جایگزین منطق صوری ارسطو بکند؟ در یک کلمه توسط اصل معاد.

محمد با معاد می‌خواست به بشریت بفهماند که معاد بر پایه عمل انسان استوار است، نه ذهن و دانسته‌های او (سوره الجمعه - آیه 5 "مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يحْمِلُ أَسْفَارًا... - مثل آنانی که دانستنی‌های من‌های عمل بر ذهن خود بار کرده‌اند، مانند خری است که بر پشت خود کتاب حمل می‌کند).

محمد با معاد می‌خواست به انسان بفهماند که انسان با عمل ساخته و تعریف می‌گردد. نه آنچنانکه منطق صوری می‌گفت، با ذهنیت و دانسته‌های خود (سوره بقره - آیه 124: وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ... - و آن زمانی که ابراهیم را پروردگارش با عمل بیازمود. سوره البقره - آیه 155 - وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ... – هر آینه ما بیازمائیم شما را با عمل، از نوع ترس و گرسنگی و ایثار مال و جان و ثمرات و...).

محمد با اعلام طرح معاد می‌خواست به انسان بفهماند که برای انسان جز عمل او هیچ حاصلی نخواهد بود. و تنها عمل اوست که معاد او را می‌سازد. (سوره النجم - آیه 39 - وَأَنْ لَيسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى (سوره النازعات - آیه 35 - يوْمَ يتَذَكَّرُ الْإِنْسَانُ مَا سَعَى - برای انسان جز عملش هیچ چیز دیگر ارزش ساز و هویت آفرین نیست).

محمد با طرح و تبیین اصل معاد می‌خواست بشریت را به عمل تشویق کند. نه به ذهنی گرائی منطق صوری. محمد با معاد می‌خواست انسان بودن را به عنوان موضوع معاد و تکامل مطرح کند. محمد با معاد می‌خواست به انسان بیاموزد که جوهر انسان عمل است و کار و عبادت، نه ذهنیت‌های نظری منطق صوری.

محمد با معاد می‌خواست اصل برتری عمل بر اندیشه را در اپیستمولوژی بشری حاکم کند. معاد از نظر محمد یعنی اصل اصالت عمل. معاد از نظر محمد یعنی اصل اصالت کار (آنچنانکه در داستان معراج دیدیم که محمد زمانیکه از بهشت عبور می‌کرد، دید بناها بیکار نشسته‌اند. از آن‌ها پرسید چرا شما بیکارید؟ آن بناها به پیامبر گفتند مصالح برای ما نمی‌آید. محمد از آن‌ها پرسید مصالح شما چیست؟ گفتند اعمالی که انسان‌ها در دنیا می‌کنند). محمد با اصل معاد به بشریت فهماند که انسانیت زائیده عمل می‌باشد. آنچنانکه خود عمل ساخته انسان می‌باشد. محمد با معاد ثابت کرد که رابطه انسان با عملش یک رابطه مکانیکی یک طرفه نیست، بلکه رابطه دو طرفه دیالکتیکی می‌باشد. یعنی کار انسان را می‌سازد. آنچنانکه انسان کار را می‌سازد. در اصل معاد محمد ،عمل معیار ارزش است. در معاد محمد، عمل معیار انسانیت است. در معاد محمد، عمل معیار قرب به حق می‌باشد. در معاد محمد، عمل معیار ایمان و صداقت است. در معاد محمد، عمل خالق انسان است.

در معاد محمد، عمل خالق بهشت و جهنم است. در معاد محمد، عمل خالق معاد است. در معاد محمد، کسی که عمل نداشته باشد، معاد ندارد (اشاره به حدیث محمد که می‌فرمود: من لا معاش له لا معاد له - کسی که معاش نداشته، معاد ندارد). در معاد محمد، عمل دنیا معمار آخرت می‌باشد (اشاره به حدیث محمد که می‌فرمود : الدنیا مزرعه الاخر - دنیا مقدمه آخرت است). معاد محمد از عمل دنیا می‌گذرد (سوره الاسراء - آیه 72 -وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا - کسی که در این دنیا کور است در آخرت هم کور است و از آن هم بدتر). معاد محمد مرحله ایست، که عمل آن را می‌سازد. معاد محمد مرحله ایست، که انسان آن را می‌سازد. معاد محمد و بهشت و جهنم محمد، مکان‌های از پیش ساخته شده نیستند، بلکه هر انسانی بر پایه عمل خود، آن را می‌سازد. پس در مکه، محمد با معاد می‌خواهد انسان‏هائی بسازد که برای عمل، چه در عرصه طبیعت، و چه در عرصه اجتماع، و چه در عرصه فردی و باطنی، ارزش قائل باشند.

محمد در مکه با معاد می‌خواهد انسان‏هائی بسازد که از مرگ قوی‌تر باشند. و مرگ را پایان زندگی و حیات خود ندانند. بلکه سر آغاز حیات نوینی بدانند. محمد در مکه می‌خواهد با معاد، انسان‌های مرگ اندیش بسازد. محمد در مکه با معاد می‌خواهد انسان‏هائی بسازد که زهاد اللیل و اسد النهار هستند. محمد در مکه می‌خواهد با معاد، انسان تعریف ناپذیر سیال الاهویتی را تعریف کند، که (انسان یعنی عمل). اینچنین بود که از دل معاد محمد انسان‏هائی پرورده شدند که مانند علی و بلال و عمار و سمیه و عبدالله ابن مسعود و حسین ابن علی و عباس ابن علی و میثم و حجر و سلمان و حمزه و... در مبارزات بر مرگ می‌خندیدند. و شکنجه و زندان و تبعید و دربدری و... راه مبارزه را به ریشخند می‌گرفتند. از مرگ قوی‌تر بودند، و از شکنجه محکم‌تر، و از سختی‌ها توانگرتر. و لذا برای همین است که محمد در جاجای سوره‌های مکی به طرح معاد با زبان‌های مختلف می‌پردازد و در این سوره پس از طرح ارزش آفرینی وحی در خودآگاهی بخشیدن به توده‌ها به طرح معاد پردازد.

 

"يوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ - تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ – (مراد از راجفه زمین و مراد از رادفه دیگر ستارگان وجود است). پس “يوْمَ تَرْجُفُ” (ظرف است برای جواب قسم که در آیه نیامده است). سوگند به روز معاد که با لرزه شدید کره زمین و در پی آن آسمان‌ها شروع می‌شود".

"قُلُوبٌ يوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ - أَبْصَارُهَا خَاشِعَةٌ – (“واجفه” هراسان)، در چنین روزی که هستی به لرزه در می‌آید قلوب انسان‌ها در برابر این لرزه هراسان می‌شود و نگاه‌ها خاشع می‌گردد".

"يقُولُونَ أَإِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحَافِرَةِ – (“حافره” به معنای اول و ابتدای هر چیز است. و استفهام در آیه، استفهام انکاری است). در برابر این لرزه رعب آور و هراسناک زمین و کلیات وجود، بزرگ‌ترین سوالی که برای قلب‌های هراسناک و نگاه‌های خاشع مطرح می‌شود، این سوال است که با اینهمه ویرانی که در وجود حاصل شده آیا ممکن است که ما دوباره  در کالبد اعمالمان، در قیامت ظاهر شویم"؟

"إِذَا كُنَّا عِظَامًا نَخِرَةً - قَالُوا تِلْكَ إِذًا كَرَّةٌ خَاسِرَةٌ - فَإِنَّمَا هِي زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ - فَإِذَا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ - (“ساهره” یعنی هشیار. ”زجره” یعنی به سختی تکان داد. و “نخره” یعنی چیزی را سوراخ کردن). آیه “إِذَا كُنَّا عِظَامًا نَخِرَةً” که به صورت استفهام مطرح شده، تاکید بر همان استفهام انکاری آیه قبل می‌باشد، که گفتیم در چنان حالتی که زمین و آسمان‌ها به شدت به لرزه در آمده است، و هیبت این لرزه ها و ویرانی هراس در دل‌ها و نگاه‌های انسانی افکنده است، این انسان‏ها می‌پرسند؛ آیا امکان آن است که به راه زندگی گذشته‌مان باز گردیم، بعد از آنکه استخوان‌های ما پوسیده شده است؟ تازه اگر برگردیم چه سودی خواهد داشت؟ در اینجا است که با دو آیه “فَإِنَّمَا هِي زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ - فَإِذَا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ”، به دو سوال فوق قرآن و وحی و محمد پاسخ می‌دهد که؛ "برای ما که خداوند باشیم دشوار نیست که شما را بعد از این همه ویرانی دوباره در معاد حیات، عملی بخشیم".

"هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى - إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى - اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى - فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَى آن تَزَكَّى - وَأَهْدِيكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى - فَأَرَاهُ الْآيةَ الْكُبْرَى - فَكَذَّبَ وَعَصَى - ثُمَّ أَدْبَرَ يسْعَى - فَحَشَرَ فَنَادَى - فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى - فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَى - آن فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يخْشَى - آیا از داستان موسی خبر داری؟ آن زمانی که پروردگارش او را در وادی مقدس طوی فراخواند. و به او امر کرد که به طرف فرعون حرکت کن. چراکه او طغیان کرده است. ابتدا او را دعوت به اصلاح کن .و او را دعوت به هدایت به سوی پرودگارش بکن. پس آیه بزرگ را به او نشان بده. (با همه این احوال فرعون هدایت نشد و در برابر حرکت موسی ایستاد). پس فرعون تکذیب کرد و از دعوت هدایت موسی سر پیچید. سپس بر علیه حرکت موسی تلاش کرد (او جهت بسیج مردم و توده‌ها بر علیه حرکت موسی) منادیان و مبلغانی در میان مردم فرستاد، تا مردم را بر علیه حرکت موسی بسیج کنند. (از پی این حرکت ضد موسائی فرعون بود)، که فرعون به عنوان آلترناتیو حرکت موسی، خود را بر مردم پروردگار خواند. (پس از این سرکشی بود که فرعون) گرفتار عقوبت گردید. همانا در تاریخ موسی و فرعون عبرتی است، برای آنان که اندیشناک اند".

 

ادامه دارد