اسلام تاریخی، غیر از تاریخ اسلام است – بخش ششم

1.     اسلام شناسی دگماتیسم فقاهتی و عملکرد تاریخی آن در ایران:

این اسلام شناسی که منحط‌ترین نوع اسلام شناسی می‌باشد، به مدت بیش از هزار سال است که از سابقه و تاریخ و تکوین آن می‌گذرد و عامل اساسی انحطاط جامعه مسلمانی، در طول بیش از هزار سال گذشته بوده است؛ و امروز به صورت مهیب‌ترین رژیم سیاسی بر جامعه ما مسلط شده است. بزرگترین خواستگاه زایش و رویش آن حوزه‌های دینی فقهی و تیپ روحانیت بوده است که در تاریخ اسلام و مسلمانی از مرحله‌ائی شروع به تکوین کرد که:

اولا؛ وحی محمد را در بخش فقهی آن که بیش از 20% قرآن نمی‌باشد خلاصه کردند.

ثانیا؛ با محدود کردن اصل اجتهاد به فروع و آن هم به فقه قرآن و محمد، به صورت یک فقه تغییر ناپذیر و ثابت برای تمامی جوامع و تمامی اعصار درآمد.

ثالثا؛ با منجمد کردن و غیر عصری و غیر اجتهاد پذیر دانستن آن در اصول، آن را به صورت یک نظام حقوقی توراتی در آوردند که اولین قتیل آن خود اسلام محمد و قرآن بود.

رابعا؛ دگماتیسم فقاهتی برعکس دیدگاه علامه اقبال لاهوری و شاه ولی الله دهلوی، فقه قرآن و شریعت محمد را به صورت یک امر ثابت و ساکن و لایتغیر و متقن، برای تمامی جوامع بشری و تا آخر زمان تبیین کردند. که مطابق این تبیین مهیب و خطرناک، و برای اینکه بتوانند آن فقه منجمد و ثابت خود را بر کلیه جوامع بشری سوار کنند راهی جز این باقی نماند مگر اصل تحول و تکامل جوامع بشری را نفع کنند. همان کاری که 33 سال است نظام مطلقه فقاهتی در ایران در حال انجام آن می‌باشد و می‌کوشد تا فقه سر نیزه‌ائی را بر جامعه ایران تحمیل کند، و آن را به صورت یک نظام اخلاقی و نظام سیاسی و نظام حقوقی و نظام حکومتی در آورد. در صورتیکه آنچنانکه علامه اقبال لاهوری (در صفحه 196 کتاب بازسازی فکر دینی ترجمه فارسی مرحوم احمد آرام سطر دوم به بعد)، می‌گوید:

“آیا در مورد فقه قرآن یا آداب و رسومی که پیغمبر (ص) به صورت صریح یا تلویحی در آن‌ها تغییری نداده است، غرض کليت استعمال آن‌ها بوده است؟ یا نه - شاه ولی الله دهلوی - تحقیقی در این باره دارد که مطلب را روشن می‌کند، و من در اینجا روح نظر او را بیان می‌کنم. - روش آموزش پیغمبرانه به عقیده شاه ولی الله عبارت از این است که به صورت کلی در شریعتی که به وسیله پیغمبری وضع می‌شود، توجه خاصی به عادات و آداب و خصوصیات مردمی که آن پیغمبر بر آنان مبعوث شده است دیده می‌شود. ولی پیغمبری که برای آوردن اصول کلی و جهانگیر فرستاده شده نه می‌تواند اصول گوناگون برای ملت‌های گوناگون وضع کند، و نه می‌تواند مردمان را واگذارد که خود برای خود قواعد رفتار و کردار وضع کنند. روش وی آن است که قوم خاصی را تربیت کند و تعلیم دهد و آن قوم را همچون هسته‌ائی برای بنای یک شریعت کلی قرار دهد، با این عمل وی اصولی را که شالوده زندگی اجتماعی را تشکیل می‌دهند برجسته می‌سازد، و آن‌ها را با در نظر گرفتن رسم و عادت خاص قومی که بلافاصله در برابر وی قرار دارند، در حالات خاص مورد استعمال قرار می‌دهد. مثلا حدود شرعی که در قرآن مطرح شده است از لحاظی مخصوص همان قوم زمان پیامبر است، و چون مراعات این حدود و این احکام به خودی خود هدفی نیست، نباید منحصرا همان‌ها را عینا در نسل‌های آینده مورد عمل قرار دهند.”

فقه قرآن و فقه محمد یک فقهی بوده مختص به جامعه بدوی و عقب مانده و بادیه نشین و قبیلگی عربستان در قرن ششم میلادی، و محمد هرگز در اندیشه آن نبوده تا با طرح این فقه و این احکام و این حدود شرعی بخواهد برای همه جوامع آینده بشریت تعیین تکلیف حقوقی (آنچنانکه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران معتقد است)، بکند. بلکه بالعکس طرح این احکام و این حدود و این فقه در قرآن و روایت‌های پیامبر برای آن است که پیامبر اسلام چگونگی طرح یک نمونه از - نظام حقوقی که برپایه خود ویژگی‌های و دیسکورس موجود در جامعه بدوی و بادیه نشین عربستان – است را به نمایش بگذارد، تا مسلمانان بعد از پیامبر برای تنظیم نظام حقوقی جامعه خود و با توجه به خود ویژگی‌های اجتماعی جامعه خود و با تکیه بر دیسکورس اجتماعی خود و با شناخت زمان و عصر تاریخی خویش، با تاسی از متدولوژی محمد (نه تقلید از فقه قرآن آنچنانکه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران امروز مبلغ آن می‌باشد) به تنظیم نظام حقوقی کنکریت و مشخص خود بپردازند؛ و طبیعی است که در نظام جاهلیتی که قبائل به خاطر چریدن گوسفندان یک قبیله در مراتع قبیله دیگری چهل سال با هم می‌جنگیدند و یکدیگر را قتل و عام می‌کردند، محمد نمی‌توانست توسط یک نظام حقوقی دمکراتیک به رتق و فتق امور آن‌ها بپردازد. ولی فاجعه آنجا است که ما بخواهیم آن نظام حقوقی و آن احکام و حدود و شریعت را مطابق النعل به النعل، با تقلید فقیهانه در جامعه قرن بیستم ایران پیاده کنیم؛ و حاصل آن می‌شود که در سال 59 زمانیکه فقیه در زمان دادستانی یوسف صانعی دستور سنگسار زنی را می‌دهد، هیچ ایرانی حاضر به سنگسار آن زن نمی‌شودو قوه قضائیه با خرید کارگران افغانی عمل سنگسار را به انجام می‌رساند. که با فیلم برداری این جنایت توسط خارجی‌ها و خبر رسانی به خمینی توسط یوسف صانعی، خمینی فرمان تعطیلی حکم سنگسار می‌دهد چرا؟ به خاطر اینکه این فقه و این حدود و... مختص جامعه جاهلیت و بادیه نشین و بدوی قرن ششم میلادی مکه و مدینه بوده نه جامعه به خودآگاهی رسیده قرن بیست و یکم ملت ایران.

 

الف - اسلام شناسی دگماتیسم صوفیانه اشعری گری:

اسلام شناسی دگماتیسم صوفیانه اشعری گری که امروز در جامعه ایران عبدالکریم سروش مبلغ آن است و معلم کبیرمان شریعتی در درس 18 اسلام شناسی ارشاد با بیان اینکه “من امروز طرح مولوی به عنوان یک نحله برای جامعه ایران را مضرر می‌دانم” حکم به تعطیلی آن داد، که دلالت بر آن اندیشه‌ائی می‌کند که:

اولا: دنیا ستیز است.

ثانیا: زن ستیز است.

ثالثا: عقل ستیز است.

رابعا: مبارزه اجتماعی یا برون گرا ستیز است.

خامسا: جبر گرا و اختیار ستیز است.

سادسا: مراد ساز و آگاهی و آزادی و اراده ستیز است.

 

این اندیشه که از قرن پنجم و بعد از سرازیر شدن اندیشه تصوف هند شرقی وارد اندیشه و جهان اسلامی شد، جهت اسلامیزه کردن خود و در مرحله اول، اصحاب خانقاه کوشیدند در پیوند با متکلمین اشاعره تمامی اندیشه‌های جبرگرایانه و عقل ستیزانه و درون گرایانه و اختیارکش و عدل ستیزانه و آزادی ستیزانه خود را، در کانتکس اندیشه‌های کلامی اشعری گری اسلامیزه کنند. البته آن‌ها کوشیدند تا اندیشه‌های زن ستیزانه و دنیا ستیزانه و بدن ستیزانه و فقرگرایانه و عزلت گرایانه و ستم پذیرانه خود را توسط فقه دگماتیسم اسلامی، اسلامیزه کنند؛ و به این ترتیب بود که در زمانیکه مغولان مانند هیولائی جامعه انسانیت و در راس آن‌ها کشورهای مسلمان نشین را یکی از پس دیگری به قبرستان و شهر اشباح و بیابان‌های سوخته تبدیل می‌کردند، این نحله با دعوت به جامعه گریزی و اختیارگریزی و دنیاگریزی و عدالت گریزی و مبارزه گریزی و جمع گریزی و عقل گریزی و... جامعه مسلمان را اخته و عقیم و پاسیف کنند، و حمله مغول به جامعه مسلمانان را - باد بی نیازی - خداوند می‌دانستند که به – وزیدن - درآمده است. بدین ترتیب بود که در اسلام شناسی دگماتیسم صوفیانه چه در شکل زهدی امام محمد غزالی، و چه در شکل عاشقانه احمد غزالی و مولوی و سنائی و عطار، و چه در شکل رندانه حافظی آن، در طول بیش از پانصد سال جامعه مسلمانان را دچار انحطاط کردند. که آخرین هیولای قدرتی که از این نحله زائیده شد حکومت صفویه بود، که مانند نظام مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران، که آخرین هیولای قدرت زائیده نحله فقاهتی حوزه‌ها می‌باشد، نخستین قربانی که به مسلخ بردند انسانیت بود که در جنگ حیدر نعمتی، که با ترکان عثمانی تحت لوای شیعه و سنی راه انداختند، جامعه ایرانی را زیر - شیعه سر نیزه‌ائی - برای همیشه در آتش انحطاط و ذلت سوزاندند، و آن با ملت ایران کردند که امروز رژیم مطلقه فقاهتی با این ملت می‌کند.

 

ب - اسلام شناسی دگماتیسم متکلمانه اشعریگری:

که از اواخر قرن اول و به خصوص در قرن دوم هجری و از بعد از استقرار و جایگزینی حکومت بنی عباس به جای حکومت بنی امیه، نظام بنی عباس جهت دپلیزه کردن یا سیاست زدائی مردم کوشید با عصای کلامی اشاعره به این امر مهم اقدام ورزند. چراکه از نظر بنی عباس عامل سرنگونی و زوال بنی امیه وجود - اسلام اراده پرور و سیاسی و مبارز پرور و اجتماعی – بود. (که تحت لوای 23 سال مبارزه محمد و 30 سال مبارزه علی و دست پروردگان آن‌ها و قیام کربلا و... استمرار پیدا کرده بود)؛ لذا در این رابطه بود که جهت سیاست زدائی کردن، بنی عباس با سه سلاح کلام اشاعره و ترجمه فلسفه یونانی به عربی و توسعه و گسترش نظام خانقاهی و صوفی گری، به جنگ اراده مردم درآمدند، که در میان این سه سلاح، سلاح کلامی اشاعره از برندگی بیشتری برخوردار بود. چراکه تمامی اندیشه‌های فلسفی و صفوی گری با خزیدن در لباس اشعری گری بود که به جنگ عقل و دنیا و آزادی و اراده و عدالت اجتماعی در آمدند.

 

2.     مبانی تئوریک اسلام شناسی تطبیقی:

الف - برای اینکه اسلام (که شامل وحی یا قرآن و سنت و گفتار و روش محمد می‌باشد)، بتواند به عنوان راهنمای عمل فردی و اجتماعی و تاریخی ما قرار گیرد، باید از صورت اسطوره‌ائی و صوفیگری و اشعریگری و فیلسوفانه دگماتیسم به صورت تاریخی درآید.

ب - عامل یا مکانیزمی که باعث می‌گردد تا اسلام به صورت مکتب هدایتگر انسان در تمام تاریخ، از ابراهیم تا محمد و از محمد تا پایان تاریخ، انسان بشود، دینامیسم مکتب اسلام و پتانسیل تاریخ پذیری است.

ج - مبانی دینامیسم مکتب اسلام، بر پایه دو اصل استوار می‌باشد. 1-اصل اجتهاد پذیری. 2- اصل اجتماع گرائی و اجتماع پروری و اجتماع سازی آن.

د - اصل اجتهاد در اسلام؛ برای اینکه اجتهاد بتواند مبنای دینامیسم اسلام گردد باید آنچنانکه علامه اقبال لاهوری می‌گوید، اجتهاد هم در اصول و هم در فروع باشد. نه آنچنانکه اسلام فقاهتی دگماتیسم می‌گوید؛ اجتهاد در فروع فقهی صرف.

ه - بزرگ‌ترین ضربه‌ائی که اسلام فقاهتی از قرن پنجم بر اسلام وارد کرد و اسلام را از دینامیسم و حرکت واداشت این بود که، اصل اجتهاد در اصول اسلام را محدود به اجتهاد در فروع فقهی کرد، و آن هم فقهی که آنچنانکه علامه اقبال لاهوری به نقل از شاه ولی الله دهلوی می‌گوید، پیامبر اسلام تنها به خاطر تدوین یک نظام حقوقی جامعه بدوی و بادیه نشین در قرن ششم میلادی، خودش به عنوان یک الگوی و نمونه مطرح کرد تا مسلمانان در آینده بر پایه اجتهاد در اصول که بر سه پایه:

اول - شناخت جامعه خود.

دوم - شناخت زمان یا عصر یا دوران تاریخی خود.

سوم - شناخت موتور حرکت انسانی و اجتماعی و تاریخی جامعه و فرد و تاریخ خود می‌باشد.

الگوی فقهی و حقوقی زمان خود را تدوین و تنظیم کنند. با همان مکانیزمی که اقبال با نقل از شاه ولی الله دهلوی نقل می‌کند.

 

3.     مبانی تئوریک اسلام شناسی طولی و اسلام شناسی عرضی:

با نگاهی گذرا به آنچه که تاکنون در باب تئوری تکوین و شکل گیری اسلام شناسی مطرح کردیم و از آنجائیکه تمامی آن در کانتکس شکل گیری تاریخ اسلام شناسی، از آغاز بعثت محمد و دوران بعد از مرگ او تا این تاریخ می‌باشد، لذا می‌توانیم این پروسس شکل گیری اسلام شناسی را همراه با فرآیندهای مختلف تاریخی آن، پروسس تاریخی اسلام شناسی بنامیم. اما مطالعه تبیینی انواع اسلام شناسی تنها با برش طولی آن کامل نمی‌شود و برای تکمیل این مطالعه اسلام شناسی لازم است تا تحت لوای یک برش عرضی هم به مطالعه اسلام شناسی بپردازیم که برای مطالعه عرضی اسلام شناسی باید نخست به تبیین سه مقوله فلسفی:

  • ذهن ارسطوئی.
  • ذهن کانتی.
  • ذهن هگلی.

بپردازیم. قبل از اینکه به بررسی این سه مقوله فلسفی بپردازیم باید مقدمتا به این اصل توجه داشته باشیم، که هر کس بر مبنای عینکی که بر روی چشم خود دارد به شناخت اسلام یا اسلام شناسی می‌پردازد. پس اگر بر روی چشمی یک عینک تاریخی باشد (مانند شریعتی)، به شناخت اسلام به صورت تاریخی می‌پردازیم. ولی اگر عینک روی چشم ما یک عینک صوفی‏گری باشد، (مانند سروش) به شناخت اسلام در کانتکس دیسکورس صوفیانه می‌پردازیم؛ و اگر عینک روی چشم ما مانند مطهری و طباطبائی و... یا یک عینک فلسفی یونانی باشد، ما مانند مطهری و غیره به شناخت اسلام به صورت فیلسوفانه خواهیم پرداخت؛ و اگر عینک روی چشم ما مانند بازرگان و عبده و... یا یک عینک علوم طبیعی و تجربی باشد، ما (مانند بازرگان جوان و عبده و...)، به شناخت اسلام به صورت عالمانه و تجربی خواهیم پرداخت و قس علیهذا.

بنا براین مبنای اولیه مطالعه انواع اسلام شناسی در برش عرضی بازگشت پیدا می‌کند به نوع عینکی که در زمان مطالعه اسلام بر چشمان خود قرار می‌دهیم (نیاز به گفتن و تاکید نیست که در این مرحله اسلام شناسی را به صورت عرضی مورد مطالعه قرار می‌دهیم، برعکس مرحله قبل که اسلام شناسی و انواع اسلام شناسی به صورت طولی مورد مطالعه قرار می‌گرفت). اما سوالی که در اینجا مطرح می‌شود اینکه؛ این عینک بر چشم‌ها در هنگام مطالعه اسلام به صورت عرضی چگونه برای مطالعه کننده شکل می‌گیرد؟ در پاسخ به این سوال است که موضوع سه مقوله فلسفی:

  • ذهن ارسطوئی.
  • ذهن کانتی – پوپری.
  • ذهن هگلی.

مطرح می‌شود. زیرا عینکی که بر روی چشم مطالعه کننده اسلام شناسی به صورت عرضی قرار می‌گیرد، همان جهان بینی فرد است که از زاویه آن جهان بینی، به تماشا و تبیین و مطالعه جهان می‌پردازد. اما جهان بینی هر فرد در سه راستای:

1 - جهان بینی تماشاگری.

2 - جهان بینی بازیگری.

3 - جهان بینی انسانگری.

مطرح می‌شود. در جهان بینی تماشاگری که همان ذهن ارسطوئی می‌باشد، ما تنها به یک رابطه یک طرفه بین خود و جهان می‌رسیم، که مطابق آن اگر با ذهن ارسطوئی بخواهیم به شناخت اسلام برسیم برای ما راهی جز درک دگماتیسم از اسلام باقی نمی‌ماند. به همین خاطر تمامی اسلام شناسان دگماتیسم، چه دگماتیسم فقیهانه و چه دگماتیسم صوفیانه و چه دگماتیسم فیلسوفانه و چه دگماتیسم (حتی) تفسیری قرآنی باشند، و چه دگماتیسم متکلمانه اشعریگری باشند، اسلام شناسی دگماتیسمی همه آن‌ها از یک آبشخور سرچشمه می‌گیرد، و آن همان ذهن آینه‌ائی ارسطوئی است که مطابق آن به رابطه یکطرفه بین اندیشه و انسان و جامعه و فرد و تاریخ می‌رسند، هر چند در ذهنیت و ادعا همه این‌ها مخالف با اندیشه و فلسفه ارسطو هم باشند، ولی بهر حال هر زمانیکه ما رابطه فقه را با فرد و جامعه، رابطه یک طرفه از فقه دیدیم و بر پایه آن این رابطه را تکلیفی تعریف کردیم، ذهن ما یک - ذهن آینه‌ائی ارسطوئی - است که به صورت یکطرفه جهان را تماشا می‌کنیم.

اما اگر به جای ذهن آینه‌ائی ارسطوئی به ذهن دو طرفه یا ذهن فاهمه کانتی اعتقاد پیدا کردیم، در این جا به خاطر اینکه در تماشای جهان رابطه انسان مانند ذهن ارسطوئی یک سویه نمی‌باشد، و خود ذهن یعنی انسان در شناخت جهان دخالت دارد و در نتیجه در شناخت اسلام شناسی مانند اسلام شناسی دگماتیسم، تنها معرفت دینی عمده نمی‌شود، بلکه بالعکس در کنار معرفت دینی معرفت بشری نیز دخالت می‌کند، که این دخالت معرفت بشری نه به صورت حاشیه‌ائی است بلکه بالعکس به صورت وجه اصلی و عمل کننده می‌باشد که در این صورت اسلام شناسی انطباقی شکل می‌گیرد. بنابراین از آنجائیکه در اسلام شناسی انطباقی این معرفت انسانی است که در برابر معرفت دینی عمده می‌شود، در نتیجه مبنای تکوینی یا آبشخور فلسفی و اپیستمولوژی اسلام انطباقی ذهن فاهمه کانتی است، هر چند در اندیشه ما مدعی اعتقاد به ذهن بازیگری کانتی نباشیم و ذهن دیالکتیکی هگل را به عنوان اپیستمولوژی خود مطرح کنیم، ولی در عمل اپیستمولوژی مورد اعتقاد ما همان ذهن بازیگر کانتی است. بنابراین در این رابطه است که اسلام انطباقی مولود؛ اعتقاد عملی به ذهن کانتی است. چراکه در اسلام شناسی انطباقی تکیه ما در شناخت اسلام، بر معرفت انسانی می‌باشد و معرفت دینی در این رابطه جنبه حاشیه دارد. چه در اسلام شناسی انطباقی بازرگان که معرفت بشری را علوم طبیعی تعریف می‌کند، و چه در اسلام شناسی مجاهدین خلق که معرفت بشری و علوم طبیعی بازرگان را به علوم مبارزاتی مارکسیستی هم توسعه می‌دهند.

اما در اسلام شناسی تطبیقی از آنجائیکه رابطه بین معرفت بشری و معرفت دینی مانند اسلام شناسی انطباقی، صورت یکطرفه از معرفت بشری به معرفت دینی ندارد و بلکه بالعکس، رابطه بین معرفت بشری و معرفت دینی صورت دو طرفه دارد که مکانیزم آن به این ترتیب می‌باشد که؛ توسط معرفت بشری معرفت دینی را به حرف در می‌آورد. به عبارت دیگر در اسلام شناسی تطبیقی بر پایه ذهن دیالکتیکی هگل، رابطه معرفت دینی با معرفت بشری رابطه دو طرفه خواهد داشت. ماحصل اینکه در اسلام شناسی دگماتیسم به علت اینکه رابطه بین فرد و جامعه و با معرفت دینی رابطه یک طرفه از معرفت دینی به سوی بشر می‌باشد، زیربنای اپیستمولوژی آن ذهن آینه‌ائی ارسطو خواهد بود؛ و اما در اسلام شناسی انطباقی از آنجائیکه رابطه بین معرفت بشری و معرفت دینی بر پایه محوریت معرفت بشری بر قرار می‌باشد، لذا آبشخور اولیه اپیستمولوژی آن ذهن فاهمه کانتی می‌باشد، و در اسلام شناسی تطبیقی به خاطر اینکه رابطه بین معرفت بشری و معرفت دینی صورت دو طرفه و دیالکتیکی دارد، لذا آبشخور اپیستمولوژی آن ذهن دیالکتیکی هگلی می‌باشد.

 

ادامه دارد