اپیستمولوژی یا تئوری شناخت - بخش چهارم
ذهن بازیگر محمد و قرآن:
هر چند برای بررسی عقلانیت محمد یا ذهن بازیگر محمد باید پیش از هر چیز به وحی محمد یا قرآن مراجعه کنیم، اما در این رابطه اگر حتی سخنان محمد را که به موازات وحی تاریخی محمد مطرح شده است مد نظر قرار دهیم، باز همین نتیجه حاصل میشود که اصلا - ذهن محمد یا عقلانیت محمد یا عقل از نظر محمد- نه مانند عقل و ذهن ارسطو یک عقل ذهن فلسفی است، و نه مانند عقل کانتی و دکارتی یک عقل فاهمه است و نه مانند عقل هگل یک عقل دیالکتیکی محض، با آبشخور ایده آلیستی است. بلکه بالعکس همه اینها - در نگاه محمد در قدم اول عقل و ذهن محمد یک عقل و ذهن بازیگر و اکتیو است- همان خصیصهائی که در هیچیک از عقلهای فوق وجود نداشت،
چراکه چه در عقل افلاطونی و چه در عقل و ذهن ارسطوئی و چه در عقل و ذهن کانتی و چه در عقل و ذهن هگلی، “هویت مستقل ذهن جدای از واقعیت و عمل و...” به عنوان یک پیش فرض مطرح میباشد، در صورتی که در دیسکورس و ادبیات محمد (حتی برای یک مرتبه هم در سرتاسر قرآن و وحی و کلام محمد)، نام عقل به صورت اسم مصدر به کار برده نشده است، و آنجا که در دیسکورس محمد از عقل نام برده شده است، به صورت مشتقات و فعل بکار رفته است مانند “یعقلون، تعقلون، یتفکرون، تتفکرون، یعلمون، تعلمون، یفقهون و ...” که این دیسکورس محمد در رابطه با وحی بیانگر این حقیقت بزرگ است که محمد اصلا اعتقادی به عقل تماشاگر مطلق ارسطوئی و عقل تماشاگر نسبی کانتی - دکارتی و هگلی ندارد، بلکه بالعکس محمد عقل و ذهن را از آغاز بر پایه “بازیگر و عمل خاص و مشخص خود” مورد مطالعه قرار میدهد، و طبیعی است که چنین عقلی از همان آغاز یک عقل بازیگر میباشد و بر پایه “بازیگری و اکسپرینس خاص خویش” پیوسته - هویت مرحلهائی- خود را به دست میآورد.
پس از یک طرف عقل در دیسکورس محمد یک عقل بازیگر میباشد، از طرف دیگر اگر آنچنانکه علامه اقبال لاهوری میگوید؛ بشریت با تمام تمایزات از آغاز پیدایش تا کنون، در سه سوال فربه و سترگ با هم اشتراک داشتهاند.
این سه سوال عبارتند از: (احیای فکر دینی در اسلام - صفحه 3 - سطر اول تا چهارم)
1- خصوصیت و ساختمان عمومی جهانی که در آن زیست میکنیم چگونه است؟
2- آیا در ساختمان این جهان هیچ عنصر ابدی و ثابتی وجود دارد؟
3- انسان چه مقامی در جهان دارد؟ چه رابطه و چه اخلاقی لازمه انسانیت انسان در جهان میباشد؟
همین سه سوال فربه و عظیم و سترگ بوده که برای پاسخگوئی او انسان را وادار میساخته است تا به بازیگری در جهان بپردازد. چرا که تنها تماشاگری صرف انسان در جهان امکان پاسخگوئی به این سه سوال را به او نمیدهد و در رابطه با پاسخ به این سه سوال همگانی و مشترک انسان است که قرآن زمانیکه با کلام وحی میخواهد به این سه سوال پاسخ بدهد، در هیچ جا کلمه عقل را به صورت اسم مصدر صرف به کار نمیبرد. بلکه بالعکس هر جا که قرآن از عقل و عقلانیت انسان خواسته است یادی و ذکری بکند، آنرا در صورت فعل و عمل یاد کرده است و به همین خاطر است که بعضی قرآن را کتاب – اکشن- مینامند و یا آنچنانکه مولانا میگوید:
زآنکه از قرآن بسی گمره شدند / زاین رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمیای عنود / چون تو را سودای سر بالا نبود
“ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًی لِّلْمُتَّقِینَ - الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ - والَّذِینَ یُؤْمِنُونَ به ما أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِالآخرةِ هُمْ یُوقِنُونَ - سوره البقره – آیات 2 و 3 و 4" (این قرآن کتابی است که همه را هدایت نمیکند، بلکه شرط هدایت آن تقوی در حرکت و رفتن میباشد). بنابراین قبل از تجربه وحی و قرآن لازمه آن این است که از متقین باشی، یعنی هرگز نباید رابطه تو با قرآن یک رابطه یک طرفه ذهنی تصویرگر و تفسیرگر باشد، بلکه از همان آغاز باید قبل از بر خورد با قرآن بازیگر باشی، بازیگری که با ایمان به - نومنها و فنومن ها- توحید در وجود را به تماشا میگذارند. بازیگری که برای خواندن نماز به اسلام ایمان نمیآورد، بلکه برای برپائی نماز قرآن را انتخاب میکند، و بر پایه این بازیگری نوین خویش است که، از آنچه در جهان با بازیگری خویش نصیب برده در مقام فدیه و فدا و ایثار به جمع میبخشد، و با این سه بازیگری “ایمان به غیب و برپائی نماز و انفاق" هر آنچه بیشتر دوست دارد به جامعه است، که به مرحله کتاب و وحی و نبوت میرسد و به قرآن ایمان پیدا میکند، نه آگاهی ذهنی بلکه اتصال وجودی پیدا میکند؛ و اینجاست که به وحی محمد و وحی تسلسلی قبلی نهضت محمد (از ابراهیم تا محمد)، ایمان پیدا میکند و او در این مقام بازیگری انسان است که در مییابد که؛ انسان وجودی است که ماهیت خویش را خودش انتخاب مینماید و بر پایه این ماهیت سازنده خودش به دست خودش است که به آخرت یقین پیدا میکند. چراکه او آخرت را سرزمین مادّیت یافته ماهیت خود میداند.
”... یَوْمَ یَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ... - آخرت روزی است که انسان هر آنچه را که در دنیا بر پایه شکل دهی به ماهیت خویش ساخته است میبیند - سوره النباء - آیه 40."
“لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ... – هیچ انسانی به بر نمیرسد مگر آنکه از هر آنچه بیشتر دوست دارد در راه دیگران انفاق نماید - سوره آل عمران – آیه 92."
و به این ترتیب است که دین برای عقل بازیگر (نه تماشاگر)، آنچنانکه وایتهد به نقل از اقبال میگوید:
(بازسازی فکر دینی صفحه 4 سطر 7) “دین دستگاهی از حقایق است که چون صادقانه آنها را بپذیریم و به صورت صحیح فهم کنیم، فونکسیون تغییر شخصیت و اخلاق در انسان ایجاد میکند.”
اما سوال فربه و سترگی که در اینجا مطرح میشود اینکه محمد چگونه این - عقل بازیگر- را در انسان بوجود میآورد تا جانشین - عقل آینهائی و منفعل و تفسیر گر- ارسطوئی در بشریت بکند؟ قبل از پاسخ به این سوال باید مقدمتا به این حقیقت توجه داشته باشیم که آنچنانکه علامه محمد اقبال لاهوری میگوید؛ محمد تحول اجتماعی و تاریخی و انسانی خود را از تحول در عقلانیت بشر آغاز کرد، چراکه در قرن هفتم میلادی که محمد بعثت خود را در عربستان آغاز کرد (622 میلادی) درست زمانی است که 1200 سال از حاکمیت اپیستمولوژی آئینهائی ارسطو بر جهان بشریت (به خصوص جامعه مسیحیت)، میگذشت و بشریت در قبضه این اپیستمولوژی به گل نشسته بود.
لذا آنچنانکه اقبال لاهوری میگوید:
(بازسازی فکر دینی در اسلام - صفحه 5 - سطر 19) “آغاز جستجوی شالوده عقل در اسلام به زمان خود محمد و شخص خود محمد میرسد، چراکه آن حضرت غالبا چنین دعا میکرد "الهم ارنی الاشیاء کما هی – خدایا واقعیتهای آفاقی و انفسی هستی را همانگونه که هستند به من بشناسان.”
و به همین دلیل بود که محمد و قرآن برعکس اپیستمولوژی آینهائی ارسطوئی که توجه انسان را (در محدوده اپیستمولوژی سوبژکتیو انسانی آنهم به صورت منفعل)، محدود میساختند، قرآن و محمد درست بر عکس این بینش ارسطوئی:
(بازسازی فکر دینی در اسلام - صفحه 6 - سطر 12) “و درست در مقابل اپیستمولوژی ارسطوئی در زنبور عسل ضعیفی جایگاهی برای وحی الاهی میبیند و پیوسته از بازیگران صحنه وحی و قرآن میخواهد که به - تغییر دائمی بادها و به توالی شب و روز و به ابرها و آسمانهای پر ستاره و به سیارات شناور در فضای نامتناهی وجود- عنایت کنند و آنها را مشاهده کنند!“
(سطر 18 - صفحه 6) “قرآن بر خلاف اندیشه افلاطون و ارسطو، سمع - شنیدن و بصر – دیدن را ارزندهترین هدایای الاهی میداند و چشم و گوش را جوابگوی آنچه مردمان در این جهان کردهاند، میشناسد؛ و این همان چیزی است که روحانیت اسلام (اعم از فقها و متکلمین و فلاسفه مسلمان بعد از محمد)، در نتیجه افسون تعلیمات اپیستمولوژی ارسطوئی فراموش کردند. فقها و فلاسفه و متکلمین حوزه های قدیمه اسلام بعد از محمد، قرآن را در پرتو اپیستمولوژی آینهائی ارسطوئی مطالعه میکردند و مدتها طول کشید تا مسلمانان در یافتند که روح قرآن و اندیشه محمد ضد اندیشه ارسطوئی میباشد.”
و این باعث گردید تا: (بازسازی فکر دینی در اسلام - صفحه 10 - سطر 15-) “مدت پانصد سال عقل بازیگر و عقلانیت بازیگر محمد حالت رکود به خود بگیرد، و بر پایه عقل آینهائی و منفعل ارسطوئی به گل بنشیند و این درست زمانی بود که عقل فاهمه دکارتی - کانتی مغرب زمین، از - عقل بازیگر محمد الهام- میگرفت و حاصل آن شد که جهان اسلام بعد از رنسانس، با سرعت در حال حرکت به طرف مغرب زمین شد.”
بنابراین در مدت پانصد سالی که بعد از محمد ما توسط اپیستمولوژی آینهائی ارسطوئی و با تبلیغ فقها و اصولیون و متکلمین و فقها از ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسی و فخر رازی و شیخ طوسی و شیخ انصاری و شیخ نجفی صاحب جواهر گرفته تا حاجی ملا هادی سبزواری و طباطبائی و مطهری و بروجردی و... همه به خواب و رکود رفتند؛ و برای بیداری دو باره مسلمین از این رکود نخستین اصلی که باید به آن توجه گردد اینکه:
(بازسازی فکر دینی در اسلام - صفحه 12 - سطر 7) “هدف اساسی محمد و قرآن بیدار کردن عقلانیت آدمی بوده است تا با این تحول در عقلانیت انسان بتواند روابط چند جانبه خود را با خدا و با جهان فهم کند.”
و نظر به همین تحول در عقلانیت محمد بود که گوته آلمانی در تبیین حرکت عقل بازیگری محمد و سیمای اسلام محمد میگوید: “این اسلام محمد هر گز دچار شکست نمیشود و ما مغرب زمین با همه دستگاههای اندیشه خود، هر گز نمیتوانیم دورتر از آنچه محمد با عقل بازیگر خود رفت برویم و اگر واقعیتر بخواهیم بگوئیم، باید گفت هرگز بشر نمیتواند دورتر از آنچه محمد در عرصه عقلانیت رفت برود.”
بهتر است جهت فهم عقل بازیگر محمد به بررسی فونکسیون عقل بازیگر بپردازیم:
فونکسیون عقل بازیگر محمد و قرآن:
(بازسازی فکر دینی در اسلام - صفحه 143 - سطر 1 به بعد) “حضرت محمد به معراج رفت و بازگشت، یکی از شیوخ بزرگ طریقت عبدالقدوس گنگهی را کلامی است بدین مضمون؛ سوگند به خدا که اگر من به آن نقطه رسیده بودم هر گز به زمین باز نمیگشتم.”
شاید در سراسر ادبیات صوفیانه نتوان چند کلمه معدود را پیدا کرد که در یک جمله اختلاف -اپیستمولوژی میان دو نوع تجربه پیامبرانه محمد با تجربه صوفیانه عرفای اسلامی- را به این خوبی آشکار سازد. عارف مسلمان نمیخواهد که پس از آرامش و اطمینانی که با تجربه عرفانی خود پیدا کرده است، به بازیگری در این جهان بپردازد و تازه اگر با آن عقلانیت عرفانی خود (حتی اگر به سطح مولانا هم که رسیده باشد)، بخواهد به جامعه انسانی بر گردد، بازگشت او به جامعه انسانی سود چندانی ندارد. ولی بازگشت محمد به جامعه انسانی جنبه خلاقیت و ثمر بخش داشت، او توانست با بازگشت خود به زمان و جامعه انسانی، تاریخ بشریت را برای همیشه تحت ضبط خود قرار دهد و با آفرینش عقل بازیگر انسان، جهان تازهائی از کمال مطلوبها برای او خلق کند. باری آرامش فردی حاصل از تجربه عرفانی برای عارف مرحله نهائی آرمانی میباشد، اما برای محمد - بیدار شدن عقلانیت تاریخی بشری و رها کردن آن از سیطره عقلانیت آینهائی و تماشاگر ارسطوئی- آرمان نهائی است. چراکه با این عمل است که محمد توانست جهان بشری را تغییر دهد، محمد با عقل بازیگر میخواست تا حرکت خود را به صورت یک حرکت جهانی و تاریخی در آورد، محمد با عقل بازیگر خود (بر خلاف عقل آینهائی ارسطوئی و عقل فاهمه دکارتی، کانتی، پوپری و عقل دیالکتیکی هگلی - مارکسی و عقل وجودی میرفندرسکی – هایدگری)، میخواست هم در باره خود و هم در باره جهان از واقعیتهای عینی تبیین جدیدی ارائه دهد. محمد مانند کانت دنیا را به فنومن و نومن تقسیم نکرد و مانند کانت عقل بازیگر خود را عقل جزئی ندانست و مانند هگل وجود را در عرصه طومار ایده آلیستی ایده، تبیین ذهنی نکرد بلکه بالعکس بر پایه عقل بازیگر یا عقل اکشن خود - ایده هگل و واقعیت نومن کانت و وجود ثابت هایدگر- را به صورت سه اصل:
1- حیات
2- تکامل
3- هدفداری، درآورد
(بازسازی فکر دینی سطر آخر - صفحه 144 و سطر اول - صفحه 145 به بعد) “وحی در قرآن نشان میدهد که این کتاب آن را خاصیتی از حیات میداند. البته این هست که خصوصیت و خود ویژگیهای حیات و وحی بر حسب مراحل مختلف تکامل حیات متفاوت میباشد؛ گیاهی که به آزادی در مکان رشد میکند، جانوری که برای انطباق با محیط تازه حیات و تکامل، دارای عضو تازهائی میشود و انسانی که از اعماق درونی حیات روشنی تازهائی دریافت میکند، همگی نمایش دهنده مراتب مختلف وحی هستند که بنا بر ضرورتهای ظرف پذیرای وحی یا بنا بر ضرورتهای نوعی که این ظرف به آن تعلق دارد اشکال گوناگونی دارند.“
بنابراین مبانی تئوریک عقل بازیگر یا عقل اکشن محمد عبارت میباشد از:
1 - تمامی عقول یا ذهنها و یا معرفتهای چهارگانه غیر ذهن بازیگر محمد، (اعم از ذهن آینهائی ارسطوئی یا ذهن فاهمه دکارتی، لایب نیتیس، هیوم، اسپنوزا، کانت، پوپر، برکلی، شوپنهاور و ...)، در رابطه با واقعیتهای عینی برونی حالت تماشاگری دارند و هیچکدام از -ائینها در پیوند تغییری جهان و جامعه و تاریخ- تبیین نشده اند. تنها ذهن بازیگر و اکشن محمد است که؛ “بر پایه بازیگری و موضع تغییر دهندگی انسان نسبت به واقعیت و جهان و جامعه و تاریخ و خود” شکل میگیرد؛ و لذا در همین راستا است که قرآن - معرفت صحیح را معلول عمل صالح- میداند.
(سوره العنکبوت – آیه 69 - وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا... - آنهائی که در راه ما جهاد کنند ما هدایت و معرفت نصیبشان میکنیم.” یعنی از نگاه محمد جهد و عمل و پراتیک قبل از هدایت و معرفت باید مادّیت پیدا کند. به عبارت دیگر از نگاه محمد “معرفت و هدایت معلول عمل تغییر جهاد میباشد” و تا زمانیکه این عمل تغییر دهنده حاصل نشود، امکان شناخت وجود ندارد؛ و یا در همان آیات اول سور ه بقره آنچنانکه دیدیم، “هدایتگری قرآن را معلول عمل تغییر دهندگی فرد دانست” چراکه قرآن توان هدایتگری هر فردی را ندارد، بلکه آنچنانکه مولانا گفت برای بعضی فونکسیونی گمراه کننده دارد.
زآنکه از قرآن بسی گمره شدند / زین رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمیای عنود / چون تو را سودای سر بالا نبود
تنها کسانی از نظر مولانا میتوانند قدرت هدایتگری قرآن را نصیب خود کنند که سودای سر بالا داشته باشند و یا آنچنانکه علامه اقبال لاهوری میگوید؛ تا زمانیکه این قرآن در جان نرود نمیتواند سرچشمه های معرفتی خود را بر روی حاملین خود باز کند.
نقش قرآن چونکه در عالم نشست / نقشهای پاپ و کاهن را شکست
فاش گویم آنچه در دل مضمر است / این کتابی نیست چیز دیگر است
چونکه در جان رفت جان دیگر شود / جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
با مسلمان گفت جان در کف بنه / هر چه از حاجت فزون داری بنه - علامه اقبال لاهوری
2- در هیچ جای کلام قرآن و کلام خود محمد عقل در شکل اسمی یا مصدری به کار نرفته است، بلکه در کلام وحی و محمد هر جا از عقل و فکر و... یاد شده است به صورت فعل میباشد، که این کاربرد فعلی عقل دلالت بر تاکید اکشنی محمد بر عقل و معرفت و نیز مرزبندی عقل محمد با عقل فلسفی میکند.
3- محمد آنچنانکه علامه اقبال لاهوری در کنفرانس روح فرهنگ و تمدن اسلامی (کتاب بازسازی تفکر دینی در اسلام صفحه 143 تا 166) مطرح میکند، “او در مرحله انتقال تاریخی بشریت از مرحله جهان کهن به جهان جدید قرار داشت.” از آنجائیکه در جهان کهن منبع معرفت بشریت به صورت تک منبعی و بر پایه وحی و متون مقدس استوار بود محمد برای انجام - مرحله انتقال- تنها امکانی که برایش وجود داشت اینکه، اپیستمولوژی بشریت را دچار تحول و استحاله بکند که برای این منظور محمد “منبع معرفت بشریت را از تک منبعی به چند منبعی مبدل ساخت” یعنی طبیعت و تاریخ و نفس خود انسان را در کنار منابع وحی قرار داد و با پلورالیستی کردن منبع شناخت بود که محمد توانست “عقل انسانی را هویت عملی جدید ببخشد.” یعنی محمد عقلانیت عصر خود را بر نیاشوبید، اما معرفت و اپیستمولوژی عصر خود را دچار تحول و استحاله کرد، و با این تحول در اپیستمولوژی بود که بشریت را در آستانه تحول جدید قرارداد و ختم نبوت خود را اعلام کرد، و آنچنانکه علامه اقبال لاهوری میگوید؛ “این کمال معرفت محمد بود که دریافت با زایش عقل بازیگر، دیگر نیازی به نبوت جدید برای بشریت نیست” و لذا ختم نبوت را اعلام کرد و با هویت بخشیدن به عقل انسان، بشریت را از دوران قدیم به عصر جدید هدایت کرد.
4 - محمد با پرورش ذهن بازیگر به جای - ذهن آینهائی و ذهن فاهمه و ذهن وجودی- انسان را باز تعریف نوینی کرد که بر پایه آن - انسان تغییر دهنده و اکتیو- جانشین انسان ذهنی قبلی گشت. چراکه انسان تغییر دهنده محمد. آنچنانکه اقبال لاهوری میگوید:
ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم / هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم
موج زجان رفتهائی تیز خرامید گفت / هستم اگر میروم گر نروم نیستم
حیاتش و وجودش در گرو رفتنش میباشد و بدون رفتن و تغییر او فنا است.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم / موجیم که آرامش ما در عدم ماست و یا
خدا آن ملتی را سروری داد / که تقدیرش بدست خویش بنوشت
به آن ملت سر و کاری ندارد / که دهقانش برای دیگری کشت - اقبال لاهوری
بنابراین انسان زائیده اپیستمولوژی بازیگر و تغییر دهنده محمد غیر از انسان پاسیف و منفعل اپیستمولوژی ذهن آینهائی ارسطوئی یا انسان ذهن گرا و محافظه کار ذهن فاهمه دکارتی - کانتی میباشد. انسان مولود اپیستمولوژی محمد، انسانی است که مانند ابوذر (و چون کوه آتشفشان در راه مسئولیت خلق)، بر سر خدایان قدرت و ثروت و معرفت آتشفشانی بی امان میکند، و اعلام میکند: "اعجبت لمن لا یجدو القوت فی بیت کیف لا یخرج علی الناس شاهرا سیف - ابوذر – من تعجب میکنم از انسانهائی که در خانه خود قوتی برای زندگی کردن پیدا نمیکنند و در راه کسب حق خود با شمشیر بر سر خدایان ثروت و مکنت و قدرت و معرفت نمیآشوبند." او بعدها در تنهائی ربذه خاموش میشود. بنابراین محمد تنها با عقل بازیگر به جنگ با (عقل منفعل آئینهائی و عقل ذهنگرای فاهمه کانت و دکارت)، بر نخواست بلکه بر پایه عقل بازیگر بود که محمد توانست انسان مسئول و متعهد که تغییر دهنده خود و جامعه و جهان و تاریخ باشد به بشریت ارزانی کند.
ادامه دارد