تفسیر سوره النازعات

تبیین رهائی انسان از جبرهای محیط بر خود به سوی آزادی - بخش پنجم

8- جایگاه تاریخ در حرکت مکی محمد

آنچنانکه مشاهده کردیم محمد در این سوره ابتدا با ارزش وحی و فونکسیون وحی در رابطه با حرکت توده‌ها شروع کرد؛ و پس از اینکه به تبیین مکانیزم حرکت آفرینی و خودآگاهی بخش وحی پرداخت، در راستای پداگوژیکی وحی به طرح معاد اقدام نمود. آنچنانکه مکانیزم خودآگاهی بخش وحی را، بر پایه فونکسیون آگاهی بخش وحی تبیین نمود؛ و در مرحله تبیین پداگوژیکی وحی به تبیین معاد پرداخت؛ و پس از تبیین معاد یک مرتبه بدون مقدمه به طرف تاریخ شیرجه رفت؛ و در عرصه تبیین تاریخ، مهم‌ترین سوژه تاریخی حرکت وحی یعنی؛ قیام موسی را انتخاب کرد؛ و به تبیین این حرکت پرداخت.

در رابطه با طرح بالبداهه تاریخ مهم‌ترین سوالی که مطرح می‌شود عبارت از اینکه، از نظر ظرف زمانی و مکانی چه ضرورتی در اینجا برای طرح تاریخ وجود دارد؟ به عبارت دیگر محمد از طرح سوژه تاریخ در اینجا چه هدفی را دنبال می‌کند؟ برای پاسخ به این سوال فربه بهتر است که آن را از زبان علامه اقبال لاهوری بشنویم. علامه اقبال لاهوری در کتاب بازسازی فکر دینی در دو جا، یکی در صفحه 111 سطر 20 و دیگری در صفحه 147 سطر 13، به کشف بزرگی از وحی محمد می‌رسد که تا قبل از علامه اقبال این کشف بزرگ محمد بر بشریت مکتوم بود. از نظر علامه اقبال لاهوری «بزرگ‌ترین تحولی که محمد در بشریت قرن ششم میلادی ایجاد کرد، انقلاب اپیستمولوژیک بود.» چراکه تا قبل از محمد تنها منبع شناخت بشریت وحی بود و جدای از حرکت انبیاء، منطق ارسطوئی بود که بر بشریت حکم فرما بود. از آن جائی که بر طبق منطق صوری تنها منبع شناخت انسان، خود دانستن‌های نظری و بدیهی می‌باشد، محمد جهت تحول این اپیستمولوژی بشریت، که باعث شده بود تا بشریت در حصار نظری محصور بماند - با ایجاد (پلورالیسم منبع معرفتی و شناخت) بزرگ‌ترین انقلاب اپیستمولوژی در بشریت را به وجود آورد. چراکه آنچنانکه علامه اقبال می‌گوید محمد در کنار خود وحی یا قرآن که یکی از منابع شناخت می‌باشد، سه منبع شناخت دیگر در کنار آن قرارداد. که (یکی از آن‌ها تجربه باطنی یا عرفان بود، و دیگری طبیعت، و سومی تاریخ بود). بر پایه این تثلیت مسیحائی منبع شناخت بود که (بشریت از دوران قدیم و کهن وارد عصر جدید گردید)، و کوشید که به همان اندازه که بودا وار و مولوی وار و... جهت کسب شناخت به حفاری در درون خود می‌پرداختند، به موازات آن وارد طبیعت شوند و طبیعت را به عنوان یک منبع بزرگ شناخت بشر مورد مطالعه علمی قرار دهند؛ و بالاخره پس از طبیعت به تاریخ به عنوان یک منبع شناخت بشر توجه شود؛ و جهت کشف و شناخت تاریخ به حفاری در اعماق آن بپردازند. در این رابطه بود که برای محمد و وحی محمد، موضوع (تاریخ و طبیعت) مطرح گردید. پس محمد با تاریخ و طبیعت می‌خواست بشریت را در مرحله نوینی از دوران تکاملی خویش قراردهد.

حال با این مقدمه، با توجه به مکی بودن سوره نازعات و با توجه به مضمون استراتژی محمد در مکه، آنچنانکه مطرح کردیم؛ محمد در مکه یک استراتژی خودآگاهی بخش داشته است - حال سوالی که در همین جا می‌توان مطرح کرد اینکه؛ در این سوره محمد با طرح تاریخ یک مرتبه بدون مقدمه و پس از تبیین معاد چه هدفی را دنبال می‌کند؟ آنچنانکه گفتیم؛ (هدف محمد از طرح معاد تکیه پداگوژیکی محمد جهت انسان سازی بر پایه معاد بود). اما در رابطه با تاریخ، چه برای شناخت انگیزه محمد از طرح تاریخ، در اینجا باید نخست بینیم که محمد چه تبیینی از تاریخ دارد؟ آیا تاریخ برای محمد نقل حوادث گذشته است؟ آیا تاریخ برای محمد سیر تکاملی حرکت ایده تا انسان و روح مطلق هگل بود؟ آیا تاریخ برای محمد مسیر ثابت تغییر ناپذیر حرکت جامعه بشری در عرصه تکامل ابزار تولید و شکل تولید و مناسبات تولید و نیروی تولید و وجه تولید مارکس است؟ و... و یا که نه! تاریخ برای محمد نه نقل حوادث گذشته است، و نه تبیین حرکت تکامل ایده از حالت اولیه تا تکوین طبیعت و انسان و بالاخره روح مطلق هگل است، و نه مسیر قانونمند تکامل تولید انسان مارکس است. از نظر محمد (تاریخ علم شدن انسان است). از نظر محمد تاریخ عبارت از (پراکسیسی است که بشریت در عرصه زمان بر پایه زندگی اجتماعی صاحب آن شده است، و توسط این پراکسیس بوده که بشریت توانسته است تکامل و شدن خود را تبیین نماید).

پس محمد در اینجا یک مرتبه پس از طرح معاد به آن دلیل به طرح تاریخ نمی‌پردازد که بین معاد و تاریخ به لحاظ فونکسیون آن‌ها تفاوتی قائل نیست. چراکه از نظر محمد طرح معاد همان فونکسیونی در جامعه انسانی ایجاد می‌کند، که طرح تاریخ می‌کند. چراکه هر دو فونکسیون شدنی است و تکامل انسانی را بر پایه شدن انسان ایجاد می‌کنند. پس آنچنانکه فونکسیون طرح معاد محمد، فونکسیونی پداگوژیکی می‌باشد، فونکسیون طرح تاریخ نیز که از نظر محمد «علم شدن انسان می‌باشد»، فونکسیونی پداگوژیکی جهت پرورش انسان در حرکت مکی محمد دارد. با طرح این مقدمه است که حال می‌پردازیم به ادامه تفسیر آیات سوره نازعات.

(حَدِيثُ - داستان و ماجرا، نَادَاهُ - به کسی بانگ زدن، وادی - دامنه کوه، طُوًى - نام وادی مقدس، تَزَكَّى - اصل آن تتزکی از زکی به معنای اصلاح شد، فَتَخْشَى – خشیت، حشر - مردم را جمع کرد، نَكَالَ - از نکل به معنای عقوبت و کیفر است، عِبْرَةً - پند گرفتن).

«هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى؟ - آیا خبر داری‌ای محمد که موسی چه کرد؟» (معنای حدیث خبر واقع شده استفهام، در اینجا استفهام ترغیبی است. یعنی با این سوال قرآن می‌خواهد شنونده را برای شنیدن این خبر مهم آماده و ترغیب و تشویق بکند). البته مخاطب این سوال قرآن محمد می‌باشد. چراکه آنچنانکه فوقا مطرح کردیم قرآن توسط این داستان برای اولین بار می‌خواهد در مکه جایگاه تاریخ و ارزش آن را به عنوان «علم شدن» برای محمد تبیین نماید. پس با این پرسش قرآن محمد را آماده طرح و توجه به یک واقعیت بزرگ می‌کند، و آن طرح تاریخ به عنوان «بستر شدن انسان» است؛ و نیز طرح آن به عنوان «یک منبع شناخت برای بشریت» است. همچنین طرح تاریخ به عنوان «علم شدن انسان.»

«إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى – آن زمانی که پروردگار موسی به موسی در وادی مقدس وحی کرد.» البته یکی از موضوعاتی که در همین جا نباید از نظر دور بداریم، اینکه خداوند در سرآغاز طرح اصل تاریخ برای محمد در رابطه با شدن انسان، موضوع موسی را انتخاب می‌کند، نه ابراهیم که بنیانگذار توحید می‌باشد؛ و این به خاطر تشابه شرایط اجتماعی و مبارزاتی محمد با موسی است. چراکه اگر بخواهیم مبارزات ابراهیم با موسی در یک رابطه قیاسی قراردهیم باید بگویم که اولا مبارزه ابراهیم بیشتر با شرک اعتقادی - تاریخی بود. در صورتیکه مبارزه موسی با شرک اجتماعی -تاریخی می‌باشد. در ثانی مبارزه ابراهیم به خاطر شرایط تاریخی در جامعه تنها با قدرت زور و یا نمرود بود. در صورتی که مبارزه موسی با سه قدرت اجتماعی یعنی (هامان و قارون و فرعون) بود. که این دو خصیصه حرکت موسی باعث گردیده تا تشابه‏ائی بین شرایط مبارزاتی محمد با موسی بیشتر وجود داشته باشد؛ و مطابق آن قرآن سعی می‌کند در این رابطه کیس موسی را به عنوان پارادایم کیس مبارزات تاریخی برای محمد در سرآغاز طرح تاریخ در مکه مطرح کند.

پس محمد در این سوره مکی:

اولا برای اولین بار می‌خواهد از تاریخ به عنوان منبع شناخت و علم شدن انسان در عرصه پرورش کادرهای حرکت خود استفاده کند.

در ثانی در این سوره محمد برای اولین بار از پارادایم کیس تاریخ (نه به عنوان نقل حوادث، بلکه تاریخ به عنوان علم شدن انسان)، از موسی به عنوان این پارادایم کیس یاد می‌کند (هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى).

در ثالث تبیینی که در این سوره از حرکت موسی می‌کند قابل توجه می‌باشد. که در اینجا به محورهای این تبیین حرکت موسی از منظر قرآن و سوره می‌پردازیم:

1 - انگیزه بعثت و رسالت موسی طبق بیان این سوره (مقابله با حرکت ضد خلقی فرعون) بود (إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى - اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى).

2 - فرعون آنچنانکه خود قرآن در سوره قصص آیه 4 مطرح می‌کند نماد قدرت در جامعه زمان موسی بوده است («إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيعًا يسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيسْتَحْيي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ - همانا فرعون برتری طلبی کرده در زمین و توده‌ها را دچار تفرقه اجتماعی کرده است. از مردم دسته‏ائی را مستضعف کرده، با تکیه بر سرنیزه، نیروهای کارآمد آن‌ها را ذبح می‌کند و تنها نیروی ناتوان آن‌ها را زنده نگاه می‌داشت. چراکه او از مفسدین تاریخ بود – سوره قصص – آیه 4.»)

3 - با اینکه دشمنان خلق زمان موسی در سه مؤلفه قدرت (فرعون) و ثروت (قارون) و معرفت (هامان یا بلعم باعورا) تقسیم می‌شدند، در اینجا محمد در تبیین حرکت موسی فقط مؤلفه قدرت را که همان هیئت حاکمه سیاسی می‌باشد، عمده کرده است؛ و نامی از دو مؤلفه دیگر قدرت یعنی مؤلفه ثروت و مؤلفه معرفت در اینجا به میان نیامده است (اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى). که خود این امر می‌رساند از نظر محمد اگر هیئت حاکمه سیاسی فرو بریزد، دو قدرت دیگر ثروت و معرفت در جامعه فرو خواهند ریخت. یعنی آنچه که باعث می‌شود تا دو قدرت اقتصادی و معرفتی در جامعه هویت فیزیکی پیدا کنند، هیئت حاکمه یا قدرت سیاسی می‌باشد. که با نفی کردن آن، دو قدرت دیگر جامعه، خود به خود پنجه‌های آهنین شان را از دست می‌دهند و بی دفاع و بدون زرادخانه می‌شوند.

4 - دلیل نفی فرعون هم در آیات این سوره مشخص می‌کند (إِنَّهُ طَغَى - او سرکشی و طغیان کرده است). البته واضح و مسلم است که طغیان فرعون یک طغیان اجتماعی است نه فردی. هرچند که در تحلیل نهائی ریشه هر طغیانی بازگشت پیدا می‌کند به طغیان نفسانی، ولی به صورت مشخص در اینجا مقصود از طغیان، طغیان اجتماعی با تکیه بر سرنیزه می‌باشد. که توسط این طغیان تمامی مراکز قدرت را در چنگ خویش متمرکز کرده و توده‌ها را از این قدرت‌های سه گانه بی نصیب و مستضعف کرده است.

5 - پس از اینکه در این سوره محمد هیرارشی قدرت در جامعه را با عمده کردن قدرت سیاسی ترسیم کرد (اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى)، فورا قرآن نگاه خود را از قدرت حاکم که فرعون باشد، به طرف جبهه مقابل یعنی «جبهه خلق به رهبری موسی» بر می‌گرداند، و به شکل بندی آرایش مبارزه هر دو طرف با هم می‌پردازد. ابتدا از موسی شروع می‌کند و می‌گوید؛ مبارزه موسی با فرعون از آغاز صورت قهرآمیز نداشته، بلکه برعکس ابتدا از شکل اصلاحات شروع شد. ولی از آن جائی که رژیم فرعون اصلاح پذیر نبود و کوچک‌ترین عقب نشینی در برابر اصلاحات باعث متلاشی شدن نظام سیاسی فرعون می‌شد، و از آن جائی که فرعون حاضر به پذیرش اصلاحات نبود، و کوچک‌ترین عقب نشینی در برابر حرکت اصلاحی به مثابه متلاشی شدن نظام سیاسی‌اش محسوس می‌شد، لذا این امر باعث گردید تا فرعون در برابر حرکت اصلاحی موسی بر سرنیزه تکیه نماید و به اصلاحات با سرنیزه پاسخ بدهد (آنچنانکه در جریان جنبش اجتماعی سال 88 که جنبش بر پایه حرکت انتخابات می‌کوشید تا یک حرکت اصلاحی را جهت اصلاح نظام مطلقه فقاهتی از سر گیرد. اما از آن جائی که نظام مطلقه فقاهتی کوچک‌ترین عقب نشینی در برابر جریان اصلاح طلبانه جنبش اجتماعی 22 خرداد را به مثابه متلاشی شدن کل نظام مطلقه فقاهتی می‌دید، لذا در این رابطه از نماز جمعه 29 خرداد 88 رسما به صورت علنی در برابر جنبش اصلاح طلبانه اجتماعی 22 خرداد سرنیزه‌های خود را عریان کرد و رسما وارد برخورد قهرآمیز با این جنبش اصلاح طلب گردید. بطوریکه از 30 خرداد 88 علاوه بر خونین شدن سنگفرش‌های خیابان آزادی، که به دعوت روحانیون مبارز به صحنه آمده بودند، در اکثر شهرهای بزرگ از کشته‌های اصلاح طلبان و آزادیخواهان پشته ساختند؛ و از فردای نماز جمعه 29 خرداد 88 بود که رژیم مطلقه فقاهتی شکنجه گاه‌های کهریزک و اوین و گوهر و... به صورت شبانه روزی فعال کرد. تا توسط آن در کنار سرکوب عریان سرنیزه‏ائی خیابانی و خوابگاه‌های دانشجوئی، بتواند توسط شکنجه و زندان و اعدام و... به مقابله با نیروهای کیفی جهت اعتراف گیری و پاسیف کردن آن‌ها و... بپردازد. در این رابطه است که همیشه حرکت اصلاحات از جانب مردم و موسی مطرح می‌گردد؛ و این فرعون و دیکتاتور است که جهت مقابله با حرکت اصلاحات به حرکت واکنشی قهرآمیز روی می‌آورد). پس در این سوره محمد با بیان «فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَى آن تَزَكَّى»، این حقیقت را روشن می‌کند که حرکت خلق و موسی همیشه با مضمون اصلاح طلبانه آغاز می‌گردد. اما از آن جائی که نظام‌های فرعونی قدرت و پتانسیل پذیرش اصلاحات را ندارند، لذا مبارزه را قهرآمیز می‌کنند و می‌کوشند تا توسط سرنیزه به قلع و قمع جریان اصلاحات بپردازند. که حاصل آن می‌شود تا توده‌ها و موسی جهت صیانت از خود و حرکت خود به آنتاگونیسم روی آورند. بنابراین در مبارزه ناس با خناس آنتاگونیسم انتخاب خلق نیست، بلکه تاکتیکی تحمیلی بر آن‌ها می‌باشد.

6 - حرکت آگاهی‏بخش موسی و خلق با جبهه ضد خلق همیشه در کادر مبارزه اصلاح طلبانه می‌باشد، نه به صورت مکانیکی. یعنی موسی نمی‌تواند به صورت مکانیکی فرعون را دعوت به هدایت بکند (فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلَى آن تَزَكَّى - وَأَهْدِيكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى - فَأَرَاهُ الْآيةَ الْكُبْرَى). چراکه توسط کلاس اخلاق هرگز نمی‌توان جبهه ضد خلق به رهبری فرعون را وادار به پذیرش اصلاحات کرد. بلکه بالعکس ابتدا باید مبارزه اصلاح طلبانه را بر علیه فرعون از سر گرفت و در کادر این مبارزه، فرعون را وادار به پذیرش دعوت و هدایت کرد. معلوم است که اینچنین دعوت و هدایتی را فرعون نمی‌پذیرد (فَكَذَّبَ وَعَصَى).

7 - البته آنچنانکه در آیات این سوره می‌بینید تکذیب حرکت اصلاح طلبانه موسی توسط فرعون هم به صورت دفعی نمی‌باشد، بلکه خود این حرکت ضد اصلاح طلبانه فرعون آنچنانکه حرکت موسی صورت پروسسی داشت، حرکت فرعون هم بر علیه موسی صورت پروسسی و مرحله‏ائی دارد که عبارتند از:

الف - فَكَذَّبَ

ب - وَعَصَى

ج - ثُمَّ أَدْبَرَ

د – يسْعَى

ه - فَحَشَرَ فَنَادَى

و - «فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى» می‌باشد. اول حرکت اصلاح طلبانه موسی را تکذیب می‌کند؛ و آن را غیر قانونی و غیر شرعی و غیر عرفی می‌خواند. بعد در برابر این حرکت اصلاح طلبانه صف آرائی می‌کند. سپس جهت سرکوب آن‌ها وارد عمل می‌گردد؛ و بالاخره در جهت خلع پایگاه مردمی جنبش اصلاح طلبانه می‌کوشد تا توسط بلندگوهای تبلیغاتی خود، توده‌ها را در حمایتشان بی انگیزه کند، یا بهای حمایت را بالا ببرد؛ و اینچنین است که فرعون و نظام مطلقه فرعونی می‌تواند حاکمیت سر نیزه‏ائی خود را بر گرده توده‌ها تثبیت نماید (فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى). اما گرچه نظام فرعونی بدین ترتیب می‌تواند حاکمیت غاصبانه خود را بر گرده توده‌ها تثبیت نماید، ولی آنچنانکه ناپلئون بنا پارت می‌گفت: «با سر نیزه هر کاری می‌توان کرد، فقط روی آن نمی‌توان نشست» به موازات تثبیت حاکمیت سرنیزه‏ائی حکومت مطلقه فرعونی، جنبش اصلاح طلبانه اجتماعی در یک رابطه عکس العملی، زمانی که دریابند اصلاحات در نظام مطلقه فرعونی جائی ندارد، وارد آنتاگونیسم و جنبش انقلابی می‌شوند. در آن زمان است که مرحله (فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَى) فرا می‌رسد، و نظام مطلقه فرعونی در رود نیل انقلاب غرق می‌شوند و سبطیان مستضعف زمین بر قبطیان، قدرت حاکم می‌گردند؛ و اینچنین تبیین تاریخی از حرکت موسی توسط محمد است که می‌تواند در حرکت مکی محمد انسان ساز باشد. «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يخْشَى - أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا - رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا - وَأَغْطَشَ لیل‌ها وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا - وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا - أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا - وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا - مَتَاعًا لَكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ - آیا خلقت شما سخت‌تر است یا آفرینش آسمان‌ها. بالا برد بلندی آن پس آن را صورت بخشید. شب‌هایش را تاریک و روزهایش را روشن کرده. زمین را بعد از آن بگسترانید. آب و چراگاه‌ها در آن بیرون آورده؛ و کوه‌ها را ثقل زمین قرار داد. که همه این‌ها مایه بر خورداری شما و حیوانات شما است.»

(سمک - ارتفاع و قامت، سوی - چیزی را به تدریج به صورت مناسب با آن در آورد، أَغْطَشَ - تاریکی کم کم فرا گرفت، ضُحَاهَا – آفتاب، دَحَاهَا - زمین را گسترد، أَرْسَا - از رسی به معنای چیزی ثابت و پا بر جا شد، مَتَاعًا - برخورداری).

 

9 - جایگاه طبیعت در حرکت مکی محمد

اگر با یک نگاه اجمالی کتاب «بازسازی فکر دینی در اسلام» علامه محمد اقبال لاهوری را تورق کنیم، بزرگ‌ترین و نخستین موضوعی که هر صاحب نظری را به خود جلب می‌کند، فصل اول این کتاب «به نام معرفت و تجربه دینی» است. که اقبال در 32 صفحه این فصل، تمام تلاش اش این است تا به مسلمانان تفهیم کند که؛ «طبیعتی وجود دارد و این طبیعت یک واقعیت است که مسلمانان باید به آن توجه کنند.» آنچه که باعث می‌شود تا تعجب یک صاحب نظر را از دیدن و مطالعه این فصل 32 صفحه‏ائی به خود جلب کند، و این سوال را ایجاد می‌کند که چرا علامه اقبال لاهوری که در قرن بیستم (یعنی سیصد سال بعد از رنسانس و انقلاب صنعتی و انقلاب کبیر فرانسه) می‌باشد، تلاش می‌کند که به مسلمانان تفهیم کند که؛ «طبیعت یک واقعیت است، به آن توجه کنید، از آن نهراسید، به مطالعه و شناخت آن بپردازید»؛ و آنچنانکه قرآن می‌گوید آن را به عنوان یکی از منابع شناخت خود، یعنی در کنار «تجربه باطنی و تاریخ» قرار بدهید؟ البته برای پاسخ به این سوال باید به مطالعه خود کتاب بازسازی فکر دینی بپردازیم و پاسخ آن را از دل این کتاب در آوریم. ولی اگر بخواهیم به صورت اجمال در اینجا پاسخی به این سوال مهم و فربه بدهیم، باید بگوئیم که علت تکیه و تاکید اقبال بر این امر مهم آن است که اقبال.

اولا آنچنانکه خود او در صفحات 111 و 146 و 148 همین کتاب بازسازی می‌گوید؛ طبیعت برای مسلمانان مطابق آموزش قرآن و محمد یک منبع شناخت، در کنار منابع دیگر شناخت یعنی تاریخ و درون انسان می‌باشد؛ و به دلیل اینکه طبیعت به عنوان یک منبع شناخت است، که پیوسته جهت انجام و رشد اپیستمولوژی، باید طبیعت را بشناسیم.

دومین عاملی که سبب شده تا اقبال اینقدر به توجه و مشاهده و مطالعه طبیعت ارزش و بهاء بدهد، این است که از نظر او (از زمانی که در غرب رنسانس و تحول و انقلاب صنعتی روی داد، و غرب توانست چشم خود را با پشت و پا زدن بر منطق صوری، بر روی طبیعت باز کند؛ و به طبیعت به عنوان یک واقعیت قابل تغییر و قابل استخدام بنگرد! لذا اقبال معتقد بود؛ تا زمانیکه مسلمانان به اصل خود که وحی محمد و قرآن می‌باشد، بازگشت نکنند و با نفی منطق صوری حاکم بر اندیشه مسلمانان، دوباره طبیعت را به عنوان یک «منبع قابل شناخت و یک موضوع قابل استخدام نبینند»، امکان تحول نظری و عملی آنان وجود ندارد. حال اگر با همین منظر به 14 قرن قبل از اقبال،) یعنی قرن ششم میلادی و سال‌های بین 622 میلادی تا 630 میلادی، که سوره النازعات بر محمد نازل شده است، بر گردیم، (یعنی زمانیکه هنوز نه از رنسانس خبری است و نه از انقلاب صنعتی و...) و بشریت به صورت مطلق یا در اندیشه درون بینی عرفان و تصوف هند شرقی گرفتار شده، و یا در سونامی منطق صوری ارسطو غرق گردیده است، که حاصل هر دو آن‌ها نفی طبیعت می‌باشد، می‌توانیم به عظمت کاری که محمد کرد پی ببریم.

بنابراین محمد با طرح طبیعت می‌خواست بشریت را از درون گرائی عملی صوفی منشانه و نظری ارسطوئی نجات بدهد؛ و آن‌ها را وارد عرصه واقعیت بکند. محمد با طرح «طبیعت به عنوان یک منبع شناخت، در کنار باطن انسان و تاریخ»، می‌خواست اپیستمولوژی بشریت را دچار تحول بکند. محمد با طرح طبیعت به عنوان واقعیت، در کنار تاریخ و وحی، آنچنانکه در همین سوره نازعات می‌بینیم (که محمد برای اولین بار در حرکت مکی خویش، این سه منبع شناخت را در کنار هم قرار داد). می‌خواست این حقیقت را به بشریت بیاموزد که تا زمانیکه؛ بشریت نتواند در عرصه طبیعت نگری به واقع نگری بیافتد، امکان ندارد برای او چشم واقع بین جهت دیدن واقعیت اجتماعی و انسانی و تاریخی، وجود پیدا کند. پس، از نگاه محمد انسان در مدرسه طبیعت نگری و با توجه به طبیعت است که می‌تواند به واقع بینی و واقع نگری برسد.

در این رابطه بود که محمد با توسل به طبیعت نگری به جنگ منطق صوری که منطق ذهن نگری بود می‌رود. بنابراين اگر در این سوره می‌بینیم که یک مرتبه محمد بالبداهه نگاه خودش را از «وحی به طرف تاریخ» روانه می‌کند، و از «تاریخ به طرف طبیعت» حواله می‌کند، به این دلیل است که از نگاه محمد در عرصه پداگوژیکی؛ تا زمانیکه مسلمانان تاریخ و طبیعت را تجربه نکرده باشند، نمی‌توانند وحی و قرآن را تجربه کنند؛ و به این دلیل است اگر می‌بینیم امام علی در دوران 25 ساله سکوتش (در بیست و چهار ساعت شبانه روزش بیش از 8 ساعت)، بکار در طبیعت و تولید نخلستان در ینبع مدینه و کندن قنات و... می‌پرداخت؛ و توانسته بود بزرگ‌ترین نخلستان‌های اطراف مدینه را توسط کار شخصی خود به وجود آورد. این توجه علی به طبیعت نه از زاویه آن است که مثلا، علی خود را مشغول کند تا به سیاست نیندیشد؛ و یا اینکه خود را مشغول کند تا ساعات بیکاری‌اش پر شود؛ و یا اینکه با این کارها بخواهد برای خود و خانواده‌اش تولید درآمد بکند و...! بلکه تنها علتی که باعث شده تا علی به عنوان بزرگ‌ترین شاگرد مکتب وحی تا این اندازه به کار در طبیعت بهاء بدهد، به این خاطر است که؛ علی کار در طبیعت را به عنوان یک پراکسیس طبیعی، در کنار پراکسیس اجتماعی، که با مبارزه شکل می‌گیرد؛ و پراکسیس باطنی، که با عبادت و عرفان شکل می‌گیرد، نگاه می‌کند؛ و معتقد است که اگر انسانی توسط کار با طبیعت پراکسیس طبیعی نکند، یک انسان خام است. هرچند در عرصه پراکسیس باطنی مثل مولوی پیشرفت کرده باشد! و یا در عرصه اجتماعی مثل عمر یا سعد ابن ابی وقاص یا ابوبکر پراکسیس اجتماعی کرده باشد! تا زمانیکه از نظر علی این پراکسیس یعنی «کار و مبارزه و عبادت، یا پراکسیس طبیعی و پراکسیس اجتماعی و پراکسیس باطنی»، نتوانند به صورت تنگاتنگ وجود آدمی را صیقل بدهند، امکان ایجاد یک انسان کامل وجود نخواهد داشت. از منظر علی انسان کامل زمانی شکل می‌گیرد که این سه پراکسیس بتوانند در تنگاتنگ هم وجود آدمی را شکل دهند. به این دلیل است که محمد در سوره النازعات از وحی شروع می‌کند، بعد به تاریخ می‌رسد، و از تاریخ به طبیعت می‌رسد. تا بخواهد به لزوم نیاز این سه پراکسیس در رابطه با انسان کامل تاکید کند.

حال پس از طرح این مقدمه به تفسیر ادامه آیات می‌پردازیم:

1 - در توجه به طبیعت باید به مرز طبیعت انسان با طبیعت غیر انسان توجه شود (أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا).

2 - در مطالعه طبیعت باید به اصل تکامل در طبیعت توجه شود (رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا).

3 - در مطالعه طبیعت باید به دیالکتیک فلسفی آفرینش توجه گردد (وَأَغْطَشَ لیل‌ها وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا).

4 - در مطالعه طبیعت باید به پروسس بودن خلقت یا غیر دفعی بودن خلقت و تدریجی الحصول بودن آن توجه شود (وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا).

5 - در مطالعه طبیعت باید رابطه متقابل و همبستگی پدیده‌های وجود در نظر گرفته شود (أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا).

6 - در مطالعه طبیعت باید قانونمند بودند یا غیر تصادفی بودن یا نظام مهندسی داشتن وجود، مورد توجه قرار گیرد (وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا).

7 - در مطالعه طبیعت باید محور بودن انسان و غایت بودن خلقت انسان در عرصه وجود، مورد توجه قرار گیرد (مَتَاعًا لَكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ).

«فَإِذَا جَاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرَى - يوْمَ يتَذَكَّرُ الْإِنْسَانُ مَا سَعَى - وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يرَى - فَأَمَّا مَنْ طَغَى - وَآثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا - فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِي الْمَأْوَى - وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى - فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِي الْمَأْوَى - يسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيانَ مُرْسَاهَا - فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْرَاهَا - إِلَى رَبِّكَ مُنْتَهَاهَا - إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يخْشَاهَا - كَأَنَّهُمْ يوْمَ يرَوْنَهَا لَمْ يلْبَثُوا إِلَّا عَشِيةً أَوْ ضُحَاهَا - پس وقتی آن حادثه بزرگ رخ دهد. روزیکه سعی و کار در دنیا کرده انسان مطرح می‌شود؛ و جهنم برای هر ظاهر بینی آشکار می‌گردد. پس هرکه در دنیا طغیان کرد؛ و کار دنیائی کرد (سود کار دنیائی، ارزش کار آخرتی)، دوزخ خود ساخته در دنیا با اعمال دنیائی اش در آخرت ماوای او می‌شود؛ و اما هر که در دنیا کار آخرتی کرد (بر پایه نهی خود محوری نفس، و توسط الله محوری کردن خود انسان). پس جنتی که با این عملش در دنیا ساخته است در آخرت ماوای او می‌شود. ای محمد در باب زمان قیامت و مکان قیامت از تو می‌پرسند. تو در پاسخ، بر حرکت به سوی پروردگارت تکیه کن. چراکه ای محمد تو تنها بر کسانی منذر هستی که خشیت الهی داشته باشد. برای چنین کسانی وقتی که به قیامت می‌رسند فاصله‏ائی بین دنیایشان و آخرتشان چندان احساس نمی‌کنند.»

(طَّامَّةُ - به معنای عالیه و غالیه است، يتَذَكَّرُ فعل مضارع از باب تفعیل که متضمن تدریج است، سَعَى - به معنای عمل جدی است، به رزتِ - ماضی مجهول از مصدر تبریز به معنای اظهار است، السَّاعَةِ - هنگام و زمان، أَيانَ - اسم استفهامی شرط زمانی).

در فراز آخر سوره نازعات قرآن و محمد، به جمع بندی آنچه از آغاز سوره تاکنون گفته شده، می‌پردازیم. که عبارتند از:

1 - آمدن معاد و قیامت محصول حرکت نهائی تکامل وجود می‌باشد. (فَإِذَا جَاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرَى)

2 - در معاد و قیامت محصول انسان زائیده عمل و پراکسیس‏های سه گانه او در دنیا می‌باشد. (يوْمَ يتَذَكَّرُ الْإِنْسَانُ مَا سَعَى)

3 - از آن جائی که بهشت و جهنم در قبل از روز قیامت، در دنیا توسط اعمال دنیائی افراد ساخته می‌شود، لذا هر کس بر پایه نوع منفی یا مثبت اعمالی که در دنیا داشته، در قیامت بهشت و جهنم بر او ظاهر می‌شود. (وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يرَى)

4 - پس هر کس که در دنیا کار دنیائی برای سود کرد، با این اعمال خود، در دنیا برای خود جهنمی ساخته است. که در قیامت آن جهنم را می‌بیند؛ و هر کس که در دنیا کار آخرتی برای ارزش کرد، با این اعمال خود در دنیا برای خود بهشتی ساخته است، که در آخرت آن بهشت را می‌بیند. (فَأَمَّا مَنْ طَغَى - وَآثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا - فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِي الْمَأْوَى - وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى - فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِي الْمَأْوَى)

5 - چون قیامت محصول حرکت تکاملی وجود و انسان به سوی پروردگار می‌باشد، لذا زمان و مکان مشخصی نداشته و از پیش آماده شده نمی‌باشد. هر زمان که وجود به آن مرحله از تکامل نهائی رسید، قیامت بر پا می‌شود. (يسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيانَ مُرْسَاهَا - فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْرَاهَا - إِلَى رَبِّكَ مُنْتَهَاهَا)

6 - قیامت و معاد تنها برای انسان متقی که خشیت الهی دارند، می‌تواند مثبت و خودآگاهی آفرین باشد؛ و اگر نه برای انسان‏هائی که از تقوا و خشیت الهی برخوردار نباشند، نه تنها معاد و قیامت فونکسیون مثبت ندارد، بلکه بالعکس دارای فونکسیون منفی هم می‌باشد. برای افراد دسته اول در مرحله قیامت و معاد فاصله بین این دنیا و قیامتشان به اندازه یک شب را به صبح رساندن است. (إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يخْشَاهَا - كَأَنَّهُمْ يوْمَ يرَوْنَهَا لَمْ يلْبَثُوا إِلَّا عَشِيةً أَوْ ضُحَاهَا)

 

والسلام