تبیین قدرت سیاسی مسلط در دستگاه حاکمیت مطلقه فقاهتی ایران - قسمت دوم
ج – تبیین تئوری حاکمیت در کادر تز ولایت فقیه:
البته این تضارب مختلف تبیینی در جریانهای جنبش سیاسی در باب ماهیت دولت یا حاکمیت تنها به تبیین ماهیت حاکمیت رژیم مستبد و توتالیتر پهلوی خلاصه نمیشد، بلکه با تحقق انقلاب ضد استبدادی 22 بهمن 57 و تکوین حاکمیت رژیم مطلقه فقاهتی، از آنجائیکه روحانیت معتقد به اسلام ولایتی و فقاهتی و روایتی حوزههای فقاهتی شیعه پس از 1000 سال توانستند توسط این انقلاب برای اولین بار به قدرت سیاسی و حکومت دست پیدا کنند، این امر باعث گردید که گرچه از قبل از پیروزی انقلاب ضد استبدادی 57 هیچگونه برنامه مدون سیاسی و اقتصادی و تشکیلاتی جهت مدیریت قدرت حاکمیت نداشتند و اندیشه اسلام ولایتی از زمانی به صورت یک تز فقهی در میان بخشی کوچک از روحانیت حوزه شیعه تکوین پیدا کرد که قبل از آن از سال 1928 اسلام حکومتی توسط حسن البنا معلم و لیدر فکری و یکی از بنیانگزاران جنبش اخوان المسلمین در مصر تکوین پیدا کرده بود.
حسن البنا از بعد از جنگ بینالملل اول و پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه و گسترش اندیشه دولت سوسیالیستی در جهان به خصوص در کشورهای پیرامونی و از جمله کشورهای مسلمان جهت مقابله با سلطه ضد ملی کشورهای متروپل پیروز از جنگ اول بینالمللی و در راه تعیین و تدوین یک فلسفه سیاسی و حکومتی برای جنبشهای کشورهای مسلمان به پاخاسته شمال افریقا که از بعد از جنگ بینالملل اول بر علیه قدرتهای سرمایهداری جهانی بپاخاسته بودند و ایجاد یک آلترناتیو حکومتی اسلامی در برابر سوسیالیسم دولتی به حکومت رسیده حزب کمونیست روسیه برای اولین بار در تاریخ اسلام با تکیه بر اسلام روایتی تز اسلام حکومتی به صورت یک فلسفه سیاسی مطرح کرد که به علت شرایط تاریخی بعد از جنگ بینالملل و بحران جهانی کشورهای امپریالیستی و شکست اندیشه لیبرال سرمایهداری غرب در بستر جنگهای بینالمللی و نسل کشی و ایجاد بیابانهای سوخته و کشتار مردم بی دفاع کشورهای سرمایهداری غرب توسط سلاح کشتار جمعی سرمایهداران و کارتلها و تراست بینالمللی و امپریالیستی که جز سود و منفعت به چیزی نمیاندیشیدند و حاضر بودند برای کسب سود بیشتر تمامی غرب و حتی تمامی زحمتکشان کشورهای سرمایهداری را هم نابود کنند و آنچنانکه برتراند راسل فیلسوف انگلیسی قرن بیستم میگوید «همه چیز حتی انسانیت و انسان توسط جنگهای بینالمللی در پای قدرتهای سرمایهداری ذبح شد» و همچنین به علت گسترش بینالمللی تز سوسیالیسم دولتی که اولین بار توسط لنین در روسیه تدوین و عملی گردید و در ادامه آن توسط مائو در چین، نهرو در هند، کاسترو در آمریکای لاتین تیتو در یوگسلاوی و انور خوزه در آلبانی و... گسترش پیدا کرده بود، تز و دکترین اسلام حکومتی حسن البنا به شدت توانست در کشورهای اسلامی خواهان و هوادار پیدا کند.
از جمله یکی از این داوطلبان، خمینی در حوزه فقاهتی شیعه بود که از طریق نواب صفوی که با اخوان المسلمین در تماس تشکیلاتی بود و دورههای آموزشی اسلام حکومتی در مصر را طی کرده بود با اندیشه اسلام حکومتی اخوان المسلمین آشنا شد و از آنجائیکه این تز اسلام حکومتی اخوان المسلمین به مذاق خمینی شیرین آمد، لذا خمینی تلاش کرد تا تز اسلام حکومتی حسن البنا را با تبیین فقهی و کلامی و روایتی در کانتکس اسلام فقاهتی حوزه شیعه تحت عنوان ولایت فقیه بازخوانی مجدد کند. البته شرایط حوزه بعد از مرگ بروجردی در سال 1340 که تنها مرجع بلامنازع حوزههای فقاهتی شیعه قم، نجف، مشهد و... بود که مرگ او باعث شد تا شرایط برای مرجعیت متکثر حوزههای شیعه فراهم بشود بطوریکه هم زمان بعد از مرگ بروجردی بیش از ده مرجع از جمله حکیم، خوئی، شاهرودی در نجف و میلانی، قمی در مشهد و شریعتمداری، گلپایگانی، مرعشی، خوانساری، خمینی و... در قم اعلام مرجعیت و اعلمیت کردند و باز در همین رابطه تلاش پهلوی دوم جهت انتقال مرجعیت حوزه از ایران به عراق توسط تسلیتی که شاه بعد از مرگ بروجردی به جای اینکه به مراجع قم و مشهد بدهد، به حکیم در نجف داد که خود این امر نشاندهنده آن بود که پهلوی دوم که به عنوان تنها رهبر سیاسی کشور شیعه در جهان بود جهت انتقال مرجعیت از قم و ایران به عراق و نجف تلاش میکرد، چراکه شاه در مدت مرجعیت بروجردی در ایران (گرچه بروجردی با سیاست کاری نداشت و در ماجرای کودتای 28 مرداد از شاه در برابر مصدق از طریق محمد تقی فلسفی حمایت معنوی کرد و برگشت شاه به ایران پس از کودتای 28 مرداد را تبریک گفت و با حمایت از کاشانی ضد مصدق و حامی کودتا و مخالفت سرسختانه با فدائیان اسلام و جریان نواب صفوی میکوشید حمایت اعلیحضرت یا شاه یا رژیم مستبد و توتالیتر پهلوی را بدست آورد) به تجربه آموخته بود که جریان مرجعیت بروجردی در ایران باعث شد تا بروجردی توسط مدیریت قوی تشکیلاتی که داشت در کادر قدرت مرجعیت بلامنازع خود توانست پس از فروپاشی و رکود تشکیلات حوزه فقاهتی شیعه در ایران توسط رضاخان پهلوی از بعد از شهریور 20 و تبعید رضاخان اقدام به بازسازی فراگیر حوزههای فقاهتی شیعه در ایران بکند بطوریکه در این امر تا آنجا موفق شد که توانست هژمونی حوزههای فقاهتی شیعه در ایران را حتی بر حوزههای فقاهتی شیعه نجف هم تثبیت نماید و همین اتوریته تشکیلاتی روحانیت شیعه فقاهتی حوزه در ایران بود که آنچنانکه برای رضاخان به عنوان یک آلترناتیو تلقی میشد، برای پهلوی دوم در دوران بروجردی و بعد از مرگ او به عنوان یک آلترناتیو مطرح شود.
البته سیاست پهلوی اول با برنامه پهلوی دوم جهت سرکوب تشکیلات روحانیت متفاوت بود، چراکه رضاخان توسط سرکوب عریان روحانیت فقاهتی ایران تلاش میکرد تا تز حکومتی کمال آتاتورک نسبت به روحانیت ترکیه در ایران را پیاده کند و حتی مانند آتاتورک حاضر به قبول لباس روحانیت در جامعه هم نبود گرچه تز رضاخان در باره روحانیت ایران نتوانست به دلیل شیعه بودن بافت مذهبی جامعه ایران که از زمان صفویه در کانتکس تشکیلات روحانیت به صورت یک پکیج به تاریخ ایران تزریق شده بود مانند تز کمال آتاتورک در ترکیه جواب بدهد و حتی تاثیر معکوسی به جا گذاشت.
آنچنانکه بعد از شهریور 20 و تبعید رضاخان توسط انگلیس، گرایش مردم به اسلام سنتی و اسلام زیارتی و اسلام شفاعتی که رضاخان آن را سرکوب کرده بود فراگیر شود و همین گرایش فراگیر مردم به اسلام زیارتی و اسلام شفاعتی و اسلام سنتی بود که بسترساز اعتلای اسلام فقاهتی و اسلام رسالهائی و اسلام ولایتی و اسلام روایتی توسط روحانیت سرکوب شده حوزههای فقاهتی ایران شد. به همین دلیل روحانیت سرکوب شده فقاهتی حوزههای ایران بعد از نزول قدرت رضاخان کوشیدند جهت احیای قدرت روحانیت، اولا مرجعیت را از نجف به ایران منتقل کنند، در ثانی با وحدت مرجعیت قدرت اتورتیه روحانیت و مرجعیت و حوزه در برابر دستگاه سیاسی پهلوی دوم افزایش دهند. در این رابطه بود که بروجردی توانست با موفقیت این پروژه را به انجام برساند و روحانیت متلاشی حوزههای فقاهتی ایران را دوباره بازسازی کند و به همین دلیل پهلوی دوم از بعد از کودتای 28 مرداد نسبت به تشکیلات بازسازی شده حوزه فقاهتی توسط بروجردی احساس خطر میکرد و تلاش میکرد تا بعد از مرگ بروجردی در عرصه تعدد مراجع جایگزین توپ مرجعیت را دوباره به سرزمین عراق و نجف روانه کند که به علت عدم اتوریته تشکیلاتی حکیم پهلوی دوم در این امر موفق نشد و لذا مرجعیت متعدد و متکثر ایران تلاش کردند تا به هر طریق شده این مرجعیت را در حوزههای ایران و قم نگه دارند.
البته بین روش مراجع داخلی جهت حفظ مرجعیت در داخل ایران تفاوت وجود داشت که به صورت عریان این صف بندی بین مرجعیت در حرکت مختلف خمینی و شریعتمداری مادیت عینی پیدا کرد بطوریکه شریعتمداری مانند بروجردی معتقد به ادامه حفظ اتورتیه حوزههای فقاهتی و روحانیت و مرجعیت ایران از طریق کسب حمایت دربار بود، اما خمینی برای حفظ این اتورتیه کوشید که به تاسی از مدرس با دربار وارد چالش سیاسی بشود و قدرت حوزه را به صورت یک آلترناتیو سیاسی در جامعه ایران به حرکت درآورد؛ لذا از اینجا بود که خمینی از سن 65 سالگی سیاسی شد و از چهره یک روحانی فقهی حوزهائی به صورت روحانی فقهی – سیاسی حوزهائی درآمد و در این رابطه بود که کوشید تا با تاسی از اندیشه اسلام حکومتی حسن البنا در کانتکس تز ولایت فقیه ملا احمد نراقی دست به تبیین و تکوین یک فلسفه سیاسی حکومتی تحت عنوان ولایت فقیه بزند، که البته در این کتاب، خمینی کوشید تا با تکیه بر اسلام روایتی بسترهای این تز فقهی را به عرصههای کلامی گسترش دهد بطوریکه در این کتاب خمینی برای اولین بار واژه فقیه که تا آن زمان در دیسکورس اسلام فقاهتی و اسلام حوزهائی به معنای عالم به احکام شرعی و فقهی بود، او این ترم را در عصر غیبت به وصی پیامبر اسلام تعمیم داد و در کانتکس این تعمیم کلامی بود که خمینی اصل ولایت نبوی که اصلی مختص پیامبر اسلام بود و لازمه انجام آن تجربه نبوی پیامبر بود و آنچنانکه مولانا علامه اقبال لاهوری در کتاب «بازسازی فکر دینی در اسلام» میگوید «معنای ولایت در دیسکورس پیامبر اسلام تکیه پیامبر بر شخصیت و اتورتیه خودش جهت ارائه حجت و دلیل برای احکام وحی و قرآن بود.»
به همین دلیل آنچنانکه علامه اقبال میگوید ختم نبوت پیامبر اسلام، ختم ولایت پیامبر اسلام را ممکن ساخت و باز آنچنانکه علامه اقبال میگوید بعد از پیامبر اسلام هیچکس حق ندارد ادعای ولایت بر مسلمین بکند. خمینی با تدوین کتاب ولایت فقیه خود برای اولین با تعلیم کلامی فقیه حوزه به عنوان وصی پیامبر اسلام، اصل ولایت پیامبر را پس از ختم نبوت و ولایت پیامبر اسلام به جامعه حوزه و فقه و فقاهت و مرجعیت و روحانیت تعمیم داد و همین تعمیم اصل ولایت از شخصیت پیامبر اسلام به دایره حوزه فقه و فقاهت و روحانیت و مرجعیت بود که اندیشه اسلام حکومتی حس البنا در دیسکورس خمینی دچار یک تحول کلامی فقهی شد و بنیانگزار یک فلسفه سیاسی شد که رژیم مطلقه فقاهتی در طول 35 سال گذشته یک نمونه بسیار کوچکی از مادیت عینی آن فلسفه سیاسی کلامی فقهی میباشد.
د – اقبال و موضوع ولایت فقیه
بزرگترین انقلابی که علامه محمد اقبال لاهوری در اندیشه اسلامی بوجود آورد حیات دوباره علم کلام بود که مدت بیش از 1000 سال با غلبه فلسفه یونانی بر اندیشه مسلمانان، علم کلام در میان مسلمانان که با جدال دو نحله کلامی اشاعره و معتزله از اواخر قرن اول تکوین پیدا کرده بود، تعطیل شده بود و به این ترتیب بود که بیش از هزار سال مسلمان محروم از علم کلام بودند تا اینکه علامه محمد اقبال با تقریر کتاب «تجدید بنای فکر دینی در اسلام» خود علم کلام اسلامی را دوباره زنده کرد، چراکه از نظر علامه محمد اقبال تجدید بنای اسلام در گرو اجتهاد در اصول میباشد و اجتهاد در اصول اسلامی زمانی تحقق مییابد که علم کلام اسلامی دوباره احیا شود و بدین خاطر بود که علامه محمد اقبال با احیای دوباره علم کلام اسلامی جهت اجتهاد در اصول اسلامی توانست اصل وحی را بازسازی کلامی کند، بطوریکه از نظر اقبال اصل وحی در قرآن در بستر حیات و تکامل معنی پیدا میکند و به صورت اصل هدفداری در حیات و تکامل تعریف میشود و به این دلیل است که از نظر اقبال حیات و تکامل در بستر اصل وحی دارای شعور میباشد. در این رابطه اقبال میگوید:
بازسازی فکر دینی - ترجمه مرحوم آرام - فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی - ص 145 - س 1 «کلمه وحی در قرآن نشان میدهد که قرآن وحی را خاصیتی از حیات میداند که شکل و خصوصیت وحی بر حسب مراحل مختلف تکامل حیات متفاوت میباشد گیاهی که به آزادی در مکان رشد میکند، جانوری که برای سازگار شدن با محیط تازه دارای عضو تازهائی میشود و انسانی که از اعماق درونی حیات روشنی تازهائی دریافت میکند، همه نماینده حالات مختلف وحی هستند که بنا بر ضرورتهای ظرف پذیرای وحی میشوند. وحی در مرحله کودکی بشریت چیزی آشکار میکند که من آن را خودآگاهی پیغمبرانه مینامم ولی با تولد عقل استقرائی و عقل نقادی در بشر پروسه حیات در نتیجه نمو آن اشکالی از خودآگاهی را که نیروی روانی در مرحله قدیمتر تکامل بشری به آن صورت جریان داشت متوقف میسازد.»
و در همین رابطه است که اقبال معتقد است که حیات در پروسه تکامل خود در کانتکس هدفداری وحی در انسان به مرحلهائی رسید که عقل برهان استقرائی متولد گردید و همین تولد عقل استقرائی در انسان باعث گردید تا غریزه در انسان تعطیل بشود. مهمترین اصلی که اقبال در عرصه تبیین جدید خود از وحی در کتاب «بازسازی فکر دینی» برای اولین بار در تاریخ اسلام مطرح کرد، اصل خاتمیت نبوت پیامبر اسلام است که در قرآن برای یک بار در آیه 40 سوره احزاب مطرح شده است.
«مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَلَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمًا - محمد پدر هیچکدام از مردان شما نمیباشد او رسول خدا و خاتم النبیین میباشد خداوند به همه چیز دانا میباشد.»
علامه محمد اقبال اولین متفکر و اندیشمندانی بود که در تاریخ اسلام در چارچوب علم کلام خاتمیت پیامبر اسلام را به صورت تبیینی و تحلیلی مطرح کرد. تا قبل از اقبال موضوع خاتمیت پیامبر اسلام به صورت یک موضوع تعبدی در میان اندیشمندان و متفکران جهان اسلام مطرح بود و هیچ متفکری از آغاز تاریخ اسلام تا اقبال حتی غزالی و مولوی و ابن خلدون به خود اجازه نداده بودند تا با این موضوع سترگ و فربه حداقل برخورد تبیینی و تحلیلی داشته باشند. البته بعد از اقبال هم اگر به تاسی از اقبال متفکرینی در داخل و خارج در این رابطه قلمی زدهاند همگی در کانتکسی غیر از کانتکس علامه اقبال لاهوری بوده است چرا که اقبال در کانتکس علم کلام و اصول به مساله خاتمیت پیامبر اسلام نگاه کرده نه آنچنانکه شیخ مرتضی مطهری از کانال فقه و اجتهاد و شریعت به آن نگاه کرده است.
اقبال رمز و گوهر تجربه نبوی پیامبر اسلام را در اصل خاتمیت نبوت پیامبر اسلام میداند.
اقبال بستر خاتمیت نبوت پیامبر اسلام را در بلوغ انسانیت و تولد عقل استقرائی در انسان میداند. از نظر اقبال پیامبر اسلام بین دو دنیای جدید و قدیم قرار داشت، از یک طرف صورت وحی و قرآنی بود که پیامبر اسلام با تکیه بر آن تلاش میکرد تا به تحول جامعه بشر بپردازد، از طرف دیگر محتوای وحی پیامبر اسلام بود.
اقبال به لحاظ مبدا و قالب وحی مبدا و وحی پیامبر اسلام را غریزه میدانست.
از نظر اقبال دوران غریزه متعلق به دوران قدیم بشر است اما به لحاظ محتوای وحی و قرآن پیامبر اسلام، اقبال محتوای قرآن و وحی پیامبر اسلام را عقلانیت میدانست که مربوط به دوران جدید بشریت است، به عبارت دیگر اقبال معتقد است که رشد بشریت بسترساز خاتمیت نبوت در دوران پیامبر اسلام شده است. در همین رابطه است که اقبال میگوید «این کمال نبوت بود که در عصر پیامبر اسلام دریافت که باید خود را قطع و ختم بکند» و لذا در این رابطه است که اقبال میگوید «ما مسلمانان به دلیل ختم نبوت آزادترین مردم جهان هستیم، زیرا که با ختم نبوت دست خرد بشریت بر همه مقولات قابل اندیشیدن باز شده است» بنابراین از نظر اقبال چرائی ختم نبوت پیامبر اسلام بر میگردد به انتقال بشریت از مرحله غریزه به مرحله عقل استقرائی.
بازسازی فکر دینی در اسلام - ترجمه مرحوم آرام - فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی - ص 145 - س 22 «پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است تا آنجا که به منبع وحی او مربوط میشود پیامبر اسلام به جهان قدیم تعلق دارد و از آنجا که پای محتوا و روح وحی او به میان میآید پیامبر اسلام متعلق به جهان جدید است. پروسه حیات در وحی پیامبر اسلام منابع دیگری از معرفت و عقلانیت کشف میکند که من نامش را ظهور و ولادت عقل برهانی استقرائی میگذارم و همین تولد عقل برهانی استقرائی بشر در دوران پیامبر اسلام بود که ضرورت پایان یافتن رسالت و نبوت فراهم کرد و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که حیات نمیتواند پیوسته در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج توسط وحی و نبوت باقی بماند. الغای کاهنی و سلطنت میراثی در اسلام توجه دائمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که قرآن به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری میدهد همه سیماهای مختلف اندیشه واحد ختم نبوت پیامبر اسلام میباشد، ولی ختم نبوت پیامبر اسلام به معنای آن نیست که تجربه عرفانی که از لحاظ کیفیت تفاوتی با تجربه پیامبرانه ندارد و توسط انسانها امکان پذیر میباشد منقطع شده باشد.»
اقبال موضوع ختم نبوت پیامبر اسلام را تنها محدود به نبوت پیامبر اسلام نمیکند بلکه در کنار آن و مهمتر از آن معتقد است که با ختم نبوت پیامبر اسلام ختم ولایت پیامبر اسلام هم تحقق پیدا کرد و بعد از پیامبر اسلام از نظر اقبال هیچکس حق ندارد با تکیه بر امر ولایت سخن و تجربه شخصی خودش را برای مردم تکلیف کند.
بازسازی فکر دینی در اسلام - ترجمه مرحوم احمد آرام - فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی - ص 146 - س 16 «اندیشه خاتمیت نبوت پیامبر اسلام را نباید به این معنی گرفت که سرنوشت نهائی حیات جانشین کامل عقل به جای غریزه است، چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب. ارزش عقلانی ختم نبوت در این است که بشریت توسط ختم نبوت در برابر تجربه دیگران وضع مستقل نقادانه پیدا میکند و این امر با تولد عقل استقرائی و ختم نبوت حاصل میشود که از بعد از پیامبر اسلام حجیت و اعتبار ادعای اشخاص به پیوستگی با فوق طبیعت داشتن در تاریخ بشری به پایان رسیده است.»
بنابراین از نظر اقبال مهمتر از ختم نبوت پیامبر اسلام که توسط تولد عقل استقرائی بشر حاصل شد، ختم ولایت پیامبر اسلام میباشد چراکه از نظر اقبال از مشخصه پیامبران ابراهیمی و از جمله پیامبر اسلام این بود که در هنگام دعوت اجتماعی خود و تبلیغ وحی نبوی و اعلام تجربههای باطنی خود در قالب وحی آنها با تکیه بر شخصیت شخص خودشان تجربه خود را بر مردم تکلیف میکردند، لذا در این رابطه است که اقبال میگوید «با اعلام ختم نبوت پیامبر اسلام، حجیت و اعتبار ادعای اشخاص به پیوستگی با فوق طبیعت در تاریخ بشری به پایان رسیده است»، به عبارت دیگر از نظر اقبال از بعد از اعلام ختم نبوت دیگر کسی حق ندارد برای ارائه دلیل به مردم ادعای اتصال به آسمان یا انتقال ولایت پیامبر به خود بکند. با اعلام ختم نبوت همه مردم و همه مسلمانان زمینی برابر شدهاند و همه موظفند در کانتکس عقلانیت استقرائی با هم برخورد کند نه اینکه کسی بگوید «من ولی الامر مسلمین هستم» یا اینکه «حکم من از آسمان بر من تنفیذ شده» یا اینکه «آنچه من میاندیشم برای مردم تکلیف میشود» اصلا و ابدا از این خبرها نیست. با ختم نبوت بین روحانی و جسمانی و بین امام و ماموم فاصلهها برداشته شد و دیگر هیچکس حق ندارد به مردم بگوید «ای مردم حرف و اندیشه من برای شما تکلیف است» و به این ترتیب بود که اقبال ختم ولایت پیامبر اسلام را مهمتر از ختم نبوت پیامبر میداند. اقبال گرچه با تکیه بر تولد عقل استقرائی در بشر ختم نبوت و ختم ولایت پیامبر اسلام را اعلام میکند اما با همه این احوال معتقد به ختم شریعت پیامبر اسلام نیست، لذا در کانتکس اصل اجتهاد در اصول، معتقد به دینامیزم مکتب اسلام بعد از پیامبر اسلام میباشد.
ادامه دارد