تبیین قدرت سیاسی مسلط در دستگاه حاکمیت مطلقه فقاهتی ایران - قسمت سوم

 بازسازی فکر دینی در اسلام - فصل اصل حرکت در ساختمان اسلام - ترجمه احمد آرام - ص 192 - س 7 «من می‌دانم که علمای اسلام مدعی خاتمیت مذاهب فقه اسلامی هستند ولی هرگز نمی‌توانند منکر امکان نظری یک اجتهاد کامل باشند کوشیدم تا علت‌هائی را بیان کنم که به نظر من سبب پیدا شدن چنین وضعی برای علمای دین شده است ولی از آنجا که اوضاع تغییر کرده و جهان اسلام امروز با نیروهائی مواجه و تحت تاثیر آن‌ها است که از گسترش فوق العاده فکر بشری در همه جوانب حاصل شده، هیچ دلیلی برای آن نمی‌بینم که چنین وضعی باز هم ادامه پیدا بکند. آیا موسسان مذاهب فقهی خود ادعا کرده بوده‌اند که استدلال و تفسیر آن‌ها جنبه خاتمیت دارد؟ هرگز. ادعای نسل جدید مسلمانان پیرو آزادی‌گری به اینکه می‌خواهند اصول حقوقی اساسی اسلام را در پرتو تجربه خود و اوضاع جدید زندگی از نو تفسیر کنند به عقیده من ادعای کاملا بر حقی است. تعلیم قرآن به اینکه زندگی فرایند آفرینش تدریجی است بالضروره مستلزم آن است که هر نسل به راهنمائی و نه در زیر قید و بند کارهای گذشتگان مجاز باشد که مسائل و دشواری‌های مخصوص به خود را حل کند.»

 

و در همین رابطه است که اقبال برعکس شیخ مرتضی مطهری اصل اجتهاد را نه محدود به فروع می‌کند و نه فقط مختص به فقه و شریعت. اقبال در بستر عقلانیت نقادانه استقرائی بشر معتقد است که با چاقوی اجتهاد می‌توان تمامی اصول و فروع و فقه و شریعت مورد بازسازی مجدد قرار داد.

بازسازی فکر دینی در اسلام - فصل معرفت و تجربه دینی - ترجمه مرحوم احمد آرام - ص 12 - س 1 «اکنون وقت مناسب آن است که اصول اساسی اسلام مورد تجدید نظر واقع شود.»

و همان منبع - فصل آزادی و جاودانی من بشری - ص 112-113 - س 21 به بعد «بنابراین وظیفه‌ائی که مسلمان این زمان در پیش دارند بسیار سنگین است، باید بی آنکه کاملا رشته ارتباط خود را با گذشته قطع کند از نو در کل دستگاه مسلمانی بیندیشد، شاید نخستین مسلمانی که ضرورت دمیدن چنین روحی را در اسلام احساس کرده شاه ولی الله دهلوی بوده است ولی آن کس که کاملا به اهمیت و عظمت این وظیفه متوجه شده و بصیرت عمیق در تاریخ اندیشه و حیات اسلامی همراه با وسعت نظر حاصل از تجربه وسیع در مردم و اخلاق و آداب ایشان او را حلقه اتصال زنده‌ای میان گذشته و آینده ساخته سیدجمال الدین اسدآبادی افغانی بوده است. اگر نیروی خستگی ناپذیر وی تجزیه نمی‌شد و خود را تنها وقف تحقیق در باره اسلام به عنوان دستگاهی اعتقادی و اخلاقی می‌کرد، امروز جهان اسلام از لحاظ عقلی بر پایه محکم‌تری قرار می‌داشت، تنها راهی که برای ما باز است این است که به علم جدید با وضعی احترام آمیز ولی مستقل نزدیک شویم و تعلیمات اسلام را در روشنی این علم ارزشیابی کنیم حتی اگر این کار سبب آن شود که با کسانی که پیش از ما بوده‌اند اختلاف پیدا کنیم و من در سخنرانی حاضر خویش چنین خواهم کرد.»

در همین رابطه اقبال در خصوص فصل آیات فقهی قرآن با تاسی از دکترین شاه ولی الله دهلوی قرآن شناس و متفکر و مفسر و متکلم هندی بزرگ جهان اسلام در قرن هیجدهم که در کتاب «حجه الله بالغه» خود مطرح کرده است، می‌گوید «از آنجائیکه پیامبر اسلام نمی‌توانست به هر قومی این اختیار بدهد تا طبق سلیقه خود برای خود قوانین فقهی وضع کند، کاری که پیامبر اسلام کرد این بود که یک قوم در مدینه النبی انتخاب کرد و قوانینی برحسب شرایط تاریخی و اجتماعی و انسانی آن قوم توسط آیات فقهی قرآن مشخص کرد تا توسط آن به همه آیندگان تنها یک الگوی نشان دهد نه اینکه قوانین و ضوابط فقهی ابدی و لایتغیر برای همه بشریت توسط آیات قرآن تعیین کند. بنابراین از نظر اقبال و شاه ولی الله دهلوی هر جامعه و قومی در هر شرایط تاریخی نباید بنشیند و این آیات فقهی را طابق النعل بالنعل بر قوم خود پیاده کند بلکه بالعکس، باید متدلوژی استخراج پیامبر را کسب کنند و طبق آن متدولوژی به استخراج قوانین و ضوابط حقوقی برای جامعه خود بپردازد.»

بازسازی فکر دینی دراسلام - فصل اصل حرکت در ساختمان اسلام - ص 196 - س 2 «کشف این مطلب ممکن نیست که آیا در مورد آن آداب و رسومی که پیامبر اسلام به صورت صریح یا تلویحی در آن‌ها تغییری نداده غرض پیامبر کلیت استعمال آن‌ها بوده است یا نه. شاه ولی الله دهلوی تحقیقی در این باره دارد که مطلب را روشن می‌کند و من در اینجا روح نظر او را بیان می‌کنم. به عقیده شاه ولی الله روش آموزش پیامبر اسلام عبارت از این است که به صورت کلی در شریعتی که به وسیله پیغمبری وضع می‌شود توجه خاصی به عادات و آداب و خصوصیات مردمی که آن پیغمبر بر آنان مبعوث شده است دیده می‌شود، ولی پیغمبری که برای آوردن اصول کلی و جهانگیر فرستاده شده، نه می‌تواند مردمان را واگذارد که خود برای خود قواعد رفتار و کردار وضع کنند، روش پیامبر اسلام به این شکل بوده که قوم خاصی را تربیت کند و تعلیم دهد و آن قوم را همچون هسته‌ائی برای بنای یک شریعت کلی قرار دهد. با این عمل وی اصولی را که شالوده زندگی اجتماعی را تشکیل می‌دهند برجسته می‌سازد و آن‌ها را با در نظر گرفتن رسم و عادات خاص قومی که بلافاصله در برابر وی قرار دارند در حالات خاص مورد استعمال قرار می‌دهد، احکام دینی که از این راه فراهم می‌شود مثل حدود شرعی که در مقابل جرائم معین می‌شود از لحاظی مخصوص آن قوم است و چون مراعات آنها به خودی خود هدفی نیست نباید منحصرا همان‌ها را عینا در نسل‌های آینده مورد عمل قرار دهند.»

بنا براین ماحصل دیدگاه مولانا علامه محمد اقبال لاهوری در باب ولایت فقیه اینکه:

1 - تعریفی که اقبال برای ولایت می‌کند عبارت است از تکیه بر شخصیت شخص به عنوان حجیت و اعتبار ادعای شخص، یعنی شخصی ادعای آن داشته باشد که به دلیل اینکه من این امر را تجربه کرده‌ام تجربه من برای شما تکلیف می‌شود مثل ابراهیم خلیل که خطاب به فرزندش اسماعیل گفت من در خواب تجربه کردم که تو را می‌کشم و بدین ترتیب بود که اسماعیل خود را در اختیار پدر قرار داد و ابراهیم نیز کارد برداشت و تجربه خود را در خواب به اجرا گذاشت.

سوره صافات - آیات 102 - 106 «فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْی قَالَ یا بُنَی إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَی قَالَ یا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ - فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ - وَنَادَینَاهُ أَنْ یا إِبْرَاهِیمُ - قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ - وقتی اسماعیل به حد بلوغ رسید ابراهیم به او گفت فرزندم خواب دیدم که تو را قربانی می‌کنم نظرت در این باره چیست؟ اسماعیل گفت پدرجان آنچه مامور شده‌ائی انجام بده که به زودی انشاء الله مرا از صابران خواهی یافت - همین که آن پدر و پسر تسلیم امر خدا شدند و ابراهیم او را به زمین انداخت و صورتش را به خاک نهاد - ما (خداوند) او را ندا دادیم که ای ابراهیم ماموریت را به انجام رساندی ما اینچنین نیکوکاران را جزا می‌دهیم.»

بنابراین تعریف ولایت از نظر اقبال تکیه بر شخصیت شخص به عنوان دلیل سخن خود است که از نظر اقبال این امر فقط مختص پیامبران ابراهیمی می‌باشد چراکه از نظر اقبال تفاوت تجربه باطنی عارف با پیامبر این است که مرد باطنی یا عارف دیگر معتقد به تکلیف کردن تجربه خود برای دیگران نیست اما پیامبر تجربه شخصی باطنی خودش که همان وحی می‌باشد انجام آن برای دیگران تکلیف می‌کند و البته پیامبران در تکلیف کردن تجربه باطنی خود ارائه دلیل به مردم نمی‌کنند بلکه تنها دلیل آن‌ها این است که می‌گویند چون من تجربه کرده‌ام بر شما تکلیف است که آن را انجام دهید. اقبال این حجت پیامبران را ولایت می‌داند و لذا معتقد است که این ولایت فقط مختص پیامبران است و در همین رابطه موضوع ختم نبوت پیامبر اسلام را ختم ولایت هم می‌داند و معتقد است که بعد از پیامبر اسلام به علت تکوین عقل استقرائی در بشر دیگر کسی نمی‌تواند مدعی اصل ولایت باشد. یعنی به جای ارائه دلیل در باب مدعا و سخن خود بگوید چون من تجربه کرده‌ام بر مردم تکلیف است که آن را انجام دهند، خلاصه اینکه اقبال ختم نبوت را ختم ولایت می‌داند و معتقد است که بعد از پیامبر اسلام باید ارائه دلیل و عقلانیت جایگزین ولایت شود و هیچکس بعد از پیامبر اسلام حق ادعای ولایت ندارد.

2 - اقبال نخستین متکلمی است که در تاریخ اسلام موضوع اصل خاتمیت نبوت پیامبر اسلام را تبیین و تحلیل عقلانی کرد و در کانتکس تبیین خاتمیت نبوت پیامبر اسلام از آنجائیکه خاتمیت رسالت پیامبر اسلام را فقط مشمول:

الف - قطع نبوت یعنی دیگر بعد از پیامبر اسلام پیامبری نخواهد آمد و بشریت بر پایه عقلانیت استقرائی خود باید راه خود را در ادامه راهنمائی‌های انبیاء پیدا کنند. آنچنانکه اقبال در این رابطه می‌گوید «این کمال نبوت بود که فهمید به علت بلوغ عقلانیت بشر در زمان پیامبر اسلام باید خود را قطع کند» و باز در همین راستا است که اقبال می‌گوید «به علت خاتمیت نبوت ما مسلمانان آزادترین افراد جهان هستیم زیرا پیامبر اسلام با ختم نبوت خود دست خرد بشریت را گشاد که تا هر جا که می‌خواهد پرواز کند.»

ب – قطع ولایت پیامبر اسلام و جایگزین کردن دلیل و استدلال به جای ولایت بعد از پیامبر اسلام: اقبال در تبیین اصل خاتمیت نبوت پیامبر اسلام غیر از ختم نبوت و ختم ولایت معتقد است که مابقی امور ختم نشده، لذا با «تکیه بر اصل اجتهاد در اصول» مسلمانان می‌توانند به استمرار حیات و تکامل آن امور بپردازند. مثل اخلاق، جهان بینی، فقه و احکام اقبال در رابطه با این امور معتقد به خاتمیت نیست بلکه بالعکس، معتقد است که توسط «اصل اجتهاد در اصول» و «اجتهاد در فروع» تمامی اینها می‌توان توسط عقل استقرائی و خرد جمعی بعد از پیامبر رشد و تکامل داد.

3 - اقبال در خصوص اصل ولایت فقیه معتقد است که اصل ولایت فقط خاص پیامبر اسلام می‌باشد و با خاتمیت ولایت پیامبر دیگر هیچ احد ناسی نمی‌تواند مدعی ولایت بر مردم باشند از جمله فقیه و فقها.

4 - در خصوص فقه و فقها که شیخ مرتضی مطهری در کتاب «ختم نبوت» خود می‌کوشد تا با محدود و محصور کردن اصل اجتهاد به دائره فروعات فقهی فقه دگماتیسم هزار ساله حوزه‌های شیعه را جوابگوی تمامی مسائل بشریت در طول تاریخ اعلام کند و در این رابطه او دلیل موضوع ختم نبوت پیامبر اسلام را در چارچوب اجتهاد فروعات فقهی می‌داند. اما اقبال برعکس شیخ مرتضی مطهری علاوه بر اینکه اصل اجتهاد را برعکس مطهری از اجتهاد در اصول شروع می‌کند در ادامه آن به اصل اجتهاد در فروع و فقه نیز می‌رسد. او «اجتهاد در فروع» بدون «اجتهاد در اصول» را راه گشا نمی‌داند ولی تفاوت «اجتهاد در فروع» اقبال با «اجتهاد در فروع» مطهری در این است که «اجتهاد در فروع» علامه محمد اقبال پس از «اجتهاد در اصول» امکان پذیر می‌باشد، اما برعکس شیخ مرتضی مطهری به علت اینکه اعتقادی به «اجتهاد در اصول» ندارد، خود «اجتهاد در فروع» فقهی کافی و راه گشای بشریت در طول تاریخ می‌داند.

البته اقبال در خصوص اجتهاد در فقه به متفکر بزرگ مسلمان قرن هیجدهم هند شاه ولی الله دهلوی که از اعاظم مشایخ طریقت بود تاسی می‌کند که در کتاب «حجه الله بالغه» خود می‌گوید که «آیات فقهی قرآن تقریر قوانین حقوقی به عنوان تکلیف در همه قرن‌ها و نسل‌ها نیست بلکه طرح این آیات در قرآن به آن خاطر است که از آنجائیکه پیامبر نمی‌توانست هر قومی را آزاد بگذارد تا مطابق سلیقه خود به تنظیم قوانین حقوقی و فقهی خود بپردازند، روشی که پیامبر اسلام برای این مقصود اتخاذ کرد به این ترتیب بود که یک قوم بگیرد و تربیت کند و قوانین و ضوابط فقهی حقوقی بر حسب شرایط تاریخی و فرهنگی و جغرافیائی برای آن‌ها معین کند تا به جوامع بعدی روش و متدولوژی کشف و تعیین و استخراج ضوابط حقوقی و فقهی بر حسب شرایط خاص تاریخی و فرهنگی و اجتماعی بیاموزد»

بنابراین از نظر شاه ولی الله دهلوی و علامه محمد اقبال لاهوری هدف پیامبر اسلام این نبوده که توسط آیات فقهی قرآن یک سلسله ضوابط متقن و تغییر ناپذیر برای همه جوامع بشریت تعیین کند و تمامی جوامع بشریت در آینده را مکلف کنند که طابق النعل بالنعل آن ضوابط را مانند یک لباس از پیش تعیین شده بر تن جوامع خود کنند. اقبال و شاه ولی الله دهلوی معتقدند که تمامی جوامع پیرو پیامبر اسلام در هر مرحله تاریخی و در هر شرایط فرهنگی و اجتماعی که هستند موظفند جوامع خود را به صورت کنکریت و مشخص تحلیل کنند و بشناسند و سپس با الگو قرار دادن روش و متدولوژی پیامبر اسلام به استخراج قوانین و ضوابط فقهی و حقوقی خاص جامعه خود بپردازند و لذا بدین ترتیب بود که علامه محمد اقبال لاهوری موضوع اصل اجتهاد را تنها در دایره «اجتهاد در اصول» محدود نکرد و به عرصه اجتهاد در فروع هم تسری داد و در کانتکس و چارچوب «اجتهاد در اصول»، «اجتهاد در فروع» و همچنین «اجتهاد در فقه» را به عنوان یک اصل مسلم تائید کرد و آنچنانکه خاتمیت پیامبر اسلام را در دو دایره خاتمیت در نبوت و خاتمیت در رسالت و خاتمیت در ولایت محدود کرد. اقبال به خاتمیت در اخلاق و خاتمیت در جهان‌بینی و خاتمیت در فقه و علم معتقد نیست و برعکس در چارچوب عقل استقرائی بشریت که اقبال آن را مولود بعثت پیامبر اسلام می‌داند، معتقد است که تمامی این امور باید توسط عقل بشر در بستر تاریخ باز تولید گسترده بشود. 

 

 

  

د – حاکمیت استثنائی دولت در چارچوب تز ولایت فقیه

با عنایت به آنچه که مطرح شد، انقلاب ضد استبدادی بهمن 57 جنبش اجتماعی مردم ایران زمانی توانست رژیم مستبد و توتالیتر پهلوی را به زانو درآورد که هیچ فلسفه سیاسی مترقی آلترناتیوی جهت جایگزین آن رژیم توتالیتر وجود نداشت و همین امر باعث گردید تا شرایط جهت هژمونی جریان‌های از راه رسیده روحانیت فراهم بشود و به این ترتیب بود که سردمداران این جریان از زمانی که در فرانسه مستقر شدند با تکیه بر حسن حبیبی کوشیدند تا اندیشه فقهی کتاب «ولایت فقیه» را به صورت قانون و نظام و دستگاه سیاسی قابل عرضه به جامعه ایران و جامعه جهانی درآوردند که البته حسن حبیبی که به عنوان بزرگ‌ترین معمار استحاله اندیشه ولایت فقیه خمینی به نظام حقوقی بود، ابتدا در پیش نویس قانون اساسی در فرانسه کوشید که با تاسی از قانون اساسی فرانسه و آمریکا خارج از عنوان ولایت فقیه مرحله گذار از حکومت به طرف ولایت فقیه را بسترسازی کند که تز حسن حبیبی در شورای خبرگان قانون اساسی توسط حسنعلی منتظری و سید محمد بهشتی و تائید خمینی با شکست روبرو شد و مثلث منتظری – بهشتی و خمینی و حمایت حسن آیت بالاخره توانستند توسط شورای خبرگان قانون اساسی که به پیشنهاد سید محمود طالقانی جایگزین مجلس موسسان پیشنهادی مهندس مهدی بازرگان گردید، اندیشه ولایت فقیه خمینی را به صورت یک نظام سیاسی و حقوقی در لوای قانون اساسی درآورند.

البته این نظریه فقهی که از سال 58 به صورت یک فلسفه سیاسی و حکومتی درآمد، در طول ده سال چکش کاری سیاسی شد تا اینکه در سال 68 در چارچوب متمم قانون اساسی و خارج کردن تز فقهی – سیاسی – حکومتی از چارچوب هژمونی مرجعیت حوزه شیعه (پس از شکست پروژه مرجع سازی رژیم مطلقه فقاهتی در خصوص حسنعلی منتظری که تز اصلی خمینی در کتاب «ولایت فقیه» بود و خمینی در کتاب «ولایت فقیه» مرجعیت حوزه را جایگزین پیامبر تعیین می‌کند تا توسط آن به لحاظ کلامی نه فقهی، انتقال ولایت از پیامبر اسلام به مرجعیت فقهی روحانیت ممکن بشود) شرایط جهت حزبی و جناحی کردن تز ولایت فقیه فراهم بشود و به این ترتیب است که امروز 35 سال است که شاهدیم این تز به عنوان یک فلسفه سیاسی و حکومتی (گرچه در بستر تمامی تئوری‌های بورژوازی 300 سال گذشته اروپا) خود را بازسازی کرده است و امروز از تفکیک قوای منتسکیو تا انتخابات جان لاک و... در ساختار تز ولایت فقیه خمینی یافت می‌شود.

با همه این احوال این تز فقهی امروز در عرصه فلسفه سیاسی و برنامه حکومتی به صورت دسپاتیزم ترین نظام سیاسی تاریخ بشر بر جامعه ایران سنگینی می‌کند. در همین راستا است که جنبش سیاسی ایران در طول 35 سال گذشته یعنی از بعد انقلاب ضد استبدادی 57 و سقوط رژیم مستبد و توتالیتر پهلوی در شناخت و تحلیل این رژیم دچار بحران و چند دستگی وسیعی شده است و همین عدم توانائی جریان‌های جنبش سیاسی ایران در طول 35 سال گذشته در تحلیل ماهیت رژیم مطلقه فقاهتی بوده که باعث گردیده تا در طول 35 سال گذشته تاکتیک‌ها و استراتژی‌های مبارزاتی این جریانی‌های مختلف و متنوع جنبش سیاسی ایران از حداقل فونکسیون مثبت برخوردار نباشد و طبعا تا زمانیکه این جریان‌های جنبش سیاسی به تحلیل علمی و مشخصی از ماهیت رژیم مطلقه فقاهتی دست پیدا نکنند، این جنبش، کاری از پیش نخواهد برد.

در خصوص تحلیل‌های مختلفی که در طول 35 سال گذشته از ماهیت رژیم مطلقه فقاهتی صورت گرفته است در یک تقسیم بندی کلی این تحلیل‌ها به پنج دسته تقسیم می‌شوند که عبارتند از:

1 - آن دسته از تحلیل‌هائی که معتقد بوده و هستند که با توجه به اینکه نظام اقتصادی ایران سرمایه‌داری وابسته و کمپرادور می‌باشد، از آنجائیکه این نظام از بعد از انقلاب سیاسی بهمن ماه 57 نه تنها دچار تغییر و تحول ساختاری نشده است بلکه بالعکس به شدت در جهت وابستگی بیشتر پیچیده تر هم شده است؛ لذا در همین رابطه آنچنانکه پهلوی دوم از بعد از رفرم ارضی سال 42 توسط تکوین بورژوازی درباری با سرمایه‌های نفتی از دل همان زمینداران قبلی ایران توانست خود به عنوان نماینده سیاسی این بخش از بورژوازی درآید، رژیم مطلقه فقاهتی هم از بعد از انقلاب سیاسی 57 بدون هر گونه تغییر ساختاری با جایگزین کردن بورژوازی درباری سپاه، سر بازان گمنام و... و آقازاده‌ها به جای بورژوازی دربار پهلوی، نمایندگی سیاسی این بخش از بورژوازی را دارا می‌باشد و در همین رابطه است که امروز بیش از 80% قدرت سیاسی، اقتصادی، اطلاعاتی و تشکیلات مدیریتی کشور ایران در ید قدرت این بورژوازی درباری سپاه می‌باشد. بنا براین از نگاه این جریان مبانی تحلیل ماهیت رژیم مطلقه فقاهتی در طول 35 سال گذشته عبارتند از:

الف – به لحاظ ساختار اقتصادی، مناسبات ایران مانند دوران شاه بعد از رفرم کندی – شاه سال 42 سرمایه‌داری وابسته یا سرمایه‌داری کمپرادور می‌باشد.

ب - با انقلاب سیاسی 57 تنها بخشی از بورژوازی که ضربه خورد، بخش بورژوازی دربار بود که با ترک کردن ایران سرمایه‌های خود را به کشورهای متروپل انتقال دادند.

ج – از همان زمان سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی کوشیدند جهت جایگزینی بورژوازی درباری اقدام به بازسازی بورژوازی درباری توسط سپاه، آقازاده‌ها، سربازان گمنام و... بکنند.

د - به موازات پروسه تکوین بورژوازی درباری رژیم مطلقه فقاهتی از دل نهادهای سپاه، روحانیت، سربازان گمنام و...، رژیم مطلقه فقاهتی به عنوان نماینده سیاسی این بخش از بورژوازی درآمده است.

ه – امروز بیش از 80% قدرت سیاسی، اقتصادی، اطلاعاتی، مدیریتی، نظامی و انتظامی کشور ایران در ید قدرت این بخش از بورژوازی درباری ایران می‌باشد که به صورت حزب پادگانی خامنه‌ائی تمامی تصمیمات اقتصادی و سیاسی و مدیریتی و اطلاعاتی کشور را مشخص می‌سازند. البته نکته‌ائی که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم اینکه امروز هژمونی بورژوازی سپاه نه فقط بر تمامی طبقه بورژوازی و اقشار خرده بورژوازی ایران گسترده می‌باشد بلکه این هژمونی امروز توانسته است طبقه کارگر ایران را هم در بر بگیرد.

2 - تحلیل دوم از ماهیت رژیم مطلقه فقاهتی مربوط به آن جریان‌هائی از جنبش سیاسی ایران می‌شود که در طول 35 سال گذشته در تحلیل ماهیت حاکمیت مطلقه فقاهتی معتقد بوده‌اند که از آنجائیکه بافت فرهنگی و ساختاری حکومت مطلقه فقاهتی یک بافت ارتجاعی و سنتی می‌باشد، لذا با عنایت به اینکه بافت ساختار طبقاتی سرمایه‌داری وابسته ایران یک بافت طیفی و رنگارنگ می‌باشد، لذا حاکمیت فقاهتی تنها نماینده بخش سنتی بورژوازی ایران می‌باشد که بیشتر در شاخه تجاری بورژوازی ایران هژمونی دارند؛ لذا این جریان‌ها معتقدند که:

الف – مناسبات اقتصادی ایران مانند دوران پهلوی دوم همان مناسبات سرمایه‌داری وابسته می‌باشد.

ب - رژیم مطلقه فقاهتی نماینده بورژوازی سنتی ایران یا بورژوازی تجاری می‌باشد.

ج – غلبه سیاست تکیه بر واردات و شکست تولید داخلی و رشد سرمایه‌های نفتی و تکیه بر سیاست صدور انقلاب و تلاش در جهت افزایش تورم و سیاست نظامی‌گری رژیم مطلقه فقاهتی از نظر این جریان‌های جنبش سیاسی ایران در راستای حفظ منافع بورژوازی تجاری و سنتی ایران می‌باشد که به صورت مشخص در طول 35 سال گذشته حزب موتلفه بسترساز هژمونی سیاسی و اقتصادی این جناح بورژوازی بوده است.

3 - تحلیل سوم از ماهیت رژیم مطلقه فقاهتی مربوط به آن جریان‌هائی از جنبش سیاسی ایران می‌شود که معتقدند که رژیم مطلقه فقاهتی نماینده قشر متوسط شهری و روستائی می‌باشد. این جریان‌ها با تکیه بر مواضع ضد امپریالیستی رژیم مطلقه فقاهتی در طول 35 سال گذشته که به صورت مشخص از اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 58 صورت عریانی به خود گرفته تا حضور و دخالت مستقیم این رژیم در جنگ داخلی سوریه که تا این زمان ادامه دارد و با برخوردهای رژیم مطلقه فقاهتی در جریان ده ساله گذشته انرژی اتمی با سرمایه جهانی و فدا کردن سود سرمایه در قبال قدرت اتمی در چارچوب تحریم‌های استخوان سوز ده ساله گذشته اقتصادی و تکیه کردن بر شعار صدور انقلاب در ازای فدا کردن سود سرمایه داخلی و برخوردهای آنارشیستی رژیم در عرصه دیپلماسی خاورمیانه در عراق و سوریه و لبنان و برخورد فاشیستی رژیم مطلقه فقاهتی در رابطه با سیاست داخلی اعم از سرکوب‌های سرنیزه‌ائی و زندان‌ها و شکنجه گاه‌های قرون وسطائی همه و همه دلالت بر خوی و خصلت خرده بورژوازی رژیم مطلقه فقاهتی تبیین می‌کنند.

لذا در این رابطه آن دسته از جریان‌های سیاسی جنبش سیاسی ایران که در طول 35 سال گذشته رژیم مطلقه فقاهتی ایران را نماینده سیاسی خرده بورژوازی می‌دانند، معتقدند که این رژیم به همان اندازه که ضد طبقه کارگر می‌باشد، ضد امپریالیسم نیز می‌باشد اما این جریان‌ها مبارزه ضد امپریالیستی رژیم مطلقه فقاهتی در طول 35 سال گذشته یک مبارزه انقلابی و مترقیانه نمی‌دانند بلکه یک مبارزه آنارشیستی می‌دانند؛ لذا در این رابطه این جریان‌ها در تحلیل نهائی امپریالیسم را برنده مبارزه ضد امپریالیستی رژیم مطلقه فقاهتی ایران می‌دانند، چرا که معتقدند سرمایه‌های امپریالیستی که در بستر سرمایه‌داری ایران رشد می‌کنند به حیات و حرکت خود ادامه خواهند داد. بنابراین مبانی دیدگاه تئوری سوم در باب ماهیت رژیم مطلقه فقاهتی عبارتند از:

الف – رژیم مطلقه فقاهتی نماینده سیاسی قشر متوسط و خرده بورژوازی شهر و روستا می‌باشد.

ب – به علت ماهیت خرده بورژوازی رژیم مطلقه فقاهتی این رژیم به همان میزان که ضد طبقه کارگر می‌باشد، ضد امپریالیستی نیز هست.

ج – مبارزه ضد امپریالیستی رژیم مطلقه فقاهتی ماهیت مترقیانه ندارد چراکه از کانال مبارزه با سرمایه‌های داخلی نمی‌گذرد.

د - مبارزه آنارشیستی رژیم مطلقه فقاهتی با امپریالیسم جهانی و سیاست فاشیستی رژیم مطلقه فقاهتی با خلق ایران از نظر این جریان‌ها دلالت بر همان ماهیت خرده بورژوازی رژیم مطلقه فقاهتی می‌کند.

ه – از آنجائیکه مبارزه ضد امپریالیستی رژیم مطلقه فقاهتی در طول 35 سال گذشته از کانال مبارزه با سرمایه‌داری داخلی و مبارزه با سرمایه‌های جهانی نگذشته است، در تحلیل نهائی از نظر این جریان‌ها این امپریالیسم جهانی است که برنده این مبارزه می‌باشد.

و - از نظر طرفداران تئوری سوم هم در جریان اشغال سفارت و هم در جریان جنگ هشت ساله رژیم مطلقه فقاهتی با صدام حسین و حزب بعث عراق و هم در جریان جنگ داخلی سوریه باز این امپریالیسم بوده که برنده بازی شده است.

 

ادامه دارد