بعثت فرهنگی پیامبر اسلام، در راستای بعثت اجتماعی، در بستر تحول مفاهیم فلسفی - کلامی – مذهبی – قسمت 8

1 - دو رویکرد مختلف ابزاری و عقلانی در راستای بعثت فرهنگی برای انجام بعثت اجتماعی

اولین و بدیهی‌ترین سوالی که در خصوص هر گونه تحول اجتماعی توسط پیشگامان آن جامعه چه قبل از حرکت و چه بعد از حرکت مطرح می‌شود اینکه، آن پیشگامان جامعه با کدامین رویکرد و استراتژی در آن جامعه ایجاد تحول اجتماعی کرده یا می‌کنند؟ البته به شرط اینکه پیشگامان آن جامعه معتقد به تحول از پائین باشند و گرنه تحول اجتماعی تزریقی از بالا (مثل رفرم ارضی پهلوی دوم در سال 42) قطعا در همه جا صورت دستوری و تکلیفی و دولتی دارد و نیازمند به اتخاذ استراتژی نیست - که در اینجا چنین تحولی موضوع بحث ما نیست - آنچه منظور ما در اینجا است آن دسته از تحولات اجتماعی که یا به صورت ساختاری و یا به صورت رفرمی از پائین تکوین پیدا می‌کنند.

 

بی شک در پاسخ به این سوال دو رویکرد یا دو استراتژی بیشتر نمی‌تواند مطرح بشود

الف – ایجاد تحول اجتماعی از طریق ابزاری.

ب – ایجاد تحول اجتماعی از طریق عقلانی.

در خصوص پیامبر اسلام هم چه ما معتقد و مومن به راه و حرکت او باشیم و چه نباشیم، به هر حال حتی از منظر برون دینی هم - اگر مانند جواهر لعل نهرو بخواهیم - به حرکت پیامبر اسلام نگاه بکنیم، قطعا در نظر ما نخستین عملکرد و فونکسیون بعثت پیامبر اسلام ایجاد یک تحول عمیق و گسترده و تاریخی در جامعه عربستان و جامعه بشری در قرن هفتم میلادی است بطوریکه بعضی مانند نهرو آن را بزرگ‌ترین تحول تمدن ساز تاریخ بشر می‌دانند و بعضی مانند ابن خلدون آن را معجزه دوم پیامبر اسلام در کنار معجزه اول یعنی قرآن می‌خوانند. به هر حال با هر نگاه و از هر زاویه‌ائی که ما بخواهیم به حرکت پیامبر اسلام نظر بیافکنیم خواه برون دینی باشد خواه درون دینی، بی شک بزرگ‌ترین دستاورد بعثت پیامبر اسلام ایجاد تحول ساختاری جامعه بشریت و به خصوص جامعه عربستان در قرن هفتم میلادی می‌باشد. آنچنان تحول ساختاری که به مصداق «تعرف الاشجار باثمارها - درخت‌ها را از طریق میوه‌هایشان می‌توان شناخت» اولین میوه آن تمدن اسلامی بود که در قرن چهارم و پنجم به اوج شکوفائی خود نشست که یکی از بزرگ‌ترین تمدن‌های تاریخ بشریت می‌باشد. بنابراین باز همان سوال کلیدی فوق در این رابطه هم مطرح می‌شود که با چه روش و مکانیزمی پیامبر اسلام توانست جامعه عربستان یا جامعه بشریت را در قرن هفتم میلادی دچار تحول و دگرگونی بکند؟ همان تحول و دگرگونی که خود قرآن از آن با عنوان نباء عظیم یاد می‌کند:

«عَمَّ یتَسَاءَلُونَ - عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ - الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ - کَلَّا سَیعْلَمُونَ - ثُمَّ کَلَّا سَیعْلَمُونَ - این سوال بزرگ امروز بشریت که از هم می‌پرسند کدام است؟ آن سوال بزرگ و تکان دهنده و بی سابقه امروز بشر همان خبری است که خود بشریت را در فهم آن دچار سر درگمی کرده است البته نه چنین است به زودی همین‌ها مادیت این نباء عظیم در جامعه و جهان خود خواهند دید» (سوره نباء - آیات 1 تا 5).

و امام علی در خطبه 89 - ص 121 نهج البلاغه صبحی الصالح در باب آن می‌گوید:

«أَرْسَلَهُ عَلَی حِینِ فَتْرَةٍ مِنَ اَلرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ اَلْأُمَمِ وَ اِعْتِزَامٍ مِنَ اَلْفِتَنِ وَ اِنْتِشَارٍ مِنَ اَلْأُمُورِ وَ تَلَظٍّ مِنَ اَلْحُرُوبِ وَ اَلدُّنْیَا کَاسِفَةُ اَلنُّورِ ظَاهِرَةُ اَلْغُرُورِ عَلَی حِینِ اِصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقِهَا وَ إِیَاسٍ مِنْ ثَمَرِهَا وَ اِغْوِرَارٍ مِنْ مَائِهَا قَدْ دَرَسَتْ مَنَارُ اَلْهُدَی وَ ظَهَرَتْ أَعْلاَمُ اَلرَّدَی فَهِیَ مُتَجَهِّمَةٌ لِأَهْلِهَا عَابِسَةٌ فِی وَجْهِ طَالِبِهَا ثَمَرُهَا اَلْفِتْنَةُ وَ طَعَامُهَا اَلْجِیفَةُ وَ شِعَارُهَا اَلْخَوْفُ وَ دِثَارُهَا اَلسَّیْفُ... - پیامبر اسلام زمانی مبعوث شد که هیچ پیامبر و هدایتگری نبود، جامعه بشری در خوابی عمیق فرو رفته بود، فتنه‌ها از هر سو بر جوامع بشری حمله ور شده بود، آتش جنگ‌ها در جوامع بشری شعله ور بود، جهان در تاریکی و جهل گم شده بود، زمانی بود که برگ‌های رسالت انبیاء ابراهیمی زرد و میوه‌های خشک و مناره‌های هدایت بشریت کهنه و نشانه‌های هلاکت جوامع بشری ظاهر شده بود، دنیا به اهلش ناخوشروی و با خواهنده خود تروش روی شده بود، ثمره جوامع بشری فتنه و جنگ بود و گرفتاری خوراکشان گوشت همدیگر، لباس زیرین آن‌ها ترس و وحشت و لباس رویین آن‌ها شمشیر و کشتار یکدیگر بود.»

در عصر ما هم در طول 150 سال گذشته که جنبش‌های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی در جوامع مسلمان و کشورهای تحت سلطه و پیرامونی از سر گرفته شده است، باز همین سوال فوق قابل طرح می‌باشد که این جنبش‌های با کدامین استراتژی مدیریت شده‌اند یا مدیریت می‌شوند؟

در پاسخ به این سوال هم باز دو پاسخ رویکرد ابزاری و رویکرد عقلانی در اینجا مطرح می‌شود چراکه اگر سیدجمال را به عنوان سر سلسله جنبان جنبش‌های جوامع مسلمان در عصر جدید بدانیم، خود سیدجمال الدین اسدآبادی طرفدار رویکرد و استراتژی ابزاری بود و در کادر استراتژی ابزاری او معتقد بود که روش تحول اجتماعی جوامع مسلمان در گرو اقتدار ابزاری و اقتدار سیاسی این جوامع می‌باشد و لذا در همین رابطه بود که سیدجمال معتقد بود که برای ایجاد تحول و اصلاح جوامع مسلمان و نجات از عقب ماندگی و نیل به مدرنیته، این جوامع باید به اقتدار ابزاری و اقتدار سیاسی دست پیدا کنند و صد البته علت شکست سیدجمال در ایجاد تحول اجتماعی در کشورهای مسلمان هم معلول همین استراتژی ابزاری او بود. هر چند خود او در پایان عمرش به این اشتباه پی برده بود ولی به علت اینکه نتوانست استراتژی عقلانی فهم کند و بر آن تکیه کند، حتی عبده و رشیدرضا هم تا زمانی که اقبال گردونه حرکت را به دست گرفت، نتوانستند بحران استراتژی حرکت سیدجمال را حل کنند و از زمانی که علامه محمد اقبال لاهوری گردونه حرکت سیدجمال را در دست گرفت او با تکیه بر استراتژی رویکرد عقلانی به جای رویکرد ابزاری سیدجمال کوشید تا توسط کتاب گرانسنگ «بازسازی فکر دینی در اسلام» جهت انجام استراتژی عقلانی با تحول در مفاهیم فلسفی و کلامی و مذهبی نخستین گام در این راه بردارد که صد البته راه اقبال در راستای تحقق استراتژی عقلانی جهت تحول فرهنگی و تحول اجتماعی به وسیله معلم کبیرمان شریعتی دنبال شد.

به همین دلیل از آغاز این دو مشرب یا نحله رویکردی یا استراتژی ابزاری و عقلانی معتقد به تحول اجتماعی به دو صورت رفرمی و ساختاری توسط حرکت از پائین بوده‌اند که البته در این رابطه موفقیت از آن نحله و مشرب و رویکرد و استراتژی عقلانی بوده است که به وسیله جنبش فرهنگی و مذهبی و عقلانی و فکری انجام جنبش اجتماعی را دنبال می‌کرده است چراکه رویکرد ابزاری یک رویکردی می‌باشد که از طریق محصول ابزاری جوامع دیگری به صورت معلولی نه علتی، می‌خواهند به ایجاد تحول در جوامع خود بپردازند که این خواسته امری غیر ممکن می‌باشد. در صورتی که رویکرد عقلانی یک رویکرد دلیلی می‌باشد که به صورت علتی نه معلولی، می‌کوشند تحول هر جامعه‌ائی را در چارچوب کنکریت و مشخص همان جامعه به صورت عینی و ذهنی مطالعه و تعریف کنند.

به همین دلیل رویکرد عقلانی تحول در هر جامعه‌ائی به صورت مستقل تبیین و تعریف می‌کند نه به صورت عام و کلی مانند استراتژی ابزاری یعنی آنچنانکه گورویچ می‌گوید «ما در این رابطه جامعه‌ها داریم نه جامعه»، به همین دلیل در رویکرد ابزاری ما توسط یک نسخه واحد به معالجه و طبابت جوامع مختلف و گوناگون می‌پردازیم در صورتی که در رویکرد عقلانی ما گرچه رویکرد و استراتژی‌مان واحد است اما برای جوامع مختلف نسخه‌های متفاوتی در چارچوب خودویژگی‌های عینی و ذهنی آن جوامع تجویز می‌کنیم. البته طرح این موضوع در اینجا خالی از عریضه نیست که گرچه رویکرد ابزاری از یک ساختار واحد تئوریک برخوردار می‌باشد، اما رویکرد عقلانی به لحاظ ساختار تئوریک، دارای اشکال متفاوتی می‌باشد که در ادامه به تبیین آن می‌پردازیم.   

 

2 - رویکرد عقلانی پیامبر اسلام توسط تحول در مفاهیم فلسفی و کلامی و مذهبی، در ایجاد بعثت فرهنگی و اجتماعی

آنچنانکه در درس‌های قبلی بعثت شناسی پیامبر اسلام مطرح کردیم، موضوع بعثت پیامبر اسلام از نظر قرآن بعثت اجتماعی می‌باشد نه بعثت فردی:

«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ - اوست خدائی که مبعوث کرد از جامعه‌ائی که در مرحله گفتاری (قبل از مرحله نوشتاری) بودند پیامبری تا این پیامبر با تلاوت و تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت آن جامعه و جوامع بعدی که به این پیامبر ایمان پیدا می‌کنند از گمراهی نجات دهد» (سوره جمعه - آیه 2).

و لذا در ین رابطه است که هم تکوین 23 ساله اسلام تاریخی و هم نزول آیات قرآن در بستر پراکسیس 23 ساله جامعه سازانه پیامبر اسلام و هم دینامیزم مبتنی بر اجتهاد در اصول و فروع اسلام تاریخی، همگی در راستای ایجاد تحول اجتماعی معنا و مفهوم پیدا می‌کند و لذا در این رابطه بوده است که ایجاد تحول اجتماعی در نوک پیکان حرکت پیامبر اسلام قرار داشته است.

اما سوال کلیدی که در این رابطه مطرح می‌شود اینکه اگر پیامبر اسلام آنچنانکه نهرو می‌گوید «در ایجاد بعثت اجتماعی موفق بوده است» (نه آنچنانکه خمینی می‌گفت پیامبران ناموفق بوده‌اند) این موفقیت پیامبر اسلام در ایجاد بعثت اجتماعی با چه رویکردی انجام گرفته است؟ آیا پیامبر اسلام با رویکرد ابزاری توانسته به انجام بعثت اجتماعی دست پیدا کند یا توسط رویکرد عقلانی به این مقصود دست پیدا کرده است؟

برای پاسخ به این سوال کلیدی آنچه که باید به صورت موجز و کپسولی در اینجا مطرح کنیم اینکه، پیامبر اسلام توسط رویکرد عقلانی و انقلاب در مفاهیم فلسفی و دیسکورس مذهبی، کلامی، انسانی، اجتماعی و تاریخی بود که توانست به تحول اجتماعی در قرن هفتم میلادی در کمتر از نیم قرن دست پیدا کند. به عبارت دیگر رویکرد عقلانی پیامبر اسلام از طریق تحول در تصدیقات جوامع بشری قرن هفتم میلادی به انجام رسید نه توسط نوآوری تصورات، همان روشی که علامه محمد اقبال لاهوری و در ادامه آن معلم کبیرمان شریعتی در عصر حاضر برای انجام استراتژی عقلانی بر آن تکیه کردند. اقبال برعکس سیدجمال الدین اسدآبادی که بر رویکرد ابزاری جهت تحول جوامع مسلمان تکیه می‌کرد و معتقد بود که تنها با تحول در فهم مفاهیم کلی اسلام و قرآن ما می‌توانیم به تحول اجتماعی دست پیدا کنیم.

«در این سخنرانی‌ها هدف من بحث فلسفی در باره بعضی از مفاهیم اسلام است به این امید که شاید این کار لااقل در فهم شایسته معنی اسلام به عنوان پیامبری که به بشریت فرستاده شده است سودمند افتد» (بازسازی فکر دینی در اسلام - فصل معرفت و تجربه دینی - ص 12 - س 2).

و لذا در این رابطه است که محمد اقبال می‌کوشد تا در کتاب گرانسنگ «بازسازی فکر دینی در اسلام» - که اسلام شناسی اقبال لاهوری می‌باشد - به بازسازی مفاهیم فربه‌ائی چون خدا، نبوت، وحی، زمان و من در انسان بپردازد. آنچنانکه شریعتی در حیات ده ساله حرکت علنی خود کوشید با ایجاد تحول و انقلاب در مفاهیمی چون توحید، انتظار، امامت، امام، هجرت، انسان، جامعه، تاریخ، آزادی، عدالت، مستضعفین، شهادت، نیایش و... راه اقبال را به انجام برساند، بطوریکه ما اگر بخواهیم تمامی تلاش تحول آفرین اجتماعی اقبال و شریعتی را به صورت کپسولی تبیین نمائیم راهی جز این نداریم که بگوئیم کار اقبال و شریعتی ایجاد تحول تصدیقی در مفاهیم فلسفی و مذهبی و کلامی و اجتماعی و انسانی و تاریخی می‌باشد و اقبال و شریعتی توسط تحول در فهم این مفاهیم بود که توانستند بزرگ‌ترین تحول اجتماعی در جامعه خود و جوامع مسلمان بوجود بیاورند.

به عبارت دیگر اقبال و شریعتی تصورات جدیدی برای تحول اجتماعی جوامع خود همراه نیاوردند، قبل از اقبال و شریعتی در جوامع اسلامی تصور خدا، تصور وحی، تصور توحید، تصور انسان، تصور اجتماع، تصور تاریخ، تصور انتظار، تصور شهادت، تصور امامت، تصور مستضعفین، تصور هجرت و دیگر تصورها وجود داشت، اقبال و شریعتی با حفاری درون این تصورات، تصدیقات جامعه مسلمان را نسبت به این تصورات عوض کردند. آنچنانکه در داستان موسی و شبان دفتر دوم مثنوی مولوی دیدیم که موسی برای ایجاد تحول در شبان دست به نفی تصورات شبان نزد بلکه به تصحیح تصدیقات شبان پرداخت.

چاروق و پاتابه لایق مر تراست / آفتابی را چنین‌ها کی رواست

با که می گوئی تو این با عم و خال / جسم و حاجت در صفات ذوالجلال

شیر او نوشد که در نشو و نماست / چاروق او پوشد که او محتاج پاست

دست و پا در حق ما آسایش است / در حق پاکی حق آلایش است

لم یلد لم یولد او را لایق است / والد و مولود را او خالق است

هر چه جسم آمد ولادت وصف اوست / هر چه مولود است او ز این سوی جست

زآنک از کون و فسادست و مهین / حادثست و محدثی خواهد یقین

مثنوی - دفتر دوم - چاپ نیکلسون - ص 280 - س 15

و بعد از این ایجاد تحول در تصدیقات شبان توسط موسی بود که شبان دچار تحول و انقلاب در عین و ذهن خود شد، آنچنانکه:

گفت ای موسی از آن بگذشته‌ام / من کنون در خون دل آغشته‌ام

من ز سدره منتهی بگذشته‌ام / صد هزاران ساله زان سو گشته‌ام

تازیانه بر زدی اسبم بگشت / گنبدی کرد و زگردون بر گذشت

محرم ناسوت ما لاهوت باد / آفرین بر دست و بر بازوت باد

مثنوی - دفتر دوم - ص 283 - س 9

در خصوص اقبال و شریعتی - که برعکس سیدجمال حرکت کردند - اوضاع بدین منوال می‌باشد، چراکه شریعتی و اقبال از طریق تکیه بر تصورات مذهبی جامعه با حفاری این تصورات، تصدیقات گذشته مذهبی، کلامی، فلسفی، انسانی و اجتماعی جامعه را به چالش کشیدند و با به چالش کشیدن تصدیقات مذهبی و کلامی و فلسفی و انسانی اجتماعی عقلانیت جامعه بود که در جامعه خود ایجاد تحول و انقلاب فرهنگی کردند. صد البته اقبال و شریعتی این استراتژی خودشان را از پیامبر اسلام تاسی کرده بودند چراکه استراتژی که پیامبر اسلام جهت ایجاد بعثت فرهنگی و بعثت اجتماعی اتخاذ کرد تکیه بر رویکرد عقلانی در چارچوب ایجاد تحول در مفاهیم فلسفی و کلامی و مذهبی و انسانی و اجتماعی مردم عصر خود توسط حفظ تصورات و تغییر در فهم تصدیقات بود. پیامبر اسلام در این رابطه تصورات جاهلیت مانند خدا، جن، ملائکه، غسل، حج و... را حفظ کرد تنها به تغییر در تصدیقات نسبت به این تصورات اقدام کرد، به عبارت دیگر پیامبر اسلام برای جوامع بشر و جامعه عربستان تصورات تازه‌ائی نیاورد بلکه فقط تصدیقات تازه و جدیدی آورد.

ادامه دارد