اصلاحات از کدامین مسیر؟ - قسمت اول
نجات اسلام از انحطاط در بستر نجات مسلمین؟ یا نجات اسلام قبل از مسلمین از انحطاط؟ یا نجات مسلمین قبل از اسلام از انحطاط؟
1 - پیشگام / روشنفکر / نواندیش:
پیشگام مستضعفین در معنای کلاسیک آن، نه به معنای نواندیش دینی است و نه به معنای روشنفکر است چراکه نواندیش دینی یک عالم است مثل دیگر عالمان کلاسیک که معتقد به یک دیسیپلین مشخص علمی میباشند و در این رابطه تفاوت نواندیش دینی با دیگر عالمان کلاسیک تنها در نوع دیسیپلین علمی است که بر آن تکیه میکنند نه بیشتر. به این ترتیب که دیسپیلینی که نواندیش دینی جهت مطالعه علمی خود قرار داده است یک دیسپیلین دینی جهت کسب معرفت دینی میباشد اما تفاوت پیشگام مستضعفین با نواندیش دینی در این است که پیشگام مستضعفین برعکس نواندیش دینی که یک عالم کلاسیک است و موضوع کارش معرفت دینی است، پیشگام مستضعفین به جای علم کلاسیک دنبال تئوری و اندیشه و بصیرتی جهت تغییر عملی جامعهائی است که متعلق به آن جامعه میباشد. به عبارت دیگر پیشگام مستضعفین برعکس نواندیش دینی که معرفت دینی به خاطر خود معرفت دینی میخواهد، او هر گونه معرفتی، چه معرفت دینی باشد و چه معرفت غیر دینی باشد به خاطر بسترسازی جهت انتقال خودآگاهی دینی، خودآگاهی اجتماعی، خودآگاهی طبقاتی، خودآگاهی سیاسی، خودآگاهی تاریخی را به متن جامعهائی که وابسته به آن است میخواهد که البته خود این کار او، یک کار پیامبرانه است.
پیشگام مستضعفین هر چند به کار نظری بهاء و ارزش میدهد اما او این کار نظری را برای انجام تغییر ساختاری جامعه مشخص و کنکریت خود توسط ارائه بر نامه عملی کوتاه مدت و درازمدت میطلبد و باز در همین رابطه است که گرچه پیشگام مستضعفین با نواندیش دینی متفاوت میباشد، با روشنفکر هم تفاوت دارد چراکه روشنفکر تنها در عرصه مشخصه نقد قدرت در چهار شاخه نقد قدرت سیاسی، نقد قدرت فرهنگی و معرفتی، نقد قدرت اقتصادی و نقد قدرت اجتماعی تعریف میگردد، در صورتی که پیشگام مستضعفین هر چند به عنوان یک نقاد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و معرفتی مطرح میباشد، ولی باید در نظر داشته باشیم که او مانند روشنفکر، نقد برای نقد نمیخواهد بلکه نقد برای تغییر ساختاری جامعه در عرصههای مختلف سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و معرفتی یا فرهنگی میخواهد.
در این رابطه است که کار روشنفکر پس از انجام نقد مستمر قدرت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی از طریق شعر، هنر، تئاتر، فیلم، کلام، قلم و غیره تمام میشود چراکه روشنفکر کسی است که به این اصل معتقد باشد که خود نقد، عامل به حرکت درآوردن جامعه میباشد و در کانتکس این اصل است که روشنفکر با انجام نقد قدرتهای چهارگانه جامعه خود، کار خود را تمام شده میداند اما پیشگام پیش از آنکه به خود نقد بیاندیشد به تغییر فکر میکند و اصلا نقد قدرت برای تغییر ساختاری جامعه در عرصههای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی میخواهد و با عینک تغییر به نقد نظر میکند نه با عینک نقد به تغییر، به عبارت دیگر پیشگام تفسیر برای تغییر میخواهد آنچنانکه تغییر نیز برای تفسیر میخواهد، چراکه پیشگام معتقد است که تنها در بستر عمل تغییر جامعه است که میتوان در جامعه به نقد قدرتهای چهارگانه پرداخت، یا به عبارت دیگر نقد قدرت میکنیم تا جامعه را تغییر دهیم آنچنانکه جامعه را تغییر میدهیم تا نقد قدرت کنیم و در این رابطه است که نقدی برای پیشگام ارزش دارد و درست میباشد که در راستای تغییر باشد و در بستر تغییر حاصل شده باشد، پیشگام همه چیز را در جهان در حال تغییر میبیند و همیشه خواهان تغییر در همه چیز است، بنابراین پیشگام آن را می پسند که به تغییر بیانجامد:
ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم /هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم
موج زجان رفتهائی تیز خرامید گفت / هستم اگر میروم گر نروم نیستم
حدیث بی خبران است با زمانه بساز /زمانه با تو نسازد تو با زمانه ستیز
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم /موجیم که آرامش ما در عدم ما است
اقبال
لذا در این رابطه است که پیشگام مستضعفین با روشنفکر دارای خط کشی تعریفی و مصداقی میباشد چراکه پیشگام مستضعفین هر چند مانند روشنفکر معتقد است که استارت نظری و تئوری حرکت او در جامعه مشخص و کنکریت از نقد قدرتهای چهارگانه جامعه شروع میشود، اما باید در نظر داشته باشیم از آنجائیکه پیشگام مستضعفین معتقد به هژمونی جنبشهای سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و سوسیالیست جهت هدایتگری تحول ساختاری جامعه در پروسس اصلاحات ساختاری و یا انقلاب ساختاری قدرت، در چهار شاخه آن میباشد، این امر باعث میگردد تا بین منظر و دیدگاه روشنفکر و پیشگام مستضعفین تفاوت تعریفی و دیدگاهی و تئوری و برنامهائی و استراتژی بوجود بیاید، چراکه به مجرد اینکه پیشگام مستضعفین سه جنبش اجتماعی و دموکراتیک و سوسیالیستی یا کارگری را هیرارشی یا واسطه بین حرکت خود و تحول ساختاری جامعه در کانتکس اصلاحات و انقلابات ساختاری تعریف و مشخص کرد، دلیل آن میشود که پیشگام مستضعفین به فونکسیون حرکت نقادانه خود در راستای تحول نظری و عملی سه جنبش اجتماعی و دموکراتیک و سوسیالیستی یا کارگری نظر داشته باشد، در صورتی که در حرکت روشنفکر هر چند روشنفکر مقصود عملی و نظری خودش را در چارچوب کاهش درد و رنج مردم و کشف حقیقت مردم گوشت و پوست و استخوان دار تعریف میکند، اما باید در نظر داشته باشیم که این تعریف روشنفکر از مقصد و هدف خود در کانتکش؛
اولا کشف حقیقت.
ثانیا کاهش درد و رنج مردم، به لحاظ اینکه تنها یک تعریف ذهنی محض میباشد نه یک تعریف برنامهای و تئوریک و عملی که چارچوب حرکت پیشگام مستضعفین میباشد.
در نتیجه روشنفکر حتی در عرصه درد و رنج مردم به صورت ذهنی و نظری موضوع را فهم میکند نه عملی چراکه تعریف نقد عقلانی از قدرت کردن برای روشنفکر، او را محصور ذهنیت میکند یعنی هم با ذهنیت خود مجبور است که مردم را فهم کند و هم با ذهنیت خود مجبور است که درد و رنج مردم را فهم کند و هم با ذهنیت خود به کشف حقیقت بپردازد و اصلا برای فهم این مؤلفهها خود را نیازمند به عمل و پراکسیس و تغییر نمیداند، در صورتی که پیشگام مستضعفین هم تغییر میدهد تا به کشف حقیقت و درک واقعیت و شناخت جامعه برسد و هم توسط پراکسیس اجتماعی تغییر میدهد تا درد و رنج مردم را فهم کند تا بتواند جهت کاهش برنامهائی این درد و رنجها بسترسازی کند و هم در بستر تغییر ساختاری جامعه است که میکوشد به نقد قدرتهای چهارگانه جامعه بپردازد.
به همین دلیل ما حق نداریم که مثلا فردی مانند گاندی را که هدف خودش آنچنانکه خودش میگفت «مذهب من مذهب حقیقت و شفقت است» یک روشنفکر بدانیم چراکه گاندی این تعریف از هدف خودش برعکس روشنفکر در محدوده نظری و ذهنی نمیکند بلکه بالعکس او در بستر پراکسیس تحول جنبش اجتماعی ضد استعماری مردم هندوستان بر علیه بریتانیا به این تعریف دست پیدا کرده است و در همین رابطه است که گاندی در برابر هر حرکت نقادانه قدرت اجتماعی و قدرت سیاسی و قدرت فرهنگی و معرفتی و قدرت اقتصادی خود از حاکمیت استعماری تحت سلطه انگلستان تلاش میکرده تا فونکسیون حرکت خودش در راستای کشف حقیقت و کاهش درد و رنج مردم در چارچوب اعتلای جنبش ضد استعماری مردم هندوستان بر علیه انگلستان مطالعه و تبیین بکند.
همین رابطه است که گاندی برای مردمان هند یک پیشگام بود نه یک روشنفکر، او برعکس روشنفکری که کشف حقیقت را برای خود کشف حقیقت میخواهد، گاندی کشف حقیقت را برای اعتلای جنبش اجتماعی ضد استعماری مردم هند میخواهد یعنی گاندی کشف حقیقت را در چارچوب دیسیپلین علمی و کلاسیک قرن نوزدهم که دوران خدائی علم سیانس بود، تعریف نمیکند. از نظر او کشف حقیقت عبارت است از کشف تئوری و نظری و ذهنی فرمول تحول مردم جامعه خودش، لذا اگر او مبارزه منفی با انگلستان از طریق مقابله با مصرف کالاهای انگلیسی توسط دوک نخ ریسی شخصی جهت تهیه پارچه حداقل خود یا بز شیرده جهت تعیین غذای مورد نیاز خود تکیه میکند، این تعریف و تکیه همان کشف حقیقت حرکت گاندی میباشد با اینکه گاندی خود یک حقوقدان کلاسیک بود و به علم زمان آشنائی داشته است و به خوبی واقف بوده که در قرن نوزدهم و بیستم با کشف ماشین توسط انسان و دوران بعد از انقلاب صنعتی انگلستان و حاکمیت بورژوازی و سرمایهداری بر جهان که حتی به اسکیموها جهت توسعه مصرفگرائی یخچال میفروشد، دیگر سخن گفتن از دوک نخ ریزی و یک کاسه و شیر بز خود خوردن و یا جنگ نمک و یا مقابله با مصرفگرائی کالاهای غیر بومی و غربی چیزی نیست که توسط آن ما بتوانیم نام کشف حقیقت بر آن بگذاریم.
به همین دلیل در مکتب گاندی ما کشف حقیقت برای اعتلای جنبش اجتماعی ضد استعماری مردم هند تعریف میکنیم نه بالعکس، در همین رابطه است که ما گاندی را یک پیشگام میدانیم نه نواندیش مذهبی یا روشنفکر و باز در همین رابطه است که اگر بخواهیم به ذکر مثال دیگری بپردازیم باید به حرکت پیامبر اسلام در قرن هفتم میلادی در جامعه بادیه نشینان عربستان تکیه بکنیم تا ببینیم که اگر بخواهیم حرکت پیامبر منهای وحی نبوی به صورت زمینی و انسانی مطالعه بکنیم، آیا حرکت پیامبر اسلام در جامعه عربستان یک حرکت روشنفکری بوده یا نواندیش دینی و یا پیشگام بوده است؟
برای تعریف حرکت پیامبر اسلام در کانتکس این سه ترم روشنفکر و نواندیش دینی و پیشگام باید توجه داشته باشیم که مشخصه اولیه حرکت پیامبر اسلام در 23 سال حرکت نبوی او، نقد قدرت در چهار مؤلفه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی یا معرفتی بوده است که پیامبر اسلام به این چارچوب چه در عرصه تبیین فلسفی خداوند، انسان، جهان، جامعه، تاریخ و چه در راستای ارائه برنامه عملی و حقوقی به آن توجه داشته است و لذا در همین رابطه بود که از همان آغاز شروع بعثت خود، نخستین موضع گیری و جبهه گیریها با حرکت او از جانب صاحبان قدرت در مکه و مدینه و قبائل بادیه نشین صورت گرفت چرا که اگر امه خلف، یا اکرم، یا ابوجهل، یا ابو سفیان و غیره دستور شکنجه پیروان پیامبر اعم از بلال و عمر و یاسر و سمیه و غیره میداند آنها به خوبی درک میکردند که معنای شعار «لا اله الا الله» پیامبر اسلام تنها یک نفی فلسفی خدایان زمینی و آسمانی آنها نیست بلکه مهمتر از همه این شعار و این وحی نبوی پیامبر اسلام ما به ازای اجتماعی نیز داشته است و توسط این شعار به نفی خداوندان اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی معرفتی نیز میپرداخته است و به همین دلیل توسط این شعار نقد قدرتهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی آن جامعه میکرده است.
لذا در این راستا بود که اصحاب قدرت در مکه و مدینه و قبائل بادیه نشین در هر مرحله از حرکت پیامبر اسلام از هر آیه وحی نبوی پیامبر اسلام، استشمام نقد و نفی قدرت خود میکردند و آنها اینقدر ابله نبودند تا به دفاع چند بت دست ساز خود با آن همه هزینه جنگ و محرومیت و کشتار در طول 23 سال با اسلام و پیامبر بکنند. نبرد و جنگ آنها با پیامبر اسلام در راستای دفاع از منافع و قدرت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خود بود و به همین دلیل بود که پیامبر اسلام در جنگ بدر که نخستین جنگ هویتی و نظامی پیامبر اسلام با مشرکین و کفار مکه بود؛
اولا شعار لشکریان خودش همان شعار «احد احد» بلال در زیر شکنجههای امه ابن خلف در مکه تعیین کرد.
در ثانی دستور داد تا مسلمانان در حمله نظامی به کفار و مشرکین به جای حمله به بردهها - که کفار آنها را به عنوان سربازان پیاده خود جهت جنگ با پیامبر اسلام آورده بودند - سران کفار مکه که همان صاحبان قدرت چهار گانه بودند هدف قرار دهند.
بنابراین اگر بخواهیم حرکت پیامبر اسلام را خارج از چارچوب وحی نبوی به صورت انسانی و زمینی مطالعه کنیم، نخستین مشخصه حرکت 23 ساله پیامبر اسلام نقد قدرتهای چهارگانه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و مذهبی صاحبان قدرت در آن جامعه بود که در همین رابطه دومین مشخصه حرکت پیامبر اسلام این بود که او این نقد قدرت چهارگانه را تنها محدود به صورت نظری نمیکرد بلکه بالعکس، تلاش میکرد تا در عرصه میدان عملی و پراکسیس جامعه سازانه تعریف نماید و از اینجا بود که حرکت پیامبر اسلام مرز خودش را با حرکت روشنفکر به معنای کلاسیک آن جدا میکرد.
اما در خصوص مشخصه کشف حقیقت توسط پیامبر اسلام باید در نظر داشته باشیم که آنچنانکه این حقیقت به عیان در دیسکورس قرآن آشکار میباشد برعکس آنچه که طرفداران اسلام انطباقی - از بازرگان و سحابی و طالقانی و محمد حنیف نژاد و غیره مطرح میکردند و امروز در ادامه آن - مطرح میکنند، هدف پیامبر در عرصه کشف حقیقت کشف اتم و طرح قوانین فیزیکی و شیمیائی و طبیعت در قرآن نبوده است بلکه بالعکس پیامبر اسلام در عرصه کشف حقیقت تلاش میکرده تا در کانتکس تبیین جهان و انسان و اجتماع و تاریخ جهت تئوری حرکت نقادانه خود برای تغییر ساختاری جامعهائی که در آن به سر میبرده است، بسترسازی کند.
لذا در این رابطه بوده که پیامبر اسلام با تکیه بر زبان سمبلیک نه زبان حقیقی یا زبان عرفی به طرح کشف حقیقت پرداخته است بر همین مبنا است که ما معتقد هستیم که پیامبر اسلام پیش از آنکه یک روشنفکر یا یک نواندیش دینی باشد، یک پیشگام بوده است که تلاش میکرده تا توسط تئوری توحید و عدالت جامعه بشریت عصر خود را دچار تحول ساختاری در عرصههای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی بکند. آنچنانکه در این امر موفق شد و توانست در مدت کمتر از نیم قرن جهان بشریت عصر خودش را دچار این تحول ساختاری در عرصه قدرتهای چهار گانه بکند.
در همین رابطه است که در شرایط فعلی جهان و منطقه و جامعه مهمترین مسئولیت طرفداران تغییر ساختاری جامعه و جهان و انسان، مسئولیت پیشگامی میدانیم نه مسئولیت روشنفکری یا نواندیش دینی، چراکه این تنها فونکسیون حرکت پیشگام است که میتواند ایجاد خودآگاهی اجتماعی و خودآگاهی طبقاتی و خودآگاهی سیاسی و خودآگاهی فرهنگی بکند و آنچنانکه قبلا مطرح کردیم خودآگاهی غیر از آگاهی میباشد چراکه آگاهی مولود کشف کلاسیک حقیقت میباشد اما خودآگاهی مولود انتقال آگاهی کنکریت و مشخص طبقاتی، سیاسی، اجتماعی، تاریخی و فرهنگی در بستر عمل اجتماعی به درون جنبشهای سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و سوسیالیسم یا کارگری میباشد، همان موضوعی که میتواند به عنوان موتور حرکت جامعه و تاریخ در عرصه تغییر ساختاری مطرح شود.
به عبارت دیگر هدف آگاهی، تبیین و تفسیر جهان میباشد در صورتی که هدف و فونکسیون خودآگاهی تغییر میباشد، یعنی تنها با خودآگاهی طبقاتی و خودآگاهی اجتماعی و خودآگاهی سیاسی و خودآگاهی فرهنگی و تاریخی و معرفتی است که ما میتوانیم تغییر ساختاری در عرصههای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و معرفتی در جامعه خود بوجود بیاوریم، لذا در این رابطه است که مسئولیت اول پیشگام برعکس نواندیش دینی و روشنفکر ایجاد همین خودآگاهی اجتماعی و طبقاتی و سیاسی و فرهنگی در جامعه خود میباشد و باز در این رابطه است که ما برعکس روشنفکر و نواندیش دینی دیگر با مقولهائی به نام پیشگام جهانی یا پیشگام عام و کلی روبرو نیستیم بلکه بالعکس در همه جا ما تنها با پیشگام خاص و مشخص و کنکریت و بومی روبرو هستیم که پیشگام با فهم و شناخت مشخص و کنکریت جامعه خود تلاش میکند تا به کشف حقیقت در آن جامعه که فهم قانونبندیهای تحول ساختاری جنبش اجتماعی و دموکراتیک و سوسیالیستی یا کارگری میباشد، دست پیدا کند.
بنابراین مطابق این تعریف از پیشگام برعکس روشنفکر که تنها مشخصه آن نقادی قدرت در جامعه میباشد و برعکس نواندیش دینی که تنها مشخصه آن کشف حقیقت میباشد، مشخصه اصلی پیشگام ایجاد خودآگاهی طبقاتی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در جامعه خود به صورت مشخص و کنکریت میباشد و توسط این خودآگاهی چهارگانه و در راستای ایجاد این خودآگاهی چهارگانه است که او به جای تفسیر و تبیین هدف خودش را تغییرات چهارگانه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی میداند. او در عرصه تغییر ساختاری جامعه به صورت اصلاحگرایانه یا انقلابگرایانه جنبشهای سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و سوسیالیستی یا کارگری را واسطه این تغییر میداند لذا در راستای آن تغییرات ساختاری جامعه خود تلاش میکند تا در مرحله اول این جنبشهای سه گانه را دچار تحول و تغییر کند تا خود این جنبشهای سه گانه بتواند در عرصه مرحله انقلاب یا اصلاحات ساختاری هژمونی تغییر اجتماعی را در دست بگیرند.
در این رابطه اگر بخواهیم شرایط داخلی کشور و منطقه و جهانی را با این عینک مورد مطالعه قرار دهیم به روشنی میتوانیم اعتراف کنیم که آنچه که باعث شده تا کشتی تغییر ساختاری اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی بیش از صد سال گذشته تاریخ جنبش ایران به گل بنشیند، بحران جنبش به علت عدم فهم و شناخت جایگاه خود بوده است چراکه جنبش پیشگام یا جنبش روشنفکری یا جنبش نواندیش دینی ما در طول بیش از یک قرن گذشته تعریفی مشخص از خود نداشته است، یعنی برایش مشخص نبوده که آیا او واقعاً یک روشنفکر است؟ یا اینکه یک نواندیش دینی است؟ و یا یک پیشگام است؟ تا مطابق آن بتواند استراتژی و برنامه حرکت خود را تبیین کند. از زمان سیدجمال ما گرفتار این دور باطل شدهایم چراکه برای سیدجمال واقعاً روشن نبود که آیا او یک روشنفکر است؟ یا یک نو اندیش دینی یا پیشگام؟ تا بتواند برنامه و استراتژی و هدف خودش را تبیین نماید.
زمانی سیدجمال خود را یک نواندیش دینی تعریف میکرد، لذا میکوشید تا در لوای فلسفه و علم طبیعی قرن نوزدهم دست به کشف حقیقت مجرد و عام و کلی بزند، در مرحله دیگر او خود را یک روشنفکر تعریف میکرد و لذا میکوشید در راستای نقد استعمار غرب - که از نظر او تضاد اصلی بود - توسط تکیه بر حکومتهای مستبد داخلی اقدام به حرکت بکند ولی البته گاهی هم خود را پیشگام میدانست و آن زمانی بود که برای او دیگر عمر و زمان سپری شده بود. شاگرد او محمد عبده هم باز گرفتار این دور شد چراکه برعکس سیدجمال هر چند که عبده خود را نواندیش دینی تعریف میکرد و کوشید توسط شعار «سلفیه» به تحول فرهنگی آن هم در چارچوب شعار «بازگشت به قرآن» و «بازگشت به زمان اولیه نزول وحی» بپردازد از آنجائی که محمد عبده نتوانست این تعریف خود را به دایره تعریف روشنفکر و پیشگام ارتقاء بدهد، حرکت او در همان دایره مرحله اول باقی ماند.
البته نوبت به اقبال لاهوری که رسید شرایط تغییر کرد چراکه علامه اقبال برعکس سیدجمال و عبده، قبل از هر چیز خود را در کانتکس پیشگام جامعه تعریف کرد لذا در کادر این تعریف بود که اقبال نوک پیکان حرکت خود را تحول و تغییر جامعه مسلمانان هند اسیر استعمار انگلیس قرار داد و در این رابطه بود که اقبال در کانتکس تعریف پیشگام برای خود منهای نقد قدرت مسلط به کشف حقیقت برای این نقد و تغییر رسید لذا از این مرحله بود که اقبال به شعار «بازسازی فکر دینی در اسلام» دست پیدا کرد.
ادامه دارد