کدامین شریعتی با کدامین اسلام؟ - قسمت اول

اندیشه‌های مجرد و فرا تاریخی:

خود معلم کبیرمان شریعتی در اواخر تابستان 51 در جلسه پرسش و پاسخی که در زیرزمین سالن کنفرانس حسینیه ارشاد پس از درس اگزیستانسیالیسم - که درس 38 اسلام شناسی و تاریخ ادیان بود - در مقدمه شروع جلسه پرسش و پاسخ، جمله‌ائی مطرح کرد با این مضمون که «من برای شما مانند یک کیسه بوکس هستم تا شما با نقد پیوسته اندیشه‌های من بتوانید علاوه بر اینکه مشت‌های خود را قوی کنید خود بوکس بازی را هم تمرین نمائید، چراکه نقد یک اندیشه موضوعی است که همیشه باید به صورت مستقل و علمی به آن پرداخته شود زیرا خود اندیشه به مجرد اینکه توسط صاحب اندیشه مطرح شد از صاحب اندیشه جدا می‌شود و به صورت مستقل از صاحب اندیشه پیش می‌رود و همین استقلال اندیشه از صاحب اندیشه، باعث می‌شود تا ما در زمان نقد یک اندیشه آن اندیشه را به صورت مستقل و علمی و دیالکتیکی مورد کالبد شکافی و نقد و بررسی قرار دهیم. آنچنانکه اگر زمانی خود صاحب اندیشه هم بخواهد با اندیشه قبلی خود برخوردی جهت چکش کاری مجدد داشته باشد، مجبور است که به آن اندیشه سابق خود به صورت مستقل از خودش برخورد مع الغیر داشته باشد.»

به عنوان مثال خود معلم کبیرمان شریعتی در خصوص برخورد استادش گورویچ با او نسبت به یکی از نوشته‌های شریعتی که در برابر گورویچ قرائت می‌کرده و شریعتی در آن نوشته نقل و قولی از کتاب‌های سابق گورویچ مطرح می‌کند، خاطره‌ائی نقل می‌کرد و می‌گفت گورویچ به محض شنیدن این نقل من از کتابش بر آشفت و در برابر دانشجویان گفت این مزخرفات از آن کیست؟ با اینکه او می‌دانسته این نقل از کتاب خودش می‌باشد، لذا پس از اینکه شریعتی کتاب مرجع مورد استناد خود را نقل می‌کند گورویچ می‌گوید درست است که این مطلب را من گفته‌ام ولی من در سال 1958 این مطلب را مطرح کرده‌ام و اکنون سال 1968 است، در این مدت ده سال هم من نمرده‌ام و هم این اندیشه توسط دیگران مورد نقد و بررسی قرار گرفته است و خود دارای رشد و تکاملی شده است.

به هر حال منظور ما از این نقل قول آن بود تا به طرح این حقیقت بپردازیم که خود اندیشه به مجرد طرح آن از طرف صاحب اندیشه به صورت یک موضوع مستقل از صاحب اندیشه دارای رشد و افول می‌باشد و همین امر باعث می‌گردد تا ما به این حقیقت واقف شویم که اندیشه هم مانند انسان یک پدیده‌ائی است که تاریخ دارد و همین ماهیت تاریخ دار بودن اندیشه است که باعث می‌گردد تا ما جهت برخورد با هر اندیشه‌ائی موظف باشیم که:

اولا آن اندیشه را به صورت مستقل از صاحب اندیشه کالبد شکافی کنیم.

ثانیا در نقد هر اندیشه به صورت علمی و دیالکتیکی برخورد نمائیم و این بزرگ‌ترین درسی است که ما از مکتب معلم کبیرمان شریعتی آموخته‌ایم که همیشه در نقد هر اندیشه‌ائی؛

اولا باید به صورت متدیک و علمی یا دیالکتیکی برخورد کنیم.

ثانیا آنچنانکه امام علی می‌فرماید «فنظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال - ببین که چه می‌گویند ننگر که کی می‌گوید» باید به گفته نگاه کنیم نه به صاحب گفته؛ لذا در این رابطه است که در مقدمه بحث کدامین شریعتی با کدامین اسلام؟ باید توجه داشته باشیم که آنچنانکه خود شریعتی می‌گوید رابطه یک اندیشه با صاحب اندیشه و فونکسیون آن اندیشه در میان طرفداران و هواداران آن اندیشه در صورتی که آن اندیشه یک دکترین باشد و صاحب اندیشه، از جایگاه تاریخی برخوردار باشد به چند شکل ممکن است تکوین پیدا کند؛

اول عکس العمل آن دسته از اندیشه‌هائی که در زمان حیات صاحب اندیشه با وجود اینکه صاحب اندیشه هنوز زنده است اما در پیروان آن اندیشه در فهم آن اختلاف و چند دستگی بوجود می‌آید و هر دسته بر مبنای نوع تحلیلی که خودشان از آن اندیشه می‌کنند از عینک خاص تحلیلی خودشان صاحب اندیشه را محک می‌زنند و آنچنان این امر فراگیر می‌شود که خود شخص لیدر اصلا نمی‌تواند بین آن گروه‌های مختلف هوادار خود وحدت و یک دستگی ایجاد کند، چراکه در تحلیل نهائی اگر این صاحب اندیشه نسبت به هر یک از جریان‌های پیرو اندیشه خود مرزبندی کند، آن جریان خواهند گفت که خود لیدر هم اشتباه می‌کند و خودش هم نمی‌تواند اندیشه خودش را فهم کند، این موضوع در خصوص آن دسته از صاحباب اندیشه‌های حاصل می‌شود که خود صاحب اندیشه دارای مانیفست فکری مشخصی نمی‌باشد و چون اندیشه آن‌ها در بیرون به لحاظ اقتصادی و طبقاتی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی دارای مانیفست مشخصی نیست لذا دائما به جای اینکه اندیشه‌های آن‌ها تابع مانیفست فکریشان باشد گفتار و نوشته‌ها و اندیشه آن‌ها تابع حالات مختلف روحی و فردی و اجتماعی و کاراکتری و تیپولوژی خاص خود و مخاطبین آن‌ها می‌باشد.

به همین دلیل همین امر باعث می‌گردد تا هواداران مختلف او بتوانند برحسب منافع و نگاه خاص طبقاتی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی که خود آن‌ها دارند به بخشی از اندیشه او که توجیه گر منافع آن‌ها می‌باشد مومن بشوند و به بخش دیگر کافر (نومن به بعض و نکفر به بعض) داستان خط امام و اندیشه خمینی در سال‌های اولیه بعد از انقلاب 57 تا آخر دهه 60 مصداق عینی این دسته از رابطه اندیشه و صاحب اندیشه و مخاطبین آن اندیشه می‌باشد، چراکه در سال‌های بعد از انقلاب به علت اینکه خود خمینی در تلاش بود تا در کانتکس فقه حوزه‌ائی یا به قول خودش فقه سنتی صاحب جواهر برنامه حکومت و سیاست و قضاوت و اقتصاد رژیم فقاهتی تعیین نماید، از آنجائیکه فقه حوزه در طول هزار سال تاریخ حیات خود به علت جایگاه تجریدی و ذهنی و دور از واقعیت‌های عینی جامعه و تاریخ نتوانسته بود به مانیفست مشخصی از فلسفه سیاسی و فلسفه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دست پیدا کند، لذا گرچه خمینی در کتاب «ولایت فقیه» خود مدعی بود که به جر چند تا آئین نامه جزئی اداری فقه ما دارای همه برنامه‌های سیاسی و اقتصادی و اداری و اجتماعی می‌باشد با سوار شدن بر ترن حکومت و قدرت به علت اینکه اسلام فقاهتی برای اولین بار سوار ترن قدرت و واقعیت می‌شد، این امر باعث گردید تا تمام رشته‌های هزار ساله حوزه فقاهتی به یکباره پنبه بشود که حاصل آن شد تا جنگ تقسیم قدرت جایگزین جنگ تئوری‌های فقهی قدرت بشود.

به همین دلیل هواداران خمینی از عینک منافع جریان خاص خود به لحاظ طبقاتی و اقتصادی و اجتماعی به اندیشه خمینی نگاه کنند نه بالعکس و در این رابطه هر کدام از این جریان‌ها از آن بخشی از اندیشه خمینی که توجیه گر منافع جریان خاص خود بود دفاع می‌کردند و از بخشی دیگر صرفنظر که البته عین همین برخورد خود خمینی با شیخ مرتضی مطهری کرد چراکه زمانی که خمینی تشخیص داد که کتاب «اقتصاد اسلامی» مطهری در راستای توجیه اندیشه او نیست، دستور داد تا کتاب «اقتصاد اسلامی» شیخ مر تضی مطهری را جمع آوری و خمیر بکنند، البته قبل از خمینی این امر در حوزه فقاهتی سابقه داشته است چراکه خود حسینعلی منتظری که بنیانگذار تز ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی بود و خود حسینعلی منتظری بود که توانست اصل ولایت فقیه را به صورت قانون در قانون اساسی مطرح کند، در کتاب خاطرات خود می‌گوید: «زمانی که علامه طباطبائی درس فلسفه را در حوزه شروع کرد بروجردی که در آن زمان تنها مرجع بلامنازع تاریخ شیعه فقاهتی و حوزه بود به علامه طباطبائی صاحب» المیزان و صاحب «اصول فلسفه رئالیسم» از طریق منتظری پیغام می‌فرستد که کلاس‌های فلسفه خود را تعطیل کند و به منتظری تکلیف می‌کند تا اسامی شاگردان کلاس فلسفه علامه طباطبائی جهت قطع شهریه ماهیانه آن‌ها تحویل او بدهد.

این همه نشان می‌دهد که زمانی که یک اندیشه در چارچوب یک مانیفست تدوین نشده باشد هرگز نمی‌تواند در عرصه عمل اجتماعی و واقعیت‌های تاریخی باعث وحدت تشکیلاتی و درون حزبی بشود و به همین دلیل در دهه اول بعد از انقلاب تعداد جریان‌های مختلف و متضاد مدعی خط امام از تعداد طلبه‌های حوزه فقاهتی بیشتر بود. در چنین شرایطی از آنجائیکه اختلاف جناح و جریان‌ها جنبه قشری و پزیتویستی دارد این جریان‌ها به دشمنی و خصومت رویاروئی و غیر آشتی جویانه با یکدیگر می‌پردازند.

مولوی در تبیین روانشناسی معرفتی و کاراکتری این دسته از افراد در دفتر سوم مثنوی به ذکر مثال پیل می‌پردازد که از هندوستان آورده بودند و در تاریک خانه‌ائی قرار داده بودند و از آنجائیکه آن افراد از کلیت فیل درک ذهنی قبلی نداشتند، با ورود به تاریک خانه بر حسب اینکه دست خود را به کجای فیل جهت لمس می‌مالیدن، نوعی برداشت خاص از فیل می‌کردند که با برداشت دیگران متفاوت بود و لذا در تعریف کلیت فیل به اختلاف با هم پرداختند که در نهایت مولوی قضاوت خودش را در جهت حل اختلاف بین این جریان‌های مختلف در داشتن یک مانیفست کلی از فیل توسط روشنائی در آن تاریکی می‌داند.

پیل اندر خانه تاریک بود / عرضه را آورده بودنش هنود

از برای دیدنش مردم بسی / اندر آن ظلمت همی شد هر کسی

دیدنش با چشم چون ممکن نبود / اندر آن تاریکیش کف می‌بسود

آن یکی را کف بخر طوم او فتاد / گفت همچون ناو دانست این نهاد

آن یکی را دست بر گوشش رسید / آن بر و چون باد بیزن شد پدید

آن یکی را کف چو بر پایش به سود / گفت شکل پیل دیدم چون عمود

آن یکی بر پشت او بنهاد دست / گفت خود این پیل چون تختی بدست

همچنین هر یک بجزوی که رسید / فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید

از نظر گه گفتشان شد مختلف / آن یکی دالش لقب داد این الف

در کف هر یک اگر شمعی بدی / اختلاف از گفتشان بیرون شدی

مثنوی –چاپ نیکلسون –دفتر سوم –ص 442- س 15 –ابیات 1269 تا 1278 /

در جای دیگر مولوی ماهیت تکوین این جریان‌های دسته اول را اینچنین تبیین می‌کند:

چارکس را داد فردی یک درم /هر یکی از شهری افتاده بهم

فارسی و ترک و رومی و عرب /جمله باهم در نزاع و در غضب

فارسی گفتا از این چون وارهیم / هم بیا کاین را به انگوری دهیم

ان عرب گفتا معاذا الله لا /من عنب خواهم نه انگور ای دغا

ان یکی که ترک بد گفت ای گوزم /من نمی‌خواهم عنب خواهم اوزوم

آن که رو می‌بود گفت این قیل را / ترک کن خواهم من استافیل را

در تنازع آن نفر جنگی شدند / که زسر نام‌ها غافل بدند

مشت بر هم می‌زدند از ابلهی /پر بدند از جهل وز دانش تهی

صاحب سر عزیزی صد زبان /گر بدی انجا بدادی صلحشان

پس بگفتی او که من زین یک درم / ارزوی جمله‌تان را می‌خرم

چونکه بسپارید دل را بی دغل / این درمتان می‌کند چندین عمل

یک درمتان می‌شود چار المراد / چار دشمن می‌شود زاتحاد

گفت هر یکتان دهد جنگ و فراق /گفت من ارد شما را اتفاق

مثنوی –چاپ نیکلسون – دفتر دوم – ص 374 –س 18 –ابیات 3743 تا 3754/ /

بنابراین اختلاف فکری بین این جناح‌ها و این جریان‌ها یا در راستای هویت طلبانه خودشان خواهد بود یا در جهت سهم خواهی بیشتر از قدرت می‌باشد که باز در این رابطه برای نمونه می‌توانیم به دسته بندی درون انقلاب چین قبل و بعد از انقلاب فرهنگی توجه نمائیم، به طوری که در زمان حیات خود مائو جریان‌های مختلف از جریان تنگ شائو پنیگ گرفته تا لیو شائوچی و همسر مائو و غیره همه به نحوی با اینکه در اندیشه و عقیده با هم مختلف بودند، در عین حال آبشخور اندیشه خود را اندیشه مائو می‌دانستند اما از آنجائیکه مانیفست اندیشه مائو به سبب بومی کردن مارکسیسم لنینسیم به صورت انطباقی با فرهنگ چینی دارای انسجام درونی نبود در نتیجه این امر باعث گردید تا تکوین جریان‌ها بر پایه گرایشات قبلی خود و تمسک جستن قشری و ظاهر و پزیتویستی به اندیشه مائو تکوین پیدا کنند. بنابراین تمامی جنگ جریان‌های بعد از مرگ مائو ریشه در همان دسته بندی زمان خود مائو داشت که به علت عدم استحکام مانیفست اندیشه مائو این جناح‌های مختلف در زمان حیات خود مائو نتوانستند در یک راستای تعالی بخش استحاله بشوند.

ادامه دارد