مدلهای سه گانه استراتژی 150 ساله تحول در جامعه ایران
مدل فرهنگگرا / مدل قدرتگرا / مدل فقهگرا - قسمت اول
1 - مدل فرهنگگرا: تقریبا از نیمه دوم قرن نوزدهم - یعنی از بعد از شکست ایران در جنگهای با روسیه - بود که رفته رفته موضوع عقب ماندگی جامعه ایران به لحاظ اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و تاریخی برای روشنفکران و صاحب نظران و اصحاب اندیشه ایرانی مطرح گردید و از این زمان بود که تلاش این پیشگامان نظری، جهت رهائی عینی و ذهنی ملت ایران از این عقب ماندگی تاریخی آغاز شد که در راستای اتخاذ استراتژی یا راهبرد عملی و نظری برای انجام این مقصود بوده که در طول نزدیک به 150 سال گذشته تاریخ جنبش اصلاحات ایران، مدلهای سه گانه مختلفی جهت انجام تحولات در جامعه ایران توسط این پیشگامان جنبش اصلاحات ایران تبیین شده است.
بنابراین گرچه از یک زاویه کلی و عام میتوانیم این مدلهای استراتژی انجام تحولات را به سه صورت مدل انقلاب و مدل اصلاحات و مدل رفرم تقسیم بکنیم که مقصود از انقلاب در اینجا تحولات به صورت زیرساختی در چارچوب تغییر ماشین سیاسی دولت میباشد، آنچنانکه اصلاحات دلالت بر تحولات تدریجی در چارچوب قدرت سیاسی حاکم میکند و رفرم عبارت است از تحولاتی که توسط خود قدرت سیاسی حاکم جهت آب بندی و تثبیت حاکمیت خود از بالا به پائین جامعه تزریق میگردد.
اما داستان مدلهای پیشنهادی تحولات در جامعه ایران تنها به این سه نوع مدل کلی و عام خلاصه نمیشده است زیرا به موازات اعتقاد صاحب نظران این عرصه به نسبی و منطقهائی و غیر جهانشمول بودن مدلهای سه گانه عام و کلی فوق مدلهای منطقهائی و نسبی و کنکریت جهت تحقق سه مدل تحول کلی و عام فوق مطرح گردیده است و به همین دلیل است که از همان آغاز حرکت روشنگری در جامعه ایران که از نیمه دوم قرن نوزدهم پس از شکست ایران در جنگهای ایران و روسیه در عصر قاجار شروع شد، مدلها یا استراتژیهای متفاوتی در رابطه با انجام تحولات اجتماعی در ایران مطرح شد بطوریکه در این رابطه در آغاز شروع نهضت روشنگری در ایران قبل از مشروطیت، میتوان به سه مدل یا سه راهبرد و استراتژی اشاره کرد که عبارتند از:
الف – مدل فرهنگگرا، جریانی بودند که تحت تاثیر انقلاب کبیر فرانسه قرار داشتند و با ترجمه و کپی آثار انقلاب کبیر فرانسه تلاش میکردند تا به خیال خود رنسانس نوینی در جامعه ایران جهت بسترسازی تحول اجتماعی فراهم کنند.
ب – مدل قدرتگرا، یا استراتژی و راهبرد دوم جریانی بودند که تحت رهبری سیدجمال الدین اسدآبادی با شعار «این العساکرالجرار» و «این السلاطین الجبار» معتقد بودند که با بازگشت به قدرت سیاسی و نظامی مسلمانان قرن چهارم و پنجم دوباره مسلمانان و از جمله جامعه ایران میتوانند عزت گذشته خود را صاحب شوند.
ج – مدل فقهگرا، یا استراتژی و راهبرد سوم جریانی بودند از روحانیت که در حوزههای فقاهتی ایران و نجف تلاش میکردند تا توسط اصلاحات فقهی شرایط جهت تحول اجتماعی فراهم کنند. این جریان که از بعد از جنگ بین اخباریون و اصولییون در حوزههای فقاهتی شیعه و شکست اخباریون توسط اصولییون تحت رهبری شیخ مرتضی انصاری تکوین پیدا کرده بودند، در ادامه توسط خراسانی و بویژه نائینی جوان - قبل از اینکه نائینی به مرجعیت برسد - با کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» گامی تئوریک در این رابطه برداشتند که توسط آن کوشیدند برای اولین بار در تاریخ حوزه فقاهتی شیعه ساختار یکدست ولایتغیر فقاهتی را به زیر سوال ببرند همان رویکردی در حوزه که مطابق آن اکثریت فقهای شیعه مانند شیخ فضل الله نوری که با علم کردن پرچم مشروعه بر علیه مشروطیت معتقد بودند که:
اولا فقه تماما خارج از اراده مردم باید توسط فقیه حوزه استنتاج و تدوین بشود و هیچ بخش از فقه اعم از عبادات و معاملات شناور نیستند تا خارج از نص و حوزه و روحانیت مردم یا نماینده مردم بتوانند در تدوین آن دخالت بکنند.
در ثانی فقه حوزه یک فقه کامل است که از گهواره تا گور برای انسان و مسلمان برنامه و تکلیف دارد و نیازمند به هیچگونه کسر یا افزایش برون از حوزه نیست تا توسط آن مردم یا نماینده مردم بوسیله قانونگذاری بخواهند تکمیل بکنند و تازه اگر هم بخواهد اجتهادی در عرصه فروعات فقهی انجام بگیرد باید حتما توسط حوزه و روحانیت و مجتهد و مرجعیت صورت بگیرد نه مردم و مجالس قانونگذاری متاسی از غرب.
در برابر این اکثریت جذمیتگرای فقهی حوزههای فقاهتی شیعه، مدل فقهگرای تحولخواه حوزه تحت رهبری نائینی جوان با تدوین کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» برای اولین بار به ساختار شکنی فقهی پرداختند و معتقد به بافت دو گانه فقهی در عرصه عبادات و معاملات به صورت نص و غیر نص شدند. به این ترتیب که گفتند عبادت فقهی تغییرناپذیر میباشند و جزء لایتغیر دین هستند و باید طبق نص در حوزههای فقاهتی روحانیت بوسیله مجتهد یا مرجع تدوین گردند، اما بخش معاملات فقه شناور هستند و خارج از دین میباشند، لذا میتوانند از طرف مردم یا نمایندگان مردم در مجالس قانونگذاری که به تائید حوزههای فقاهتی رسیده باشند به صورت قانون تدوین شوند.
بنابراین بدین ترتیب بود که طبق مدل فقهگرا فقه حوزههای فقاهتی به دو قسم فقه ثابت و فقه سیال تقسیم شدند که در بخش فقه سیال اینها جهت تدوین آنها به مجالس قانونگذاری منتخب مردم اختیاراتی تحت هدایت روحانیت دادند، البته حرکت تحول خواهانه مدل فقهگرا صورت روندی داشت، به این ترتیب که بعدا این پروسه توسط محمد باقر صدر و بالاخره خمینی بدل به فقه حکومتی و فقه ولایتی و بالاخره با تاسیس شورای تشخیص مصلحت نظام و اعلام قدرت ولایت مطلقه فقیه و اوجب الواجبات دانستن حفظ حکومت و نظام مطلقه فقاهتی توسط خمینی این روند به عرفی شدن کامل فقه حوزه توسط خمینی انجامید بطوریکه در سال 66 خمینی در اعلام قدرت ولایت مطلقه فقیه مطرح کرد که برای حفظ حکومت فقاهتی ولی فقیه میتواند حکم به تعطیلی عبادات حتی نماز و روزه و حج هم بدهد.
ماحصل اینکه از همان آغاز حرکت نهضت روشنگری در ایران سه استراتژی متفاوت فرهنگگرا و قدرتگرا و فقهگرا جهت ایجاد تحول اجتماعی در ایران در سه شاخه مختلف دست به کار شدند که انقلاب مشروطیت در سال 1285 شمسی یا 1905 میلادی نخستین محصول و سنتز این جنبش سه مدلی روشنگری در جامعه ایران بود که البته خود انقلاب مشروطیت هر چند محصول و سنتز این نهضت سه مولفهائی روشنگری در ایران بود ولی نباید فراموش کنیم که خود این مولود پس از تکوین، باعث تحول کیفی در استراتژی سه گانه نیرویهای تحولخواه جامعه ایران گردید. در این رابطه در خصوص مدل اول یا مدل فرهنگگرا از آنجائیکه از نگاه طرفداران این مدل سلطه سنت ستبر مذهبی و تاریخی بر ذهنیت جامعه ایران عامل اصلی عقب ماندگی ذهنی و عینی جامعه ایران شده است، لذا در این رابطه معتقد بودند تا زمانی که این سلطه سنت ستبر مذهبی و تاریخی بر جامعه ایران توسط استراتژی فرهنگگرا متحول نشود زنجیرهای عقب ماندگی تاریخی از پای ملت ایران باز نمیشود و تا زمانی که یک ذهنیت تحولخواه و دینامیک جایگزین آن سنتهای ستبر مذهبی و تاریخی نشود امکان هیچگونه تحول اجتماعی در جامعه ایران چه به صورت زیرساختی و چه به صورت رفرمی وجود نخواهد داشت.
در نتیجه در این رابطه بود که مدل فرهنگگرا برای مقابله کردن با این سنت ستبر مذهبی تاریخی جامعه ایران معتقد به استراتژی انتقال فرهنگ سکولار شده مولود انقلاب کبیر فرانسه به صورت خطی و یک طرفه و انفعالی و کپی برداری و ترجمه شدند که البته از زاویه شناخت درد و بیماری تاریخی جامعه ایران مدل فرهنگگرا درست تشخیص دادند، چرا که حاکمیت اسلام فقاهتی در طول سه قرن بعد از حکومت صفویه بر ذهنیت جامعه ایران که همراه با ادغام اسلام فقاهتی و اسلام زیارتی و اسلام شفاعتی و اسلام مداحیگری و اسلام روایتی با سنتهای تاریخی جامعه ایران شد، باعث تکوین این سنت دگماتیسم ستبر مذهبی تاریخی گردید در نتیجه این سنت امکان هر گونه تحول نظری و عملی از جامعه ایران گرفته است، از طرف دیگر در همین رابطه در پاسخ به سوال علامه محمد اقبال لاهوری که در سر آغاز کتاب «سیر فلسفه در ایران» میکند و میپرسد، چرا در جوامع مغرب زمین از بعد از عصر روشنگری یا رنسانس انواع مختلف مکتبهای فلسفی رشد کردند اما در جوامع مسلمان به جز دو مشرب فلسفی اشراقی افلاطونی و مشائی ارسطوئی نحله دیگر فلسفی رشد نکرد؟
باید بگوئیم که علت این عدم رشد اندیشه فلسفی در جامعه ایران به خصوص مولود حاکمیت اسلام فقاهتی دگماتیسم از بعد از حکومت صفویه بوده است چرا که اسلام فقاهتی منهای اینکه توسط دگماتیسم ساختاری خود امکان هر گونه اجتهاد و تحول در اندیشه دینی در جامعه ایران را از بین برد و با تحمیل چارچوب تکلیفی و تعبدی و تقلیدی اعمال از گهواره تا گور امکان هر گونه مبارزه حق طلبانه که بسترساز تحول اجتماعی میباشد در وجدان ایرانی نابود کرد و از اینجا بود که حاکمیت اسلام فقاهتی بر اندیشه جامعه ایرانی به صورت یک سنت ستبر دگماتیسم، امکان هر گونه تحول ذهنی و عینی از مردم ایران در طول چهار قرن بعد از حاکمیت صفویه گرفته است و جامعه امروز ایران را بدل به جامعه تکلیف زده و تعبدخواه و مقلد و منقاد کرده است و همین عیوب تکلیف زدگی و تعبد طلبی و مقلد و منقاد بودن در ظل اسلام دگماتیسم فقاهتی باعث گردیده است تا در طول چهار قرنی که از صفویه میگذرد امکان هر گونه تحول سازماندهی شده و با برنامه و غیر خودجوش و هدفمند از جامعه ایران در اشکال مختلف انقلابی یا اصلاحاتی یا رفرمی گرفته شود و تا زمانی که این سنت ستبر مذهبی و فقاهتی و تاریخی - که مانند بختکی بر اندیشه مردم ایران سوار شده است - از بین نرود، اگر هزار بار دیگر هم در جامعه ایران انقلاب و اصلاحات و رفرم صورت بگیرد نه تنها هیچگونه تحول زیرساختی عینی و ذهنی در جامعه ایران بوجود نمیآید، بلکه بر عکس باز آش همان آش است و کاسه همان کاسه و شرایط جامعه ایران هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ فرهنگی بدتر خواهد شد.
آنچنانکه با انقلاب 57 تحت مدیریت اسلام فقاهتی دستاورد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی مردم ایران بازگشت پیدا کرد به دوران ماقبل مشروطیت و تمامی دستاوردهای حداقلی انقلاب مشروطیت هم در قانون اساسی ولایتمدار فقاهتی نابود شد و به هوا رفت و دسپات ترین و توتالیتر ترین قانون اساسی تاریخ بشر به قول رادها کریشنان هندی قانونی که زور و قدرت لباس تقوی و ولایت و فقاهت به تن کرده بود بر مردم مظلوم ایران تحمیل گردید، آنچنان قانون اساسی که امکان هیچگونه تحولی از درون برای آن ممکن نمیباشد.
لذا به این ترتیب بود که جریان فرهنگگرا در تشخیص درد تاریخی جامعه ایران درست تشخیص دادند و آنچنانکه آنها معتقد بودند تا زمانی که فرهنگ سنتی و تقلیدی و فقاهتی و تکلیفی مردم ایران دچار تحول ساختاری نشود امکان هیچگونه تحول انقلابی و اصلاحاتی و رفرمی در جامعه ایران وجود ندارد و موفقیت در هر گونه حرکت تحول خواهانه انقلابی یا اصلاحاتی یا رفرمی عینی و ذهنی در جامعه ایران در گرو مقابله با این سنت ستبر اسلام فقاهتی در جامعه ایران میباشد چرا که تحول این سنت ستبر فقهی، تقلیدی، تعبدی، تکلیفی، زیارتی، شفاعتی، روایتی، مداحیگری ولایتی بسترساز تولد انسان نو در جامعه ایرانی میشود آنچنانکه این انسان نو در جامعه نوین ایرانی میتواند حق را جایگزین تکلیف کند و به جای اینکه خود را بدهکار آسمان بداند طلبکار در زمین به حساب آورد و دیگر در چارچوب جهان رازآلود به قبرپرستی و ضریح پرستی و مداحیگری نپردازد بلکه آنچنانکه علامه اقبال لاهوری در «کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل اصل حرکت در ساختمان اسلام – ترجمه احمد آرام – ص 204 - س 13 میگوید:»
«و چون به این فکر اساسی اسلام توجه کنیم که پس از این دیگر وحیی نخواهد رسید که مایه محدودیت آدمی بشود از لحاظ روحی ما مسلمانان آزادترین مردمان روی زمین خواهیم بود چراکه مسلمانان نخستین که تازه از قید اسارت روحی آسیای پیش از اسلام بیرون آمده بودند در وضعی نبودند که به اهمیت واقعی این فکر اساسی متوجه شوند لذا بسیار شایسته است که مسلمانان امروز وضع خود را باز شناسند و زندگی اجتماعی خود را در روشنی اصول اساسی بازسازی کنند و از هدف اسلام که تا کنون به صورت جزئی آشکار شده آن دموکراسی روحی را که غرض نهائی اسلام است بیرون بیاورند و به کامل کردن و گستردن آن بپردازند»، مسلمان ملتزم به دموکراسی روحی در قرن بیست و یکم متولد میگردد. به همین دلیل آنچنانکه قرآن در آیه 11 سوره رعد میفرماید:
«...إِنَّ اللَّهَ لَا يغَيرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يغَيرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ...- خداوند سرنوشت هیچ جامعهائی را تغییر نمیدهد مگر اینکه خود آن جامعه سرنوشت خود را تغییر دهند»
تو خود اختر خویش را میکنی بد / مدار از فلک چشم نیک اختری را
2 - آسیبشناسی مدل فرهنگگرا: از نگاه طرفداران مدل فرهنگگرا تمامی دعاها برای آمین است و تا زمانی که این سنت ستبر مکلف پرور و منقاد ساز و مقلد بین و متعبد پرور که در زیر چتر اسلام فقاهتی از دوران صفویه بر جامعه ایران حاکم شده است دچار تحول ساختاری نشود هر گونه انقلاب و اصلاحات و رفرم در جامعه ایران شیپور را از دهان گشادش نواختن خواهد بود. اما نکته حائز اهمیتی که در این رابطه قابل توجه میباشد اینکه این مدل گرچه در تشخیص درد تاریخی جامعه ایران درک درستی داشتند ولی در درمان این درد دچار آفت شدند چراکه اشتباه اول آنها این بود که از نسخه انقلاب کبیر فرانسه - مانند مهندس مهدی بازرگان و عبدالکریم سروش - یک نسخه جهانشمول ساختند و لذا فکر میکردند که توسط فرهنگ سکولاریسم میتوانند اولا جامعه ایران را سکولار کنند، در ثانی میتوانند توسط سکولار کردن جامعه ایران مانند فرانسه و اروپا و مغرب زمین جامعه ایران را دچار تحول و تغییر انقلابی یا اصلاحاتی یا رفرمی کنند.
در نتیجه این امر باعث گردید تا کشت آنها در سرزمین ایران محصولی عکس محصول سکولاریسم در مغرب زمین بدهد یعنی برعکس جوامع غرب به جای اینکه تزریق سکولاریسم به ذهنیت جامعه ایران باعث ایجاد جامعه سکولار بشود، جامعه فقه زده و سنت زده و منقاد و مقلد ایران به قول معلم کبیرمان شریعتی در کادر دیالکتیک سور دل به دامن همان مادر یعنی اسلام سنتی و فقاهتی و زیارتی و شفاعتی و ولایتی پناه برد، در نتیجه توده عوام ایران نسبت به این پیشقراولان تحولخواه نا امید و بی اعتماد شدند و برعکس به آن سردمداران اسلام فقاهتی پناه بردند.
اشتباه دوم مدل فرهنگگرا این بود که اینها در راستای سکولار کردن ذهنیت جامعه ایران برعکس سیر سکولار کردن مغرب زمین که مسیر سکولار ابتدا از تحول در اندیشه و عقلانیت فلسفی توسط بیکن و دکارت و کانت و غیره شروع شد و به موازات تحول در عقلانیت فلسفی به تحول در عقلانیت کلامی و عقلانیت علمی و غیره دست پیدا کردند، مدل فرهنگگرا در جامعه ایران تا زمان محمد علی فروغی که نخستین کتاب فلسفی «سیر حکمت در اروپا» تدوین و تالیف و ترجمه کرد، هیچگونه اثر تحول زای فلسفی کانت و دکارت و بیکن و غیره نه تنها تالیف نکردند بلکه حتی ترجمه هم نشد و به همین دلیلی در شرایطی که غرب در زیر چتر روشنگری عقلانیت فلسفی بیکن و کانت و دکارت و غیره دچار رنسانسی همه جانبه شده بودند هنوز ذهنیت جامعه ایران گرفتار عقلانیت فقاهتی دگماتیسم حوزههای فقهی بود و عقلانیت فلسفی افلاطونی و ارسطوئی که از قرن چهارم با فارابی و ابن سینا وارد حوزههای فقاهتی شده بود و به وسیله ملاهادی سبزواری در آن شرایط تبلیغ میشد، کشتی عقلانیت فلسفی جامعه ایران را به گل نشانده بودند، بنابراین همین اشتباه دوم مدل فرهنگگرا باعث گردید تا حرکت سکولار خواهانه آنها در عرصه علمی و سیاسی هم نتواند به نتایجی دست پیدا کند.
اشتباه سوم مدل فرهنگگرا این بود که تحلیلی مشخص و کنکریت از جامعه ایران نداشتند یعنی حتی تحلیل آنها از جامعه ایران هم اقتباس یافته از تحلیل روشنفکران مغرب زمین در قرن هفدهم و هیجدهم میلادی از جوامع غربی بود چراکه از آنجائیکه روشنفکران غربی در قرن هفدهم و هیجدهم به درستی مشکل جوامع مغرب زمین را در اسکولاستیک قرون وسطائی یعنی حاکمیت کلیسا و مناسبات فئودالیسم میدانستند، میکوشیدند توسط سکولاریسم و لیبرالیسم به جنگ اسکولاستیک و مناسبات فئودالیسم حاکم بر ذهن و عین جوامع مغرب زمین بروند، اما هر چند جامعه ایران در آن شرایط گرفتار اسلام فقاهتی و مناسبات زمین داری بود، ولی نباید فراموش کنیم که جامعه دینی ایران در آن شرایط معتقد به اسلام بود اما جوامع دینی مغرب زمین معتقد به مسیحیت کلیسائی اسکولاستیک زده بودند و همین تفاوت بود که مسیر تحول فرهنگی در مغرب زمین با مسیر تحول در ایران دچار اختلاف و تفاوت میکرد و لذا همین امر باعث گردید تا تکیه جریان تحولخواه فرهنگی در ایران بر استراتژی سکولاریزه کردن فونکسیون عکس مغرب زمین به بار آورد.
ادامه دارد