روش در گرو نگرش - قسمت چهارم

12 - بنابراین در یک تقسیم بندی کلی معرفت انسان به لحاظ ساختاری از آغاز تاکنون می‌توانیم به سه شاخه بزرگ:

الف – معرفت موجودی ارسطوئی،

ب – معرفت وجودی قرآن،

ج – معرفت ذهنی کانتی، تقسیم بکنیم.

13 - تفاوت معرفت موجودی ارسطوئی با معرفت ذهنی کانتی گرچه برعکس معرفت وجودی قرآن هر دو بر ذهن انسان در شناخت واقعیت برونی تکیه دارند، اما ذهن در دستگاه معرفت موجودی ارسطوئی - آنچنانکه قبلا هم اشاره کردیم - یک ذهن آینه‌ائی می‌باشد که صورت انفعالی نسبت به واقعیت خارجی دارد اما ذهن در دستگاه معرفتی ذهنی کانتی – دکارتی – پوپری صورت فعال دارد، لذا در این رابطه است که در معرفت موجودی ارسطو شناخت عبارت است از انطباق عین ثابت و ساکن با تصویر خود در آینه ذهن در صورتی که در معرفت ذهنی کانتی - پوپری شناخت عبارت است از انطباق ذهن با عین است. بنابراین ذهن ارسطوئی یک ذهن انفعالی است در صورتی که ذهن کانتی – پوپری یک ذهن فعال می‌باشد.

14 - تا قبل از معرفت وجودی قرآن - به علت حاکمیت دستگاه معرفت موجودی ارسطو - دغدغه بشریت واقعیت بیرونی بود که ایده‌آلیست‌ها به نحوی آن‌ها را نفی و انکار می‌کردند اما از زمان انقلاب کپرینکی، قرآن در عرصه دستگاه معرفت به علت جایگزین کردن وجود سیال و بالان به جای موجود ایستا و ساکن و محدود واقعیت برونی ارسطو، موضوع و پارادایم معرفت، جایگزین پارادایم واقعیت خارجی شد.

«الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِنْ فُطُورٍ - ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَینِ ینْقَلِبْ إِلَیکَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِیرٌ - او است خدائی که بی نهایت فضای تو در توی آسمان‌ها را خلق کرد آیا شما در این دستگاه شکاف و انحرافی می‌بینید اگر دیدید بدانید که اشکال در شناخت شما است نه در واقعیت خارجی که شما آن را مطالعه می‌کنید لذا به تصحیح شناخت خود بپردازید حال بعد از این تصحیح شناخت معرفتی دوباره به مطالعه واقعیت جهان خارج بپردازید آیا باز هم کجی و انحرافی در جهان خارج می‌بینید اگر باز هم انحرافی دیدید دوباره به تصحیح معرفت خود بپردازید نه در واقعیت اینچنین خواهد بود که معرفت و شناخت شما دچار تحول می‌شود» (سوره ملک - آیات 3 و 4).

بنابراین آنچنانکه در این آیات مشاهده کردید قرآن برعکس معرفت موجودی ارسطوئی که برای شناخت به تصحیح واقعیت موجود تکیه می‌کرد و هیچ نقش مستقلی در شناخت برای خود معرفت قائل نبود، در دستگاه معرفت وجودی قرآن به جای تکیه بر واقعیت که از نظر قرآن امری یقینی می‌باشد و جای هیچگونه چکش کاری از نظر قرآن ندارد. قرآن اشکال در فهم واقعیت را معلول دستگاه معرفت انسان می‌داند و این یک انقلاب کپرنیکی دیگر است که قرآن انجام داد، چراکه با محور قرار گرفتن دستگاه معرفت انسان توسط قرآن علاوه بر اینکه بستر ختم نبوت پیامبر اسلام آماده شد، شرایط جهت تولد عقل استدلال‌گر به قول حضرت مولانا اقبال لاهوری فراهم شد.

«هدف اساسی قرآن بیدار کردن عالی‌ترین آگاهی آدمی است تا روابط چند جانبه خود را با خدا و جهان فهم کند» (بازسازی فکر دینی در اسلام - ص 12 - سطر 7).

15 – تا قبل از انقلاب کپرنیکی قرآن در معرفت در کانتکس دستگاه موجود ارسطوئی، معرفت بشر صورت فردی داشت چراکه هر کس بر پایه ذهن آینه‌ائی منفعل خود می‌کوشید تا واقعیت جهان را فهم کند و طبیعتا به خاطر انفرادی بودن ذهن انسان شناخت او هم جنبه انفرادی داشت که همین ماهیت انفرادی شناخت طبق دستگاه معرفت موجودی ارسطوئی باعث گردید تا معرفت و شناخت در جامعه صورت فردی داشته باشد. اما با تولد اسلام در قرن هفتم و انقلاب کپرنیکی قرآن در عرصه معرفت موجودی ارسطوئی و جایگزین کردن معرفت وجود به جای معرفت موجودی ارسطوئی به موازات اینکه معرفت وجودی در عرصه عقل و اشراق جایگزین معرفت ذهن آینه‌ائی ارسطوئی گردید، این امر باعث شد تا معرفت و شناخت از صورت فردی زمان ارسطو به صورت جمعی درآید و لذا در این رابطه است که حضرت مولانا علامه اقبال لاهوری می‌گوید:

«حضرت محمد به آسمان و به معراج رفت و بازگشت، یکی از شیوخ بزرگ طریقت - عبدالقدوس گنگهی - را کلامی است بدین مضمون، سوگند به خدا که اگر من به آن نقطه رسیده بودم هرگز به زمین باز نمی‌گشتم شاید در سراسر ادبیات صوفیانه نتوان چند کلمه معدود را پیدا کرد که در یک جمله اختلاف روانشناختی میان دو نوع خودآگاهی پیامبرانه و صوفیانه را به این خوبی آشکار سازد... بازگشت پیغمبر جنبه خلاقیت و ثمربخشی دارد، پیامبر به جامعه بر می‌گردد و در جریان زمان وارد می‌شود. به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط درآورد و از این راه جهان تازه‌ائی از کمال مطلوب‌ها را خلق کند. برای پیامبر بیدار شدن نیروهای روانشناختی او است که جهان را تکان می‌دهد و این نیروها چنان حساب شده است که کاملا جهان بشری را تغییر می‌دهد» (بازسازی فکر دینی در اسلام - ص 143 سطر یک به بعد).

«وَلَا تَقْفُ مَا لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا - بر آنچه که معرفت و شناخت ندارید پیروی مکنید چرا که مسئولیت شما معلول آگاهی شما می‌باشد» (سوره اسرا - آیه 36).

16 - مهم‌ترین و بزرگ‌ترین تحفه‌ائی که پیامبر اسلام برای بشریت در همه قرون و اعصار به همراه آورد خدای اسلام و خدای قرآن و خدای محمد بود. چراکه هر کس بر مبنای نوع اعتقاد و نوع تبیینی که برای خدا می‌کند به نگرش جهان می‌پردازد. به عبارت دیگر اینچنین نبوده که قبل از پیامبر بشریت به خدا اعتقاد نداشته و پیامبر برای بشریت خدا به ارمغان آورده باشد بلکه بالعکس آنچنانکه استیس می‌گوید: «حتی بودائی‌ها هم در عصر و دوران پیامبر اسلام به خدا و خدائی معتقد بودند» یعنی در عصر پیامبر و قبل از پیامبر تمامی بشریت تجربه خداشناسی داشته‌اند. مشکل و تفاوت گروه‌های بشریت در تفسیر خدا بود نه در تجربه خدا. بنابراین پیامبر اسلام - هر چند آنچنانکه حضرت مولانا علامه اقبال لاهوری می‌گوید -، خودش در کانتکس تجربه نبوی که داشت خداشناسی نوینی تجربه کرد، اما در عرصه آیات قرآن پیامبر اسلام توانست آن تجربه شخصی و نبوی خود از خداشناسی را برای بشریت تفسیری نو بکند و همین تفسیر نو از تجربه نو پیامبر اسلام از خدا بود که توانست نگرش بشریت به وجود را دچار تحول بکند. به عبارت دیگر پیامبر اسلام با تفسیری نوین از تجربه نوین نبوی خود در باب خدا توانست نگرش بشریت را به جهان دچار تحول و دگرگونی کند، چراکه در عصری که پیامبر اسلام بعثت کرد دو تفسیر از خداشناسی بر جهان حاکم بود. یکی تفسیر خداشناسی ارسطوئی، دوم تفسیر خداشناسی تصوف هند شرقی. در تفسیر ارسطوئی از خدا آن خدائی که ارسطو برای بشریت تفسیر می‌کرد دارای این مشخصات بود:

الف – خدای ارسطو محرک اولیه وجود بود.

ب – خدای ارسطو محرک غیر متحرک بود.

ج – خدای ارسطو یک بودن ثابت و ساکن مستقر در عالم ماوراء الطبیعت تماشاگر به جهان بود.

د - خدای ارسطو از جنس ماوراء الطبیعت بیگانه با طبیعت بود.

ه – خدای ارسطو تنها محرک یک حرکت مکانیکی اولیه در جهان بود.

بر پایه این تفسیر ارسطو از خدا بود که نگرش فلسفی که در طول 1200 سال - از پنج قرن قبل از میلاد تا قرن هفتم میلاد که پیامبر اسلام بعثت کرد - بر اندیشه بشریت حاکم بود، عبارت بود از یک نگرش فلسفی که بین طبیعت و ماوراء الطبیعت دیوار چین ایجاد کرده بود و تکوین هستی را به صورت غیر تکامل پذیر و دفعی تبیین می‌کرد و به موازات جدائی طبیعت از ماوراء الطبیعت به نگرش دوآلیسم در انسان و جدائی روح از بدن معتقد بود که روح در انسان از نظر ارسطو از جنس ماورالطبیعت می‌باشد، آنچنانکه بدن از جنس الطبیعت است. بنابراین شکل ذهنی نگرشی که ارسطو در طول 1200 سال برای بشریت به همراه آورد نگرش دوآلیسم در وجود در چارچوب طبیعت و ماوراء الطبیعت، روح و بدن، محرک و متحرک، ماده و قوه، قوه و فعل بود که این نگرش علاوه بر اینکه از زمان مامون عباسی برای بیش از 13 قرن بر اندیشه فلسفی مسلمانان حاکم بوده است در شرایط فعلی به عنوان یک نگرش مسلط بر فلاسفه و مفسرین مسلمانی امثال علامه طباطبائی و شیخ مرتضی مطهری هم حاکم می‌باشد و در قرون گذشته به عنوان نگرش مسلط بر اندیشه تمامی فلاسفه و متکلمین مسلمان بوده است و اولین فیلسوف مسلمانی که تمام قد در قرن بیستم بر علیه این نگرش قیام کرد، حضرت مولانا علامه اقبال لاهوری بود که با تفسیر مونیستی از خدای جهان نگرش دوآلیسم ارسطو را دچار دگرگونی و زلزله کرد.

«چنانکه همگان می‌دانیم فلسفه ارسطوئی نیروی فرهنگی بزرگی در تاریخ اسلام بوده است ولی تحقیق دقیق در قرآن و مکاتب کلامی اسلامی که به الهام از اندیشه ارسطو طلوع کرد این واقعیت قابل توجه را آشکار می‌سازد که در عین آنکه فلسفه ارسطو به دامنه دید متفکران اسلامی وسعت بخشید بطور کلی بینش مسلمانان را در باره فهم قرآن دچار تاریکی کرد» (بازسازی فکر دینی در اسلام - ص 6 - سطر ششم به بعد).

«قرآن که سمع یا شنیدن و بصر دیدن را ارزنده‌ترین هدایای الاهی می‌شمارد و چشم و گوش را جوابگوی آنچه مردمان در این جهان کرده‌اند می‌شناسد همان چیزی است که طلاب حوزه‌های فقاهتی در نتیجه افسون تعلیمات و پژوهش‌های یونانی کاملا فراموش کرده بودند چراکه حوزه‌های فقاهتی قرآن را در پرتو فکر ارسطوئی تلاوت می‌کردند و قرن‌ها طول کشید تا آنان دریافتند که روح قرآن ضد یونانی است» (کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام - ص 6 - سطر 18 به بعد).

دومین تفسیر خداشناسی یا نگرش مسلط بر اندیشه بشر قرن هفتم میلادی، تفسیر خداشناسی یا نگرش هند شرقی بود که مطابق آن:

الف - این نگرش تمام توجه خویش را تنها به جهان درون آدمی محدود کرد و برای آن‌ها موضوع اصلی، موضوع درون خود آدمی می‌باشد نه جهان برون اعم از طبیعت و اجتماع. آنچنانکه مولوی سخنگوی این نگرش در این رابطه می‌گوید:

مثنوی - دفتر اول - ص 71 - سطر 7 به بعد:

ای شهان کشتیم ما خصم برون / ماند خصمی زو به تر در اندرون

کشتن این کار عقل و هوش نیست / شیر باطن سخره خرگوش نیست

سهل شیری دان که صف‌ها بشکند / شیر آن را دان که خود را بشکند

ب - قربانی کردن عقل جمعی استدلال‌گر انسان در پای عشق سرکش فردی او، آنچنانکه مولوی منادی این نگرش می‌گوید:

مثنوی - دفتر چهارم - ص 692 - سطر 4 به بعد:

عقل قربان کن به پیش مصطفی / حسبی الله گوکه الله ام کفی

خویش ابله کن تبع میرو سپس / رستگی زاین ابلهی یابی و بس

اکثر اهل الجنه البله دان ای پدر / بهر این گفتست سلطان البشر

عقل را قربان کن اندر عشق دوست / عقل‌ها باری از آن سویست کوست

دفتر چهارم - ص 686 - سطر 15

این نجوم و طب وحی انبیا است / عقل و حس را سوی بیسو ره کجا است

عقل جزوی عقل استخراج نیست /جز پذیرای فن و محتاج نیست

ج – تقلید کورکورانه مرید از مراد، آنچنانکه حافظ در این رابطه می‌گوید:

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید / که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

و مولوی در این رابطه می‌گوید:

هر که او بی سر بجنبد دم بود / جنبش او جنبش کژدم بود

در این رابطه بود که پیامبر اسلام در قرن هفتم میلادی با تفسیر نو از خدای نو، نگرشی نو به بشریت بخشید که این نگرش نو در بشریت بسترساز بازخوانی روش‌های گذشته‌اش در مطالعه جهان و وجود شد. تفسیر نو از خدای نو که بسترساز نگرش نو در جهان نو توسط محمد شد برای اولین بار در مرحله مبارزه آگاهی بخش خود در دوران 13 ساله مکی توسط سوره چهار آیه‌ائی توحید یا اخلاص اعلام شد که در این سوره 4 آیه‌ائی (آنچنانکه پیامبر اسلام فرموده خود این چهار آیه کوتاه هم وزن ثلث کل آیات قرآن دارای وزن و ارزش می‌باشد) پیامبر اسلام که کل هدفش را می‌توان در سه آیتم:

الف - تفسیر نو از خدای نو و جهان نو،

ب – تفسیر نو از انسان نو در جهان نو،

ج – تفسیر نو از جامعه نو در جهان نو، خلاصه کرد.

از آنجائیکه تنها با این چهار آیه سوره توحید یا سوره اخلاص، تفسیر نو از خدای نو در جهان نو کرده است لذا پیامبر اسلام ارزش این سه آیه را هم وزن یک سوم کل آیات قرآن دانسته است. چراکه بقیه آیات قرآن توسط پیامبر برای تفسیر انسان نو و جامعه نو در جهان نو می‌باشد «بسم الله الرحمن الرحیم - به نام خداوندی که رحمان بر جهان و وجود و رحیم بر انسان می‌باشد». «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ - ای پیامبر بگو خدای من آن خدائی است که احد است

[1] . توجه به شعار بلال در همین زمان بعد از نزول این آیات در زیر شکنجه اشراف مکه و امه ابن خلف که پیوسته می‌گفت احد، احد، احد. برای فهم احد در این سوره قابل توجه می‌باشد، چراکه برای بلال احد در این سوره آنچنانکه اسلام کلامی و اسلام فلسفی و اسلام فقاهتی و اسلام روایتی می‌گوید یک احد صرف فلسفی و کلامی که مربوط به توحید صفاتی و توحید ذاتی و توحید افعالی خداوند می‌باشد، نیست. بلکه بالعکس آنچه بلال از احد این آیه می‌فهمد توحید نژادی، توحید جنسی، توحید مذهبی، توحید اجتماعی، توحید اقتصادی و توحید انسانی است. به همین دلیل در جنگ بدر پیامبر اسلام به تاسی از شعار احد، احد بلال در زیر شکنجه امه ابن خلف، دستور داد تا مسلمانان در ضمن جنگ فقط همین یک شعار احد، احد بلال را بدهند که همه این شعارها توجه دادن مسلمانان به مضمون احد در این آیه می‌باشد.