تفسیر سوره مطففین – قسمت پنجم

رویکرد نوین محمد به اقتصاد تاریخی

در این آیات پس از اینکه قرآن به توصیف واکنش طبقه مطففین در شکل طبقه فجار و تبهکاران عملی پرداخت به طرح یکی دیگر از مشخصه‌های اصلی طبقه مطففین یا طبقه فجار در مرحله قیام بالقسط توده‌ها می‌پردازد و آن تکذیب کردن حرکت وجود و تاریخ است که بسترساز تکذیب قیامت توسط اینها می‌شود و همین تکذیب حرکت وجود و تاریخ و قیامت عاملی می‌شود تا آن‌ها آیات قرآن را هم تکذیب کنند و قرآن را افسانه گذشتگان اعلام کنند. بنابراین نکته حائز اهمیتی که قرآن در اینجا مطرح می‌کند اینکه تکذیب قانونمندی کتاب وجود و تاریخ و هستی توسط طبقه مطففین یا طبقه فجار بسترساز تکذیب قیامت و آیات قرآن می‌شود. اینجا است که یک سوال بزرگ مطرح می‌شود و آن اینکه:

اولا چرا تکذیب قانونمندی تاریخ و طبیعت توسط طبقه مطففین باعث تکذیب قیامت می‌شود؟

در ثانی چرا تکذیب قیامت توسط طبقه مطففین باعث تکذیب آیات قرآن می‌گردد؟

در پاسخ به این دو سوال فربه است که باید در اینجا به تبیین موضوع قیامت از زاویه قرآن بپردازیم:

الف – قرآن برعکس فلاسفه یونان، قیامت را نه اعاده ارواح می‌داند و نه اعاده معدوم، بلکه قیامت از نظر قرآن مادیت پیدا کردن اعمالی است که انسان در مرحله دنیا انجام داده است.

«یوْمَ ینْظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یدَاهُ... - قیامت روزی است که انسان اعمالی که از دنیا فرستاده است می‌بیند» (سوره نباء - آیه 40).

«فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیرًا یرَهُ - وَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یرَهُ - قیامت روزی است که انسان حتی یک ذره کوچک از عمل خود در دنیا چه بد باشد و چه خیر می‌بیند» (سوره زلزله آیات 7 و 8).

بنابراین از نظر قرآن برعکس فلاسفه یونان قیامت مرحله حیات عمل است نه حیات روح. 

ب - قیامت از نظر قرآن مرحله رجوع به خداوند است نه اعاد روح. در هیچ جای قرآن - برعکس متکلمین - قیامت را با اصطلاح معاد مطرح نکرده است.

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَینَا لَا تُرْجَعُونَ - آیا فکر می‌کنید خلقت و هستی و وجود بدون قیامت بیهوده و عبث آفریده شده است و شما به طرف ما رجعت نمی‌کنید» (سوره مومنون - آیه 115).

ج – گرچه توحید توسط خود بشر و فلاسفه از آغاز موضوعی قابل تفسیر و تبیین بوده است اما موضوع قیامت موضعی بوده که از آغاز توسط پیامبران برای بشریت به ارمغان آورده شده است.

د - قیامت در همین کره زمین در شرایطی اتفاق می‌افتد که زمین به غیر زمین بدل می‌شود.

«یوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیرَ الْأَرْضِ... - قیامت روزی است که زمین غیر زمین می‌شود» (سوره ابراهیم - آیه 48).

بنابراین قیامت در قرآن نه اعاده معدوم است و نه عود ارواح به اجسام، بلکه بالعکس حرکتی رو به جلو است که قرآن با بیان رجوع الی الله تبیین می‌کند.

ه - اصطلاح معاد که به معنای اعاده معدوم و عود ارواح می‌باشد نه در قرآن آمده و نه در روایت‌ها، بلکه بالعکس این اصطلاح از طریق اندیشه یونانی وارد ادبیات متکلمین شده است، آنچنانکه اصول دین توسط همین متکلمین اسلامی وارد دیسکورس اسلامی به صورت توحید و نبوت و معاد شده است. در صورتی که از نظر قرآن اصل دین فقط توحید است و دیگر اصول مثل نبوت و معاد از توحید زائیده می‌شود نه بالعکس.

و - در قرآن اصطلاح رجوع الی الله به جای عود ارواح آمده است.

ز - قرآن قیامت را حرکت تکاملی رو به جلو می‌داند نه حرکتی رو به عقب. بنابراین قرآن به لحاظ تبیین، قیامت را در کانتکس اصل تکامل و هدفداری هستی تبیین می‌کند و قیامت را نتیجه تکامل وجود در همین کره ارضی می‌داند.

«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ - الَّذِینَ یذْکُرُونَ اللَّهَ قِیامًا وَقُعُودًا وَعَلَی جُنُوبِهِمْ وَیتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ - نظام حرکت و هدفداری قانونمند وجود برای صاحبان اندیشه و تفکر آیاتی هستند که آنان با تفکر در باب این هستی در تمام حالات به هدفداری وجود و اصل قیامت می‌رسند» (سوره آل عمران - آیات 190-191).

ح – قرآن، هم تکامل انسان و هم جامعه و هم تاریخ را قبول دارد با این تفاوت که:

1 - قرآن موتور تکامل انسان را کار می‌داند.

2 - موتور تکامل جامعه از نظر قرآن زبان و قلم است.

«خَلَقَ الْإِنْسَانَ - عَلَّمَهُ الْبَیانَ» (سوره الرحمن – آیات 3 و 4).

«الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یعْلَمْ» (سوره علق - آیات 4 و 5).

3 - قلم و زبان باعث گردید تا رابطه انطباقی جامعه بشری با طبیعت به صورت رابطه تطبیقی درآید.

4 - رابطه تطبیقی فرد انسان با محیط در کانتکس کار صورت گرفته، در صورتی که رابطه تطبیقی جامعه انسانی با محیط در چارچوب قلم و زبان به انجام رسیده است.

5 - پروسه تکامل وجود در دو فرایند مختلف انطباقی و تطبیقی به انجام رسیده است. رابطه انطباقی با محیط مختص تمامی موجودات مادون انسان اعم از جماد و گیاه و حیوان بوده، در صورتی که رابطه تطبیقی با محیط فقط مختص انسان و جامعه انسانی و تاریخ انسانی می‌باشد.

6 - تکامل انسان در پروسس کلی وجود یک تکامل حقیقی می‌باشد و دیالکتیکی انجام می‌گیرد که در بستر کار تکوین پیدا می‌کند.

7 - تکامل جامعه و تاریخ انسان در پروسس کلی وجود یک تکامل حقیقی است که در چارچوب زبان و بیان و رابطه تطبیقی با محیط به انجام رسیده است.

8 - انواع تکامل عبارتند از الف – تکامل مکانیکی، ب – تکامل حقیقی یا دینامیکی.

9 - تکامل دینامیکی عبارتند از تکاملی که در بستر دیالکتیکی درونی به صورت مستقیم تحقق پیدا کرده باشد.

10 - تکامل مکانیکی عبارت است از تکاملی که به صورت برونی در شکل جایگزین به انجام رسیده باشد.

11 - تکامل ابزار تولید یک تکامل مکانیکی است که به صورت برونی توسط جایگزینی ابزار تولید متکامل‌تر توسط انسان به انجام می‌رسد لذا هیچ ابزار تولیدی حتی کامپیوترهای بزرگ هوشمند هم نمی‌توانند به صورت دیالکتیکی خود را تکامل دهند.

12 - از آنجائیکه تکامل ابزار تولید مکانیکی می‌باشد و تکامل انسان حقیقی یا دینامیکی و یا دیالکتیکی، در نتیجه تکامل ابزار تولید محصول انتقال تکامل حقیقی و دینامیک انسان توسط کار و رابطه تطبیقی به محیط می‌باشد.

13 - با عنایت به حقیقی بودن تکامل انسان و جامعه و تاریخ انسان در بستر رابطه تطبیقی با محیط، قیامت چیزی نیست جز محصول همین رابطه تطبیقی با محیط انسان و جامعه و تاریخ در کانتکس پروسس تکامل کلیت وجود. بنابراین در این رابطه است که قرآن معتقد است که طبقه مطففین در ادامه حرکت ضد تاریخی و ضد اجتماعی و ضد تکاملی خود به مرحله تکذیب نظام توحیدی وجود و جامعه و تاریخ می‌رسند و همین امر به خاطر اینکه تکذیب هدفداری و تکامل وجود و تاریخ و جامعه باعث تکذیب غایت تکامل یا قیامت می‌شود باعث می‌گردد که آن‌ها با نفی توحید وجود و تاریخ و جامعه و قیامت به تکذیب آیات خداوند و حرکت انبیاء بپردازند که آنچنانکه قبلا هم گفتیم ریشه همه این تکذیب توسط طبقه مطففین یا طبقه فجار معلول سرکشی آن‌ها در جامعه و بر تاریخ است و لذا حاصل نهائی سرکشی آن‌ها این است که آیات قرآن و وحی را به صورت افسانه گذشته تفسیر و توجیه نمایند.

«کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِمْ مَا کَانُوا یکْسِبُونَ - نه اینچنین نیست چرا که این‌ها با اعمال منفی خود بر سرچشمه‌های شناخت خودشان پرده و زنگار زده‌اند.»

در آیه 14 با بیان «کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِمْ مَا کَانُوا یکْسِبُونَ» قرآن به طرح یک حقیقت بزرگ دیگر در باب انسان می‌پردازد و آن تاثیر مثبت و منفی عمل انسان بر شناخت او که در این آیه شناخت انسان با بیان قلب و عمل انسان با بیان «مَا کَانُوا یکْسِبُونَ» و محصول منفی عمل انسان بر شناخت انسان را به صورت «بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِمْ» مطرح می‌کند که عنوان این پکیج سه مولفه‌ائی شناخت و عمل انسان و «رَانَ» همان پراکسیس انسان ساز می‌باشد که در این جا این پراکسیس به صورت منفی عمل کرده است و طرح این موضوع در این سوره پس از طرح موضوع اقتصاد تاریخی و تکوین قیامت به عنوان محصول تکامل تطبیقی انسان و طبیعت از اساسی‌ترین محورهای این سوره می‌باشد که برای فهم آن در اینجا مجبور به تبیین رابطه انسان و پراکسیس هستیم:

1 - منابع شناخت انسان از نظر قرآن عبارت است از: الف – طبیعت، ب – تاریخ، ج – عقل و یا نفس و درون انسان، که در این آیه منبع سوم به صورت قلب مطرح شده است. بنابراین «بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِمْ» دلالت بر تاثیر منفی بر عقل انسان به عنوان منبع شناخت می‌کند.

2 - از نظر قرآن ابزار شناخت انسان همان حواس درونی و برونی می‌باشد.

3 - برعکس هیوم که حواس را سرچشمه شناخت انسان می‌داند و برعکس دکارت که خود عقل انسان را به عنوان سرچشمه شناخت انسان می‌داند و برعکس برگسون که خود دل را سرچشمه شناخت انسان می‌داند، قرآن بر هر سه حواس و عقل و دل به عنوان سرچشمه انسان تکیه می‌کند.

4 - منهای حواس و عقل و دل قرآن بر مؤلفه مهم دیگری به عنوان سرچشمه شناخت انسان تکیه می‌کند که آن عمل خود انسان است. به این آیه مهم در این رابطه توجه کنید:

«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ - آنانکه در راه ما خداوند جهاد و تلاش و عمل کنند ما آن‌ها را در مسیر حرکتشان هدایت می‌کنیم» (آیه 69 - سوره عنکبوت).

در این آیه قرآن خود عمل فرد و اجتماع را مانند حواس و عقل و دل سرچشمه شناخت می‌داند و در همین رابطه است که در سوره انشراح که در ادامه سوره ضحی، قرآن مانیفست اخلاق و کاراکتر و شخصیت پیامبر اسلام را ترسیم می‌کند در انتهای سوره با بیان:

«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْرًا - إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْرًا - فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ - وَإِلَی رَبِّکَ فَارْغَبْ - به تحقیق با هر عمل سختی آسانی است - به تحقیق با هر عمل سختی آسانی - پس ای پیامبر در ایام فراغت بر عمل تکیه کن – و در بستر عمل به طرف پروردگارت حرکت کن» (سوره انشراح – آیات 5 تا 8).

آنچنانکه مشاهده می‌کنید در چهار آیه فوق قرآن فقط یک حقیقت را به پیامبر و همه انسان‌ها آموزش می‌دهد و آن اینکه خود عمل برای انسان سرچشمه هدایت است و با عمل باید به خدا رسید. قابل توجه است که در آیات 5 و 6 سوره انشراح، «مَعَ» به معنای با است نه بعد و این به غلط به ما آموزش داده‌اند که در ترجمه دو آیه 5 و 6 انشراح گفته‌اند که «بعد از عمل سختی عمل آسان است»، درست این است که قرآن می‌گوید «با خود عمل سختی، عمل آسان می‌شود» چرا که خود عمل سخت سرچشمه شناخت برای رونده می‌شود لذا رونده می‌تواند توسط این شناخت در بستر عمل راهنمای انجام خود عمل قرار دهد و با این راهنما و شناخت خود به خود، عمل آسان می‌شود. جالب اینجا است که در دو آیه فوق قرآن جهت تاکید یک موضوع و یک جمله دو بار با یک عبارت تکرار می‌کند و بعد از آن پیامبر و همه انسان‌ها را تشویق می‌کند که ساعات فراغت خود را برای تحقق رشد و تکامل وجودی در عرصه پروسس عمل هدایت شده طی کنند.

بنابراین از نظر قرآن خود عمل انسان به عنوان یکی از سرچشمه‌های مهم شناخت انسان می‌باشد البته این حقیقتی است که فقط خاص انسان می‌باشد و هیچ موجود دیگری حتی موجوداتی که به صورت جمعی زندگی می‌کنند نمی‌توانند در بستر عمل خود را رشد و اعتلا بکنند آنچنانکه می‌بینیم مورچه‌ها و زنبورها هزاران سال است که به صورت جمعی تلاش شبانه و روزی می‌کنند اما به علت اینکه عمل برای آنها نمی‌تواند سرچشمه شناخت بشود، این عمل آنها نمی‌تواند عامل رشد و تعالی آن‌ها بشود؛ لذا در همین رابطه است که عمل انسان با عمل دیگر موجودات تمایز ذاتی پیدا می‌کند و این عمل انسان به صورت کار تعریف می‌شود و از اینجا پراکسیس متولد می‌شود چراکه تعریف پراکسیس جز این نیست که پراکسیس عبارت است از اینکه «کار انسان می‌سازد و انسان کار می‌سازد» و همین حقیقت رمز تولد انسان و اجتماع انسانی و تاریخ انسانی در گهواره پروسس تکامل وجود می‌باشد، چراکه کار یا پراکسیس بود که باعث گردید تا انسان توسط آن رابطه انطباقی گذشته خود را با محیط، بدل به رابطه تطبیقی با محیط بکند و همین تغییر رابطه با محیط بود که باعث گردید تا از کار و پراکسیس، تولید متولد شود و در چارچوب همین تولید مولود پراکسیس بود که انسان جانشین خدا در زمین شد و انسان توانائی ساختن جهان نو را پیدا کرد.

در همین رابطه قرآن و پیامبر اسلام در قرن هفتم میلادی توانست منطق صوری ارسطوئی حاکم بر اندیشه بشر را بدل به منطق عملی دیالکتیکی بکند و این تحول در تاریخ بشر یک زلزله و سونامی اپیستمولوژیک بود که باعث گردید تا جهان نو از دل جهان قدیم ارسطوئی زائیده شود که آنچنانکه فوقا مطرح کردیم عامل اصلی این سونامی چیزی نبود جز همین تغییر منطق از صورت صوری و صورتی ارسطوئی به منطق عملی قرآن که دلیل این فونکسیون اپیستمولوژیک بشر در این بود که در منطق صوری ارسطوئی از آنجائیکه این منطق کارش بیان مهندسی ذهن انسان بود که به صورت غریزی و جبری برای هر انسانی انجام می‌گرفت و دانستن و ندانستن آن هیچ تاثیری در مهندسی جبری ذهن نداشت، این امر باعث گردید تا منطق صوری ارسطوئی برای هزاران سال موتور اندیشه بشر را به گل بنشاند و هیچ اعتلائی در اندیشه بشر ایجاد نکند چراکه منطق ارسطوئی کاری به مواد خام ورودی ذهن نداشت و تنها خود ذهن انسان را به صورت آینه‌ائی تبیین می‌کرد. اصلا برای بیرون اعم از طبیعت و تاریخ یا عمل به عنوان سرچشمه شناخت تکیه نمی‌کرد، اهمیت منطق عملی قرآن در مقابله با منطق صوری ارسطو در این بود که قرآن برعکس ارسطو به جای اینکه خود را مشغول مکانیزم کار غریزی و جبری ذهن بکند (که دانستن و ندانستن آن هیچ تاثیری در کار ذهن انسان ندارد) منطق خود را از سرچشمه شناخت و ماده اولیه کار ذهن شروع کرد. در این رابطه بود که طبیعت و تاریخ و عمل انسان به عنوان سرچشمه شناخت انسان مطرح گردید و از اینجا بود که پیامبر اسلام بزرگ‌ترین نبرد تاریخی خود را در عرصه اپیستمولوژی بشر با منطق ارسطوئی از قرن هفتم آغاز کرد.

بنابراین در این رابطه است که:

الف – قرآن در همه جا تلاش می‌کند تا به مواد ورودی ذهن انسان که محصول طبیعت و تاریخ و عمل انسان می‌باشد تکیه کند، تا کار خود ذهن.

ب - قرآن در هیچ جا برعکس ارسطو سخنی از مهندسی ذهن انسان نگفته است چرا که به علت جبری بودن کار آن، تاثیری در شناخت انسان ندارد.

ج – قرآن در هیچ جا در باب خود عقل صحبتی نکرده بلکه هر جا خواسته است تا به موضوع عقل انسان بپردازد با تکیه بر کار و فعل عقل به صورت تفکر و تدبر و تعقل و... صحبت کرده است نه اسم مصدر.

د - قرآن از میان سرچشمه‌های چهارگانه شناخت که شامل طبیعت و تاریخ و دل و عمل می‌باشد، بیش از هر کدام به سرچشمه عمل انسان بها می‌دهد و در همین رابطه منطق قرآن در برابر منطق صوری ارسطو و منطق ماده بیکن و دکارت باید منطقی عمل نامید. به همین دلیل این همه قرآن بر تاثیر تقوی در شناخت انسان تکیه می‌کند تا آنجا که حتی فهم و نقش هدایت‌گرانه خود قرآن را هم مختص متقین می‌داند.

«ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیبَ فِیهِ هُدًی لِلْمُتَّقِینَ - قرآن یا کتاب هستی و وجود تنها می‌تواند هدایتگر متقین باشد» (سوره بقره - آیه 2).

و باز در همین رابطه است که امام علی در حکمت شماره 227 صفحه 398 نهج البلاغه جعفر شهیدی می‌فرماید:

«وَ سُئِلَ عَنِ اَلْإِیمَانِ فَقَالَ اَلْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ- از امام علی در باب ایمان سوال شد در پاسخ فرمودند ایمان چیزی نیست جز شناخت و اقرار به شناخت در عرصه عمل سرچشمه ساز شناخت.»

ه – منطق عملی قرآن برعکس منطق ارسطوئی - که منطق قیاسی می‌باشد - نظر به اینکه در پروسه شناخت به جای ذهن از سرچشمه‌های که عمل و طبیعت و تاریخ و دل می‌باشد شروع می‌کند یک منطق استقرائی می‌باشد.

در آیه 14 سوره مطففین «کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِمْ مَا کَانُوا یکْسِبُونَ» قرآن به تبیین این موارد می‌پردازد:

1 - عمل انسان از آنجائیکه آبشخور و سرچشمه شناخت افراد می‌باشد طبقه مطففین یا طبقه فجار به علت عملی منفی نسبت به حرکت تکامل وجود و جامعه این عمل آن‌ها یا این سرچشمه و آبشخور شناخت آن‌ها دچار انحراف می‌شود، در نتیجه شناخت آن‌ها که در این آیه با اصطلاح قلب از آن نام برده شده است، دچار زنگار می‌گردد.

2 - در این آیه به صراحت اصل تقدم عمل بر اندیشه مطرح می‌شود چرا که «رَانَ عَلَی قُلُوبِهِمْ»معلول «مَا کَانُوا یکْسِبُونَ» می‌داند.

3 - در این آیه فونکسیون عمل و کار را در رابطه با انسان به صورت شناخت مطرح می‌کند، یعنی از نظر قرآن هر کس در بستر عمل یا کار یا تغییر می‌تواند به شناخت مثبت یا منفی دست پیدا کند که در این آیه به علت عمل یا تغییر منفی شناخت منفی که همان «رَانَ عَلَی قُلُوبِهِمْ»می‌باشد، حاصل شده است.

4 - در این آیه به صراحت قرآن روشن می‌کند که عمل انسان برای شناخت است، آنچنانکه همین شناخت برای انجام عمل متعالی‌تر می‌باشد.

5 - در این آیه به صراحت روشن می‌شود که انسان بدون شرکت در عمل - در کنج کتابخانه و حوزه - هرگز نمی‌تواند به شناخت دست پیدا کند لذا در این رابطه است که امام علی در حکمت شماره 125 صفحه 382 نهج البلاغه جعفر شهیدی اصلا اسلام را عمل تعریف می‌کند: «السلام هو العمل الصالح - اسلام غیر از عمل صالح اصلا چیز دیگری نیست.»

6 - در این آیه به وضوح روشن است که از نظر قرآن پراکسیس یعنی شناخت از طریق عمل یا تفسیر جهان از طریق تغییر جهان.

7 - در این آیه به صراحت روشن است که از نظر قرآن انسان یک موجود پراکسیسی است یعنی عمل می‌کند تا ساخته بشود، ساخته می‌شود، تا بهتر عمل بکند.

«کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ - ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُو الْجَحِیمِ - ثُمَّ یقَالُ هَذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ - آری این‌ها آن روز از پروردگارشان دورند - بعد از دوری از پروردگار این دوری خود جهنم برای آن‌ها خواهد شد - و در این مرحله از فراق از پروردگار و جهنم است که آن‌ها این فراق را احساس خواهند کرد پس خودشان به خودشان خواهند گفت که این همان جهنم و فراقی است که قبلا آن را تکذیب می‌کردیم.»

حافظ در تفسیر این قسمت از سوره مطففین سخن می‌گوید:

گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس / زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس

من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد / از گرانان جهان رطل گران ما را بس

قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند / ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / کین اشارت ز جهان گذران ما را بس

نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان / گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس

یار با ما است چه حاجت که زیادت طلبیم / دولت صحبت این مونس جان ما را بس

از در خویش خدایا به بهشتم مفرست / که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس

حافظ از مشرب قسمت گله بی انصافی است / طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس

دیوان حافظ - دکتر یحیی قریب – صفحه 236-237