کدامین شریعتی با کدامین اسلام؟ - قسمت چهارم

5 - اسلام معرفت‌گرای اقبال و شریعتی:

شعار سلفیه که به صورت محوری در فرایند اسلام قدرت‌گرای سیدجمال – عبده مطرح شد و توسط سیدقطب ادامه یافت هر چند در فرایند اسلام معرفتی اقبال – شریعتی این شعار غایب گردید و بدل به شعار «بازگشت به قرآن» شد ولی طرح این شعار در عرصه مراحل اسلام قدرت‌گرای سیدجمال دارای معانی مختلفی بوده است. به این ترتیب که منظور سیدجمال از «سلفیه» بازگشت به تمدن قدرتمند اسلامی قرن چهارم و پنجم بود همان بازگشتی که 500 سال قبل از سیدجمال ابن خلدون در کتاب گرانسنگ «مقدمه تاریخ العبر» خود آرزوی آن را می‌کرد. بنابراین شعار سلفیه سیدجمال و ابن خلدون آرزوی بازگشت به تمدن اسلامی قرن چهارم و پنجم هجری بود که از نظر سیدجمال و ابن خلدون مسلمانان نسبت به جوامع دیگر بشر دارای عزت و صولت سیاسی و نظامی و اقتصادی و فرهنگی بودند.

اما شعار سلفیه عبده و سیدقطب شعار بازگشت به اسلام فقاهتی قرن اول می‌باشد که توسط تکیه حکومتی و قضائی و حقوقی کردن بر فقه، آنچنانکه سیدقطب می‌گفت می‌خواستند طبق این احکام و مقررات فقهی به ایجاد دولت و ملت و تنظیم امور داخلی و خارجی آن‌ها بپردازند. علت مقابله اقبال و شریعتی با شعار سلفیه سیدجمال و عبده و سیدقطب این بود که برعکس فرایند حرکت سیدجمال – سیدقطب که فرایند اسلام قدرت‌گرا بود، فرایند اقبال – شریعتی فرایند اسلام معرفت‌گرا می‌باشد که تحت شعار «بازسازی فکر دینی در اسلام» این فرایند دنبال بازسازی فکر دینی هستند نه دنبال بازگشت به قدرت گذشته یا به فقه و شریعت و احکام اولیه حوزه فقاهتی، چراکه فرایند اسلام معرفت‌گرای اقبال و شریعتی با تکیه بر پروژه ختمیت نبوت به عنوان یکی از اصول اسلام معرفتی، معتقدند که اسلام ابراهیمی توسط پروژه ختمیت نبوت ولایت پیامبر اسلام دوران پیامبری بشر تمام شده است و آنچنانکه اقبال می‌گوید با انجام ختمیت نبوت همراه با بسته شدن راه آسمان و وحی دوران جایگزینی عقل برهانی استقرائی انسان به جای وحی نبوی پیامبران (یا به عبارت دیگر دوران پیامبری عقل برهانی استقرائی انسان) آغاز می‌شود و آنچنانکه اقبال می‌گوید از این مرحله عقل برهانی استقرائی جایگزین غریزه می‌گردد و با این جایگزینی است که اسلام معرفتی در فرایند مختلف آن متولد می‌گردد.

یعنی از نظر اقبال بازسازی فکر دینی عبارت از بازفهمی اسلام معرفتی در هر زمان توسط معرفت برون دینی، چراکه اقبال معتقد به پروژه مستمر و متداوم اسلام بازسازی شده می‌باشد. از نظر علامه اقبال بزرگ‌ترین آفت این اسلام آفت زده به ارث رسیده به ما، سلطه منطق و فلسفه یونانی و ارسطوئی می‌باشد. از نظر علامه محمد اقبال پروژه ختمیت نبوت و ولایت پیامبر اسلام برعکس آنچه که شیخ مرتضی مطهری در مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه رئالیسم در رد پروژه ختمیت اقبال می‌گوید به معنای ختم دیانت نیست بلکه به معنای جایگزین شدن عقل دینی بشر به جای پیامبران ابراهیمی است. اقبال در تبیین اصل ختمیت نبوت معتقد است که با جایگزین شدن عقل برهانی استقرائی بشر به جای پیامبران اسلام معرفتی که یک اسلام تاریخی و زمینی شده می‌باشد متولد می‌گردد که همین تاریخی شدن و زمینی شدن اسلام معرفتی باعث می‌گردد تا در طول زمان به موازات اعتلای پرواز عقل برهانی استقرائی بشر که همان معرفت برون دینی بشر می‌باشد شرایط جهت بازفهمی بهتر بشر در راستای بازسازی فکر دینی مهیا گردد.

به عبارت دیگر از نظر اقبال تنها راه بازسازی مستمر و مداوم فکر دینی تغذیه مداوم عقل برهانی استقرائی بشر از معرفت برون دینی است یعنی بدون معرفت برون دینی امکان بازسازی فکر دینی نیست. اقبال معتقد است که هر چند احیاء فکر دینی آنچنانکه غزالی دنبال می‌کرد توسط معرفت درون دینی امکان پذیر می‌باشد، ولی بازسازی فکر دینی برعکس احیاء فکر دینی بدون تکیه بر معرفت برون دینی امکان پذیر نیست و از اینجا است که بین شعار بازسازی فکر دینی که لازمه اسلام معرفت‌گرای اقبال – شریعتی می‌باشد با شعار احیاء فکر دینی که لازمه اسلام قدرت‌گرای سیدجمال – سیدقطب است و غزالی آغازگر آن بود، تفاوتی از فرش تا عرش وجود دارد چراکه اسلام خشونت‌گرای فقاهتی و حکومتی که امروز در لباس شیعه و سنی تمام منطقه را به خاک و خون کشیده است معلول همان شعار احیای فکر دینی در اسلام می‌باشد که از اسلام اخلاق‌گرا و زهدگرای غزالی به اسلام قرآن‌گرا و بالاخره اسلام فقه‌گرای سیدقطب رسید، چراکه محصور بودن شعار احیای فکر دینی در دایره معرفت درون دینی و بی نیازی نسبت به معرفت برون دینی بشر باعث می‌گردد تا در نهایت این اسلام گرفتار حصار اسلام فقاهتی بشود که از قرن پنجم تا کنون به صورت دایره‌ائی بسته بی نیاز از معرفت برون دینی در حال رشد سرطانی می‌باشد و امروز با رشد سرطانی هزار ساله این فقه حوزه بدل به هیولائی شده است که جایگزین کل اسلام تاریخی شده است و شکل همان جای سوزی پیدا کرده است که مولوی در مثنوی از آن یاد می‌کند.

لذا در این رابطه است که از نظر اقبال و شریعتی با جایگزین کردن اسلام معرفتی به جای اسلام قدرتی همین اسلام معرفتی در مسلمانان هر عصری بدل به اراده‌هائی می‌شود که این اراده باعث تحول جامعه مسلمین می‌گردد که نمودار این تئوری اقبال و شریعتی، ما هم در تحولات هندوستان و پاکستان مشاهده کردیم و هم در انقلاب 57 ملت ایران هر چند در تحلیل نهائی هر دو انقلاب به علت غیبت پیشگام انقلاب اسیر میراث خواران از راه رسیده گردیده و همین غصب هژمونی این دو انقلاب بود که باعث گردید تا هر دو انقلاب از ریل اولیه خود خارج گردد و به ضد خود بدل گردد.

به هر حال نکته‌ائی که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم اینکه عامل اصلی تحول اجتماعی از نظر اقبال و شریعتی تکوین نیروی دینی در جوامع مسلمان به وسیله معرفت دینی است که در بطن جوامع مسلمان هر دو کشور بدل به اراده و نیروی دین شد و همین نیروی دین بود که در این دو کشور بسترساز انقلاب اجتماعی گردید که در صورت هدایت این نیروی عظیم دینی در جوامع مسلمان قطعا می‌تواند به تغییر ساختاری در این جوامع بیانجامد و بسترساز تکوین جامعه دموکراتیک بشود لذا در این رابطه است که در هر دو انقلاب فوق، ما باید عامل تحول اجتماعی که همان نیروی دین و اراده تبلور یافته از اسلام معرفتی اقبال و شریعتی می‌باشد از هژمونی از راه رسیده سوار شده بر خر مراد و انحرافات بعدی انقلاب جدا کنیم و هرگز این دو امر را در کنار هم تحلیل نکنیم.

بدین ترتیب در صورت جداسازی این دو پدیده است که می‌توانیم به نیروی محرکه تحولات اجتماعی فوق به عنوان نیروی دین اعتقاد پیدا کنیم و در کانتکس آن به این حقیقت ایمان پیدا کنیم که برای هر گونه تحولات دموکراتیک اجتماعی در کشورهای مسلمان می‌توانیم و باید با تکیه بر نیروی دین توسط تکیه بر اسلام معرفتی اقبال و شریعتی به انجام آن بپردازیم. بنابراین بدین ترتیب است که این تحولات دیگر مانند تحولات اسلام حکومت‌گرای خشونت طلب فقاهتی نیستند بلکه برعکس از آنجائیکه به جای اسلام فقاهتی در این فرایند اسلام معرفتی جایگزین می‌شود با توجه به اینکه اسلام معرفتی از معرفت برون دینی به صورت تطبیقی تغذیه می‌کند طبیعی است که این اسلام معرفتی اقبال و شریعتی در صورتی که بتواند به صورت تئوری حزبی و سازمان‌گر درآید، می‌تواند این تحولات را هدایتگر باشد.

بنابراین در چارچوب اسلام معرفتی اقبال و شریعتی ما باید به نیروی دین در کشورهای مسلمان که موضوع این اسلام معرفتی است توجه داشته باشیم و از این زاویه اگر به حرکت شریعتی در دهه چهل نگاه بکنیم می‌توانیم به عظمت کاری که او کرده است توجه پیدا کنیم چراکه در شرایطی که تمامی جریان‌های مختلف جنبش سیاسی ایران اعم از استراتژی چریکی و استراتژی حزبی و حرکت‌های سیاسی و ملی و مذهبی و غیر مذهبی همه از بعد کودتای 28 مرداد 32 تا سال 48 (که شریعتی رسما به حسینیه ارشاد آمد و شیخ مرتضی مطهری جهت مبارزه و شکست شریعتی حسینیه ارشاد را با دار و دسته‌اش ترک کردند) تئوری حرکت خود را در سطح جامعه ایران تجربه کرده بودند و هیچگونه فونکسیون عملی از آن به دست نیاورده بودند اما این تنها شریعتی بود که با فهم نیروی دین - به صورت بالقوه - توانست با تکیه بر اسلام معرفتی این نیروی دین را در بستر جنبش اجتماعی توسط اسلام معرفتی خود از قوه به فعل درآورد و بدل به اراده‌ائی بکند که توانست رژیم پهلوی را سرنگون بکند.

لذا در این رابطه است که در هر زمانی که جنبش سیاسی ایران - با هر نگاهی که دارد - اگر بخواهد در جامعه ایران یک تحول ساختاری مثبت دموکراتیک انجام دهد مجبور است که به این نیروی دین در جامعه ایران توجه بکند و آن را سر پل انتقال هر گونه تحول ساختاری قرار دهد آنچنانکه بی توجه به این نیروی عظیم دین در جامعه ایران از طرف هر جریانی که انجام گیرد قطعا بسترساز شکست محتوم او خواهد شد. شاید بهتر باشد که بگوئیم نیروی دین در جوامع مسلمان یک شمشیر دو لبه است اگر از طرف یک هژمونی سازمان‌گر به صورت انقلابی هدایت بشود می‌تواند اعتلاء بخش باشد اما اگر هدایتی این نیروها در دست یک هژمونی ارتجاعی بیافتد قطعا باعث عقب گردد جامعه نیز می‌شود، آنچنانکه 36 سال است که در جامعه خودمان شاهد آن هستیم.

6 - مبانی تئوری اسلام معرفتی اقبال: حال پس از اینکه دریافتیم که:

الف – فرایند اسلام معرفتی شریعتی در ادامه مسیری بود که علامه محمد اقبال لاهوری بنیانگذار آن بوده است.

ب – فرایند اسلام معرفتی اقبال – شریعتی در برابر فرایند اسلام قدرت‌گرای سیدجمال – عبده – سیدقطب قرار دارد.

ج – در فرایند اسلام قدرت‌گرای سیدجمال از آنجائیکه استراتژی سیدجمال بر پایه شعار سلفیه قدرتی مانند ابن خلدون معتقد به راه نجات مسلمین از ذلت از طریق بازگشت به دوران تمدن اسلامی در قرن چهارم و پنجم توسط تکیه بر سلاطین جبار و عساکر جرار بود و همین امر باعث شد تا سیدجمال هیچگونه نیازی به تحول معرفتی اسلام نبیند و از آنجائیکه اسلام مسلط که تک سوار عرصه دین بود همان اسلام فقاهتی حوزه‌ها بود، این امر باعث گردید تا بالاخره تمام تلاش سیدجمال به علت این خلاء استراتژیک در حرکت او به سود اسلام فقاهتی تمام شود.

د - از بعد از سیدجمال جانشینان او اعم از محمد عبده و کواکبی و رشید رضا تا سیدقطب در راستای اسلام قدرت‌گرای سیدجمال هر چند تکیه استراتژیک حرکت خودشان از سلاطین جبار و عساکر جرار مورد نظر سیدجمال به روحانیت و حوزه‌های فقاهتی تغییر دادند اما از آنجائیکه تحول اسلام فقاهتی به اسلام معرفتی به عنوان یک ضرورت در دستور کار خلف سیدجمال از عبده تا سیدقطب قرار نگرفت، این امر باعث شد که انتقال تکیه استراتژیک از سلاطین جبار و عساکر جرار سیدجمال از عبده تا سیدقطب بسترساز تکوین اسلام حکومتی توسط سیدقطب بشود که تکوین اسلام حکومتی به علت اینکه در بستر اسلام فقاهتی حوزه‌های فقاهتی شیعه و سنی تغذیه تئوری می‌شود، باعث گردید تا این اسلام قدرت‌گرای در فرایند فقاهتی و حکومتی بسترساز تکوین اسلام خشونت بشود که نمونه‌های این اسلام خشونت طلب را امروز می‌توانیم در چهره اسلام حکومت‌گرای رژیم مطلقه فقاهتی ایران تا اسلام خشونت زای القاعده و داعش مشاهده کنیم.

ه – عامل اصلی گرایش به خشونت و گرایش به اسلام حکومتی فرایند اسلام قدرت‌گرای سیدجمال – عبده – سیدقطب، خود فقه حوزه‌های فقاهتی و به خصوص دو باب جهاد و قصاص این فقه می‌باشد که بسترساز هر گونه خشونت فردی و حقوقی و اجتماعی است و تا زمانی که فقه حوزه بخواهد در عرصه اجتماعی یا حکومتی سکاندار قدرت بشود هر گونه خشونتی مطابق آن مباح خواهد بود و در این عرصه فرقی بین جناح‌های مختلف اسلام خشونت‌گرای حکومتی اعم از داعش و القاعده و جریان‌های دیگر فقهی در شیعه و سنی نمی‌کند، معیارهای تبیین مجوز فقهی خشونت در هر دو فقه شیعه و سنی به صورت مساوی است و هیچگونه اختلافی اصولی و محوری در این رابطه وجود ندارد.

بنابراین تغییر تکیه استراتژیک از سلاطین جبار و عساکر جرار سیدجمال به روحانیت حوزه‌های فقاهتی عبده تا سیدقطب نه تنها باعث تحولی اعتلاء بخش نشد بلکه فرودی انحطاطی به سوی خشونت بوده است و اصلا این فرایند اسلام قدرت‌گرای سیدجمال از سلاطین جبار تا روحانیت صاحب فتوا در شیعه و سنی امری جبری و گریزناپذیر بود چراکه برای سیدجمال تحول معرفتی خود اسلام حتی در حد یک حرکت احیائی مانند امام محمد غزالی و ابن خلدون هم مطرح نبود و به همین دلیل در تحلیل نهائی تمام تلاش سیدجمال به سود اسلام حکومت‌گرای فقاهتی حوزه‌های فقهی اعم شیعه و سنی تمام شد.

و – در فرایند اسلام معرفتی اقبال برعکس فرایند اسلام قدرت‌گرای سیدجمال، اقبال پاشنه آشیل حرکت سیدجمال را در عدم تکیه استراتژیک بر خود اسلام دانست. به عبارت دیگر از نظر اقبال تمامی مشکلات مسلمانان همین اسلام فقه زده و فلسفه زده یونانی حوزه‌های فقاهتی است نه نداشتن عساکر جرار و سلاطین جبار - آنچنانکه سیدجمال آرزوی آن می‌کرد - و به همین دلیل بود که اقبال برعکس سیدجمال - که از سلاطین جبار و عساکر جرار شروع کرد - از تحول معرفتی خود اسلام تاریخی در کانتکس شعار بازسازی فکر دینی در اسلام آغاز کرد و در رابطه با این تحول معرفتی بود که اقبال معتقد بود که اگر توسط اسلام معرفتی بتوانیم در میان مسلمانان تحول ایجاد کنیم این تحول معرفتی بدل به اراده می‌شود که محصول این اراده به راه افتادن نیروی دین در جوامع مسلمان است همان نیروئی که می‌تواند تمامی جوامع مسلمان در صورتی که توسط یک هژمونی صالح و لایق و سازمان‌گر و دارای برنامه اداره گردد، دچار تحول مثبت دموکراتیک در راستای منافع توده‌ها بکند.

ز - اقبال پس از اینکه به اصل جایگزینی اسلام معرفتی به جای اسلامی قدرت‌گرای سیدجمال رسید در راستای دستیابی به پروسس تکوین اسلام معرفت‌گرای خود بود که شعار بازسازی فکر دینی برای اولین بار در تاریخ اسلام مطرح کرد تا جایگزین شعار احیای فکر دینی از غزالی تا سیدقطب بکند.

ه - علت اینکه اقبال به جای شعار احیاء فکر دینی غزالی، شعار بازسازی فکر دینی مطرح کرد این بود که معتقد بود از آنجائیکه پروسس احیاء فکر دینی می‌بایست توسط معرفت درون دینی انجام گیرد. نظر به اینکه معرفت درون دینی دارای زیرساخت فقه حوزه و فلسفه یونانی زده ارسطوئی فارابی و ابن سینا می‌باشد لذا این امر باعث می‌گردد تا شعار احیای فکر دینی بسترساز سلطه فلسفه و منطق یونانی زده و ارسطوئی و فقه سرطان دگماتیسم حوزه‌های فقاهتی شیعه و سنی بر اسلام معرفتی بشود و در این رابطه بود که از نظر اقبال تنها پروسس تکوین اسلام معرفتی یا اسلام تاریخی توسط برخورد تطبیقی کردن (نه انطباقی) با معرفت برون دینی امکان پذیر می‌باشد در این رابطه بود که اقبال شعار «بازسازی فکر دینی» را جایگزین شعار «احیاء فکر دینی» امام محمد غزالی کرد.

و – در سرلوحه پروسس بازسازی فکر دینی برای تکوین اسلام معرفتی جهت جایگزین کردن با اسلام قدرت‌گرای سیدجمال و اسلام حکومت‌گرای سیدقطب، اقبال پروژه ختمیت نبوت پیامبر اسلام را برای اولین بار به صورت علمی و فلسفی تبیین کرد چراکه در این رابطه معتقد بود که تا زمانی که ما به ختمیت نبوت و ختمیت ولایت پیامبر اسلام اعتقاد پیدا نکنیم، امکان دستیابی به اسلام معرفتی توسط برخورد تطبیقی با معرفت برون دینی بشر و جایگزین کردن این اسلام معرفتی به جای اسلام فقاهتی حوزه‌ها و اسلام قدرت‌گرا و حکومت‌گرا نیست.

ز - اقبال در مقدمه تبیین علت ختمیت نبوت پیامبر اسلام معتقد است که تنها با اعتقاد به ختمیت نبوت پیامبر اسلام است که می‌توانیم به پایان یافتن فرستادن پیامبران و جایگزین شدن عقل برهان استقرائی بشر به جای پیامبران اعتقاد پیدا کنیم.

ح - از نظر اقبال معنای ختمیت نبوت پیامبر اسلام این است که مسلمانان از بعد از وفات پیامبر اسلام دیگر نباید منتظر هیچگونه فرستاده‌ائی باشند تنها و تنها برای فهم دین باید بر عقل برهان استقرائی خود تکیه کنند و به همین دلیل برعکس آنچه که شیخ مرتضی مطهری در مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه رئالیسم می‌گوید، تبیین ختمیت نبوت پیامبر اسلام از نظر اقبال ختمیت دیانت نیست بلکه اقبال با تبیین ختمیت نبوت معتقد به ختمیت پیامبران جهت جایگزین عقل برهانی استقرائی انسان به جای پیامبران در راستای فهم دین می‌باشد.

ط - از نظر اقبال اسلام‌شناسی یعنی فهم ما از دین اسلام و این فهم هرگز به صورت علمی انجام نمی‌گیرد مگر اینکه ما توسط معرفت برون دینی در کانتکس شعار «بازسازی فکر دینی در اسلام» به فهم مستمر و مداوم آن بپردازیم.

ی - از نظر اقبال بازسازی اسلام تنها و تنها توسط معرفت برون دینی در کانتکس عقل برهان استقرائی به روش تطبیقی ممکن می‌باشد.

ک - اقبال هر گونه انتظاری در تاریخ آینده مخالفت با ختمیت نبوت و ختمیت ولایت پیامبر اسلام می‌داند و اعتقاد به ختمیت نبوت و ختمیت ولایت پیامبر اسلام را بسترساز جایگزین کردن عقل انسان به جای پیامبران در زمان ختمیت پیامبران می‌داند.

ل - اقبال معتقد است که با شروع ختمیت نبوت پس از وفات پیامبر اسلام راه آسمان بر انسان‌ها بسته شده است تا انسان‌ها در سایه عقل برهان استقرائی خود بتواند خود سکاندار هدایت و معرفت و شناخت خود بشوند.

م - اقبال تولد عقل برهان استقرائی بشر در عصر پیامبر اسلام را دلیل ختمیت نبوت پیامبر اسلام می‌داند.

ن - اقبال پس از اینکه توسط تکیه بر پروژه ختمیت نبوت پیامبر اسلام توانست عقل برهانی استقرائی بشری را جایگزین پیامبران بکند، در چارچوب نجات فکر دینی برآمد و لذا در این رابطه بود که فریاد برآورد که فکر دینی زیر سلطه فلسفه یونانی زده ارسطوئی و فقه دگماتیسم و سرطان زده حوزه‌های فقاهتی رفته است.

ع – آنچنانکه کلید فهم مبانی تئوری اندیشه شریعتی در فهم اجتهاد اصل توحید شریعتی نهفته است و در این رابطه بود که شریعتی برای اولین بار در عصر جدید به اجتهاد در اصل توحید پرداخت و او (یعنی شریعتی) بازسازی فکر دینی در اسلام را - برعکس اقبال که از پروژه ختمیت نبوت شروع کرد - از اجتهاد در اصل توحید آغاز کرد و بدون فهم توحید از نگاه شریعتی هرگز امکان فهم اندیشه شریعتی وجود ندارد. اقبال بازسازی فکر دینی در اسلام خود را از اجتهاد در اصل ختمیت نبوت پیامبر اسلام شروع کرد که به صورت مشخص، اقبال این تبیین را در بخش روح فرهنگ و تمدن اسلامی کتاب بازسازی فکر دینی از صفحه 143 تا 166 ترجمه فارسی مرحوم احمد آرام مطرح کرده است.

به طوری که به ضرس قاطع می‌توانیم اعلام کنیم که بدون فهم اصل ختمیت نبوت از نگاه اقبال امکان فهم مبانی تئوری اندیشه اقبال اصلا و ابدا وجود ندارد چراکه آنچنان عمیقانه اقبال به حفاری در این اصل پرداخته است که می‌توانیم به صراحت اعلام کنیم که منهای اینکه کلید فهم تمام اندیشه اقبال و شریعتی و اسلام معرفت‌گرا در فهم پروژه ختمیت نبوت پیامبر اسلام نهفته است، کلید فهم قرآن و وحی نبوی پیامبر اسلام در فهم این اصل دوران ساز می‌باشد. قابل ذکر است که تا قبل از اقبال اصل ختمیت نبوت پیامبر اسلام در عرصه اسلام فقاهتی تنها به صورت یک خبر تاریخی برای مسلمین مطرح بود یا حداکثر در مناظره با پیروان بهائیت یا بابیت به عنوان یک شاهد قرآنی مطرح می‌گردید، لذا این تنها اقبال بود که با فوندانسیون سازی بر اصل ختمیت نبوت پیامبر اسلام اقدام به بازسازی همه جانبه فکر دینی در اسلام کرد و باز در این رابطه است که شیخ مرتضی مطهری جهت تخریب علامه محمد اقبال و اندیشه او از تحریف همین پروژه ختمیت نبوت اقبال آغاز کرد بطوریکه او اعلام کرد، «که ختمیت نبوت از نظر اقبال به معنای ختمیت دیانت است، باور کنید سخنی جاهلانه تر از این نمی‌توان در باب اصل ختمیت نبوت از نظر اقبال لاهوری مطرح کرد.»

ص – شعار اقبال «بازسازی فکر دینی در اسلام» بود نه بازسازی خود اسلام، لذا برای فهم این مهم باید توجه داشته باشیم که از نظر مولانا علامه محمد اقبال لاهوری سر سلسله جنبان اسلام معرفت‌گرا، بازسازی اسلام در گرو بازسازی فکر دینی می‌باشد نه بالعکس که معنای این حقیقت آن است که تا زمانی که مسلمانان به بازسازی فکر کردن دینی در خود دست پیدا نکنند امکان بازسازی اسلام در چارچوب منطق استاتیک و ذهنی ارسطوئی نیست و به همین دلیل و در این چارچوب بود که اقبال معماری بازسازی فکر دینی خودش را از اصل ختمیت نبوت شروع کرد چراکه او توسط تبیین اصل ختمیت نبوت به این حقیقت بزرگ دست پیدا کرد که ختمیت نبوت، آنچنانکه شیخ مرتضی مطهری مدعی است به معنای ختمیت دیانت نیست - بلکه به معنای ختمیت پیامبری و جانشین شدن عقل برهان استقرائی انسان به جای پیامبران در فهم دین می‌باشد.

لذا از اینجا بود که اقبال کلید بازسازی فکر دینی در جایگزین عقل انسان به جای پیامبران در دوران ختمیت نبوت می‌دانست و باز در این راستا بود که اقبال زمان تولد عقل برهانی استقرائی انسان عصر پیامبر اسلام تعریف کرد و همین عامل را بسترساز ختمیت نبوت پیامبر اسلام اعلام کرد. بنابراین مطابق این شعار از نظر علامه محمد اقبال لاهوری تا زمانی که ما به بازسازی فکر دینی دست پیدا نکنیم امکان بازسازی اسلام وجود نخواهد داشت و بازسازی فکر دینی از نظر اقبال به علت سلطه منطق و فلسفه یونانی و ارسطوئی بر منطق قرآن تنها از طریق کشف منطق قرآن امکان پذیر می‌باشد.

ف - اقبال قرآن را بنیانگزار منطق استقرائی می‌داند و در کتاب بازسازی فکر دینی او بسیار تلاش می‌کند تا با تکیه بر تاریخ علم از نظر نویسندگان مغرب زمین ثابت کند که ریشه پیدایش متد استقرائی در مغرب زمین از طریق ترجمه کتاب‌های اسلامی بوده است.

س - اقبال متد استقرائی دستاورد اولیه قرآن را - برای بشریت قرن هفتم میلادی - جهت مطالعه طبیعت می‌داند که این امر در چارچوب مقابله با متد قیاسی ارسطوئی بوده است.

ق - اقبال عقل انسان را با عنوان عقل برهانی استقرائی در کتاب بازسازی فکر دینی یاد می‌کند.

ر - اقبال با تقدم بازسازی فکر دینی بر بازسازی خود اسلام می‌خواهد این پیام را به مسلمانان امروز بدهد که:

اولا بازسازی اسلام در گرو بازسازی منطق اندیشه مسلمانان می‌باشد.

ثانیا بازسازی فکر دینی مسلمانان تنها با جایگزینی متد استقرائی به جای متد قیاسی ارسطوئی ممکن می‌باشد و به همین دلیل در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام علامه محمد اقبال بیش از هر کس به اندیشه و منطق اندیشه ارسطوئی با نام و بی نام حمله کرده است.

ش – اقبال در فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی بیش از هر چیز تلاش می‌کند تا مسلمانان را به مطالعه طبیعت در کانتکس آیات قرآن دعوت نماید چراکه از نظر اقبال روش بازسازی فکر دینی و بازسازی اسلام در گرو تکیه بر معرفت برون دینی می‌باشد.

ت - از نظر اقبال بازسازی فکر دینی با بازسازی خود اسلام متفاوت می‌باشد و در این رابطه اقبال معتقد است که بازسازی اسلام در گرو بازسازی فکر دینی می‌باشد نه بالعکس و بازسازی فکر دینی در گرو بازسازی منطق اندیشه مسلمان توسط نفی منطق قیاسی و ذهنی و کلی گرائی ارسطوئی به وسیله جایگزین کردن منطق استقرائی قرآن ممکن می‌باشد.

چ – تمام تلاش اقبال در عرصه بازسازی فکر دینی در چارچوب تبیین اصل ختمیت نبوت پیامبر اسلام توسط جایگزین کردن عقل استقرائی بشر به جای پیامبران در دوران ختمیت می‌باشد چرا که اقبال می‌خواهد در دوران ختمیت نبوت اسلام‌شناسی را فهم انسان‌ها و مسلمانان از اسلام تعریف کند و آن را یک فهم اسلام از طریق معرفت برون دینی بداند و معرفت برون دینی را یک معرفت بشری و زمینی و غیر مقدس تعریف کند که دائما در عرصه دیالوگ در حال رشد می‌باشد. به عبارت دیگر از نظر اقبال تا زمانی که ما به معرفت برون دینی بشری مسلح نشویم امکان بازسازی اسلام وجود ندارد و امر احیاء اسلام توسط معرفت درون دینی در این عصر نمی‌تواند برای ما راه گشا باشد.

خ - گرچه ابن خلدون در قرن هشتم اولین متفکری بود که در دیسکورس مسلمانان به موازی بودن معرفت بشری و معرفت دینی دست پیدا کرد ولی این تلاش ابن خلدون تا زمان اقبال ناقص ماند چراکه این اقبال لاهوری بود که برای اولین بار در چارچوب اصل ختمیت نبوت ثابت کرد که گوهر معرفت درون دینی هم در بستر معرفت بشری و برون دینی تعریف می‌شود نه بالعکس.

ذ – اقبال می‌گوید آنچنانکه هیچ تمدنی نمی‌تواند بر احساسات محض بنا شود لذا تنها عامل پایداری تمدن اسلامی برعکس آنچه که سیدجمال یعنی سلاطین جبار و عساکر جرار می‌دانست عامل دستیابی و پایداری تمدن اسلامی دستیابی به فکر دینی توسط اسلام معرفتی می‌داند.

ادامه دارد